میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عقاید یک دلقک (قسمت دوم) هاینریش بل

 

قسمت قبل

مشروعیت یک رابطه در کجاست؟

هانس ، ماری را عاشقانه دوست دارد و البته چنان که از متن بر می آید ماری نیز به همچنین (وگرنه چرا باید مسیر دربه دری و بی پولی و...را انتخاب می کرد)... اما ماری در فضایی ترس آلود به خاطر تلقین گناه آلود بودن روابطش با هانس از سوی سردمداران کاتولیک (ازدواج ثبت نشده یعنی زنا) هانس را ترک می کند. ماری دختری کاتولیک است و در مراسم و محافل کاتولیک ها شرکت می کند. هانس با اینکه والدینی پروتستان دارد اما نه به آنها و نه به اینها اعتقادی ندارد اما به واسطه عشقی که به ماری دارد نه تنها مانع حضور او در آن محافل نمی شود بلکه حتی او را تشویق هم می کند. اما همان آقایان (که تمایل عاشقانه دو نفر به یکدیگر را درک نمی کنند و صرفاً از آن به عنوان نیاز جسمی یاد می کنند...) چنان فضایی را برای دخترک ایجاد می کنند که می گرخد...

به اعتقاد من , تنها در یک دکان قصابی می توان نیاز جسمی داشت و حتی آنجا هم تنها نیاز جسم به طور تمام و کمال مطرح نیست...

از نظر هانس مشروعیت یک رابطه به عشق و علاقه ای است که میان دو طرف وجود دارد نه امضای چند ورقه یا ذکر چند ورد... لذا از نظر او ازدواج مجدد ماری (با علم به اینکه آن عشق کماکان وجود دارد) زنا محسوب می شود و این احساس خیانت , ماری را آزار خواهد داد. قسمتهای عاطفی و قشنگ داستان جاهایی است که هانس در هنگام یاداوری خاطرات و صحبت هایی که با ماری داشته است, این مطلب به ذهنش می رسد که احتمالاً ماری در صورت روبرو شدن با آن چیز یا صحبت و خاطره دچار احساس زنا و خیانت می شود...

اگر ماری... بچه دار شود, آن وقت او نه می تواند بادگیر نیم تنه به تنشان کند و نه بارانی بلند شیک روشن, او باید بچه ها را بدون بارانی به بیرون بفرستد, چون ما در مورد انواع بارانی ها به اندازه کافی صحبت کرده بودیم. ما حتی درباره شلوارک های کوتاه و بلند, لباس زیر, جوراب و کفش آنها هم صحبت کرده بودیم...او اگر بخواهد احساس فحشا و خیانت نکند مجبور است اجازه دهد بچه ها کاملاً عریان در خیابان های شهر بن تردد کنند. و این داستان در مورد خیلی چیزها تکرار می شود و واقعاً لحظات گیرا وعاطفی ایجاد می کند...یعنی امثال من هم تردماغ می شود!

یه چیز جالب!: هانس در سراسر داستان یک بار هم به فکر اسیدپاشی نمی افتد!!!!!

اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری

رفتار اقتصادی پدر و مادر هانس شاید برای ما سوالاتی را ایجاد کند ، یا مثلاً به ذهنمان برسد که مگر چه قدر می توان خسیس بود!؟ خانواده پولداری که پول خود را فقط انباشته می کند (به قول مارکس: تراکم! تراکم! اینست قانون و کلام آسمانی) و خرج نمی کند, حتی پدر برای معشوقه خود هیچ خرجی نمی کند چرا که وقتی پای پول وسط می آید درستکار و دقیق می شود! در مبارزه بین وجدان و حساب بانکیشان این حساب جاری است که برنده می شود!

خرید بادکنک و آدامس و آب نبات و حتی نان گرم و... اسراف است و بچه ها روز خوششان وقتی است که به خانه یکی از دوستانشان (که پدرشان کارگری ساده است) می روند و بعد از مدتها این موهبت نصیبشان می شود که احساس سیر شدن را تجربه کنند و همراه بچه های آنان به سینما بروند. آن خانواده کارگر هر جمعه عصر فرزندانشان را به سینما می فرستند چرا که خانه شان آنچنان کوچک است که لازم است لااقل هفته ای یک بار به بهانه ای خانه را خلوت کنند!

قوم و خویش های ما هر کسی را که به خود جرئت می داد که بگوید هر انسانی گاه و بی گاه نیاز به غذا , نوشیدنی و یا کفش دارد , فردی پول پرست می دانستند. از نظر آنها کسی که سیگار , حمام آب گرم, گل و مشروب را لازمه زندگی بداند, شایستگی آن را دارد که به عنوان یک اسراف کار دیوانه نامش در تاریخ ثبت شود.

توصیفات هانس از خانواده اش بی گمان نمونه جالبی است که ما را به یاد ماکس وبر و عنوان یکی از کتابهایش (تیتر این بخش) می اندازد. از دیدگاه وبر رفتار آدمیان در جوامع گوناگون فقط وقتی قابل فهم است که در چارچوب تلقی کلی آنان از هستی قرار گیرد، و دین و ادراکات و تفاسیر دینی جزئی از این جهان بینی یا تلقی کلی است. وبر در کتابش نشان می دهد که اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری با هم نسبتی معنادار دارند.

در برخی از شاخه های پروتستان ، پیشرفت دنیوی (اقتصادی اجتماعی) نشانه ای برای رستگاری اخروی تلقی می شود و لذا کار خستگی ناپذیر به عنوان بهترین وسیله جهت رستگاری توصیه می گردد. از طرف دیگر اخلاق پروتستانی به مومن دستور می دهد که از خوشیهای این جهان برحذر باشد و ریاضت کشی پیشه کند. آری ، کار عقلانی به منظور کسب سود و پرهیز از به مصرف رساندن سود، رفتاری بسیار عالی است که برای توسعه سرمایه داری ضرورت دارد، زیرا چنین رفتاری مترادف با سرمایه گذاری مجدد دائمی سود است که به مصرف اختصاص نمی یابد.در اینجاست که پیوند معنوی طرز تلقی مذهبی پروتستانی و طرز تلقی سرمایه داری ، با حداکثر روشنی ، آشکار می شود. (برگرفته از کتاب "مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی" اثر ریمون آرون - ترجمه باقر پرهام)

***

هاینریش بل برنده جایزه نوبل سال 1972 است که اکثر کتابهایش به فارسی ترجمه شده است. از میان آثارش 4 کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد: آبروی از دست رفته کاترینا بلوم ، بیلیارد در ساعت نه و نیم ، سیمای زنی در میان جمع و شبکه امنیتی. با این حساب من کمی بیشتر از کمی متعجبم که چرا عقاید یک دلقک در این لیست حضور ندارد! به هر حال، من به واسطه میله گی خودم ،خواندنش را هر چند سال یک بار توصیه می کنم! فرقی هم نمی کند قبل از مرگ یا بعد از مرگ...  

این کتاب با توجه به اطلاعات سایت کتابخانه ملی، تاکنون 3 بار ترجمه شده است:

1-  شریف لنکرانی  انتشارات امیرکبیر  1349 (بعدها انتشارات جامی و نیلوفر با همین ترجمه)

2-  احمد خورسند   انتشارات گلشایی 1362

3-  محمد اسماعیل زاده  نشر چشمه  1379

مشخصات کتاب من: چاپ یازدهم ، بهار1388 ، نشر چشمه ، 2000نسخه ، 353 صفحه و 6500 تومان

نظرات 42 + ارسال نظر
شیطان بهشتی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://top-blog.ir/index.php?page=in&id=808

............... ٭ §٭ §٭§٭
.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
.........٭ §٭ ................ ٭ §٭ ...................٭ §٭ §٭ §٭
....... ٭ §٭.......................٭ §٭.......... ٭ §٭ .............٭ §٭
....... ٭ §٭..........................٭ §٭ .... ٭ §٭ ...................٭ §٭
....... ٭ §٭ ..........................٭ §٭٭ §٭ .........................٭ §٭
........ ٭ §٭..............................٭ §٭ ..............................٭ §٭
......... ٭ §٭ ................................................................٭ §٭
........... ٭ §٭ ..............................................................٭ §٭
............. ٭ §٭ ............سلام دوست گلم.......................٭ §٭
............... ٭ §٭ .......................................................٭ § ٭
................. ٭ §٭ ...................................................٭ §٭
................... ٭ §٭ ...............................................٭ §٭
..................... ٭ §٭ .........................................٭ § ٭
........................٭ §٭ ....................................٭ §٭
......................... ٭ §٭ ..............................٭ §٭
.............................. ٭ §٭ ......................٭ §٭
.................................. ٭ §٭ .............. ٭ §٭
..................................... ٭ §٭ .........٭ §٭
........................................ ٭ §٭..٭ §٭
...............................................٭ ٭

سلام دوست عزیز،امیدوارم روز خوبی داشته باشی ..... ، اگه به وبلاگم امتیاز بدی ممنونت میشم...
بعد بیا تو .:: بیاتو نترس ::.

سلام
الان دارم می رم مسابقه...اما اگه با یه امتیاز دادن خوشحال میشی قدر حال و هوات رو بدون...خیلی عالیه
بعداً میام
البته همینجا دم در هم خوبه ، جواب می ده

مدادسیاه شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ

من جایی این را نوشته ام که کورت ونه گات از هاینریش بل پرسیده است که بد ترین چیز آلمانهاچیست؟ بل پاسخ داده است، اطاعت پذیری. و اگر از من بپرسند بهترین چیز آلمانها چیست می گویم هاینریش بل.
آن بخش مربوط به مشکل لباس بچه ها که توجه شما را به خود جلب کرده بیش از بیست سال است که در حافظه ام جا خوش کرده و خوشحال شدم که عین متن را دوباره خواندم. یک چیزی هم از مشکل مسواک زدن بیادم مانده است.
هاینریش بل نویسنده بزرگی است که داستانهای خوب و حتی ممتاز کم ننوشته است با این وجود یکی از نقاط ضعف او چگونگی تمام کردن تعدادی از داستانهایش و از جمله سیمای زنی در میان است که از شاهکار های او است .به نظرم آبروی از دست رفته کاترینا بلوم از نظر پایان ، یکی از ضعیف ترین آثار بل است. من هم متعجبم که چرا عقاید یک دلقک، یا حتی" وحتی یک کلمه هم نگفت" جای آبروی از دست رفته را در لیست 1001 کتاب نگرفته است.

سلام
سوال و جواب قشنگی است...
پسر من احتمالاً خواهد گفت بهترین چیز آلمانها بنز است
باید دید مخاطبان آلمان نشین چه چیزهایی را می افزایند اما خب هاینریش بل عالیست ...
کل بخش هایی که مشابه این قضیه لباس را یاداوری می کند خیلی زیباست...
هنوز "حتی یک کلمه هم نگفت" را پیدا نکرده ام...
حالا جای اون رو هم نمی گرفت اشکالی نداشت ...یعنی هم اون هم این ... یکی دیگه از یه نویسنده دیگه حذف می شد
ممنون

رها از چارچوب ها شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام
معرفی تکمیلی بسیار خوبی بود
به نظر من این اثر از کاترین بلوم قوی تر بود یا لااقل دسته کمی نداشت در تعجبم چرا در لیست 1001 نیست!
.
این ذین ما هم اگه بیش از جهان گشایی به توسعه اقتصادی اصرار کرده بود شاید الان حال و روز بهتری داشتیم

سلام
به نظر خودم هم این قوی تر بود اما اون هم خصوصیات منحصر به فردی داشت که باید حضور می داشت...
ایده آل ما در زمینه کار و تلاش در تصور ما از بهشت آمده است! جایی که دراز می کشیم و همه چیز در آن واحد فراهم می شود

فرزانه شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
کتاب به آنه ماری تقدیم شده و جای جای کتاب با ظرائفی از وصف ماری مواجهیم که مطمئن می شویم این کتاب یک رمان عاشقانه است .

عشق به انسان با تمام سادگی ها و ضعف ها و بلاهت هایش

اگر بخواهم به توصیه تان درباره کتاب عمل کنم باید دوباره دست بگیرم وبخوانمش ... تو لیست بودن و نبودنش زیاد هم مهم نیست هست ؟

سلام
تقدیمش را دقت نکرده ام ... بروم ببینم...
نه مهم نیست... سر فرصت بروید سراغش

فرزانه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

ضمناً من که نه ولی تراکتوریهای شهرمان آی کیف کردند از برد پرسپولیس آی کیف کردند

سلام
ارادت داریم خدمتشان

مهرآیین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

بسیار مشتاق تر شدم برای خواندنش

خیلی خوب تیتر بندی شده بود .
این داستانی که من دیدم مدام مغز آدم رو به چالش میکشه. دقیقا همان صفت کاردرست برازنده ی بل نویسنده است!
صحبت در مورد لباس های بچه ها یک نکته ی خیلی ظریف بود؛ یادآوری هایی که شاید وجدانی را اگر وجود داشته باشد ، قدری نیشگون بگیرد! به هر حال مشروعیت رابطه گویا از چالش های جدی همه ی ادیان بوده است !

سلام
شک نکنید...
درنگ هم جایز نیست
حل می شود... نهایتاً تا صد سال دیگر این مشکلات مشروعیت و مقبولیت و اینا حل می شود

مرد مرده یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام میله جان.
مطابق معمول یادداشت دو بخشیت کامل بود و خواندنی حتی برای من که هیچ وقت حوصله ی خوندن یادداشت های وبلاگی بلند رو ندارم خوندن نوشته هات دلچسبه ...کتاب فوق العاده ای رو هم انتخاب کردی ، هانس اشنیر یکی از قهرمان های شخصی من و عقاید یک دلقک یکی از کتاب های عمرمه ... ممنون بابت معرفی خوب و کاملت.
راستی من هم یادداشتی برای این کتاب نوشتم و ممنون می شم اگه حسش رو داشتی نظرتو راجع بهش بهم بگی... البته برای من بیشتر جنبه ی عاشقانه و عاطفی کتاب مهم بوده و نه جنبه های دیگرش ...ممنون.
http://www.dead-notes.com/book_entries/125-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D9%84%D9%82%DA%A9-%D8%9B-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-!.html

سلام
قول می دهم که از این پس کمی خلاصه تر و موجز تر بنویسم...

حتماً دوباره خواهم آمد و برای بار سوم نظر می دهم
مخلصیم

امیر یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ http://classickind.blogfa.com/

خوبه ممنون میخونمش

سلام
بخوانید برادر

بهاره یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ

این تفکر اگر بدون عشق ازدواج کنی خیانت است الان هم این طرف و آن طرف شنیده میشه. ولی من نمی دونم چه اصراری داشتند که ازدواج نکند. شاید یک جورایی داره پافشاری روی اعتقاد و می گه. یعنی حتی اگر از هستی ساقط هم شدی از عقیده ات دست نکش.
من ترجمه محمد اسماعیل زاده رو خوندم. کدومش بهتره؟

من یک داستان کوتاه هم خوندم از ایشون خیلی خوشمان امد. اسمش مردی که می خندد هست

سلام
البته یه جایی هانس حاضر می شه و قبول می کنه که این کارو بکنن اما دیدی که چی شد... خلاصه بحث بی دینی هم بود و...
فکر کنم از جمیع نظرات دوستان می شه فهمید ترجمه اسماعیل زاده بهتره....
اون داستان کوتاه رو نخوندم توی کجا میشه پیداش کرد؟ به درد صوتی شدن می خوره!؟

محمدرضا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
خوب شد پرسپولیس یک بار تیم نصفه و نیمه ی استقلال رو با مربی میلیاردی و الطاف خفیه ی داور و... برد! تا متوجه شیم انگار یک سری قرمز-مخفی هم تو بلاگستان هست!
ما که از گردن کلفتی خسته شدیم شما بگردید جایی بین تیمهای شیشم تا هشتم پیدا کنید چون حالا حالا ها کار دارین!
:))

سلام برادر
خوب شد پرسپولیس ده نفره بود وگرنه این قضیه نصفه نیمه بودن تیم استقلال به چشم نمیومد!
الطاف داور هم که کاملاً آشکار بود البته نه مثل بازی پارسال که گل سالم مقبول نیافتاد و حالا راه دور هم نریم مثل بازی تراکتور که بوی الطاف داور از هزار کیلومتری به مشام می رسد!! البته شما از هرچی بگی من دربست قبول می کنم ولی مردونه از الطاف داور هزینه میلیاردی نگو که همیشه شامل حال شما بوده و کلفت شدن گردنتان هم بی ارتباط با این قضیه نیست
البته این رتبه برای ما واقعاً سخته تحملش، من اعتراف می کنم و مسببش هم دخالت برادران در همه چیز از جمله فوتبال و ایناست...بگذریم ...واقعاً این رتبه مایه خفت ماست!! ما تجربه سیزدهم شدن در پایان لیگ و یا رفتن به دسته سوم را نداریم!! تی تیش مامانی هستیم دیگه
ما خیلی مخلصیم

قصه گو یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

عالی معرفی کردی
به خصوص اشاره به وبر بسیار به جا و شایسته بود.
کاش یه برنامه می گذاشتی و آثار وبر رو هم معرفی می کردی (فکرشو بکن. چی می شد. به به )
اعتقاد دلقک در مورد روابط مشروع یکی از ناب ترین و پاک ترین افکاریه که تا به حال با آن مواجه شدم.
کتابی فوق العاده است.

سلام
در مورد معرفی کتابهای وبر والللا باید بگم که کار من نیست!! بحث خرمن کوفتن و مرد کهن و اینا....
اما سال آینده شاید دو تا پاورقی داشته باشم...(مثل شما که کتاب راوندی رو می خونید و...)... یکی همون قضیه تاریخ خوانی است که میارمش همینجا...و یکی هم کتاب گیدنز رو شروع می کنم و تیکه تیکه می رم جلو...هفته ای یه پست کوچولو...البته اگر عمری بود و توانی بود...
...

...
ممنون

آهو یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام.به خوبی کتابو شکافته بودین.تیترهای جامعی بود.
فک میکنم ادبیات آلمان یه سر و گردن بالاتر از سایر کشورهای اروپایی بوده و هست.چه آثاری که به جنگ و دیکتاتوری و نژادپرستی می پردازند چه اونایی که درون ناآرام انسانهای تنها رو میشکافند.
این کتاب هم شکل با شرفتری از روابط انسانی دلخواه شنیر رو بیان میکنه و با اینحساب من یکی که حرومزاده هستم جد اندر جد.
بل با هندمندی و ایجاز،شخصیتهای اصلی داستان رو در خرده روایتهایی به موقع،پردازش میده و برخلاف بعضی نمونه های اینچنینی گسستی در خاطرات دیده نمیشه. چهارچوبهایی که دین و حکومت برای انسان بودن تعیین کرده به بازی میگیره و همزمان جامعه ی براومده از این قوانین مسخره رو متوجه مشکلات و نواقصش میکنه.
در مورد روح سرمایه داری هم میشه گفت این هم یه نمونه خاص از مرفهین با درده.
6فصل اولو باهر دو ترجمه خوندم و بقیشو با چشمه.ترجمه متأخر اسماعیل زاده اصولا ترجمه بهتریست.اماکار لنکرانی هم حتی با اون ترجمه ی غیر روان و لغات زاید،مزاحم شاهکار بودن اثر نیس.ممنون

سلام
استفاده می کنم از نوشته هاتون...
این نکته که خرده روایت ها خیلی عالی به هم چفت و بست شدند واقعاً جالبه...آدم باورش نمیشه که کل داستان دو سه ساعته...بس که روون میره جلو...
تقریباً میشه گفت زیر سوال بردن چارچوبهایی که مذهب و حکومت برای تعریف انسانیت در نظر گرفته اند از درونمایه های اصلی داستان است...
ممنون از زحمت تطبیق و اعلام نظرتان در باب ترجمه...

دیوانگی محض من یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

اوه من نب.دم چی شده اه ببخش دیر شد میله

سلام
نگران نباش... خودمم نیستم و شدیداً درگیرم

ن.د.ا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

سلام
با خانواده هانس اسکوروچ را رو سفید کردند.

سلام
بیخودکی که صنایع و ایناشون پیشرفت نکردند

محمد رضا ابراهیمی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

زیبا بود. اما عقاید سرمایه داری علاوه بر تشویق مدام به سرمایه گذاری مصرف گرایی افراطی رو هم تبلیغ می کنه. نه اینکه طرف نون سیر نخوره!!!!
با هاینرش بل در مورد قضیه ازدواج و اوراد و اوراق عجیب موافقم.

سلام
ولی در اخلاق پروتستانی مصرف گرایی تبلیغ نمی شد... ضمن اینکه صاحاب مال اگه بخواد بی رویه خرج کنه دیگه توسعه و سودآوری مشکل تر می شود...
ممنون

دیوانه دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ http://cherkneveshteh.blogsky.com/

مثل همیشه عالی بود.
یک چیزی که در مورد این کتاب نظر من رو جلب کرد شباهت فیلم علی سنتوری با این اثر بود، همینطور کتاب "بخاطر یک فیلم بلند لعنتی" اثر مهرجویی.
معلومه آقای مهرجویی هم شدیدا تحت تاثیر بل هست.

غیبت طولانی من رو ببخشید.

سلام
هوووم... یه جورایی شاید... دقت نکرده بودم...فقط اصل مطلبش که همان نقد ساختارهایی که انسانیت را تحت شعاع قرار می دهد (حکومت و مذهب ...) درش مفقود بود...
نگرانتان شده بودم

بهاره دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ب.ظ

من که خوشم اومد. خیلی جالب بود. خیلی هم کوتاهه. فکر کنم بد نباشه برای صوتی کردن. من از سایت مرحوم کتابناک گرفتم pdf شو دارم اگه بخواین براتون میل می کنم.

سلام
ممنون میشم ... بفرستید

ایوا داوران دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

من (قبل از مرگ) دوبار کتاب رو خوندم. بار دومش حدود هشت نه سال پیش بود. به نظرم ترجمه شریف لنکرانی بود. بدبختانه کتاب رو قرض دادم به دوستی و اون پسش نداد. باید دوباره بخرمش

سلام

پس توفیق اجباری است که ترجمه دیگر را بخوانید

بهاره سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

اطلاع دارین جلال الدین اعلم در چه سالی محاکمه کافکا رو ترجمه کرده؟ دارم ترجمه حداد و با اون مقایسه می کنم از ترجمه اعلم نسخه pdf دارم که تاریخ چاپ نداره. اگه می دونین لطف کنین منو در جریان بذارین. یک پست دارم براش می ذارم بعد مدتها. بالاخره شروع کردم.ممنون

سلام
باید برم کتاب رو نگاه کنم... فردا توضیح تکمیلی رو می نویسم
اما با توجه به سایت کتابخانه ملی که نگاه کردم احتمالاً سال 1370 بوده است...

درخت ابدی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
اعتراف می‌کنم که از این دید بهش نگاه نکرده بودم. لذت بردم.

سلام
من هم اعتراف می کنم که خوشحال شدم...از لذت بردنتان

پیانیست سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

یعنی اختلاف سلیقه تا این حد؟ من کتاب عقاید یک دلک رو خریدم. چند صفحه رو هم خوندم. ولی دریغ از یک صفحه که از پنج شش روز پیش به آن افزوده باشم. اونم من: کسی که تا ته کتاب رو در نیاره ولش نمیکنه. من فریب خوردم.
یالله پولمو بهم برگردونین. 7 چوب. شماره سیبا بدم خدمتتون؟

سلام

به نظرم یه مقدار همت کنید و کمی جلوتر بروید...
در یک فضای مناسب که البته می دانم برای شما کمی کمیاب است یک ضرب چهل پنجاه صفحه اول را بروید ...
اگر مقبول نیافتاد سیبا رو بفرست
کدام ترجمه است؟

فرواک سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
خوب هستید؟
اخلاق پروتستانی خیلی درخور توجه بود. پس خیلی از ما مسلمونا هم بدون اینکه متوجه باشیم عقاید پروتستانی داریم!!.
مثلاً اسم کتابی بشود : « عقاید یک مسلمان پروتستان مسلک»
گرگ بیابان رو شروع کردید به خوندن؟

سلام
ما مسلمونا به واسطه دینمون رستگار هستیم دیگه احتیاج به کار کردن نداریم این کجاش به پروتستانها نزدیکه؟ زاویه داریم در حد 180 درجه
البته شاید منظورتون در قسمت خرج نکردن باشه...که البته ما خرج هم می کنیم (میگی نه نگاه کنید به وسایل آشپزخانه و غیره و ذلک..) ما فقط لذت نمی بریم از زندگی...این وجه مشترکی هست که احتمالاً مد نظر شماست...شاید...شباهتی باشه اما علتهاش متفاوته...
.........................
شروع کردم و صفحه 70 هستم ...هنوز ارتباطی که باید برقرار کنم باهاش برقرار نکردم

پیانیست سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

ترجمه محمد اسماعیل زاده، کلی خودمو کشتم که شریف لنکرانی رو نخرم. کی بود که گفته بود بد بود؟ به نظرم رها از هر چی چارچوب مارچوب این حرفو زده بود.
من یه بدبختیایی داشتم تو این هفته که مسلمان نشنود کافر نبیند. (راستی تو این دعا یه کمی به مسلمونا ارفاق نشده؟ )

سلام
پیانیست عزیز لطفاً در یک فضای مناسب (البته اگر گیرت آمد) دوباره سعیت را بکن...تو می تونی
....
هوای خودمونو داشتیم یه کم

پیانیست سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:37 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

یه دوستی داشتم مطلقه بود و خیلی افسرده بود. بدبخت تا میخواست یه تیریپ افسردگی درست و درمون بیاد من یه شوخی میکردم فضا عوض بشه. بیشتر وقتا با صدای بلند اعلام میکردم: صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز. اونم در اثر تکرار این شوخی فکر کرده بود کتاب خوبیه. یه روز رفت نمایشگاه کتاب و خریدش. تا بازش کرد و یه کمی خوند بدش اومد. تا سال آخر دانشگاه بهم میگفت یا کتابو ازم بخر یا همین جوری پولشو بده. میگفت تو این قدر اسم این کتابو آوردی من فکر کردم چیه. دوباره که رفت شهر خودشون زنگ زد و گفت عجب کتاب خوبیه تو هم بخونش. گفت همه راز و رمزش تو صفحه آخر فاش میشه. من هم فریب خوردم رفتم امانت گرفتم و خوندمش و خوشم نیومد. بهش زنگ زدم و اعلام شکست کردم. نامرد بالاخره انتقام سیاه رنگشو گرفت.

سلام
عجب خاطره ای چه انتقام هوشمندانه ای
البته بهتر بود شما زنگ می زدی و تشکر می کردی و از کتاب هم تعریف می کردی و اینا و ....
هنوزم دیر نشده

دایناسور سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
دعا بفرمایید خواندن این کتاب ، که آرزوی چندین ساله من است، نصیبم شود

سلام
بارکتابا ! خودت را به این علاقمندت بنما !
آمین

rizoo چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام
اسم شب ات جالب بود مثل همه نوشته هات . این اواخر خیلی زیاد فضای بیمارستان رو تجربه کردم . تصور فضاش با این سبک نوشتار واقعاً جالبه . ماشالا در معرفی کتاب به حدی رسیدی که با هر معرفیت آدم دوست داره همون لحظه بره بیرون کتاب رو تهیه کنه و تا جمله آخرش رو بخونه. دوست دارم بدونم شغلت چیه و اینکه آیا واقعاً میتونی کم کم برای نوشتن یک کتاب وقت بزاری چون نوشته های کوتاهت که اکثراً خاطرات خودت هستند جالب و مفرحه ، اگه بتونی روی موضوع خاصی تمرکز کنی بنظرم جالب بشه. به هر حال سلام من رو از اینجا به جای جای کرج برسون.

سلام
امیدوارم از فضای بیمارستان به فضای کوه و جنگل و دشت نقل مکان کنید ...
شغلم یه جورایی اسمش مهندسیه و یه جورایی تولیدی مهندسی قطعه سازی و اینا با هم...
الان به واقع روش فکر نکردم! و به واقع هنوز شاید زوده و به واقع فرصتش هم خیلی خیلی کم...
به خصوص که باید سلام شما رو به جای جای کرج هم برسونم که دیگه اصلاً فرصتی باقی نخواهد ماند
از لطفتان سپاسگذارم

امیر چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

سلام و درود . حس بدی داره که مزاحم جناب میله بشم . جدی میگم !!
جمله ای از عقاید یک دلقک برایم نامفهوم بود : من برخلاف کاتولیک ها معتقدم که "زنده ها مرده اند" و "مرده ها زندگی میکنند" . برای من پسرکی مثل گئورگ که خودش را قطعه قطعه کرد زنده تر از مادرم است.

لطفا برداشت دقیق خود را از دو جمله ی داخل گیومه برایم تفهیم کنید

تشکر همراه با بوس مجازی فراوان !!

سلام
ببخشید خیلی دیر شد! وحشتناک اوضاعم به هم ریخته است و کلی کامنتها هم بی جواب مونده....
این موضوع برمی گرده به جهانهایی که ما در آن زندگی می کنیم...جهان من با جهان دیگری متفاوت است...برخی اشخاص در دنیای من حضور دارند لذا برای من زنده اند (حتا اگر مرده باشند) و برخی اشخاص در دنیای من حضور ندارند و انگار مرده اند (حتا اگر بیولوژیکی زنده باشند)... یک کتاب کوچک قدیمی از دکتر سروش هست به نام "ما در کدام جهان زندگی می کنیم"...مال سال 58 ... گیر آوردی بخون در این زمینه مفصل تر توضیح داده شده...
امیدوارم کمکی کرده باشد
اگر باز هم لازم شد در خدمتم
ممنون
.........
این بوس مجازی ما رو میندازه در موضع شبهه ناک

ص.ش شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

سلام !
نقدتان را در مورد کتاب خواندم..
من این کتاب را خواندهام.یکی از بهترین هاست.
میخواستم درموردش بنوسم در وبلاگ اینجا را که دیدم در نوشتنم شک کردم که بنویسم یا نه..اگر نظر من را بخواهید خواهم گفت که:
شنر در طول داستان هنر خود بودنش را به تصویر می کشد. عشقی را که نشان می دهد در نیاز جسمی خلاصه نمی کند .فکرهایش واقیعیت می شود.
آن مکالماتی که در آپارتمانش با پدرش دارد را ۳ باری خواندم. بی نظیر یافتمش . آن هنگام که با تلفت چی کلیسا ی برادرش مشغول گفتگو یافتم . (دیالوگ ه زیادند ..)

سلام دوست عزیز
موافقم که یکی از بهترین هاست...
حتماً بنویسید...به خصوص که به خودتان هم متکی هستید...
آن فصل ملاقات با پدر محشر است
از آشناییتان خوشحال شدم

منیره شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
هرچقدر بگم سپاس بازم کمه . هرچقدر خوندنش دلچسب بود برای شما ، برای من به دلایلی بیشتر بود .
..............
اینها حتا در خساست شون هم صداقت نداشتند اینقدر ریا و تزویر ریشه کرد ه بود در اعماق وجودشون که مادری بتونه شکم صاب مرده شو تو انبار غذای خونه سیر کنه ولی به بچه ها درس صرفه جویی بده تا حد گرسنگی همیشگی . ای کارد بخوره اون مغز و اون شکم !

.........
تو قسمت اول گفتین دلقک سقوط کرده بود
به نظر من صفحه ی آخر کتاب در واقع پذیرفتن واقعیت تلخ رو از طرف هانس نشون میداد
که خودش رو برای گریه کردن بر مزار روح ماری آماده میکرد ، در صورتی که از قطار پیاده بشه و هانس رو ببینه و بشنوه و باز بتونه که بره ...
پذیرفتن این تلخی ، شاید قدمی برای ادمه ی راه باشه
البته اگه بشه کلمات اخری رو روش حساب کرد و این عشق که نمی تونسته برای کس دیگری باشه دوباره خرابش نمی کرد .
...................................................
میله ی عزیز نکته ها و اشارات شما لذت خواندن رو چند چندان میکنه
سربلند و سلامت باشید .

سلام خاخور
به خدا خیلی وحشتناک سرم شلوغ شده نمی رسم به هیچی... برنامه کاریم 180 درجه تغییر کرده و باید خودم رو تطبیق بدهم با شرایط جدید...پس آن قضیه اشاره به هیچ پستی نداشت چون هنوز نخوانده ام
........................
می پذیرد اما سقوطی که گفتم آن سقوط نیست! شکست عشقی ، دیدن بی وفایی یا یه چیزی توی این مایه ها...یعنی خیلی بد وضعیتیه کلاً و این منافاتی با پذیرش یا عدم پذیرش ندارد...
...................
ممنون

منیره یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir/

میله داداش به پیانیست میگم کتابو نگهداره هدیه کنه به من.
حیفه این کتاب رو تو کتابخونه ام کنار نسخه ی آلمانیش نداشته باشم . اینجوری شما هم دیگه لازم نیست از این آیکون استفاده کنی . میدونم من و بهار هم خیلی میشیم . مرسی داداش .

سلام
والللللا اگه در شرایط مناسب بخونه حتماً خوشش میاد...اگه نیومد حاضرم این ساعتم رو بهش بدم (روزی روزگاری رو یادته...خان خله)

پیانیست یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

آهای آهای نبینم برای کتاب من نقشه بکشینا. طبق پیش بینی به عمل آمده نات اونلی خوندم بات آلسو کیفور گشتم و از اون قسمت قابلمه سوپ روی گاز که توسط بانو سابینه مطرح گردید اشک در دیدگانم حلقه زد.

سلام
گفتم که مطمئنم... بیخود ساعتم رو وجه الچیز قرار ندادم که
صبر تلخست ولیکن بر شیرین دارد

سوفیا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
چند وقت پیش خوانده بودمش
جالبه که یک نفر می تونه این طوری فکر کنه ولی مهم اینه که بقیه نمی تونن مثل اون فکر کنند به همین دلیل ماری تحت تاثیر اون بقیه میره
به همین سادگی به همین خوشمزگی

سلام
ماری خودشو بدبخت کرد چند وقت پیش دیدمش خیلی پشیمون بود با نه تا بچه قد و نیم قد
ایضاً به همین سادگی و...

سرونار دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ

سلام امروز تمومش کردم واقعا کتاب زیبایی بود و حس روح هنرمندانه ی هانس منو تحت تاثیر قرار داد ولی گمون کنم این جمله " مشروعیت یک رابطه رو عشق تعیین می کنه" رو تو یک فیلم سینمایی شنیده بودم البته این جمله درست وزیباست ولی دیدن واقعیات زندگی به من میگه اگه عشق همراه با یک کاغذ باشه خیلی بهتره همه که مثل هانس نیستن
اما من اگه جای ماری بودم بی خیال امضای تربیت کاتولیکی بچه ها می شدم و به جاش با عشقم می موندم و باهاش ازدواج می کردم چون بچه ها خودشان وقتی بزرگ میشدند راه خودشان را انتخاب می کردند و تو این دوره زمونه ما تو تربیت بچه ها خیلی نقشمون زیاد نیست فکر می کنم کافیست و البته تنها راه باقیمانده این است که درست فکر کردن را به بچه ها بیاموزیم
شخصیت پردازی ها هم خیلی قوی بود قدرت تعصب و ایدئولوزی خشک در مقابل عقل و انسانیت
که هر دواین قدرت ها در وجود ماری در حال کشمکش بود و دست آخر ...
ولی میبینیم که پدر هانس مانند کسی است که یک عمر از یک ایدیولوزی پیروی کرده اما حال که در انتهای راه قرار دارد احساس می کند که راه را اشتباه رفته و می گرید ولی باز نمی تواند از اصولی که سالها پایبند به ان بوده دست بکشد
از تحلیل بسیار خوبت ممنونم

سلام
- خب این کتاب قطعاً جزء تاپ تن امسال منه...
- اون جمله احتمالاً در بیش از یک فیلم مورد استفاده قرار گرفته...قطعاً
- بودن کاغذ البته محکم کاریه...وگرنه مشروعیت چیز دیگریست
- همه آدما هانس به دنیا میان بعداً به اسامی دیگه تغییر نام می دهند و یکی از علل اون هم همین تربیت خانوادگی است
- ماری دنبال بهانه ای بود تا از زیر بار سنگین احساس گناه خودش رو خارج کنه...به نظر من البته
- در مورد بچه ها و تربیت هم گفتنش آسونه
....
ممنون شما لطف دارید

محمد یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

همه بخشهای مربوط به ماری زنده و پر شوره. طوری ماری رو توصیف میکنه و خاطرات میگه که خواننده حس میکنه مثل دلقک عاشق ماری شده

سلام
ممنون از کامنت هایی که برای پست های قدیمی می گذارید
خیلی خوبه برای من

هوس هاینریش بل کردم شدید

مهرداد شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام
من تقریبا توی همین زمانی که این مطلب رو نوشتی این کتابو خونده بودم.
و حقیقتا چیز زیادی از جزییاتش یادم نمیومد
این متنو پرینت گرفتم و خوندم .
عالی بود انگار کل کتاب باهاش یادم اومد.
از اونجا که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس پس حالا منم بعد دوسال یه تشکر حسابی میکنم برا یاداوری عالی.
یه جرقه ای زده شد بعد این همه وقت که روزی من هم خوانده هایم را به این شکل ثبت خواهم کرد
اما از آنجا که از این قلم شیوای شما هیچ سهمی ندارم آدرسش رو به هیچ کس احتمالا نمیدم

سلام
اول بابت تاخیر در جواب دادن به پیام خصوصیتان عذر می خواهم...حقیقتن سوال سختی است... دل رو به دریا بزنید و از یک جایی شروع کنید مثلن با یکی از کتاب های بهنود.
اگر خارجی بخواهم پیشنهاد کنم ذهنم می رود به کتابهایی مثل جین ایر
...................
خوشحالم که خواندن این نوشته چنان اثری داشته است.
ممنون
لطف داری
منم در مورد دو خط آخر کامنتتان می گویم ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است

lملیکا دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام
مدتی بود که به اینترنت دسترسی نداشتم ولی چندین کتاب از نویسندگانی که شما خوونده بودینشون ،خوشبختانه مجالی دست داد خووندم:بار هستی و هویت میلان کوندرا
میعاد درسپیده دم ،خداحافظ گاری کوپر،بادبادک ها ی رومن گاری ؛همه رو مدیون شمام !
واما این کتاب ،چون در چندین جا تحسین شما را نسبت به اون دیده بودم ؛خریدمش!
فوق العاده بود ،بسیار لذت بخش
به ماری خیلی حسودیم شد که عاشقی مثل هانس داشت البته به حماقتش نه
من قبلا" چنین احساس لذت بخشی رو نسبت به خووندن کتاب "سینوهه " داشتم.
نوشته های شما هم خیلی خوب و مفید بود.
خیلی ممنون!

سلام بر شما
خوشحالم که سهم کوچکی در لذت هایی که بردید و می برید داشته ام

از خط سیر خوانده هایتان مشخص است که پیشرفت خوبی داشته اید
حالا نوبت منه که از توصیه های شما لذت ببرم

لادن پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:21 ب.ظ http://LAHOOT.BLOGFA.COM

دوباره این کتاب را خواندم واقعا معرکه است و مطلب شما مثل همیشه حق مطلب رو ادا کرده بود

سلام
من هم وقتی برای بار دوم این کتاب رو خوندم بیشتر لذت بردم.
ممنون رفیق

ملا کورو غازی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:53 ق.ظ

×سلام حسین جان
××من دیروز این کتاب رو تمامش کردم.واقعن شاهکاری بود.لذت بردم بخصوص بخاطر وجود قراینی که در نزدیکی خودم با دلقک توی داستان دیدم.
×××خواندن این کتاب،توفیق اجباری بود.یکی از دوستان باصرار کتاب رو به من امانت داد و از اونجا که ما کرم کتاب هستیم سریعن قورتش دادم منتها اون ترجمه ای که میخواستم نبود.(لنکرانی)-واقعن ترجمه مزخرفی بود.امیدوارم بزودی ترجمه لنکرانی رو بتونم بخونم.دوست ندارم بدون دریافت پاراگرافی یا حتا کلمه ای کتاب رو به پایان برسونم.اتفاق ناخوشایندی که در مورد این ترجمه ای که من خوندم،افتاد!
××××ممنون از معرفی و تلخیص و نسیه ات!!

سلام مهران جان
پس حسابی صفا کردی... همین ترجمه‌ای که من خواندم را خوانده‌ای؟... بعید می‌دانم ترجمه لنکرانی آن‌قدر متفاوت باشد اما خوشحال می‌شوم نتیجه کار را همین‌جا به من اطلاع بدهی که واقعن کدام ترجمه بهتر است و ...
موفق باشی رفیق

درسا جمعه 28 دی‌ماه سال 1397 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام :)
خواستم بگم از اینکه وبلاگت رو بهم معرفی کرده ان واقعن خوشحالم
میخونمت. موفق باشی

سلام
دست معرفی‌کنندگان درد نکند.
من هم خوشحالم. ممنون از حضورتان

سمیرا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:02 ب.ظ

در مورد کتابایی که بیش اندازه ازشون تعریف میکنن سطح توقعم خیلی میره بالا و میترسم وقتی میخونم اونی نباشه که فکر میکردم‌ (هیچ وقت به خاطر اون چند روزی که عمر هدر شد و کتاب بی شعوری رو خوندم خودمو نمیبخشم) اما خوشبختانه کاملا با روحیاتم سازگار بود.
نقد شمام که مثل همیشه عالی بود.

سلام
این بالا رفتن توقع خواه ناخواه اتفاق می‌افتد و ممکن است گاهی آن ترس را ایجاد کند.
گاهی هم البته باعث می‌شود ما بیشتر تلاش کنیم (مثلاً دوباره کتاب را بخوانیم) که از این جهت باعث خیر می‌شود
ممنون از لطف شما

سمیرا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 05:35 ب.ظ

الان تو وبلاگتون سرچ کردم دیدم بیشعوری رو خوندین نقدشم کردین ولی هنوزم نمیدونم چرا این کتاب انقدر واسه من نچسب بود که حتی نیودم تو وبلاگ شما سرچ کنم ببینم نقد کردین یا نه، بدون هیچ توهینی به علایق دوستان واقعا نمیتونم‌ این کتاب و دوباره بخونم چون خیلی بد بود ( گفتم همینجا اعتراف کنم تا بار گناهم کم شه)
باز هم سپاس

سلام
اعتراف چیز خوبی است حتماً ما را تا حدودی از عذاب وجدان خلاص می‌کند که البته به میزان ایمان ما بستگی دارد
آیا با نان‌فیکشن مشکلی دارید؟ یا اینکه با چیزی مابین آن؟ احتمالاً همان موج باعث شده است گارد بگیرید. ولی زیاد هم به خودتان سخت نگیرید. من دوستی دارم که همین حس را نسبت به عقاید یک دلقک دارد... می‌بینید که زیاد هم احساستان به بیشعوری وبژه و استثنایی نیست.

محمد چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1402 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام مجدد بر میله امروز این متن عالیو خوندم و لذت بردم اما نکته ای دیدم اگه امکانش هست شفاف سازی کنیداینجا در جواب رها از چارچوب این کتابو بهتر از کاترینا بلوم قرار دادین اما در جای جای دیگه وبلاگ سیمای زن و کاترینا را بالاتر از عقاید دلقک قرار دادین خواستم بدون الان نظرتون به چه شکله

سلام
خیلی سخت است... نظرات در گذر زمان تغییر می‌کند و حتی گاهی بر اساس حس و حال و یا اولویتهای ذهنی این که فلان کتاب از بهمان کتاب بهتر است دچار جابجایی و تغییر می‌شود.
کاترینا بلوم یک موضوعی دارد که واقعاً هنوز که هنوز است مبتلابه جوامع مختلف است. سیمای زنی در میان جمع هم به همچنین... عقاید یک دلقک در میان کتابخوانان ایرانی بسیار معذوف و محبوب است اما آن دو اثر دیگر چندان مورد توجه آنچنانی نبوده‌اند... از این زاویه هم ممکن است من در جاهای دیگر خواسته باشم که آن دو را بالاتر قرار بدهم تا مورد توجه قرار گیرند.
امیدوارم شفاف شده باشد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد