"اگر در کلمات درمانده و بی پناه و از نفس افتاده ی این کتاب کوچک اندک حرمتی هست, باری با فروتنی تمام آن را پیشکش می کنم به زن ها. این تنها ساکنان سمت روشن و معصوم و معنادار زندگی."
اکثر داستان های این کتاب و کلاٌ بیشتر داستان های مستور حکایتی است از عشق های ناتمام ; عشق هایی که در بدو تولد و یا در حین تولد و یا قبل از تولد متوقف می شود یا در نطفه خفه می شود. در داستان اول (یا نوشته اول چون شاید در نظر برخی این نوشته را نتوان داستان نامید) که حکایت مردی است که تا پیشانی در اندوه فرو رفت این موضوع به خوبی به نمایش کشیده شده است و علت این هراس از دوست داشتن و عشق را عریان شدن و فهمیده شدن بیان می کند:
"...یعنی می فهمید. و هیچ چیز و هیچ چیز و قسم می خورم هیچ چیز, نه ; هیچ چیز مثل فهمیدن مرا در هم نمی کوبد. وقتی کسی ادراک نمی کند, یا کم ادراک می کند من می توانم دانایی ام را هیولا وار بر او بگسترانم و از حیرت و بهت و شگفتی اش کیف کنم. اما او می فهمید. "
این داستان در خصوص نویسنده ای است که در حال نوشتن وقتی احساس می کند که کلمه دوست داشتن در حال تولد و آمدن روی کاغذ است قبل از این که کلمه به طور کامل منعقد شود با گذاشتن نقطه جمله را تمام می کند به گونه ای که حتی معلوم نمی شود که این نقطه وسط جمله گذاشته شده یا وسط کلمه!(شاید بعد دال شاید بعد واو و...) من خودم به شخصه خیلی از این فضای نوشته اول لذت بردم .
داستان دوم "چند روایت معتبر درباره اندوه" نام دارد (چند روایت معتبر درباره... نام تعدادی از داستانهای کوتاه مستور است که بعضی از آنها خوب از کار در آمده و بعضی از آنها یک یا دو روایت معتبر بیشتر نیست و در برخی موارد چند روایت مغشوش از کار در آمده است) و حکایت مرد درمانده ای است که کمی از خط خارج شده است و زن البته شخصیتی فاعل است و فاعلانه مرد را ترک می کند.
داستان سوم "چند روایت معتبر درباره کشتن" است که از میان داستانهایی که از مستور خواندم (فعلاٌ همین کتاب و کتاب چند روایت معتبر را خواندم و چند داستان منتشر شده در کیان) جزء بهترین ها قرار دارد. داستان نامه ای است که راوی برای دوستش که سردبیر روزنامه است می نویسد. راوی و الیاس برای تهیه گزارش درباره مردی که دو پسر خود را کشته است به کلانتری می روند و الیاس بعد از شنیدن ماجرا کم می آورد و خودش را می کشد و راوی هم همانگونه که از ظواهر پیداست در تیمارستان حضور دارد.
" یارو را که دیدم بهاش گفتم: از نظر من تو یه تخته کم نداری. یعنی هیچ کدوم از ما یه تخته کم نداریم و اگه قرار باشه کسی یا چیزی توی این دنیا یه تختهش کم باشه، به نظر من خود این دنیای عوضیه. دنیای عوضی با قانونهای عوضیش. وقتی دنیا یه تختهش کم بود، اون وقت هر اتفاقی ممکنه بیفته."
"داشتم میگفتم هر گندی که توی این عالم هست زیر سر آدمها است. هنوز هم به این حرف اعتقاد دارم؛ اما این موضوع چیزی را دربارهی عوضی بودن این دنیا تغییر نمیدهد. در واقع یکی از دلایل عوضی بودن این دنیا این است که آدمهاش هر غلطی ـ واقعاً و به معنای حقیقی کلمه "هر غلطی" ـ که خواستهاند کردهاند. شرط میبندم اگر غلطی هست که نکرده باشند به خاطر دلسوزی و شرافت و اینجور چیزها نبوده. لابد نتوانستهاند بکنند."
" تو تنها کاری که کردی این بود که خبر کشتن بچهها را توی صفحهی هجده روزنامهات چاپ کردی. همین. یعنی صفحهای بهتر از هجده نبود؟ یعنی تو واقعاً فکر میکنی خبرهای صفحهی اول روزنامه از خبرهای صفحهی هجده آن مهمترند؟ قبول دارم که همهی روزنامههای دنیا این کار را میکنند؛ اما این دقیقاً همان چیزی است که تا دم مرگ هم علتاش را نخواهم فهمید. به نظر من بیارزشترین خبرِ صفحهی هجده از خبری که توی صفحهی اول و با حروف 72 تیتر میزنی مهمتراست.لامسب یعنی آگهی سس قارچ و کبابپز و یا چه میدانم سفر به آنتالیا و مارماریس که توی نیمتای پایین روزنامهات کار کرده بودی از خبر مردن آن دوتا بچه، آن هم با آن وضع، مهمتر است؟ توی این دنیای خراب شده روزی هزاران نفر دارند میمیرند و آن وقت همهی روزنامههای دنیا تنها کارشان این است که خبر نشستن و خوابیدن این اتو کشیدههای وحشتناک را توی صفحهی اول چاپ کنند. وقتی میگویم این دنیا یک تختهاش کم است برای همین چیزها است."
"آدم ها مدام دارند توی جزئیات صفحهی هجده روزنامهها از بین میروند و آن وقت تو چسبیدهای به کلیات صفحهی یک. من نمیفهمم تو کی میخواهی این چیزها را بفهمی؟ این هم یکی دیگر از نشانههای عوضی بودن این خراب شده که کلیات از جزئیات مهمتر شدهاند. من وقتی عکس این آدمهای اتو کشیدهی دندان سفیدی را که خیلی خوشگل حرف میزنند و روزی صدبار شامپو به موهاشان میمالند توی صفحهی اول میبینم؛ چهار ستون بدنام شروع میکند به لرزیدن. فکر میکنی اگر یک نفر از این اتو کشیدهها بدون دلیل و با نیمخط نوشته میلیونها نفر را بکشد، چه اتفاقی میافتد؟ قسم میخورم آب از آب تکان نمیخورد. یعنی مشتی اتوکشیدهی دندان سفید دیگر مثل خودشان نمیگذارند که اتفاقی بیفتد. در واقع به کمک هزاران قانونی که عوضیهایی مثل خودشان نوشتهاند نجات پیدا میکنند. اما اگر آدمی که اتو کشیده نیست تنها یک نفر را با هزاران دلیل بکشد، بی برو برگرد دارش میزنند."
"الیاس دربارهی ترس از آدمها عقیدهی جالبی داشت. یک بار به من گفت از هرکس که کمتر گریه کند بیشتر میترسد. گفت به نظر او وحشتناکترین و خطرناکترین آدمهای این دنیای عوضی کسانی هستند که حتی یک بار هم گریه نکردهاند."
داستان چهارم "سوفیا" حکایت شوخی بچه گانه چند نوجوان با یک مرد بدون زن بدبختی است که البته ظرفیت رمانتیک بالایی دارد. چند نوجوان به دلیل پاره شدن توپشان توسط مرد به قصد تلافی به او زنگ می زنند و با تقلید صدای زنانه با او صحبت می کنند که نهایتاٌ منجر به عشق فاجعه آمیزی می شود.
داستان پنجم "چند روایت معتبر درباره خداوند" است که به نظرم همانند راوی که در مقابل سوال دانشجویش درمانده است روایت هم درمانده است و نتیجه گیری خاصی نمی کند و البته چه خوب که این کار را نمی کند.
" می خواست بفهمد تولید مثل آدم ها با تولید هر چیز دیگر مثلاٌ عروسک حقیقتاٌ چه تفاوتهایی دارد. گفت هفته قبل از یک کارخانه عروسک سازی دیدن کرده و در آنجا عروسک هایی را دیده که به علت نقص های کوچک کارخانه کج و کوله شده بودند. گفت بعضی عروسک ها به خاطر حرارت زیاد ذوب شده بودند. بعضی پا نداشتند, دست نداشتند. بعضی مچاله شده بودند. گفت مسئولان کارخانه به او گفتند چهار درصد از تولیدشان ضایعات است. می خواست بفهمد چرا در تولید مثل انسان هم مثل کارخانه عروسک سازی یا هر کارخانه دیگر باید ضایعات وجود داشته باشد... گفت به نظر می رسد کنترلی بر آنچه تولید می شود وجود ندارد"
داستان آخر هم حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه روایت چت عاشقانه ایست بین مردی از تیمارستان که ظاهراٌ همان راوی داستان سوم است که این هم روایتی است از عشقی نا تمام .
یک نکته لازم به ذکر است که اینجا در مورد داستانها صحبت می شود و به نویسنده تا حد امکان کاری ندارم. من مطالبم را به عنوان یک خواننده آماتور می نویسم نه یک نقاد. این نکته را از این جهت می گویم که در بعضی جاها نقدهایی خواندم که اکثراٌ به دلیل اینکه مستور جایزه ای در سال 86 گرفته است با شمشیر از رو به مصاف داستانها رفته اند که بعضی ها خیلی خنک از کار در آمده است. از طرف دیگر باز هم خنک می شود اگر ما به دلیل آنکه مستور سال گذشته طی نامه ای رسماٌ از برگزار کنندگان جایزه کتاب سال و جایزه جلال خواست تا به دلیل اتفاقاتی که پس از انتخابات افتاده اسمش را از لیست نامزدها خارج کنند; ما شروع به به به و چه چه کنیم. اینجوری روایت معتبری از یک خواننده آماتور (یا حد اکثر نیمه آماتور) ارائه نکرده ایم. من از 3 تا از داستانها لذت بردم که برای یک مجموعه داستان کوتاه میزان خوبی است.
..........................
پ ن: نمره کتاب 2.9 از 5 میباشد.
ممنون بابت شعر...
هر دو کتاب معرفی شده را مشتاق شدم بخوانم...
خواهش می کنم
امیدوارم راضی کننده باشه
نقد شما خیلی هم نیم آماتور نیست همینکه از درماندگی داستان به اندازه درماندگی روای ذکری به میان آمده یعنی اینکه نقد را می دانید.
در مورد کتاب هم جالب است البته مدت زیادی که مجموعه داستان کوتاه خوب ایرانی نخوندم.
سلام
نیمه آماتور شدن هدف میان مدت منه و کم منزلتی هم نداره (البته در دستگاه فکری خودم که کمی شبیه تقسیم بندی شطرنج بازان است در آنجا شطرنج باز آماتور بازیکنی است قوی ولیکن وارد دنیای حرفه ای مسابقات نشده ... یعنی آماتور با مبتدی تفاوت قابل توجهی دارد) با این تعریف فکر کنم که نه تنها شکسته نفسی نکردم بلکه شیشه نوشابه هم برای خودم باز کردم! (دنیای واژه ها و تفاوت دیدگاه ها از این نظر خیلی جالبه )
مجموعه داستان کوتاه های یک نویسنده به گونه ای نیست که همه داستانهاش راضی کننده باشه من برای خودم یک سوم و یک چهارم از کل ,خوب بودن را مناسب می دونم (این را هم گفتم که دیدگاه شفاف بشه!)
سلام
کاملاً درست می فرمایید گاهی وقتها در سایت های ادبی می بینم که چنین برخوردهایی با نویسنده ها می شود یعنی محتوای کارشان فقط با دیدگاه سیاسی شان آنهم شایبه دیدگاه سیاسی شان سنجیده می شود .بقول دوستی ذره بین گرفته اند و یک مژه سبز رو چشم کسی ببینند وصلش می کنند به جایی که طرف ازش خبر هم ندارد !! اینها مقتضیات یک جامعه ادبی هیجان زده است .
از مستور فقط روی ماه خداوند را ببوس را خوانده ام
شاید در قیاس با داستانهای ایرانی اثری قابل خواندن بود ولی چندان هم جذبم نکرد
در مقایسه با ادبیات معاصر دنیا مثل یک شوخی بود ولی ظاهراً مجموعه داستانهای کوتاهش خواندنی ترند .
ممنون که لذت بی نظیر دنیای ادبیات را با خواننده تون قسمت می کنید .
معرفی هایتان از کتابها نه آن قدر فنی و ادبی است که خواندنش مخاطب را خسته کند و نه پیش پا افتاده در حد معرفی ساده ...نقبی کوتاه هم به دیدگاه و نظر خودتان می زنید و باقی را به عهده خواننده مشتاق می گذارید .
سلام
درست است ... کلاٌ یک کتاب حیات متفاوتی نسبت به نویسنده آن دارد یعنی موجودیتی دیگر دارد. برای شناخت نویسنده می توان به نوشته هایش مراجعه کرد (با این فاصله گذاری که این شناخت کامل نیست و جنبه های دیگر را نیز باید دید) ولی برای شناخت کتاب کمتر از این می توان به نویسنده مراجعه کرد ( و تکیه بر آن منجر به شناخت ناقصی می شود)
روی ماه خداوند ... را نخوانده ام ولی موضع گیری های متفاوت دوستان را نسبت به آن دیده ام
ممنون از اظهار لطفتون
سلام
من مصطفی مستور را نویسنده ی خوبی نمی دانم. چند داستان خوب دارد اما... در مقایسه با مرحوم بهرام صادقی و عباس معروفی اصلا به نگرم به حساب نمی آید.
بعضی وقتها در مصاحبه هایش حرفهایی می زند که انگار عمدا می خواهد برود روی اعصاب برخی!
تقسیم بندی نویسنده به مذهبی و غیر مذهبی و ارزشی و غیر ارزشی نشان می دهد سطح تفکر برخی ها را...
سلام
چنین تقسیم بندیی خیلی نچسب است و از نظر من غیر منطقی است
مستور چنین تقسیم بندی را داشته ؟؟
اتوبیوگرافی کوتاهی که نوشته حاوی نکات جالبی است ولی بعضی قضاوتهایش در همان اتوبیوگرافی اصلاٌ به دلم ننشست!
البته انسان موجودی در حال شدن است لذا به تاریخ (زمان) هم باید توجه داشت...
دقیقا این اتفاق برای منم افتاد.وقتی که بیشتر با رضا امیرخانی آشنا شدم و در عین حال نمیتونستم انکار کنم که من او قشنگ نیست.
سلام
این "من او" را نخواندم ولی شما چندمین نفری هستید که تعریف ضمنی از این کتاب داشته....
فکر کنم امیرخانی هم پارسال از گرفتن جایزه صرفنظر کرد
بهترین حالت همونه که کتاب و نویسنده کاملاٌ جداگانه ارزیابی و شخصیت مجزایی برایشان در نظر گرفت... نمونه بارزش کافه پیانو است.
یک موضوع هم هست که متاسفانه داستان کوتاه های ایرانی روی اینترنت در دسترسه می تونید با سرچ کردن پیدا کنید (البته بلنداش هم بعضاٌ هست) و بخوانید و بعد اگر پسندیدید بخرید ! (فکر کنم با نیت تحقیق برای خرید اشکالی نداشته باشد!)
بیشتر کتابهایش را خوانده ام از کتاب آخری ( من گنجشک نیستم) بیشتر لذت بردم.
سلام
همینکه بعضی داستانهاش آدم را به فکر می اندازد به نظرم خوبه.
این کتابش رو هم ندارم که باید اضافه کنم
ممنون
چند تا از داستانهای مستور واقعا لذت نصیبم کردند ...
یه بار یه مصاحبه ازش می خوندم که می گفت من واسه منتقدین داستان نمی نویسم ... مخاطب من زنهای خانه داری هستند که شاید سالی سه چهار تا کتاب بیشتر نخونن !
خیلی خوب جایی را هدف گرفته به شرط اینکه در اون قشر بتونه مخاطب پیدا کنه... یعنی اونا بتوانند مطلع بشوند که یک نویسنده ای آنها را مخاطب قرار داده است...
سلام
با نقد شما تصمیم گرفتم این کتابها را بخوانم
در ضمن فکر میکنم تعداد زنهای خانه دار آنقدر زیاد است که نتوان انها را به عنوان یک قشر با ویژگی های مختص خودشان تقسیم بندی کرد بلکه آنها هم از سطوح مختلف وبه عنوان انسان -تک تک - دارای ویژگی های منحصر به فرد میباشند
سلام دوست عزیز
درست می فرمایید زنان خانه دار هم تفاوتهایی دارند که می توان آنها را با توجه به دیدگاه های مختلف تقسیم بندی نمود . حالا از دید من با توجه به موضوع کتابخوانی می توان این گونه تقسیم بندی نمود:
زنان خانه دار کتاب نخوان (اعم از بی سواد یا باسواد)
زنان خانه دار گه گاه کتاب خوان (یا کم کتاب خوان! یا نرمال= در حد نرمال جامعه)
زنان خانه دار کتاب خوان حرفه ای (بیشتر از حد نرمال جامعه)
...............
این هم یک تقسیم بندیه دیگه
شما که خبر دارم به رده سوم دارید صعود می کنید.
موفق باشید
سلام.
این تنها کتابیه که از مستور خوندم و بدم نیومد. نثر ساده و شسته-رفتهای داره و کلا خوب مینویسه.
بعضیها کاراش رو داستان نمیدونن و معتقدن که بیشتر حرف میزنه تا اینکه داستان بنویسه؛ اما داستان هم واسه خودش انواعی داره که یکی از اونا داستان اندیشه است (کاری به سطحش ندارم).بعضیها هم به پرفروش بودن کاراش حسودیشون میشه که البته مشکل خودشونه.
به نظرم مستور از اون نویسندههاییه که ممکنه ده سال دیگه اصلا اینی نباشه که الان هست. مورد مخملباف رو یادمون نره.
سلام
به نظرم افکار ایشون را هرجوری که تلقی بکنیم نمی تونیم آن را حکومتی عنوان کنیم... من بیشتر فکر می کنم که به نحله روشنفکری دینی نزدیک باشند...
درست می فرمایید همین الان هم با 10 سال پیشش متفاوته
ممنون
سلام
شما که بیشتر کتابهای مستور رو خوندید بد نیست ؛ من گنجشک نیستم؛ اش رو هم بخونید.
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
اتفاقاً اون کتاب رو دارم! توی سری بعدی انتخابات که کتابهای ایرانی خواهد بود حضور خواهد داشت
ممنون
کتاب واقعا جالب و زیباییست.مستور قلم توانایی دارد.ممنونم از توضیحات مفیدتان.
سلام
نوش جان
سلام.
دوست عزیز غرض از مزاحمت خواستم بگویم که فکر میکنم در فهم بطن داستان آخر این کتاب دچار اشکالی شده ام.میشود بگویید از روی چه شواهد و به چه دلیلی می گویید در داستان آخر یکی از اشخاص مرد و یا مذکر است؟.
شاید دری باز شود و من از این کج فهمی در بیایم.
ممنون از شما و وبلاگ پر مخاطب و پربارتان.
سلام دوست من
برای پاسخ به این سوال بعد از گذشت این همه سال نیاز است که به کتاب مراجعه کنم
ولی اجمالاً ممکن است درک شهودی بوده باشد!
اما شما به درک خودت اقتدا کن اگر در متن شواهدی بر تایید آن یافتید.
امیدوارم یادم نرود و کتاب را بیابم و ببینم... البته این روزها به شدت سرم شلوغ است.