میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اسلحه، میکروب، و فولاد – جرد دایموند

سالها قبل یک سیاستمدار محلی در «گینه نو» با یک سفیدپوست که هر ساله برای تحقیق در رابطه با پرندگان به گینه رفت‌وآمد داشت آشنا می‌شود. احتمالاً در ذهن این سیاستمدار سوالاتی پیرامون فایده تحقیق درخصوص پرندگان شکل گرفته است اما آن را کنار گذاشته و از این محقق سوال می‌کند که چرا و چگونه شما سفیدپوست‌ها توانستید به جایی برسید که چیزهای جورواجوری نظیر تبرهای فولادی و کبریت و دارو و لباس و نوشیدنی و چتر و امثالهم را بسازید ولی ما نتوانستیم به چنین موقعیتی دست پیدا کنیم؟ لازم به ذکر است گینه‌نو تا دو سده قبل هنوز به مرحله کشاورزی وارد نشده بود و ساکنان آن عمدتاً شکارچی-گردآورنده بودند و وقتی اولین سفیدپوستان وارد این کشور شدند احتمالاً در نظرشان موجوداتی عجیب و فوق‌طبیعی جلوه کرده‌اند.

در واقع عباس‌میرزا هم مشابه این سوال را از یک فرد فرانسوی کرده بود. طبعاً زمان طرح آن سوال و مخاطب آن به‌گونه‌ای نبود که منشاء خیری همچون این سوال شود! در اینجا مخاطب، «جرد دایموند» استاد دانشگاه، محقق و نویسنده‌ای آمریکایی بود که این سوال را در ذهن خود پروراند و بعد از دو سه دهه کتاب حاضر را نوشت که انصافاً کتاب قابل توجهی است. سوال محوری همان است که ذکر شد: چرا بومیان آمریکا، آفریقا و استرالیا به سراغ اروپایی‌ها و آسیایی‌ها نیامدند تا آنها را به انقیاد بکشند و منقرض کنند؟ وقتی به حدود 13هزار سال قبل بازگردیم خواهیم دید که مردمان سرتاسر کره زمین همگی شکارچی-گردآورنده بوده‌اند و سطح و سبک زندگی‌شان تفاوت محسوسی با یکدیگر نداشته است، حال اگر مثلاً به سال 1500 میلادی برویم و اوضاع جهان را رصد کنیم با نابرابری‌های شگفت‌انگیزی روبرو می‌شویم، پس سوال ما خیلی واضح‌تر این می‌شود که چرا و چگونه تکامل انسان در قاره‌های مختلف این‌گونه متفاوت پیش رفته است؟ این سوالی است که نویسنده در پی یافتن پاسخ آن است.

او ابتدا پاسخ‌هایی که تا آن زمان به این پرسش داده شده (نظیر تفاوت‌های نژادی و...) را نقد می‌کند و سپس با ذکر مثال‌هایی، سوال را باز می‌کند. یکی از مثال‌هایی که شرح آن در طرح روی جلد کتاب نقش بسته است مواجهه‌ی اسپانیایی‌ها با بومیان آمریکای لاتین به‌ویژه امپراتوری اینکاهاست. شرحی خواندنی از این مواجهه در کتاب آمده است و نویسنده سه برتری ویژه اروپایی‌ها را در سه مقوله اسلحه، میکروب و فولاد دسته‌بندی می‌کند و حالا سوال این می‌شود که چگونه اروپایی‌ها به این موارد دست پیدا کردند و نه دیگران!؟ پاسخ دایموند به‌طور خلاصه این است که علت تفاوت در محیط زیست است و نه تفاوت‌های زیست‌شناختی بین آنها.

در ادامه مطلب به نکاتی که برای من جالب بود به‌صورت کاملاً مختصر خواهم پرداخت که طبعاً جای مطالعه این کتابِ برنده جایزه پولیتزر را نخواهد گرفت.

*******

مشخصات کتاب من: ترجمه حسن مرتضوی، نشر بازتاب‌نگار، چاپ چهارم ویراست دوم 1399، تیراژ 2000 نسخه، 580 صفحه.

پ ن 1: مسیرهای آموزشی‌ که نویسنده طی کرده و بالاخص تحقیقات میدانی که در زمینه علایقش در نقاط مختلف جهان انجام داده و طی آن با مردمانِ جوامع مختلف در آمریکای جنوبی، جنوب آفریقا، اندونزی، استرالیا و به‌ویژه گینه‌نو حشر و نشر داشته است او را به یکی از بهترین افراد برای ارائه پاسخ به این سوال تبدیل کرده است.

پ ن 2: کماکان مشغول جنگ و صلح هستم! امیدوارم هفته آینده یا هفته بعدش آماده نوشتن در مورد آن کتاب بشوم.

  

ادامه مطلب ...

رهنمودهایی برای نزول در دوزخ دوریس لسینگ

 

خواب من زیستن در مکانی دیگر یا سرزمینی دیگر بود. در تمامی این مدت می دانستم که زندگی دیگری را می زیستم. (ص69)

***

داستان با گزارش پرستار کشیک بخش روانی بیمارستانی در لندن در خصوص پذیرش بیماری با هویت نامعلوم , آغاز می شود. پلیس این شخص را درحالیکه نیمه شب,سرگردان بوده و حرف های بی سر و ته می زده به ظن آنکه مست است یا مواد مخدر مصرف نموده , بازداشت می کند اما پس از دو سه ساعت او را به بیمارستان منتقل می کند.

بیمار مدام حرف می زند و حرف هایش پرت و پلا به نظر می رسد... نیمه اول کتاب عمدتاً به همین حرف ها اختصاص دارد. در نیمه دوم داستان اما برخی مسائل کمی روشن تر می گردد...

هذیان , مکاشفه , یا دانه های تسبیح

ابتدا با حرف ها و حرکات مرد , به نظر می رسد که او ملوانی بوده که مدتها در دریا سرگردان بوده است. مدام از دریاها و آبراهه ها و جزایر و سواحل مختلف حرف می زند و از شخصیت هایی نام می برد که طبیعتاً نه دکترها متوجه می شوند و نه خواننده...

به نظر می رسد که او به همراه یارانش سوار کشتی ای به نام "چرا" بوده اند و "بلور" همه یاران او را با خود برده است و او که سودای پیوستن به یارانش و رسیدن به "آن ساحل دیگر" را دارد , کشتی را ترک می کند و سوار بر کلک مدتی روی آب می چرخد... بعد سوار بر دلفینی می شود و نهایتاً به ساحلی می رسد و وارد شهر عجیبی می شود و در انتظار نزول بلور می ماند که قرار است در قرص کامل ماه , روی زمین فرود بیاید... در آن شهر عجیب موجوداتی حضور دارند که سری شبیه به سگ و دمی همچون موش دارند و البته گونه ای دیگر همچون میمون های آدم نما که به نوع اول خدمت می کنند...

مرد سوار بر پرنده ای می شود و بر فراز دریاها پرواز می کند ... و نهایتاً وارد بلور می شود و در حالتی معراج گونه قرار می گیرد (کره زمین را پوششی از نور پر تپش احاطه کرده بود , اما من می توانستم از پشت این پوشش ببینم...داشتم زمین را زمانی در حال چرخش می دیدم که زمان بشریت نبود.ص111) و وارد کنفرانسی می شود که نمایندگانی از سیارات منظومه شمسی در آن حضور دارند. در این جمع که شباهت هایی با "یوم الست" دارد به داوطلبینی که می خواهند برای نجات کیهان به دوزخ زمین , نزول کنند رهنمودهایی ارائه می شود و...

برخی از اسامی که در این بخش (نیمه اول داستان) بیان می شود در نیمه دوم داستان ما به ازای خارجی پیدا می کند. اما برخی اسامی نیز رازگونه و سمبلیک است مانند نام کشتی و یا همین بلور که بشقاب پرنده را به ذهن متبادر می کند (بلور اندیشه ای بود که می تپید و مارپیچ وار حرکت می کرد.ص103). شاید در ده بیست صفحه اول , خواننده کمی جذب شود تا راز این حرف ها گشوده شود اما با ادامه یافتن آن به صورت ممتد و طولانی , خواننده کم کم دچار استیصال می شود! و این روند تا نیمی از کتاب (حدود صد و پنجاه صفحه) به همین صورت ادامه پیدا می کند.

در مورد این بخش این سوال پدید می آید که آیا این مرد در اثر شوک های وارده دچار اغتشاش ذهنی شده است و گذشته خود را به یاد نمی آورد و دچار هذیان گویی شده است؟ یا اینکه به توصیه و تجربه یکی از دوستان که در نیمه دوم داستان به چشم می خورد, جهت درمان لکنت زبان خود به جریان موازی عقاید و کلمات که راه گفتن چیزهای متعارف را سد می کنند اجازه بروز می دهد؟ یا اینکه توصیف یکی از دوستان او از شب قبل از تحویلش به بیمارستان را جدی بگیریم:

درست است که اظهارات وی صورت پراکنده داشتند, اما در عین حال نوعی منطق درونی مثل یک رشته نخ از میان آن ها دویده بود که در ابتدا به نظر شبیه تکرار برخی واژه ها یا عقیده ها جلوه می کرد. گاهی چنین می نمود که در جمله ای صوت و نه معنای کلمه یا هجا سبب زایش جمله ای دیگر یا کلمه ای دیگر می شد. وقتی این پدیده اتفاق می افتاد به گوش شنونده بی محتوا و ناشی از خل و چل بودن یا دیوانگی گوینده آن می آمد. اما شاید لازم باشد به تدریج به فکر ارتباط صدای یک کلمه با معنای آن باشیم. البته این کار را شاعران می کنند, همیشه. اما دکترها چه طور؟...(ص238)

نکته فوق برای کسانی که هوس این ماجراجویی (خواندن این کتاب!) را دارند اهمیت دارد, قطعاً همین گونه هم هست که نوعی منطق درونی وجود دارد و برخی مسائل و موضوعات هم کاملاً قابل فهم است اما طولانی بودن نیمه اول و پیچیدگی ها و برخی ابهام ها مانع از روشن شدن کامل داستان و به احتمال زیاد موجب نیمه کاره رها کردن کتاب و اعمالی اینچنینی گردد.  

جهان به کجا می رود؟

یکی از محورهای داستان باور به این مسئله است که انسان ها و حیوانات و گیاهان وکره زمین و کیهان و... , یک کلیت واحد را تشکیل می دهند و انسانها هنوز به آن مرحله نرسیده اند که این امر را تشخیص دهند و این عدم درک آنها موجب شده است که آنها تعادل حیاتی را روی کره زمین (و البته کل دنیا) به هم بزنند و بالطبع زندگی و محیط زیستن به دوزخی تبدیل شود.

انسان ها در این راه همه کار از قبیل نابودی محیط زیست و کشتن حیوانات و هم نوعان خود را انجام می دهند:

ماهیان یونس(دلفین) سخت دوستمان دارند. دوست دارند که دوست بدارند, چنین می گویند, هرچند ندیده ایم ماهی یونس آدم بکشد, و ما فراوان از اینان کشته ایم و برای کنجکاوی کشته ایم, حتی برای غذا یا برای کشتن به خاطر کشتن هم نکشته ایم.(ص39)

این واقعیت که انسانها تنها تا جایی قادرند دیگران را تحمل کنند که شبیه خودشان باشند, وقتی در کنار ماهیت عمدتاً خبیث ادم ها قرار بگیرد موجب بالا رفتن ظرفیت کشتار و نابود نمودن در انسانها می شود. این گونه است که می بینیم چیزهای پیش پا افتاده ای همچون اختلاف در رنگ پوست هم متاسفانه موجب کشتار شده است.

فکر نکنیم که دوره این جنایت ها گذشته است, شاید در حال حاضر تحمل اختلافات ظاهری از گذشته بیشتر باشد اما نمی توان کتمان نمود که انسانها هنوز قادر نیستند تا کسانی که عقایدی متفاوت از آنها دارند را تحمل کنند و هنوز هم این موضوع سبب کشتار می شود.

در همان نیمه اول معروف! نویسنده صحنه ای از جنگ آن موجودات عجیب را خلق می کند که واقعاً چندش آور و البته قابل تامل است... دو موجود نرینه با ماده ای در حال جنگیدن هستند, خون همدیگر را می مکند درحالیکه مادینه در حال زاییدن است و الی آخر ... تا جایی که می گوید: و دیگر هیچ کجا نه امیدی برای انسان مانده است و نه امیدی برای جانوران روی زمین.(ص97)

همنوایی فرد با جامعه

عکس العمل ما هنگام مواجهه با دنیایی همچون تصاویر بخش پیشین چیست؟ حالا همه را که نمی توان در یک مقوله جا داد اما بخشی از ما به این فکر خواهیم کرد که باید به گونه ای عمل کنیم تا فرزندانمان دچار چنین سرنوشت هایی نشوند (حداقل در کامنتدونی که زیاد این را دیده ام). والدین فکر می کنند که بالاخره راه هایی هست که کودکان را برای ساخت دنیای بهتر پرورش داد. نویسنده معتقد است که این احساس در همه موجود هست و به همین دلیل است که پهنه آموزش پرورش همیشه بسیار تلخ و درگیر کشمکش است , و به همین دلیل است که در هیچ کجای جهان هرگز کسی از آنچه به کودکان عرضه می شود راضی نبوده است. به جز در کشورهای دیکتاتوری که آینده کودکان با ترازوی نیازهای حکومتی اندازه گیری می شود.(ص177)

اما این طور به نظر می رسد که تمام این تلاشهای شجاعانه, بیهوده خواهد بود, آنها نهایتاً همان مسیر را طی می کنند و آنها نیز برای کودکانشان همان خواب را می بینند و آموزش بهتری که فراهم خواهند کرد فقط ایجاد یک مسیر مسابقه با مانع است:

با رسیدن به مرحله بلوغ این جوانان تازه بالغ به بزرگترهای خود, به پدر و مادرانشان می پیوندند, و در همان حال برمی گردند و دوران کودکی خود را به دقت نگاه می کنند. آنها با همان رنج و غصه بی ثمر کودکی فرزندان خود را تماشا می کنند. آیا می توان مانع شد و نگذاشت که این کودکان , مثل آنچه بر ما گذشت, به دام نیفتند و فاسد نشوند؟ از ما چه کاری ساخته است...؟ کیست که دست کم یک بار در چشم های کودکی نگاه کرده باشد و در این چشم ها انتقاد, خصومت, و نگاه آگاه و گرفته یک زندانی را نخوانده باشد؟

شاید بتوان گفت که نهادهای برساخته آدمیان از انسانیت مهم تر شده است و این نهادها با قدرت همه را به همنوایی با خود فرا می خواند و شاید به همین دلیل است که تغییرات به سهولت آنچه که ما فکر می کنیم در جامعه رخ نمی دهد.

به زعم نویسنده آدمیان در چنین جامعه ای مانند مرده های متحرک , مثل آدم ماشینی زندگی می کنند و البته یکدیگر را می کشند.

***

دوریس لسینگ این داستان را در سال 1971 نوشته است.از این برنده نوبل ادبیات(2007) چهار کتاب در لیست 1001 کتاب , حضور دارد اما این کتاب, خیر. شاید پیچیدگی های نیمه اول مانع مهمی برای خواندن این کتاب باشد و یا شاید اینکه نهایتاً چندان رهنمودی برای خروج از دوزخ ارائه نمی دهد به مذاقمان خوش نیاید. اما به هر حال بد نیست که گاهی به خودمان بیاییم...

....

پ ن 1: دارم به این فکر می کنم ممیز ارشاد این کتاب را خوانده است؟! دوست داشتم قیافه اش را بعد از خواندن ببینم!!

پ ن 2: اگر پهلوانانی پیدا شدند و این کتاب را خواندند و نکته هایی به ذهنشان رسید, مشغول الذمه هستند, اگر مرا در جریان نگذارد! (به خصوص در مورد مسئله زمان بندی... اونایی که به آخر رسیدند می دونن چی میگم!)... البته چند مطلب دیگر هم برای نوشتن قابل اشاره بود منتها مشکل در چفت و بست مطالب به هم و داستان بود و البته تطویل کلام!مثل همان جمله ابتدایی و رابطه پروفسور(یادم رفت بگم بیمار , استاد دانشگاه بود) با خاطرات گذشته خودش و خاطرات دوستانش و کلاً جایگاه دقیق آدمها در زندگی گذشته او...

پ ن 3: مطالب دوستان دیگر در مورد این کتاب; منازعه میان عقل و جنون (لی لی مسلمی در لذت متن) , رهنمودهایی برای پایان یک کتاب (عماد پورشهریاری)

پ ن 4: مشخصات کتاب من; ترجمه علی اصغر بهرامی, نشر ماهی , چاپ اول 1388, تیراژ 2500 نسخه, 302 صفحه, 6000 تومان.

پ ن 5: کمی که نه, بلکه یه خورده زیاد سرم شلوغه... فرصت آمدن به مجازآباد محدود... اما ... این نیز بگذرد.

قصری در پیرنه یاستین گوردر

 

مردی میانسال را تصور کنید که برای شرکت در سمیناری به منطقه ای در نروژ می رود که سی سال قبل در آنجا اتفاقاتی برایش افتاده است که منجر به جدایی او از معشوقش شده است. دقیقاً در همان هتل مستقر می شود و شب را به صبح می رساند و طبیعتاً به عشق قدیمی خود می اندیشد. صبح وقتی بعد از صرف صبحانه از رستوران هتل بیرون می آید ناگهان با او روبرو می شود! (په نه په!! با این یارو تروریست نروژی که الان داره محاکمه میشه روبرو میشود!). مرد این دیدار را یک دیدار اتفاقی می داند و زن معتقد است نیرویی خاص نظیر نیروی ذهنی مرد یا تله پاتی عامل این دیدار بوده است. زن و مرد چند ساعتی را با هم سپری می کنند و قرار می گذارند که از طریق ایمیل با هم ارتباط داشته باشند. گفتگوی مجازی این دو (که حالا هر کدام پس از جدایی برای خود خانواده ای تشکیل داده اند) از همین موضوع اتفاقی بودن دیدار آغاز می شود و به روح گرایی و فراروانشناسی و چگونگی به وجود آمدن حیات و تکامل و... می رسد و البته کم کم در کنار آن به وقایعی که در سی سال گذشته منجر به جدایی آنها از یکدیگر شد, می پردازند...

گوردر آن قدر باهوش هست که خود قضاوت مستقیمی در مورد موضوع اصلی کتاب (اعتقاد داشتن یا نداشتن به پدیده های ماورای طبیعی) انجام ندهد. او در پی آن است که از این طریق تلنگری به خواننده بزند تا در مورد این قضایا فکر کند.

پدیده های ماورای طبیعی

آیا خرد و علم به تنهایی جوابگوی رمز و راز زندگی انسانهاست, یا نیروهای پنهان هم در این میان نقش دارند؟

سولرون (زن) از عقاید حال حاضر استین (مرد) می پرسد و او از لحظه ای پس از انفجار بزرگ می گوید و نحوه شکل گیری حیات و تکامل آن را شرح می دهد تا می رسد به جایی که صراحتاً می گوید به چیزی تحت عنوان پدیده های ماورای طبیعت اعتقادی ندارد و آنها را صرفاً زاییده تصورات و توهمات انسانی می داند و سه دلیل عمده برای ظهور چنین افکاری (اعتقاد به ارواح و نیاکان و خدایان و نیروهای شیطانی و فرشته ها و دیوها و...در همه جوامع و فرهنگها) بیان می کند:

انسان سرشار از تخیل است

نیاز درونی ما به جستجوی علل پنهانی موضوعاتی که دسترسی به آن چندان هم ساده و آشکار نیست

دلتنگی ذاتی ما برای یافتن یک زندگی کاملاً جدید, یعنی زندگی پس از مرگ

در همین راستا مرد به رواج سحر و جادو در مناطق آفریقایی, آسیایی و آمریکای لاتین و تبعات آن (به محاق رفتن انسانیت) اشاره می کند و پس از آن اذعان می دارد که خرافات در کشورهای صنعتی هم شکوفایی خاصی داشته. اکثر مردم اروپا و آمریکا گفته اند که به ارواح, تسخیر شدن توسط ارواح خبیث, امکان ارتباط با مرده ها و نیز به پدیده های "متمدنانه تر" مثل غیب بینی , تله پاتی و علم غیب اعتقاد دارند.

یا مثلاً این آمار که مخصوص کشور خود نویسنده است:

تا همین چند وقت پیش گفته می شد که 38% از نروژی ها معتقدند که امکان گفتگوی انسان با فرشته ها وجود دارد.

هنگامی که ما در مورد مشخص بودن سرنوشت از قبل صحبت می کنیم به طور خودکار این امکان برای کسانی پدید می آید تا ادعای پیشگویی آینده را داشته باشند و این تجارتی را پدید می آورد که به گفته استین گردش پولی آن با تجارت سکس برابری می کند! و از بین بردن آن ساده نیست. در جایی از کتاب استین از جایزه ای صحبت می کند که یک شعبده باز آمریکایی (جیمز رندی) آن را پایه گذاری کرد. رندی مبلغی را به عنوان جایزه (1000دلار) برای شخص یا اشخاصی در نظر گرفت که بتوانند یک عمل فوق طبیعی را در شرایط کنترل شده , انجام بدهند. مبلغ مشخص شده توسط او ظرف مدت کوتاهی و با پیوستن نفرات دیگر به او , به یک میلیون دلار  رسید. اما جالب توجه آنکه این جایزه تاکنون دست نخورده باقی مانده است!

البته نه رندی و نه هیچکس دیگر قادر به از بین بردن این تجارت نیست, چون جهان همواره در حال تغییر و تکامل است حتی در زمینه کلاهبرداری.

زندگی کن و بگذار زندگی کنند

سولرون در بخشی از مکاتبات اشاره می کند که نمی شود اعتقادات مردم را نادیده گرفت و همین جمله تیتر شده را به کار می برد که شاید خیلی از ما هم آن را در اینگونه موارد به کار می بریم. در مقابل استین ضمن تایید آن می گوید که مشکل در جایی است که عده ای خود را مورد لطف و توجه نیروهای ماورای طبیعی می دانند و اینجا جایی است که باید اعتراض کرد چرا که:

از این موضوع به عنوان عاملی مهم در سرکوب مردم و رفتارهای غیر انسانی نیز استفاده شده است. می دانیم که مذهب می تواند موجب الهام آدم ها و رفتارهای شاد و رضایت آمیز , از خود گذشتگی و نیکوکاری شود. ولی تاریخ و عناوین روزنامه ها نشان می دهند که چگونه رفتارهای مذهبی می تواند خیلی ساده مورد سوء استفاده قرار گیرد. قساوتهایی که در طول تاریخ به اسم خدایان, قبیله ها و نیاکان بر انسانها رواداشته شده بسیار است.

محیط زیست

سمیناری که استین می خواست در آن سخنرانی کند مرتبط با موضوع محیط زیست و گرم شدن کره زمین و این قضایاست و لذا طبیعی است که در بخشی از مکاتبات در این زمینه بالای منبر برود و مخ معشوق قدیمی را در فرغون قرار دهد. اما نکته جالب برای من نحوه اتصال این موضوع به مطالب دو بخش بالایی است. در بسیاری از مذاهب , زندگی بر روی کره زمین یک زندگی موقتی نامگذاری شده است و مقصد نهایی در جای دیگری است که اهمیت آن طبیعتاً بسیار فراتر از زندگی زمینی است:

آدمها با این تصور زندگی می کنند که شاید در نهایت چندان مهم نباشد که برای کره زمین و زندگی فیزیکی مان بر روی این کره خاکی دل بسوزانیم. چون حکم خداوند برای نجات مومنان , بدون در نظر گرفتن شرایط کره زمین , از قبل صادر شده... و حتی گروهی از مومنان در کمال آرامش منتظر اختلال و از بین رفتن نظم و روند طبیعی کره زمین هستند.... ولی همه چیز به اینجا ختم نمی شود. مبلغان و مجتهدانی وجود دارند که درصدد ایجاد درگیریهای بین المللی اند تا بازگشت عیسی را تسریع کنند.

و در ادامه ضمن اشاره به این مسیحیان و نفوذشان بر کاخ سفید و... دغدغه بزرگ خود را اینگونه بیان می کند که:

شاید این کره خاکی تنها چیزی باشد که داریم.

***

این کتاب از جدیدترین کتابهای یوستین گوردر نویسنده نروژی است(2008) که آقای مهرداد بازیاری آن را از زبان نروژی در سال 1388 ترجمه نموده است. عکس روی جلد هم اثری است با همین نام از نقاش سورئالیست بلژیکی رنه مگریت (اینجا و اینجا) که با فضای داستان هماهنگی خوبی دارد.

پ ن 1: مشخصات کتاب من; انتشارات هرمس ، چاپ اول 1389،تیراژ 3000 نسخه ، 210 صفحه، 3500 تومان

پ ن 2: در حال خواندن کتاب رهایی از جوزف کنراد هستم که چندان آن را قابل پیشنهاد ندیدم. در موردش خواهم نوشت.

ادامه مطلب ...