میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

استادیوم یا فرودگاه؟

وقتی مدتی پشت آدم باد بخورد واقعن برگشت به حالت اولیه و کار و نوشتن متواتر سخت است و این از مضرات تعطیلات طولانی مدت است. همه چیز یک طرف این بیدار شدن ساعت 5 بامداد یک طرف که واقعن حکمش حکم تردد در برخی فرودگاه‌های این دنیا است!

خیلی طول و تفصیلش نمی‌دهم. امروز ویرم گرفت که در سایت‌های برخی علمای این دیار یک سوال شرعی مطرح کنم. نشستم خیلی محترمانه برای برخی از ایشان که در زمان دولت قبلی، واکنش‌های شدیدی در قبال تصمیم دولت مبنی بر آزاد گذاشتن ورود زنان به استادیوم، نشان دادند و موجب شدند که آن تصمیم در نطفه خفه شود، این سوال‌ها را مطرح کردم. خلاصه سوالم این بود که با توجه به مواضع دولت عربستان در تقابل با ایران و همچنین رفتار اتباع این دولت با زائرینی که به آن کشور سفر می‌کنند که نمونه اخیر آن بسیار وقیحانه است، حکم این سفرهای متعدد و هزینه کردن پول در آن دیار چیست؟ چنانچه ورود خانواده‌ها به استادیوم‌های ورزشی به‌سبب احتمال بروز مفسده توسط ایشان ناشایست یا حرام اعلام شده است، شایسته است که در موارد مشابه (که البته از نگاه من که مشابه نیست، چون یک‌طرف احتمال است و طرف دیگر واقعیت تلخی که رخ داده است و بار اول هم نبوده است) نیز چنین واکنشی داشته باشند و...

از پدر یکی از این قربانیان نقل شده است که: "ما به آنتالیا نمی‌رویم، بچه‌هایمان را به جاهای آنچنانی نمی‌بریم، بچه‌هایمان را بردیم به یک مکان مذهبی ، بردیم به ام القرای اسلام ..." و سوالی کرده با این مضمون: "مگر جایی امن‌تر از حرم امن الهی هم داریم؟" ... البته حال و روز ایشان قاعدتن وحشتناک‌تر از آن است که بخواهیم به حرف‌هایش گیر بدهیم ولی واقعیت این است که حرم امن الهی هیچگاه امن نبوده است، حتا برای پیامبر و دخترش و فرزندان دخترش... در زمان معاصر هم وضعیت مشخص است که چگونه بوده، حتمن می‌بایست ماموران مربوطه "تفاوت فرهنگی"شان را بیشتر از حد مجاز در ماتحت اندیشه‌گی ما فرو نمایند تا ما متوجه موضوع شویم!؟ البته بعید است که باز متوجه موضوع شویم... حال ما کماکان مانند آن داستان مولاناست که با این دو بیت به شما کد می‌دهم:

گفت آنک با من ار یک بدمنش

بد بیندیشد بدرم اشکمش

گفت لوطی حمد لله را که من

بد نه اندیشیده‌ام با تو به فن

ممد نبودی ببینی...!

نوروز در راه است و بهاریه نطلبیده مراد! همان‌طور که از اسم نوروز پیداست، اجداد ما بر این عقیده بوده‌اند که در چنین ایامی همه‌چیز نو می‌شود و می‌بایست نو شود. در فواید نو شدن قبل از ما بسیار گفته‌اند و شما بسیار شنیده‌اید.

یک‌بار در ایام شباب با یکی از دوستان در چنین روزهایی نشسته بودیم (دوران مجردی بود و این امکان وجود داشت تا در چنین ایامی بنشینیم!). آن دوست مشغول ورق زدن تقویم سال بعد بود و احتمالن در خصوص تعطیلات غور می‌نمود... ناگهان با حالت برافروخته‌ای جمله‌ی نگاشته شده بر روی یکی از صفحات که نقل قولی از ژان‌پل سارتر بود را خواند که تقریبن چنین مضمونی داشت: چه‌قدر خوب بود آدم، همان‌گونه که به‌راحتی زیرپوش خود را عوض می‌کند می‌توانست عقیده خود را نیز عوض کند. طبعن آن دوست ما به شدت با این قضیه مخالف بود و البته "زندگانی و عقاید ایشان" موضوع منبر ما نیست! موضوع منبر ما همانا "صعوبت تغییر" است، همان که سارتر نیز حسرتش را می‌خورد.

باقی در ادامه مطلب

*****

پ.ن1: این هم عیدی من به همه دوستان...داستان صوتی: اینجا (قسمت1 - قسمت2 - قسمت3)

پ ن2: تعطیلات چنانچه قسمت باشد عازم اسپانیا و سپس آرژانتین خواهم بود. جای همه دوستان را خالی می‌کنم پیشاپیش...پس از بازگشت از آمریکای جنوبی به بخش سرطان سر خواهم زد. زنگها برای که به صدا در می‌آید و سپس قهرمانان و گورها و بعد اگر فرصت شد, آن رمان سولژنتسین!

پ ن3: لیست کتاب‌های باقی‌مانده کتابخانه دوست‌مان هم برای فروش در اینجا قابل مشاهده می‌میاشد.(به همان لینکی که در وبلاگ ایشان هست مراجعه شود)

ادامه مطلب ...

تعطیلات 4

راستش اگر فکر می کنید من قصد دارم سفر عید نوروز گذشته را آن قدر کش بدهم که به عید سال بعد بچسبانم و از این طریق به حیات هفته ای یک پست خودم ادامه بدهم به شما حق می دهم! اما حالا برای این که شوکی به خودم و شما وارد کنم باقی سفر را که انصافن می شد حالا حالا ها ادامه اش داد یکجا می ریزم روی ...دایره؟...داریه؟...

بعد از بیان یک مقدمات خیلی ناخواسته از آشتیان سر درآوردیم و در قسمت سوم از ملایر به سمت جنوب خارج شدیم و ... این سفر داشت به کابوس تبدیل می شد چون در آشتیان یکی دو جا به در بسته خوردیم و پشت بندش در شهر کوچک سامن هم آن بساطی که در قسمت قبل اشاره کردم برپا بود و همه اینها در سفر اولی که همراه مازیار بودیم رخ داد! آیا مازیار نحس و بدمسافرت بود؟! نباید زود قضاوت کرد...

هدف خرم اباد بود و ما هم راه راست را انتخاب نمی کردیم لذا تابلوهای کنار جاده مدام از طرف استانداری همدان و استانداری لرستان , یک در میان سفر خوشی برایمان آرزو می کردند یا خوشامد می گفتند. اما بالاخره وارد خطه لرستان شدیم. یکی از متکلمین قرن چهاردهم هجری در باب لرستان گفته است که : ما رایت من لا رایت اللرستان. یعنی چه دیده است آنکه لرستان را ندیده است. من هم چیزی به این سخن حکیمانه اضافه نمی کنم الا چند تا مطلب تیتر وار کوچک:

1-      به نظرم این سخن در بازه زمانی عید تا اواخر اردیبهشت بیشترین جواب را بدهد چون تمام زمین های دیم اطراف جاده سبزند (تپه ها و غیره و ذلک) و پشت آنها قله های زاگرس زیر برف.

2-      اگر در میان همراهانتان در ماشین بچه کوچک (یک تا سه چهار سال با یک تلرانس معقول بالا و پایین تر) حضور دارد و شما و ایشان ذوق می کنید که با اشاره به بیرون بگویید: ببعیه رو ببین! بهترین انتخاب را کرده اید , چون هر موقع اراده کنید می توانید این کار را انجام دهید.

3-      کاغذی را که نکات کلیدی سفر را نوشته بودم پیدا نمی کنم! لذا نکاتی از قلم خواهد افتاد...

4-      یادم نمی آید از رانندگی در لرستان خسته شده باشم. لذت بردم. جاده خرم اباد به الشتر را دوست داشتم و سراب کهمان در حومه الشتر...

5-      در تعطیلات عید در مراکز استان نمانید...وقتتان تلف می شود...در قلعه فلک الافلاک سوزن بالا می انداختید (البته اگر دستتان آنقدر آزاد باشد که قادر به عمل انداختن سوزن باشید) مطمئنن این سوزن در حد فاصل زیر گردن تا کمی بالاتر از زانو به یک جایی از یک فردی از آحاد ایرانگردان فرو می رفت و طبیعتن فریادش هم در همهمه حاضران گم می شد.

6-      مسیر خرم اباد به آبشار بیشه طولانی اما دیدنی است.اگر در زمانی غیر از تعطیلات بروید تضمین می کنم که لذت خواهید برد.البته به خاطر طولانی بودن مسیرش در ایام تعطیلات هم ... عجب ذوقی داشته است طراح ایستگاه های قطار مسیر جنوب! شاید هم ایده های گردشگری داشته است... در هر صورت در حال حاضر فقط آبشار است. در حالی که این مکان استعداد خیلی چیزهای دیگر نظیر بانجی جامپینگ یا به قول رفیقمون جامپی بامپینگ , تله سیژ و تله کابین و امثالهم را دارد و هتل و چه و چه...

7-      در مسیر برگشت از شهرهای ازنا , دورود , الیگودرز , خمین, گلپایگان و میمه عبور کردیم تا از دو راهی مورچه خورت راه را به سمت نطنز کج کنیم.

8-      در یکی از شهرهای فوق الذکر (که اصلن به همین دلیل ردیف کردم اسامی را تا تابلو نشود!) به دیدن خانه ای رفتیم که قطعن در زمان خودش بزرگترین خانه آن شهر و اعیان نشین ترین خانه بوده است. جان می داد برای قایم موشک بازی با چهار حیاط تو در تو و کلی جا و جور... دیدنش لازم بود و من رسمن ساده زیستی را به شدت دوست دارم!

9- در ارگ گوگد (نزدیک گلپایگان) ناهار می خوریم و نگاهمان به جعبه دستمال کاغذی می افتد که روی آن با افتخار این بنای تاریخی را دومین بنای خشتی ایران معرفی کرده است. قبل از دیدن این نوشته تمام طول و عرض و ارتفاع این بنای بازسازی شده را گز کرده بودم ... کمی جای تعجب بود... یعنی این جمله کاملن آشنا بود... سال گذشته در یزد؟ میبد؟ شهرهای حاشیه کویر دیگر نظیر نائین و اردستان و ... و ....در مورد این مدال نقره کلی بحث کردیم.

10- هدف بعدی شهر نطنز است اما در دوراهی مورچه خورت هوس می کنیم قلعه تاریخی این روستا را ببینیم. اینجا محل نبرد نادرشاه و اشرف افغان است و چند قلعه هنوز اندکی سرپا هستند. مناسک ورود به قلعه را انجام می دهیم و در همان ابتدای ورود این جمله به چشممان می خورد: مقدم شما را به دومین بنای خشتی ...!! یعنی در عرض سه ساعت ما از دو بنا دیدن کردیم که هر دو ادعای دومین بودن را داشتند و هر دو هم در استان اصفهان... به نظرم باید در کنار لیگ برتر فوتبال یک لیگی هم در این زمینه برپا شود و شور و حال و شیش تایی ها و اینا.

11- قلعه مورچه خورت خیلی بزرگ است اما بازسازی نشده است...برخی هنوز در آن ساکن اند. برخی بازسازی های ناچسبی کرده اند. کل محیط بیرونی قلعه را با مازیار می رویم، از نظر مازیار چهار تا گوگد داخل آن جا می شود. دیواره های بیرونی سالمند... اگر داخل آن که تقریبن یک شهر کوچک است را به صورت اولیه اش بازسازی کنند و مثل گوگد آن را به یک هتل مجهز چندستاره با ظاهر اولیه اش تبدیل کنند به نظر من خودش به تنهایی می تواند با یکی دو فاز پارس جنوبی برابری کند. این همه ایده اقتصادی ناب در یک پست! جل الخالق!

12- در باب نطنز هم دیگر نیازی به سیاه نمودن کاغذ نیست ، همان متکلم سابق الذکر جایی گفته است که من مات و لم یعرف هذا السیتی مات میتهً جاهلیه... و سیتی مذکور در این روایت هم به اجماع مفسرین اشاره به شهر نطنز دارد و استدلالشان هم متکی به الف و لامی است که بر سر سیتی آمده است.

تعطیلات را چگونه گذراندم...(۱)

مقدمه

چند روز اول عید به ماراتن دید و بازدید گذشته است و تن دادن به این روال پایان ناپذیر (با توجه به کثرت واجب الدید ها) یعنی تمام شدن تعطیلات و هیچ به هیچ... در چهار روز ابتدایی ، فقط جهت دید و بازدیدها چهارصد و پنجاه کیلومتر طی نموده ایم!! و این یعنی به اندازه رفتن به اصفهان با مخلفاتش... وقتی به این عدد قابل توجه می رسم , پایان ماراتن را اعلام می کنم:

-          باباجان اون پیکت رو بیار یه استارتی بزن شاید فردا بریم مسافرت!

-          کجا می خوایم بریم؟

-          هنوز تصمیم نگرفتیم ، بالاخره یه سمتی می ریم!

این گفتگو چند بار تکرار می شودتا بالاخره پیک مذکور باز می شود و اولین سوال پرسیده می شود! فکر کردید مثل قدیماست؟ نه! بچه ها می خوانند و ما جواب می دهیم و بچه ها می نویسند! بعضی مواقع هم واقعن حق دارند.حالا وقتی به روزهای پایانی سفر رسیدم می فهمید چرا حق دارند.

-          ... امسال را چه نام نهادند؟ (این سوال اول پیک است)

-          سال حماسه ....

-          بابااااااا!! شوخی نکن (با خنده و لبخند)

-          شوخی نمی کنم (با جدیتی که به لبخند منتهی می شود)

-          نخیر فکر کردی نمی دونم که اسم سال ها اسم یه حیوونه (با لبخند حاکی از گرفتن مچ)

-          آهان! آفرین خوب مچم رو گرفتی! بنویس ایشان امسال را سال مار نام نهادند!

 همبستگی ملی

من خودم از جمله کسانی بودم که اعتقاد داشتم همبستگی ملی در میان مردم ایران ناچیز است یا حداقل رو به کاهش است و از این حرفا... ولی من اعتراف می کنم که نمی دیدم! به نشانه های ساده توجه نمی کردم...در برج عاج نشسته بودم!!

حتمن نباید زلزله آنچنانی بیاید یا معجزه ملبورن اتفاق بیافتد... همین که یکی از درب های خودرو چفت نباشد این موضوع قابل مشاهده است. همین راننده هایی که حاضرند گردنشون رو بدهند که یه وقت خدای ناکرده دو ثانیه دیرتر به مقصد نرسند ، حاضرند گردنشون رو بدهند که هرطور شده به شما حالی کنند که در مذکور بسته نشده است. چون بحث جون هموطن در میان است ، شوخی که نیست! حالا گیریم که دو مرحله ای بودن قفل تمام خودروهای موجود در بازار این بوق زدن ها و چراغ زدن ها را به کاری بیهوده تبدیل می کند ولی دوست عزیز َ به قول اون هموطن چرا صف رو به هم بزنیم!؟

حالا این هیچ... به سمت مقصد اول در حال حرکت هستم. ماشین روبرویی پشت سر هم برایم چراغ می زند... درها و هر چیز دیگری که  به ذهنم می رسد را کنترل می کنم. هیچ مشکلی نیست. لاستیک ها هم که اشکالی ندارد , احتمالات گوناگونی به ذهنم می رسد! البته امکان این که طرف از مخاطبان وبلاگ باشد و از این طریق خواسته باشد کامنت نگذاشتنش را تلافی کند خیلی ضعیف است , حتا از وجود گودزیلا یا آنجلینا روی سقف هم کمتر است... دو بار این قضیه تکرار می شود تا من کند ذهن بفهمم که این هموطنان مرا از وجود پلیس در چند پیچ جلوتر آگاه می کنند... یعنی همبستگی تا این حد!!

به راه راست که هدایت نمی شود ...هنوز معتقد است همبستگی ملی پایین است. میله کند ذهنی است ... 

*****************  

این هم نمایی از مقصد اول   

توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.

دعوت به مراسم خانه تکانی!

 

فکر , وقتی نوشته می شود , از خرد کنندگیش کاسته می شود , اما برخی افکار غده های سرطان اند: بیانش می کنی , می بریش , و باز بدتر از پیش رشد می کند. (ولادمیر ناباکف , دعوت به مراسم گردن زنی , ص195)

***

پ ن 1: یاد دوستی افتادم که می گفت طرف هنوز پستش رو نگذاشته چهارتا پی نوشت براش گذاشته! من که عادتم همینه ... حالا این پست که یک خط بیشتر نبود!

پ ن 2: خانه تکانی و گردن زنی زیاد از هم دور نیستند از لحاظ معنایی...

پ ن 3: با این تک جمله از کتاب , به استقبال تعطیلات می روم و پس از تعطیلات , اگر از جاده به سلامت برگشتیم که ادامه می دهیم اگر نه که هیچ.

پ ن 4: در هر دو صورت مشغول الذنبه (فراتر از ضمه) هستید اگر وقتی در هنگام تحویل سال مشغول ریست کردن کدورت های دوست و همکار و فامیل هستید... اگر مثل اکثریت چنین کاری نمی کنید که هیچ.

پ ن 5: بعد از گردن زنی در مورد جاز تونی موریسون خواهم نوشت که یه جورایی خوشم آمد , کتاب سخت خوانی بود از جهاتی, اما راضی بودم. (بعید است در بازار یافت شود)

پ ن 6: قصد دارم در تعطیلات, عروس فریبکار مارگارت اتوود را با خودم این طرف و آن طرف ببرم... تا چه پیش آید.

پ ن 7: سال نو مبارک. بدرود.