میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز

 

"عشق در زمان وبا" یکی از عاشقانه های معروف جهان رمان است. فلورنتینو, جوانی لاغر اندام و نحیف از خانواده ای متوسط است. او فرزند نامشروع مردی است که صاحب یک شرکت کشتیرانی است. او در کودکی پدرش را از دست داده است و با مادرش که مغازه ای خرازی دارد زندگی می کند. در جوانی در تلگرافخانه مشغول کار می شود و ووقتی برای رساندن یک تلگراف به خانه ای وارد می شود, با دیدن دختر خانواده (فرمینا) عاشق او می شود. فرمینا که مادرش را در کودکی از دست داده است با پدرش زندگی می کند. پدرش ثروتمند است اما پیشینه شغلی مشکوکی دارد, از خانواده اشراف نیست اما خیال های خاصی برای ازدواج دخترش با خانواده ای با اصل و نسب دارد و او را به مدرسه غیر انتفاعی! می فرستد:

مدرسه ای که بیش از دویست سال بود دختران خانواده های محترم هنر کدبانوگری و در ضمن توسری خوردن را در آن می آموختند, دو مسئله ای که برای همسر بودن از واجبات محسوب می شد.

فلورنتینو اهل مطالعه و صاحب قلم است ( کتابخوانی که در طی سال های سال کتاب خوانی , هرگز نفهمید چه کتابی خوب است و چه کتابی بد ) و قبل از اظهار عشق به اندازه یک کتاب نامه عاشقانه ارسال نشده, به معشوقش نوشته است. اما بالاخره به کمک دیگران ابراز عشق صورت می پذیرد و جوانه هایی از عشق دوطرفه پدید می آید; عشقی مکاتبه ای و بی آلایش. پس از اطلاع پدر از عشق دخترش, او سعی می کند با دور کردن آن دو , آتش این عشق را خاموش کندلذا به مسافرتی طولانی می رود. در طول مدت این مسافرت 2 ساله ارتباطات به صورت تلگرافی ادامه پیدا می کند اما پس از بازگشت و مواجهه دو عاشق, فرمینا ناگهان احساس می کند که عشقی نسبت به فلورنتینو ندارد لذا قضیه را کات می نماید!

پس از این ماجرا, سر و کله ضلع سوم داستان یعنی دکتر خوونال اوربینو پیدا می شود. دکتر اوربینو جوانی است از خانواده‌ای اشراف زاده که برای تحصیل علم طب به اروپا رفته و با کوله باری از علم و کلاس و انگیزه به شهر خود بازگشته است:

 ... همان شهر سوزان و خشک با خطرهای شبانه اش, همان لذت های یک نفره پسران تازه بالغ شده. شهری که گل ها مثل فلزات در آن زنگ می زدند و نمک نیز می گندید...

فلورنتینو  پس از این شکست عشقی تبدیل به سایه ای از یک مرد می شود (مردی که حریصانه عشق می خواست و در عین حال چیزی را هم از خود عرضه نمی داشت, هیچ چیز نمی داد و همه چیز می خواست); سایه ای که پایداری خود در عشق را , در وفاداری و پرهیز از هرگونه ارتباطی با زنان می بیند. هرچند بعدها تبصره هایی اندک! بر این عقیده زده می شود ولی همانگونه که در فصل اول و در صفحات ابتدایی داستان می بینیم او پس از گذشت نیم قرن همچنان بر عشق خود پایدار است.(همه مطالبی که نوشتم تقریباً در فصل اول بیان می شود لذا کسانی که نخوانده اند زیاد نگران نباشند )

 این رمان در نگاه اول شاید رمانی است در ستایش عشق اما به نظر من رمانی است در اثبات جاودانگی زندگی.

برداشت هایی شوخی و جدی به بهانه بخش هایی از کتاب:

1- دوستان در حفظ طبیعت و محیط زیست و حتی همین شهرمان کوشا باشیم:... شهر ما بدون شک بسیار آقا منش است. چون چهارصد سال است که همه دست به دست هم داده ایم تا به هر قیمتی شده آن را نیست و نابود سازیم و هنوز هم موفق نشده ایم.

2- هر یک از ما با سلول های خاص خودمان آفریده شده ایم و آن هایی که به منظور خاصی , شایسته یا ناشایسته, ارادی یا به جبر , استفاده نمی شوند, خاک می شوند و برای ابد از بین می روند. من موافقم که آدم باید از تمام ظرفیت هایش بهره بگیرد اما این استدلال را قبول ندارم! چون اگر استفاده هم کنیم به هر حال عاقبت خاک می شوند و برای ابد از بین می روند.

3- زبان خارجه خواندن فواید زیادی دارد :زبان بلد بودن مال موقعی است که می خواهی چیزی را به فروش برسانی, ولی وقتی می روی خرید بکنی, همه زبان تو را می فهمند. خام نشوید! این فرمایش مارکز برای کسانی است که برای خرید به کشورهای دیگر می روند.

4- این جمله هم تقدیم به همه دوستانی که مشغول جراحی های شغلی یا اقتصادی و... هستند. به یاد داشته باشیم : انسان فقط روزی متولد نمی شود که از شکم مادر بیرون می آید, بلکه زندگی وادارش می کند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود.

5- بدون شرح : من ثروتمند نیستم. مرد فقیری هستم که پول دارد. خیلی با هم فرق دارد.

6- برای دوستان دم بخت و البته دوستان گذشته از دم بخت و حتی دوستانی که دوست ندارند از دو کیلومتری دم بخت هم رد بشوند :امنیت , نظم و ترتیب و سعادت , ارقام واضحی بودند که وقتی جمع می بستی می توانستند به عشق شباهت پیدا کنند; تقریباً عشق باشند. ولی عشق نبودند. و این شک و تردید گیج و مشکوکش می کرد. خودش هم چندان مطمئن نبود که آنچه در زندگی کم دارد عشق باشد.

7- آقا ظاهراً خیلی از جاها آسمانش یک رنگه :من به زودی صد ساله خواهم شد. شاهد این همه تغییرات بوده ام. حتی جابجا شدن ستارگان در گیتی , ولی تاکنون شاهد تغییراتی در این کشور نبوده ام. این جا قانون اساسی را عوض می کنند, قوانین را عوض می کنند, هر سه ماه یک مرتبه جنگی تازه آغاز می شود و آخر سر می بینی که هنوز استعمار برقرار است. البته مطمئنم که همه جاها آسمانش همین رنگ نیست , رنگهای بهتر هم هست رنگهای بدتر هم هست.

8- کسی می داند توالت فرنگی را چه کسی اختراع کرد؟ نه! : توالت را حتماً کسی اختراع کرده که اصلاً و ابداً چیزی از مردها سرش نمی شده است. 

9- طوری جیغ می کشیدند که انگار کسی دارد سرشان را از بدن قطع می کند. زنجیرها و کلون ها و جرز ساختمان تکان می خورد و ارواح سابق ساکن آن جا از ترس بر خود می لرزیدند. می گفتند از پمادی استفاده می کند که از زهر نوعی مار درست شده است و آتش می زند. اشتباه نکنید وصف دانشگاه اوین نیست یا وصف یک شکنجه گر و...

10- دکترها دقت کنند که بعداً حرفی پشتشان نباشد: در کلاس های تدریس به همه اخطار می کرد که آمپول زدن ممکن است مهلک باشد و در عوض نسبت به شیاف که اخیراً اختراع شده بود , ایمانی شک برانگیز نشان می داد.

11- باز هم بدون شرح: فتق بیضه را به آب چاه ربط می دادند و آن هم با چه فخر فروشی ای. بسیاری از مردهای شهر به این مسئله دچار بودند و نه تنها خجالتی نمی کشیدند بلکه با غروری ملی به خود می بالیدند. خداییش تصور کنید در یکی از خیابان های این شهر قدم می زدید و جماعت با غرور ملی در حال قدم زدن از جلوی شما عبور می کردند!

12- چرا سریال های کلمبیایی فارسی وان بعضاً باعث تعجب ما می شود :با ازدواج یا بی ازدواج , رسمی یا غیر رسمی اگر ]...[, زندگی ارزش زیستن ندارد. این جمله البته از زبان یک شخصیتی بیان می شود که بیشتر از دو سطر در داستان حضور ندارد. جدی نگیرید.

13- ... بنا بر یکی از عقاید خرافاتی او که البته تا آن موقع خلافش ثابت نشده بود, با تمرین بود که بدن وظیفه خود را ادامه می داد. بابا تمرین!! ممارست!! استقامت!!

14-  ما مردها برده های عقاید قدیمی خود هستیم. ولی وقتی یک زن تصمیم بگیرد ]...[ هیچ سدی وجود نخواهد داشت. قلعه های نظامی را جلوی پای خود نابود می کند, اصول اخلاقی را زیر پا می گذارد و ریشه کن می کند, خدا هم جلودارش نیست. ای گابریل فارسی وان زده! این رو الان ما به حساب تمجید بگذاریم یا چیز دیگه!؟ حقاً که ما برده عقاید قدیمی خود می مانیم!

15- این فلورنتینو عجب مادر خوبی داشت انصافاً! روحش شاد. این رو جدی می گم.

16- آیا می شود در یک زمان عاشق چند نفر باشیم و به هیچکدام خیانت نکنیم؟! : قلب بشر, از فاحشه خانه هم بیشتر اتاق دارد.

17- آدم باید خیلی دنده پهن باشد تا بتواند برخی کارها را بکند. باعث مرگ آدمها بشوی و ککت هم نگزد! این یک قلم هیچ رقمه تو کت من نمی ره.

18- خدایا ما را در زمره وفاداران قرار ده.

19- در ابتدای داستان یکی از دوستان دکتر که فردی معلول است خودکشی می کند و نامه ای خطاب به دکتر برجا می گذارد. دکتر نامه را با خود به خانه می برد و به همسرش می دهد و او هم نخوانده آن را در کشو می گذارد. من تا آخر داستان منتظر بودم که یکی برود این نامه را از کشو بیرون بیاورد و برای من بخواند! اما نشد که نشد.

20- پدر دکتر نیز یک طبیب بود اما به تصریح متن او از پدرش خیلی حاذق تر بود یکی دو صفحه بعد که در مورد پسر دکتر که او هم نیز یک پزشک است اینگونه سخن گفته می شود: مثل خود او طبیب بود باز هم مثل تمام فرزندان ارشد نسل ها هرگز به پای پدر نمی رسید!(از باب تناقض گفتم...حالا که این را گفتم یک غلط آشکار هم در ص 259 سطر 18 داریم و قرطاجنه در ص 356 هم بهتر بود کارتاخنا آورده می شد تا با آن شهر آفریقایی یکسان نشود, می دانم که هر دو از کارتاژ گرفته شده است ولی خوب به هر حال این هم نظر منه!)

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد تا کنون توسط چهار مترجم ترجمه شده است:

1- مرحومه مهناز سیف طلوعی   انتشارات مدبر 1369

2- اسماعیل قهرمانی پور           انتشارات روزگار 1384

3- کیومرث پارسای                   انتشارات آریابان 1385

4- بهمن فرزانه                         نشر ققنوس

که من ترجمه چهارم را خوانده ام با این مشخصات: چاپ پنجم 1388 در 542 صفحه و قیمت11000 تومان.

.................

پ ن 1: نمره کتاب 3.8 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 3.9)

مرشد و مارگریتا(۲) میخائیل بولگاکوف

 

قسمت دوم

...انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است. خارجی]شیطان[ به آرامی جواب داد: ببخشید ولی برای آن که بتوان حاکم بود باید حداقل برای دوره معقولی از آینده , برنامه دقیقی در دست داشت. پس جسارتاً می پرسم که انسان چطور می تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد در حالیکه نه تنها قادر به تدوین برنامه ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزار سال نیست بلکه قدرت پیش بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟

***

آیا این کتاب متنی همدلانه با مسیحیت است؟

همانگونه که اشاره شد یکی از خطوط داستان روایتی است از روزهای آخر زندگی مسیح که در قالب رمانی که توسط مرشد نوشته شده است بیان می شود. وقتی مرشد این کتاب را برای گرفتن مجوز به شورای مربوطه تحویل می دهد با برخوردی ایدئولوژیک روبرو می شود. کتاب برای چاپ مناسب تشخیص داده نمی شود و علاوه بر آن در روزنامه ها به باد انتقاد گرفته می شود و یکی از اتهامات دین زدگی و توجیه مسیح است. در برخی مطالب نوشته شده در مورد این کتاب به فارسی هم بعضاً به شجاعت بولگاکوف در ارائه متنی همدلانه با مسیحیت در اوج دیکتاتوری استالین اشاره شده است. اما به نظر من اینگونه نیست, لااقل از برخی جهات اساسی.

روایت بولگاکف از مسیح تفاوت های بنیادینی با مسیح رسمی دارد که هر کدام از این تفاوت ها کافی است که کتاب از سوی نهادهای دینی تکفیر شود! به نظر من مسیح بولگاکف کاملاً زمینی است. کسی که نمی داند والدینش چه کسانی بوده اند: والدینم را به یاد ندارم. به من گفته اند که پدرم اهل سوریه است... مدعی است که حرف های مرا یکسر تحریف کرده اند . ترسم از آن است که این اشتباه برای مدت زیادی ادامه پیدا کند... و دلیل آن را نیز دخل و تصرفی می داند که متی در نوشته هایش دارد: این مرد همه جا با پوست بزش مرا دنبال می کرد و بی وقفه می نوشت. یک بار به پوست او نگاهی کردم و به وحشت افتادم. یک کلام از آنچه نوشته بود از من نبود. به او التماس کردم لطفاً این پوست را بسوزان! ولی او آن را از دست من قاپید و فرار کرد.

این مسیح که البته به سرشت نیک انسانها معتقد است و باور دارد که انسان شروری روی زمین وجود ندارد در مقابل این سوال حاکم که آیا این حرف را در یکی از کتب یونانی خواندی؟ جواب می دهد: نخیر خودم در ذهن خودم به این نتیجه رسیدم.

این مسیح زمینی و غیر قدسی نگاه مثبتی به انسان دارد و منادی صلح است (این قسمت همدلانه اش است).

شیطان: موجودی است با قدرتی اعجاب آور و مطلقه! که توانایی انجام هر کاری را دارد. درست است که حواریونش (مثلاً در فصل مجلس رقص) همه سوابقی شر دارند اما اعمال خود شیطان در زمان وقوع داستان شائبه خیرخواهی را به ذهن می رساند و دقیقاً مصداق همان جمله فاوست گوته است: قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر می کند. تازه قسمت خواهان شر بودنش هم خیلی کمرنگ است و فقط در مواجهه او با متی نمود پیدا می کند: اگر اهرمن نمی بود, کار خیر شما چه فایده ای می داشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا می کرد؟ مردم و چیزها سایه دارند... آیا می خواهی زمین را از همه درخت ها , از همه موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟

نکته جالب این که , شیطان بولگاکوف در زمان حال است که قدرت مطلقه دارد چرا که در زمان وقایع اورشلیم اثری از او نمی بینیم (نهایت این که ناظری بیش نیست) گویی این قدرت را در دوران جدید به دست آورده است!(برداشت من با توجه به متن اینگونه است وگرنه تصریحی در این زمینه نیست).

این شیطان هیچ گونه ستیزی با مسیح ندارد (برخلاف یکی از نقدهایی که در قسمت قبل گذاشتم و بیان شده بود که از برخورد شیطان و مسیح متن به وجود می آید, تز و آنتی تز و ظهور سنتز) علاوه بر آن مسیح برای انجام کاری دست به دامان شیطان می شود و او بزرگوارانه آن را انجام می دهد! در جاودانگی متن و حتی فراتر از آن جاودانگی شخصیت ها به واسطه متن بحثی نیست اما من نبردی بین این دو موجود برآمده از متن ندیدم.

عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است. عاقبت ما را بدان سر رهبر است

یکی دیگر از درونمایه های اصلی کتاب, عشق و نقش آن در رسیدن به سرمنزل مقصود است. شخصیت مارگریتا که برگرفته از همسر بولگاکف در بازنویسی های بعدی به داستان اضافه شده است. با توصیف راوی متوجه می شویم که مارگریتا همه شرایط و وسایل نیل به خوشبختی را دارد; شوهری ایده آل دارد که او را دوست دارد و از لحاظ مالی و... در رفاه کامل است و خلاصه این که هیچ مرگش نبود الا این که عاشق نبود! و لذا خوشبخت نبود (انگار دارم قصه می گم نصفه شبی!) اما وقتی به طور اتفاقی با مرشد روبرو شد متحول شد و باصطلاح: مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و...

حالا ممکن است که مختصات این عشق مورد پسند ما نباشد و گناه آلود باشد ولی دلیل نمی شود که آن را منکر شویم یا بگوییم مارگریتا در درجه اول عاشق متن رمان مرشد است و... اگر مارگریتا دغدغه رمان مرشد را دارد به عنوان ادامه منطقی شخص مرشد و معشوق است نه اینکه دلباخته متن است. متی هم مانند مارگریتا دلباخته است, دلباخته مسیح, اما یک تفاوت بین این دو هست و آن قضیه ترس است, ترسی که از نگاه مسیح در آخرین لحظات از بدترین گناهان است (و البته پیلاطس آن را مطلقاً بدترین گناه می داند). متی دچار ترس می شود اما مارگریتا به ترس خود غلبه می کند هرچند که طرف معامله اش شیطان است (نه مسیح و نه خدا!) و از رهگذر همین غلبه بر ترس است که به وصال معشوق می رسد و شایسته رسیدن به آرامش می شود.

***

 سخن آخر آنکه متی و مرشد (و یا بولگاکوف) هر دو روایتگرند و از منظر خود وقایع را شرح می دهند (هرچند ظاهراً متن مرشد تایید تلویحی مسیح را دارد و متن متی برعکس) اما گذشته از این طنز بولگاکف, نکته اصلی آن است که روایتهای انسانی استعداد چندگانگی را دارد حتی در مورد بدیهیات:

بعدها, وقتی که دیگر کار از کار گذشته بود, نهادهای مختلف اطلاعات خود را گرد آوردند و توصیفاتی از این مرد عرضه کردند. در یکی از گزارشها آمده است که تازه وارد قد کوتاهی داشت , دندانهایش از طلا بود و پای راستش می لنگید. در گزارش دیگری گفته شده که جثه ای بزرگ داشت و روکش دندانهایش از پلاتین بود و پای چپش می لنگید. گزارش سومی به اجمال ادعا کرده که این شخص هیچ علامت مشخصی نداشت...

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, توسط آقای عباس میلانی ترجمه شده و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را به زیور طبع آراسته است. (443 صفحه – چاپ نهم 1388 به قیمت 7500 تومان) مقدمه کوتاه و مفیدی هم به قلم مترجم دارد که اطلاعات جالبی دارد. از جمله آنکه این کتاب پس از گذشت 25سال از فوت نویسنده برای اولین بار در تیراژ محدودی به چاپ می رسد که یک شبه همه نسخه ها به فروش می رسد و پس از آن در بازار سیاه به صد برابر قیمت پشت جلد خرید و فروش می شود. نکته جالبش همان تیراژ محدود بود : سیصد هزار نسخه!!! (واقعاً برای ما این تیراژ های محدود افسانه است رویاست نمی دونم ولی خوب بگذریم...)

پ ن 1: عشق در زمان وبا به پایان رسید و مطلب بعدی خواهد بود.

پ ن 2: کتاب بعدی خوشه های خشم اثر جان اشتین بک خواهد بود و پس از آن آناکارنینا اثر تولستوی... در بین این قطور خوانی ها سری هم به ناچار در مترو به کتب نازک خواهم زد!

پ ن 3: نمره کتاب 4.5 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 4.3 )

پ ن 4: لینک قسمت اول

مرشد و مارگریتا (۱) میخائیل بولگاکوف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خرمگس اتل لیلیان وینیچ

 

خرمگس  اتل لیلیان وینیچ

فایده پیمانها چیست, این پیمانها نیستند که در میان مردم بستگی ایجاد می کنند. اگر انسان احساسی خاص نسبت به چیزی داشته باشد, این احساس او را بدان وابسته می سازد; ولی اگر چنان احساسی در او نباشد هیچ عاملی قادر به ایجاد چنان وابستگی ای نخواهد بود.

خشونت اگر اجتناب پذیر باشد جنایت است. (کارل پوپر)

***

ایتالیای ابتدای قرن 19 تحت سلطه امپراطوری اتریش به هشت ایالت پاپ نشین تقسیم شده بود که حاکمیتی دوگانه شامل فرمانداری منصوب امپراطور و کاردینالی منصوب پاپ داشت و لذا واتیکان نیز از اشغالگران اتریشی حمایت می نمود. مبارزینی که برای استقلال و اتحاد ایتالیا فعالیت می کردند از هر دو سو مورد سرکوب قرار می گرفتند. در چنین فضایی آرتور جوانی 18 ساله, کاتولیکی مومن و پرشور که وارد سازمان "ایتالیای جوان" شده است (سازمانی که رهبر آن انقلابی مشهور ایتالیایی ژوزف مازینی است – سریال گاریبالدی یادتان هست؟). آرتور در خانواده ای ثروتمند و انگلیسی تبار ساکن ایتالیا(صاحب شرکت کشتیرانی) و از مادری ایتالیایی و کاتولیک به دنیا آمده است. او روابطی عمیقاً عاطفی با کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند به نام پدر مونتانلی دارد. بر اثر خطایی سازمان لو می رود و آرتور و جمعی دیگر دستگیر می شوند. آرتور در زندان مقاومتی درخور تحسین می کند. پس از آزادی در برخورد با دختری که عاشقانه دوستش دارد (جما) و از اعضای سازمان است متوجه می شود که آنها او را مسئول لو رفتن سازمان می دانند و جما او را با خشونت طرد می کند (شکست عشقی) و متعاقب آن متوجه دروغ و نیرنگ عواملی از کلیسا می شود که تاپیش از آن اعتماد کاملی به آنها داشت (شکست عاطفی- اعتقادی). پس از این دو واقعه مسیر زندگی اش دچار تغییر اساسی می شود و....

برخلاف شهرتی که رمان خرمگس به عنوان یک رمان سیاسی دارد به نظرم بیشتر یک رمان عاطفی عاشقانه است. البته طبیعی است که با توجه به شخصیت اول داستان که مبارزی انقلابیست , چنین شهرتی داشته باشد. اما به هر حال به نظرم رمانی بود در ستایش مبارزه تا تحلیل پیچیدگی های مبارزه, ستایشی احساسات برانگیز.

مسیح تاریخی , مسیح انقلابی:

تربیت مذهبی آرتور جوان سبب شده تا او این اعتقاد را داشته باشد که کلیسا راهنمای ملت است و نهایتاً در کنار مردم قرار خواهد گرفت. به همین سبب از عشق خدا و ایتالیا دم می زند اما در برخورد با واقعیات عینی به پوچ بودن این عقیده پی می برد. فساد و دروغ و نیرنگ کشیش ها را می بیند و نه تنها از مذهب بریده می شود بلکه متنفر و بیزار می شود. از این زاویه یک رمان ضد مذهبی تلقی می شود. رنج هایی که آرتور با آن روبرو می شود و زخم هایی که می خورد , چیزی از مصائب مسیح کم ندارد; یک مسیح نوین در برابر آنچه که مذهبیون به آن معتقدند. مسیحی که برای آزادی جامعه مبارزه می کند و خود را به خطر می اندازد.

ما مرتدین بر این عقیده ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است, باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند, و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید, وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی, مویه کنان, به خدا یا مقدسین خود روی می آورد, و اگر آنان یاریش ندادند, متوجه دشمنان خود می شود; او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.

انقلاب یا اصلاح:

سوالی که البته در مورد فضای این رمان موضوعیت چندانی ندارد, چرا که یک طرف حکومتی اشغالگر است که با اعمال خشونت , مخالفین را در موقعیت استفاده از خشونت دفاع قرار می دهد. این مجوز به نظر من چندان مزیتی برای مخالفان ندارد چرا که خشونت همواره انسان را به خشونتی عمیق تر می کشاند (خون به خون شستن محال آمد محال).

انقلاب می تواند یک تغییر بنیادین مسالمت آمیز یا یک تغییر بنیادین خشونت آمیز باشد که شق دوم معنای رایج انقلاب است. انقلاب علیه دیکتاتوری ها به خاطر ماهیت و طرز عمل حکومتهای دیکتاتور , معمولاً یک واژگونی خشونت آمیز خواهد بود که متاسفانه به ندرت منتهی به برچیده شدن بساط دیکتاتوری می شود و اغلب همان سازوکار حاکم می شود: انقلاب قرن 17 انگلستان به دیکتاتوری کرامول , انقلاب فرانسه به دیکتاتوری روبسپیر و ظهور ناپلئون و انقلاب روسیه به دوران استالین و هکذا و کذا و کذا...

تغییرات مسالمت آمیز (و به قول مرحوم بازرگان گام به گام) این امکان را فراهم می کند تا نتایج و پیامدهای ناخواسته اقدامات را کنترل و اصلاح نمود. راهبری یک حرکت اصلاحی این چنین , البته کار هر رهبر یا هر جامعه ای نیست.

نزدیک به این موضوع دیالوگی بین جما و آرتور در پاره دوم رمان شکل می گیرد که جالب توجه است:

]جما[ :... هر کشتار فقط پلیس را شریرتر می سازد و مردم را به تجاوز و وحشی گری بیشتر خو می دهد. و شاید آخرین وضع اجتماع , بدتر از نخستین وضع آن شود.

]آرتور[ :... بدون تردید , این بهتر از آن است که مردم به یک اطاعت و فرمانبرداری غیر ارادی خو بگیرند.

]جما[ :... کوتاه کردن دست حکومت فی النفسه پایان کار نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به پایان کار است و آنچه که ما واقعاً در طلبش هستیم دگرگون ساختن روابط میان انسانهاست , آن وقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم نا آگاه به منظره خون , طریقه بالا بردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قایلند, نیست.

***

این کتاب حداقل سه بار ترجمه و یک بار نیز تلخیص شده است. کتابی که من خواندم چاپ چهاردهم ترجمه خسرو همایون پور توسط انتشارات امیرکبیر بود (423 صفحه سال1388 قیمت 4000تومان) . ترجمه حمید کمازان (چاپ سومش در سال 1362 با قیمت 30تومان و در 349 صفحه - نشر عارف) و ترجمه داریوش شاهین و سوسن اردکانی (انتشارات نگارستان کتاب ,سال1387 در 500صفحه و قیمت 7500 تومان) و یک بار هم توسط انتشارات امیرکبیر و ترجمه و تلخیص مصطفی جمشیدی (112 صفحه سال 1389) منتشر شده است.

......

پ ن 1: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.

از هر دری سخنی (3)

1- واقعاً فکر نمی کردم این قدر سرم شلوغ بشود که فرصت کتاب خواندن یا وبلاگ خواندن یا ایمیل چک کردن را هم نداشته باشم ...مطلب نوشتن که دیگه هیچ! از این بابت واقعاً عذر می خواهم.

2- عشق هایی که بعد مسافت و فلاکت در راه شان سنگ می اندازد , به عشق دریانوردها می مانند , شکی نیست که این جور عشق ها عشق کامیاب است. اول این که , وقتی فرصت دیدارهای مکرر در اختیارت نیست , نمی توانی دعوا و مرافعه راه بیندازی , و این خودش برای شروع خوب است. چون زندگی چیزی نیست جز هذیانی سرتا پا دروغ , هرچه دورتر باشی و دروغ بیشتری به کار ببندی , موفق تر و راضی تری , طبیعی و منطقی این است. واقعیت قابل هضم نیست.

مثلاً حالا راحت می شود درباره عیسی مسیح داستان ها برای ما ببافند. آیا عیسی مسیح جلوی همه دست به آب می رفت؟ به گمانم اگر در ملاء عام قضای حاجت می کرد , یخش زیاد نمی گرفت. رمز کار این است : حضور مختصر , مخصوصاً در عشق. (سلین - سفر به انتهای شب)

3- راستی که با چنین جنایاتی خونین چقدر نوشته ها و اندیشه های بشر باطل و بی اساس جلوه می کند. آنجا که فرهنگ و تمدن هزاران ساله بشر نتوانسته باشد جلو این رودهای خون را بگیرد و صدها هزار کانون شکنجه را از بین ببرد پس هر چه می گویند و می کنند دروغ و بی ارزش است. تنها یکی از بیمارستان ها برای نشان دادن چهره مخوف جنگ کافی است. (اریش ماریا رمارک – در جبهه غرب خبری نیست)

4- در مورد بیماری دوست شما شاید هنوز نشود کاملاً عنوان دیوانگی را در موردش به کار برد... نه خیر! شاید فقط نوعی یقین اغراق آمیز باشد... ولی من جنون های مسری را خوب می شناسم... هیچ چیزی از این یقین اغراق آمیز خطرناک تر نیست!... مرا که می بینید, از این یقین ها که ریشه های مختلفی دارند فراوان دیده ام!... آن هایی که از عدالت حرف می زنند, به نظرم از بقیه دیوانه ها دیوانه ترند! (سلین – سفر به انتهای شب)

5- مطابق آراء کتاب بعدی مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکوف و پس از آن عشق در سالهای وبا اثر گابریل گارسیا مارکز خوانده خواهد شد.(رای ها 7 به 7 مساوی شد!)

6- مطلب بعدی خرمگس و پس از آن آئورا خواهد بود. امیدوارم در این بی فرصتی شهید نشوند!

7- ...خوابیدن مردم غم انگیز است، پیداست که غمشان نیست که همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد، پیداست که از خودشان نمی پرسند چرا آنجا هستند. برایشان علی السویه است. هر حالی که باشند، می خوابند، بیفکرند، مثل سیب زمینی بی رگند، به هیچ فکر نمی کنند، چه آمریکایی باشند و چه نباشند. همیشه وجدان شان راحت است (سلین – سفر به انتهای شب)

8- زندگی کلاسی است که مبصرش ملال است، تمام مدت آنجا ایستاده که تو را زیرنظر داشته باشد. باید وانمود کنی که سرت به کاری گرم است، به هر قیمتی که هست، به کاری به شدت موردعلاقه، وگرنه سر میرسد و مخت را یک لقمه چپش میکند... (سلین – سفر به انتهای شب)