میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

از هر دری سخنی (3)

1- واقعاً فکر نمی کردم این قدر سرم شلوغ بشود که فرصت کتاب خواندن یا وبلاگ خواندن یا ایمیل چک کردن را هم نداشته باشم ...مطلب نوشتن که دیگه هیچ! از این بابت واقعاً عذر می خواهم.

2- عشق هایی که بعد مسافت و فلاکت در راه شان سنگ می اندازد , به عشق دریانوردها می مانند , شکی نیست که این جور عشق ها عشق کامیاب است. اول این که , وقتی فرصت دیدارهای مکرر در اختیارت نیست , نمی توانی دعوا و مرافعه راه بیندازی , و این خودش برای شروع خوب است. چون زندگی چیزی نیست جز هذیانی سرتا پا دروغ , هرچه دورتر باشی و دروغ بیشتری به کار ببندی , موفق تر و راضی تری , طبیعی و منطقی این است. واقعیت قابل هضم نیست.

مثلاً حالا راحت می شود درباره عیسی مسیح داستان ها برای ما ببافند. آیا عیسی مسیح جلوی همه دست به آب می رفت؟ به گمانم اگر در ملاء عام قضای حاجت می کرد , یخش زیاد نمی گرفت. رمز کار این است : حضور مختصر , مخصوصاً در عشق. (سلین - سفر به انتهای شب)

3- راستی که با چنین جنایاتی خونین چقدر نوشته ها و اندیشه های بشر باطل و بی اساس جلوه می کند. آنجا که فرهنگ و تمدن هزاران ساله بشر نتوانسته باشد جلو این رودهای خون را بگیرد و صدها هزار کانون شکنجه را از بین ببرد پس هر چه می گویند و می کنند دروغ و بی ارزش است. تنها یکی از بیمارستان ها برای نشان دادن چهره مخوف جنگ کافی است. (اریش ماریا رمارک – در جبهه غرب خبری نیست)

4- در مورد بیماری دوست شما شاید هنوز نشود کاملاً عنوان دیوانگی را در موردش به کار برد... نه خیر! شاید فقط نوعی یقین اغراق آمیز باشد... ولی من جنون های مسری را خوب می شناسم... هیچ چیزی از این یقین اغراق آمیز خطرناک تر نیست!... مرا که می بینید, از این یقین ها که ریشه های مختلفی دارند فراوان دیده ام!... آن هایی که از عدالت حرف می زنند, به نظرم از بقیه دیوانه ها دیوانه ترند! (سلین – سفر به انتهای شب)

5- مطابق آراء کتاب بعدی مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکوف و پس از آن عشق در سالهای وبا اثر گابریل گارسیا مارکز خوانده خواهد شد.(رای ها 7 به 7 مساوی شد!)

6- مطلب بعدی خرمگس و پس از آن آئورا خواهد بود. امیدوارم در این بی فرصتی شهید نشوند!

7- ...خوابیدن مردم غم انگیز است، پیداست که غمشان نیست که همه چیز همانطور که هست باشد یا نباشد، پیداست که از خودشان نمی پرسند چرا آنجا هستند. برایشان علی السویه است. هر حالی که باشند، می خوابند، بیفکرند، مثل سیب زمینی بی رگند، به هیچ فکر نمی کنند، چه آمریکایی باشند و چه نباشند. همیشه وجدان شان راحت است (سلین – سفر به انتهای شب)

8- زندگی کلاسی است که مبصرش ملال است، تمام مدت آنجا ایستاده که تو را زیرنظر داشته باشد. باید وانمود کنی که سرت به کاری گرم است، به هر قیمتی که هست، به کاری به شدت موردعلاقه، وگرنه سر میرسد و مخت را یک لقمه چپش میکند... (سلین – سفر به انتهای شب)

نظرات 20 + ارسال نظر
ققنوس خیس یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:30 ب.ظ

سلام میله بدون پرچم
اول اینکه این سلین داره دیوونه م می کنه که !!
دوم اینکه داداش رای کی یا رو الکترال حساب کردی ؟ اینجا کیا حق وتو دارن ؟ این بود این همه تبلیغی که واسه انتخابات می کردی ؟این بود وعده ی انتخابات سالم ؟ این بود که تو اون سخنرانی بیای بگی من هم یک رای دارم مثل شما ، بعد گندش این طوری در بیاد ؟ این بود جواب اعتماد ما بهت ؟ واقعن که ؟!
سوم اینکه آرزو خلوتی شدن هر چه زودتر سرت را داریم ... البته این به معنای آرزوی ریختن موهای سرت نیست.
مخلصیم رفیق.

سلام ققنوس رند تر دامن!

1- هر دوشون که انتخاب شدند! بعدشم اگه رای خودم رو هم باندازه نصف رای هم حساب کنیم می بینی که اینجا دموکراتیک ترین انتخابات دنیا برگزار می شود. منتها رای خودم رو علنی نکردم... می خوای از این به بعد بگم...بگم؟ بگم؟... مطمئن باش که حق و انصاف رعایت شده من مدتهاست که ولی مطلقه درونیم رو خفه کردم!

2- ببینم می تونی این دو سه تا تار موی باقی مونده را هم از ما بگیری!! رحم کن! موقع آرزو کردن حتماً حتماً دقت را مثل همین دفعه افزایش بده چون مدتیه که گیرنده های آرزو برآورده کننده دچار اشکال است.
ما بیشتر

[ بدون نام ] یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

حرف ها را همه آقایان نویسنده ها زدند . ما چه بگوییم؟

سلام
ما هیچ ما نگاه

جیران یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

:(
کلا نوشتن تیکه های کتاب خوبه.. من خودم می خونم لذت می برم.. و گاهی چه سخته انتخاب..
دیروز موشها و آدمها رو می خوندم و می خواستم یه صفحه ی طولانی رو بنویسم تو وبلاگ بذارم ولی یه پاراگراف رو جدا کردن واقعا سخت بود...
...
بمیرم که مجبوری بشینی مرشد و مارگریتا بخونی.. ولی قشنگه.. یعنیتنها رای منفی مرشد من بودم؟؟
:(

سلام
در مورد سفر به انتهای شب که وحشتناکه! یک کتاب جداگانه میشه نوشت!!
اتفاقاً خوبه! 10 صفحه خوندم امروز جذبم کرده
آخه رای شما هم همچین منفی منفی نبود!

دریا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ http://booyedoost.blogfa.com

سلام دوست عزیز
سه پست آخری رو با هم خوندم وباز هم آرزو کردم خدا میله ی بدون برچم را از ما نگیرد برادر . دست نوشته های شما
شده یه جور دفتر ارزشمند و خاص برای ما تا بشود بعد از 60 سالگی از لیست حاضر اماده ی شما لقمه بر چینیم . (دلیل 60 رو تو آخرین پست من بخوانید)
واما بعد : آقا ما که چشممان شور نبود والله . حسودیمان شد اما باور کنید هی دعا گو بودیم برای اینهمه زحمتی که می کشید . راستی شما چطور هم به کار می رسید هم به بچه ها هم به ماشالا هزار ماشالا اینهمه کتاب نکنه خدای نکرده از آشپزخانه بی خبرین !! اصلن چه معنی داره مرد از راه برسه فکر کنه فقط خودش خسته اس باید روی مبل لم بده کتاب بخونه ؟ مگه خانم چه گناهی کرده؟ باور کنید اگر شریک در کارهای اشپزخانه شوید عمرن به این همه مطالعه برسین . اصلن گمونم بد نشد که عقب موندین دلمان خنک شد
وگمونم نفهمیدین امروز ما با همه شرکا ی نامرد از بزرگ تا کوچیک دعوا کرده بودیم بگزار بعدن در شعرهایشان بگویند سوهان روح و سوغات قم و این حرفا همین که در این بلاد غربت دلمان خنک میشود کافیست .خواستیم دوستان هم بی بهره نباشند صلاح ندیدین این کانت را آفتابی نکنید . خسروان شمایید و صاحبخانه هم شما

سلام بر شما
دیگه خیلی هم چوبکاری نکنید! به ظرفیت من هم توجه داشته باشید
در خانه زیاد نمی رسم مطالعه کنم! یعنی الان نعشم برمی گرده خونه! کارای خونه یه طرف رسیدگی به درسای سروش یه طرف!!! تازه برادرزاده ام هست که امسال کنکور داره و من هفته ای یه روز مشغول تدریس به اونم که یه روز هم باید قبلش مطالعه کنم تا بتونم چیز مفیدی درس بدم! الان دارم هندسه تحلیلی می خونم
ما چیز مخفی نداریم اختیار دارین
ما اصلاً برای خنک شدن دل دوستان زنده ایم

درخت ابدی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ق.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام
۱. باورت نمی‌شه میله جان که چقدر خودم رو دارم از دنیای «سفر...» دور می‌کنم. دلم می‌خواد بدونم این دنیا رو به کجا می‌خواد برسونه و در عین حال نمی‌خوام بدونم.
۲. فکر کنم یه کتابچه نقل قول می‌شه از این داستان به وجود آورد. اونایی که نخوندن دنبالش باشن. حاضرم دوئل کنم. یعنی سلین بدم سلین بگیرم. منظورم «سفر به انتهای شب»ه.
۳. عین یک کتاب مقدس قابل رجوعه.
۴. من این کتاب رو در بدترین شرایط ممکن خوندم. وقتی نیاز به امید داشتم این کتاب فقط ناامیدترم کرد. وقتی به انگیزه‌ها نگاه کنی دنیا از چیزی که می‌بینی زشت‌تره.
۵. پوووووووووف. چند مورد دیگه هم هست که گذاشتم برای وقتی که کتاب رو تموم کردم. یعنی همین امروز-فردا.

سلام درخت جان
1- باورم می شود!
2- دقیقاً یک کتاب می شود نوشت! (معامله خوبیه! من مرگ قسطی را دارم می دهم شما و شما سفر رو بده به یکی از طالبین!
3-
4-
5- منتظرم

NiiiiiZ دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

به این گزینه ها هم می شه رای داد؟
من به گزینه ی دو و هشت رای می دم.
یک هم که جای خود داره!

سلام

چرا که نه! اجرتا با سلین(ره)

لیلی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

چه تشبیه قشنگی از زندگی در جمله ی ۸. گذاشتم تو وبلاگم...

سلام
قابل نداره

داستان تکراری دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ب.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

اون کامنت همه آققایون نویسنده ها رو من فرستادم. این بلاگ اسکای اصلا اسم نویسنده کامنت براش مهم نیست. چند وقته یادم میره اسمم چیه. نمینویسمش. نکنه من من نیستم؟

سلام

پیش میاد ممنون

پرنیان دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
همشون خواندنی و جالب بودند اما آیتم هشت رو خیلی دوست تر داشتم.

سلام

فرزانه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
اون منم ! اون طالب کتاب سلین منم ! اون تشنه خواندن سلین که تو این هاگیر واگیر سراغ همه امانت فروشی ها هم رفته برای پیدا کردنش منم ! میله عزیز به درخت ابدی بگو سلین ندارم که باهات دوئل کنم چه کنم؟
این جمله های آخری دربدرم می کند برای گیر آوردنش همین الان به چند نفر ایمیل می زنم
شما هم لطفاً رونمایی کنید از سیستم ... همیشه گفتم تهران جای زندگی نیست اما این جور وقتها دلم پر می کشد که تهران بودم . اگر کمکی از من بر می آید خبرم کنید

سلام
یکی از همکارانم دارد ... چه جوری بفرستم؟؟
عجله نکنید در یک پست جداگانه در مورد سیستم تبادل کتاب های کمیاب و... چند خطی می نویسم و نظرات بچه ها رو می گیریم و نهایتاً تصمیم گیری و...
عجالتاً احتمال این که این کتاب در شهرستان ها یافت شود بیشتر است تا در تهران!

سفینه ی غزل سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام
بند هفتم چقدر گویای این روزهای خودمان است. خوابیدن غم انگیز... رندگی با وجدان راحت...بی فکری...بی رگی
معچزه لازم دارد اصلاح اوضاع با این خواب های غم انگیز
خرمگس را به نیمه رسانده ام.

سلام
بله واقعاْ... به همین دلیل این بند را گذاشتم
پس چیزی به انتها نمانده است

محمد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
چه کنیم با این کمبود وقت؟
بند 8 خیلی عالی بود .ملال آفت مغز است و چه مشغولیتی بهتر از کتاب خواری و خوانی برای فرار از این مبصر مخ خوار.
من سفر به انتهای شب را گیر آوردم دوستانی که فرصت خوانش یکباره و سریع این کتاب را دارند اعلام کنند تا به نوبت برایشان بفرستم.بالاخره دایناسوریم دیگه!!

سلام محمد جان
باید ساخت !
این هم یک پیشنهاد خوب
علاوه بر امانت دادن امکان افست کردن هم هست! (یکی از دوستان پیشنهاد دادند) آخرین قیمت صفحه ای 12 تومان است (قیمت چند ماه قبل) با این حساب کتاب فوق نزدیک 7000 تومان در می آید که قیمت بسیار مناسبی است. (کسی قیمت جدیدتر داره؟! من امروز برم انقلاب قیمت کنم!!! )

نیکادل سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
راستش من فکر نکی کردم کار به جایی برسد که یک روز پست دوستان را بخوانم و دو روز بعد برای نظر دادن برگردم.
فرزانه جان در جبهه تهران خبری نیست. من اول از همه شما وجب به وجب انقلاب ، کریم خان و چندتا انتشاراتی دوست و آشنا را زیر و رو کردم. نسخه کپی با کیفیت افتضاح موجود است اما بسیار محتمل است که بعضی صفحاتش قابل خواندن نباشد. نسخه اصلش موجود بود 25هزار تومن!!!!
با این احوال سلینم آرزوست.
دیگه چیزی موند که حسرتش بر دل ما نمونده باشه!
من هنوز 30صفحه بیشتر از خرمگس نخوندم
ای میله بدون پرچم چه گزیده هایی! با بند 2 چه همذات پنداری عجیبی دارم ...
مرسی از این انتخابها و حوصله و همت تو دوست عزیز.

سلام
25000 تومان!!! با این حساب افست کردنش که خیلی می ارزه
نه؟؟؟

Helen سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

این از هر دری سخنی هام خیلی خوبه. آدمو کنجکاو می کنه که بره کتابه رو بخونه. مخصوصن که انتخاب های خوبی دارید.

سلام همسایه
کجایی بابا؟
چه می کنی با فیلترینگ!
تغییر آدرس اگر دادی خبرم کن

نعیمه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ http://n1350.wordpress.com/

این روزها کی سرش شلوغ نیست؟

سلام
واقعاً...
اما چرا... پسرای مجرد

درخت ابدی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ق.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام.
به فرزانه: راستش، کتابی که دستمه امانیه، وگرنه دریغ نمی‌کردم. (سال بعد، به دوستانم پیشنهاد می‌دم شریک شن و فقط یه کتاب برام بخرن: سفر به انتهای شب!)
1. اگه از دید روایی بخوایم به داستان نگاه کنیم ، دو ساختار عمده داره: (1) روایتی غیر منسجم و وقایع‌نگارانه که بین اظهارات شخصی و توصیف رئالیستی در نوسانه. (2) خط روایی واضح و رفتن به ذهنیات./ واقعا مرز بین این دو گاهی معلوم نیست و استادانه به هم وصل می‌شن.
2. از فصل بیستم- بازگشت به فرانسه- خط روایی آرام شکل می‌گیره و باز تلفیق بالا- به تناوب- ادامه داره.
3. ضد جنگ بودن داستان به عواقبش مربوط می‌شه، نه صرفا شعارهای حین اون.
4. جنگ و بیماری (جسمی و روانی) دو تم عمده‌ی داستانه که مثل جنگ و صلح جا عوض می‌کنن.
5. توصیفات راوی بین شاعرانه و رئال در نوسانه. تشبیهات بکر در داستان کم نیست. مثلا تشبیه مخ به به کائوچو، یا تشبیه ساحل به دست شکسته.
6. طبیعت و ذات آدما زیر سواله- بی‌انصاف هم نیست.
7. این کار سلین به شدت رو سنت ادبی ناتورالیسم فرانسوی (منظور مکتب ادبی میراث زولاست، نه طبیعت‌گرایی) استواره.
8. من توی ترجمه‌ی عالی غبرایی خیلی بی‌پروایی تعبیرات ندیدم (در مقایسه با چوبک خودمون). باید دید این نقادی مربوط به چه زمانیه. بی‌خود نیست که از سنت‌گذاری خودش می‌گه این مرد تو ادبیات.
9. دنیای سلین کوچیک نیست. جنگ جهانی رو دیده، سفرکرده‌س، با قشر بالا و پایین سر و کار داشته،...
10. میله هم گفته بود. بررسی هر فصل این کتاب می‌تونه یه کتاب بشه.
11. پایان‌بندی "سفر به انتهای شب" هم عالیه. صبح دوباره‌ای که حکایت دیگه‌ای داره.
12. نگاه این مرد به دنیا بی‌نظیره.

سلام
پیشنهاد خوبیه برای دوستان و شما
ممنون از نظرات تکمیلی
واقعاً ساختار رواییش خیلی خاص و دلنشینه
این کامنت رو با اجازه به ذیل کامنتهای اونجا هم انتقال می دهم
فکر می کنم حالا وقتشه که مرگ قسطی را هم بخونی!
من دارمش

مولود گودرزی فر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ق.ظ http://salamdonya.blogfa.com

با سلام[گل]
سلام
دنیا
به روز است
شما هم دعوت
با احترام: مولود گودرزی فر[گل]

سلام
گل

آزاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://pirahan.blogsky.com

سلام میله عزیز
وقتی به روزهای پایان سال نزدیک می شویم خواه ناخواه وقتمان هم آب می رود ! این روزها سر همه شلوغ است و کسی هم فکر نکنم کار مفیدی انجام دهد !
از میان گزیده گویی هایت گزیده 3 را بیشتر پسندیدم . یادم می آید بچه که بودم فیلمی رو در سینما دیدم به نام "انسان وحشی ، حیوان وحشی " خیلی دلم میخواهد یکبار دیگر این فیلم رو ببینم چون حوادث این روزها فکرم را به دیدن مجدد آن فیلم مشغول ساخته است . هدف کارگردان آن فیلم این بود که نشان دهد انسان ها از حیوانات وحشی ترند ....
دیشب در پاسخ به کامنتی که نیکادل در وبلاگم گذاشته بودم نوشتم : اکثر پیامبران الهی خصوصا پیامبران اولوالعزم از منطقه خاورمیانه مبعوث شدند ، رسالت همه آنان هم رستگاری بشر بود . خاتم آنان نیز هدف از بعثت خود را اتمام مکارم اخلاق ذکر کرده است . اما با وجود آن منطقه خاورمیانه گرفتار بدترین دیکتاتورها و سفاک ترین آنها هست . دیکتاتورهایی که برای کشتن مردمانشان از هواپیما و تانک و بالگرد استفاده می کنند .
دلم برای حیوانات می سوزد ! آنان برای زندگیشان ناگزیرند به حیوان دیگری حمله کنند اما دیکتاتورها برای چه ؟

سلام آزاد جان
دقیقه نودی هستیم دیگه
نمی دونم اگر این پیامبران اینجا مبعوث نمی شدند وضعیت چگونه بود! البته هیچ کس نمی دونه! ولی عجالتاً همه ناکام بوده اند ظاهراً ... وقتی چند سال بعد از انجام رسالت خاندان رسول سلاخی می شوند طبیعی است چنین برداشتی داشته باشم

فرزانه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام دوباره
باشد مهندس منتظر رونمایی می مانم
مژده اینکه پسر خاله ام از دوستاش گیر آورده کتابو و قراره جمعه بعد که میاد تبریز برایم بیاره

سلام
چرا تا حالا من خیال می کردم اصفهان هستید شما!!
خوب به سلامتی شما هم می خوانید...منتظر نظر شما هم هستیم
با دید زنانه

نوشینه چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام این جمله آخر خیلی درسته که اگر سرت گرم نباشه ملال مخت را لقمه چپش می کند

سلام

ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد