میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

وقت سکوت - لوئیس مارتین سانتوس

«پدرو» پزشکِ محقق جوانی است که در یک موسسه تحقیقاتی بر روی سرطان کار می‌کند. موضوع تحقیق او این است که سرطان عامل وراثتی دارد یا اینکه محیط نیز در این امر موثر است. در مسیر این تحقیقات نوع خاصی از موش‌های آزمایشگاهی مورد نیاز اوست که از آمریکا وارد می‌شود. دون‌پدرو رویایی در سر دارد و آن‌هم کسب جایزه نوبل است و داستان از زمانی آغاز می‌شود که موجودی موش‌های آزمایشگاهی رو به اتمام است و این موضوع دغدغه ذهنی محقق جوان است. یکی از کارمندان آزمایشگاه به نام «آمادور» به پدرو اطلاع می‌دهد که مدتی قبل یک جفت از این موش‌ها را به یکی از آشنایانش (موئه‌کاس) داده است و برخلاف نرخ بالای مرگ‌ومیر نسبت به نرخ زاد و ولد این موش‌ها در آزمایشگاه که منجر به کاهش تعداد آنها شده است، موش‌های موئه‌کاس رو به فزونی هستند. پدرو برای ادامه تحقیقاتش به همراه آمادور به خانه موئه‌کاس می‌رود تا این موش‌ها را ارزیابی کند. خانه‌ی موئه‌کاس در حلبی‌آبادی در حومه مادرید است. با رفتن پدرو به این مکان سلسله اتفاقاتی رخ می‌دهد که سرنوشت او و اطرافیانش را شدیداً تحت تأثیر قرار می‌دهد...

تم اصلی داستان بزعم من می‌تواند این باشد که چگونه اسپانیایی که نویسنده توصیف می‌کند مردمانش را در میان‌مایگی نگاه می‌دارد و در این محدودیتی که انسان‌ها با آن مواجهند، شرایط اجتماعی و البته تاریخی را مؤثر می‌داند. 

شاید با خواندن دو پاراگراف بالا علاقمند شده باشید که داستان را بخوانید. امر مبارکی است! اما قبل از عملی‌کردن تصمیم‌تان لازم است مختصری در مورد سبک‌وسیاق روایت این کتاب تأمل کنید. چند نکته‌ای را همین‌جا ذکر می‌کنم و باقی را در ادامه مطلب خواهم آورد:

الف) زمان روایت تقریباً خطی است و از این لحاظ فاقد پیچیدگی‌های آنچنانی است.

ب) داستان فاقد فصل‌بندی است اما تکه‌های مختلفی دارد (که مطابق شمارش من 62 بخش است) که با یک سطر فاصله از یکدیگر جدا شده‌اند. این تکه‌ها به یکدیگر مرتبط هستند و در واقع زمانِ خطی روایت همچون نخ تسبیحی این تکه‌ها را به هم مرتبط می‌سازد.

ج) این تکه‌ها از لحاظ نوع روایت سبک‌های متفاوتی دارد: راوی اول شخص (مانند تکه اول و آخر)، تک‌گویی شخصیت‌ها (مانند تکه چهارم)، راوی سوم‌شخص مفسر یا مقاله‌نویس (مانند تکه دوم)، راوی سوم شخص دانای کل (اغلب قسمتها)، گفتار درونی و گفتگوی یک‌طرفه و...  شاید در انتقال از یک تکه به تکه دیگر کمی طول بکشد تا خواننده بتواند بر شرایط قسمت جدید مسلط گردد. گاهی برخی از این تکه‌ها نیاز به خواندن دوباره و سه‌باره یا چندباره دارد.

د) زبان و لحن راوی سوم‌شخص داستان زبانی فاخر است: ارجاعات فراوان به متون و شخصیت‌های اساطیری، متون مقدس، متون ادبی پیشین و... دارد؛ علاوه بر این هم ترکیب‌های بدیع و هم واژه‌سازی‌های جدید در آن دیده می‌شود.

ه) بند بالا برای خوانندگان نابلدی همچون من در فهم جملات ایجاد اشکال می‌کند اما خوشبختانه مترجم محترم به کوشش خودش و احتمالاً رجوع به حل‌المسائل‌های موجود جهت فهم این کتاب، پانویس‌های متعددی تدارک دیده است که این ارجاعات را رمزگشایی می‌کند.

و) جملات داستان عمدتاً جملات بلندی است و با عنایت به پانویس‌های متعددی که در بند فوق اشاره شد، خواندن آنها تمرکز بسیار بالایی را می‌طلبد. این بند اصلاً شوخی‌بردار نیست.

ز) توصیه من این است که در کتابفروشی حتماً تکه دوم (صص 23 تا 28) را بخوانید و اگر به این ارزیابی رسیدید که آدمِ این «میدان» هستید اقدام به خرید کتاب کنید. تکه سوم (ص28) که یک پاراگراف سه جمله‌ای است هم می‌تواند به عنوان تست سریع به کار برده شود.

******

وقت سکوت تنها رمانی است که در زمان حیات لوئیس مارتین سانتوس (1924- 1964) پزشک، روانشناس و نویسنده اسپانیایی منتشر شده است و به قول منتقدین با همین یک اثر بر قله ادبیات اسپانیا در نیمه قرن بیستم ایستاد. او به‌خاطر فعالیت‌ها و گرایشات سیاسی خود چندین بار بازداشت و زندان را تجربه کرد و البته خیلی زود در چهل‌سالگی در یک سانحه رانندگی جان سپرد. چندین سال بعد از مرگش مجموعه داستان‌های کوتاه او و رمان دومش به نام «وقت تخریب» که در مرحله بازبینی توسط نویسنده بود منتشر شد.

.......

مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ چهارم پاییز 1398، تیراژ 500 نسخه، 337 صفحه که تقریباً 290 صفحه آن خود داستان است.

پ ن 1: نمره من به رمان 4.3 از 5 است. گروه C (نمره در سایت گودریدز 3.74 در سایت آمازون 4.1 )

پ ن 2: نمره بالا را یک خواننده حرفه‌ای یا یک نویسنده حرفه‌ای قطعاً 5 خواهد دید.

پ ن 3: مطلب دوست خوبم مداد سیاه در مورد این کتاب: اینجا

پ ن 4: کتاب‌های بعدی «ابداع مورل» و «آداب بی‌قراری» خواهد بود.

 

 

نکته‌ها و برداشت‌ها و برش‌ها

1) این متن بر دوش متون پیش از خود سوار شده است، اتفاقی که در اطراف خودمان کمتر با آن برخورد می‌کنیم. این استواری بر متون پیشین (بینامتنیت) البته امتیازی ویژه است اما برای خوانندگان عام می‌تواند مشکل‌ساز باشد. کسی که بخواهد باصطلاح روزنامه‌وار این کتاب را بخواند راه به جایی نخواهد برد.

2) تکه دوم با یک جمله 28 سطری آغاز می‌شود که خواننده‌افکن است! این تکه را بعد از چندین و چند بار بازخوانی توانستم صوتی کنم... البته هنوز هم خالی از اشکال نیست! اینجا می‌توانید آن را بشنوید.

3) بعد از این جمله طولانی و جالب که در مورد شهر مادرید است عنوان می‌کند که قضاوت در مورد شهر را باید به آینده موکول کرد یعنی «وقتی ماده‌ای که اکنون بر زمین می‌خزد سخت گردد». در پانویس اشاره شده که «گفته‌اند منظور نویسنده از این ماده‌ای که بر زمین می‌خزد حکومت مردمی است که رژیم فرانکو غصبش کرده است». من موافق نیستم چون اساساً سبک انتقادی نویسنده در متن بدین نحو «گل درشت» نیست و از طرف دیگر فعل «سخت گردد» چطور به فاعل مربوطه که حدس زده‌اند حکومت مردمی است ارتباط پیدا می‌کند؟! به نظر من این ماده «خون» است! خونی که هنوز گرم است و روان است... انگار همین اندکی قبل مصیبت‌های دوران جنگهای داخلی رخ داده است... چه بسا تا هنوز این خون گرم است «شهر» امیدها را زنده کند پس قضاوت را زمانی انجام دهیم که این خون خشک شده باشد (سخت گردد).

4) آینده‌ای که در بند بالا از آن سخن می‌گوید چه زمانی از راه می‌رسد؟ زمانی که این مردم غم‌زده در مقابل زندگی و سرنوشت میان‌مایه‌ای که به آن دچار و مشغول‌اند بایستند؛ به عنوان مثال راوی زمانی را در نظر دارد که این مردم استادیوم‌های گاوبازی و فوتبال را وانهاده و صمیمیت را در خانه‌هایشان بازیابی کنند.

5) این جملات دراز هم عالمی دارد مخصوصاً اگر با توصیفاتی تو در تو با جزئیات دقیق و با هنرمندی و شاعرانگی همراه باشد. گاه خواننده سرنخ را در این جملات گم می‌کند. گم نکند مایه تعجب است! دقت کردید که هرگاه راوی به رنگ چیزی می‌خواست اشاره کند آن را به صورت ترکیبی بیان می‌کرد؟ مثلاً: بنفشِ رنگ‌باخته، قهوه‌ای زردفام، خاکستری سبزگون. یعنی از هر فرصتی برای دراز کردن جملات بهره می‌برد! خلاصه اینکه جملات کتاب را باید به تأنی خواند و چنانچه حوصله‌تان سر برود و عجله کنید، مجبور می‌شوید هر جمله را چندبار بخوانید و سرآخر هم متوجه موضوع نشوید و عبور کنید.

6) صاحبان پانسیونی که پدرو در آن اقامت دارد شخصیت‌های جالبی هستند و شاید بتوان گفت خوشخوان‌ترین بخش‌های کتاب زمانی است که آنان حضور دارند. تکه چهارم (صص28 تا 37) تک‌گویی مادربزرگ است و تکه هفتم (صص49 تا 57) اولین آشنایی ما با آنهاست. در همین فصل مشخص می‌شود که این سه زن، پدرو را فرستاده‌ای از سوی بخت به حساب می‌آوردند که به مدد او می‌توانستند سرنوشت خانواده را دگرگون کنند و به آن معنایی تازه بدهد و در این راه چه برنامه‌های حساب‌شده‌ای داشتند و چه دقت و حوصله‌ای در ساختن و پرداختن قصه‌های خیالی در مورد گذشته به خرج دادند. در این راه به توفیق رسیدند و سرنوشت‌شان عجیب دگرگون شد!

7) در ص71 آمادور در باب اصالت نژادی موشها چنین اظهارنظر می‌کند:«اگر حرام‌زاده باشند اصلاً به درد ما نمی‌خورند.» به نظرم رسید باید فعل «نباشند» درست باشد چون حرامزادگی موشها نشان از این دارد که آنها با فردی بیرون از خانواده جفت نشده‌اند ولذا نژاد آنها با نژادهای متفرقه دیگر مخلوط نشده است. اما با توجه به جمله بعدی «باید برادر با خواهر جفت‌گیری کرده باشد، یا فوقش دختر با پدر.» به نظر می‌رسد همان «باشند» صحیح است و نوعی طنازی در این مورد به کار رفته و ارجاعی هم در این زمینه به بدو خلقت و داستان آفرینش دارد.

8) تقریباً تا پدرو به خانه موئه‌کاس برسد حدود یک پنجم حجم کتاب سپری می‌شود. بعد از پایان این دیدار بخش ابتدایی سفر اودیسه‌وار پدرو به پایان می‌رسد. بخش بعدی چند شب بعد در یک شنبه‌شب آغاز می‌شود (تکه دوازدهم ص80).

9) در تکه دوازدهم پدرو پس از خوردن شام عازم خیابان می‌شود تا در این شب تعطیلی به کافه‌ای برود و به همراه دوستش «ماتیاس» در بحث‌های ادبی و... شرکت کند. این سفر شبانه تا رسیدن به صبح 70 صفحه طول می‌کشد. تا پدرو به کافه برسد و در کافه به سر میز ماتیاس برسد خواننده گردنه‌های سختی را در پیش خواهد داشت! و البته پس از آن هم!!

10) راوی در ابتدای پیاده‌روی پدرو در خیابان، تأملاتش در باب سروانتس را که روزگاری در همین خیابان‌ها پیاده‌روی می‌کرد بیان می‌کند که جالب توجه است: « سروانتس، سروانتس. آیا واقعاً ممکن است میان قومی از این دست، درون شهری مثل این شهر، در خیابان‌هایی چنین بی‌اهمیت و مبتذل، مردی زندگی کرده باشد که چنان تصویری از انسانیت در ذهن داشته باشد و چنان اعتقادی به آزادی، چنان مالیخولیای سرد و واقع‌گرایانه‌ی بس دور از هر چه قهرمانی‌گری و مبالغه، دور از هر چه تعصب جزمی و هر چه قطعیت و خاطرجمعی؟ آیا ممکن است در این هوای بیش از حد پاک نفس کشیده باشد و آن‌قدر که آثارش نشان می‌دهد به ماهیت جامعه‌ای آگاه باشد که در آن متعهد و ملزم است مالیات جمع کند، ترک‌ها را بکشد، بی‌دست شود، مترصد الطاف دیگران باشد، ساکن زندان‌ها شود و کتابی صرفاً به قصد خنداندن خوانندگان بنویسد؟ ]...[ چیست آن کاری که او واقعاً می‌خواست بکند؟ فرم رمان‌نویسی را تازه کند، به روح مسکین مانندگانش رسوخ کند، کشور وحشی و بی‌رحم را به سخره بگیرد، پول دربیاورد، بیشتر دربیاورد تا اندکی از آن تلخی دور بماند که کار جمع‌آوری مالیات فروش امتعه به کام انسان می‌نشاند؟ نیست آدمی که بتواند خودش را فارق از هستی‌ای بشناسدکه از آن به وجود آمده است.» (صص 81-82)

11) در ادامه تأملات فوق به جایی می‌رسیم که مرا به یاد این مناظره انداخت. یادش به‌خیر! این فراز از سخنان راوی دردناک است: « ایمان به دنیای نیک مانع نمی‌شود او همواره شرِ پیوسته‌ی دنیای دون را درنیابد. کماکان می‌داند و می‌فهمد که این دنیا شر است. دیوانگی‌اش (اگر به خوبی در خویش بنگرد) فقط در ایمانش به احتمال بهتر کردن دنیا درمی‌گیرد. به اینجا که رسید باید خندید، چرا که حتا بر ابله‌ترین انسان‌ها کاملاً آشکار است که دنیا نه‌فقط شر است بلکه سرِ سوزنی هم بهترشدنی نیست. پس بخندیم.» (ص83). چشم! می‌خندیم! اما این ناامیدی دردناک نخواهد بود!؟ پدرو در تکه پایانی اتفاقاً به این موضوع خواهد پرداخت.

12) نوشیدنی‌هایی که پدرو و ماتیاس در کافه میل کرده‌اند موجب گرم شدن سرها و باز شدن زبان‌ها شده است... در اینجا (تکه سیزدهم صص86-90) صحبت از اولیس (جیمز جویس) و اهمیتش به میان می‌آید. یادم هست جایی خوانده بودم که اولیس رمانی برای نویسندگان است. به نظرم این گزاره برای وقت سکوت هم صدق می‌کند.

13) پانویس‌ها البته در فهم جملات کمک می‌کند اما این‌گونه نیست که بعد از خواندن آنها، جملات کاملاً شفاف گردد. مثلاً: «... یاوه‌گویی‌های ادبی‌احساسی‌ ماتیاس معنایی غیر از نبودِ فرشته‌ی مسافر نداشت که یاری‌اش کند تا ماهی را بگیرد و از صفرایش بهره بردارد.» در زیرنویس چنین می‌خوانیم: «به فرشته‌ای موسوم به رافائل اشاره دارد که به طوبیا آموخت ماهی بگیرد و اندرونه‌اش را بیرون بکشد و بعدها به قصد دور راندن دیوی به نام اَشمادای از آن استفاده کند که عاشق سارا شده بود و نیز کوری پدرش را با آن درمان کند. این ماجرا در انجیل آمده است.» در واقع می‌خواهد بگوید طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن!! این را من همین الان فهمیدم یعنی درست وقتی که دو سه بار خوانده و راه به جایی نبرده بودم و می‌خواستم گیر بدهم!

14) این تکه‌های مربوط به گفتارهای درونی پیرزنِ صاحبِ پانسیون واقعاً معرکه‌اند. تکه چهارم (28-37) و تکه هفدهم (104-108). بالاخره یک کوهنورد در مسیر قله نیاز دارد گاهی بنشیند و استراحتی بکند و آبی بنوشد چون قسمتهای سختی در راه صعود در پیشِ روست! یعنی از اینجا تا زمانی که بخش اول این شب‌گردی در تکه بیست و سوم (ص131) به پایان برسد.

15) تکه‌ی سی و یکم(162-167) به توصیف و تحلیل تابلوی «بزم جاودان» اثر فرانسیسکو گویا اختصاص دارد. تابلویی که روی جلد کتاب قرار گرفته است. این بخش با 29 زیرنویس یکی از قسمت‌های رکورددار است! با شروع این بخش یک سربالایی دیگر آغاز می‌شود. کاش از این نقاشی در طرح روی جلد رمان «سور بز» یوسا نیز استفاده می‌شد که بسیار انتخاب به‌جایی از کار درمی‌آمد.

16) هجویه‌ای که راوی در باب فیلسوف اسپانیایی «اورتگا ئی گاست» در بخش سی‌ودوم نگاشته است سبب شد مختصری در مورد ایشان جستجو کنم. کتاب «طغیان توده‌ها» ایشان به فارسی ترجمه شده است و بخشی از آرای ایشان را خواندم و اتفاقاً آن را بسیار قابل تأمل یافتم (اینجا به نقل از کتاب تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم اثر دکتر بشیریه). با توجه به گرایشات چپ نویسنده هجو یک فیلسوف لیبرال خیلی عجیب نیست. این نحو برخورد یکی از آن میراث‌های گرایشات چپ است که ما تا گردن در آن فرو رفته‌ایم! یعنی فقط همین را از ایشان یاد گرفتیم!!

17) در پانویس 2 صفحه 202 مترجم در مورد بازی‌ای که به گرگم به هوا ترجمه شده است توضیحاتی داده است که مرا به یاد یکی از بازی‌های بچه‌های امروزین (البته قبل از کرونا) انداخت به نام «آقای آلوده». این هم یک پیشنهاد است.

18) به نظرم وقتی خواننده به اینجاها (حدود دو سوم اثر) رسیده باشد دیگر ادامه مسیر خیلی راحت‌ خواهد بود! باور کنید!

19) «... اما خداوکیلی شما دیگر به خیال رفع مشکلات یک‌دفعه‌ای بقیه خودتان را درگیر همچو گرفتاری‌هایی نکنید. دیگر از این حماقت‌ها نکنید، کار کنید، خوش بگذرانید. دست از سر حلبی‌آباد بردارید و بگذارید این‌ها خودشان بدبختی‌هاشان را راست‌ریس کنند.» این را یکی از عوامل بازداشتگاه به پدرو می‌گوید. البته این جمله خیلی در مورد پدرو صادق نیست چون این بنده‌خدا اصلاً توی این باغ‌ها نبود و بدون هیچ نیت و هدف سیاسی عقیدتی و شاید بتوان گفت چون واقعاً سرش توی کار خودش بود گذرش به آنجا افتاد! به بند بعدی هم می‌توان توجه کرد.

20) «هر کس خربزه می‌خورد پای لرزش می‌نشیند. همیشه هر کس که خربزه می‌خورد نیست و گاهی به جای او کسی است که می‌پندارد خربزه خورده یا کسی که دیگران معتقدند خربزه خورده یا کسی که توانسته اطرافیانش را قانع کند تا او را با صورت رنگ‌پریده، چهره‌ی زرد و لبخند تلخ در ردای سیاه خیانت ببینند.»

21) مدیر موسسه تحقیقاتی همانطور که از مدیرانِ استانداردِ چنین نظام‌هایی انتظار می‌رود درخصوص پاک‌سازی ساحت علم از عناصر مسئله‌دار ذره‌ای درنگ نمی‌کند!

22) آنقدر در متن ارجاعات فراوان موجود است که وقتی در ص295 پدرو به فردی با نام «عمو میگل» اشاره می‌کند در پانویس از قول پدر نویسنده نقل شده است که عمو میگل شخص خاصی نیست!!

23) تکه پایانی به وسیله راوی اول‌شخص روایت شده است. پدرو بعد از پشت‌سر گذاشتن همه وقایع عازم ایستگاه قطار است تا به جایی برود که قرار است مشغول کار جدیدش بشود. با این‌که نمی‌تواند «کاری بکند که بایستی کرده باشد» و با اینکه کار جدید را در حد «درمان خارش مقعد» ارزیابی می‌کند هیچ احساس ناامیدی نمی‌کند. چرا؟! چون «آخر پوچ و تهی شده‌ام». «پوست کلفت چرم‌مانندی از من باقی گذاشته‌اند و دل‌وروده‌ام را بیرون کشیده‌اند، خیسانده‌اندم و گذاشته‌اندم تا خوب خیس بخورم»...«تا در هوای پاک کاستیلیایی دودی و نمک‌سود شوم. آن‌جا که سه ‌قرن ‌و نیم است آینده معنایش را به‌کلی از دست داده است» اگر خودتان را به سلامت به اینجا رسانده باشید حس عجیبی از این همراهی خواهید داشت. یکجور درد مشترک. درد ناشی از اختگی!

24) در اینجا به فرایند اخته کردن توسط ترک‌های عثمانی اشاره می‌کند؛ اخته‌شدگانی که آنها را تا کمر در شن‌های ساحل فرو می‌‌کردند و فریادهایی که آنها سر می‌دادند می‌توانست کارکرد فانوس دریایی را ایفا کند. اما امروزه در این زمینه هم پیشرفت کرده‌ایم! چنان اخته می‌کنند که خلاصه دست از دهن خبردار نمی‌شود! نه فریادی و نه حتا دردی! «وقت سکوت» است.



نظرات 15 + ارسال نظر
دانشجو پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:45 ب.ظ

همیشه آرزو دارم کتاب‌های درسیم تموم بشه وقت خواندن رمان پیدا کنم اما خیییییییلی زیادن هر چقدر بخونی بازم کتاب‌ها تموم بشو نیستند از وقتی خودم رو شناختم کتاب خوندم ولی بازم وقت کافی نداشتم که همه کتاب‌های یی که دوست داشتم و بخونم

سلام دوست عزیز
آرزوی شما از رگ گردن به شما نزدیک تر است
کاش همه آرزوها همینقدر در دسترس باشد.
یکی دو ماه دیگه حله
شور و اشتیاق رو درون خودت حفظ کن

سعید جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 03:58 ق.ظ

سلام بر حاج حسین عزیز

ممنون از این یادداشت خواندنی
آقا حسین همانطور که بنده از مطلب شما برداشت کردم، داستان کتاب یک روایت خطی دارد و موضوع و مسیر داستان هم مشخص هست. پس چرا انقدر دشوار نوشته شده است، چرا انقدر ارجاع به آثار دیگر نویسندگان، هدف نویسنده از این کار چیست؟
آیا این کتاب هم همچون اولیس برای نویسندگان نوشته شده است؟
من خودم در بلاگ که روزانه نویسی می‌کنم برخی از مواقع مسائلی را که برای خودم حل نشده است و هنوز با آنها درگیری روانی دارم، به سختی می‌نویسم و حتی بعد از مدتی با خوانش آن مطلب به سختی جریان را به خاطر میاورم، آیا این نویسنده‌ها هم در نگارش داستان اینطور هستند؟ و علت این مغلق‌نویسی، درگیری نفسانی آنها با داستان هست؟

ممنون

سلام سعید جان
با توجه به اینکه در یکی دو پست قبل در مورد این سوال پیش‌آگهی داده بودی منتظر طرح آن بودم. دیروز هم با گوشی دو سه پاراگراف تایپ کردم که نمی‌دونم چی شد که پرید! در آن پاسخ مقدمتاً به شعر و ترانه اشاره کرده بودم که نوع مفهوم‌تری از هنربرای ما ایرانیان است. به هر حال و با توجه به زمانه‌ای که در آن به سر می‌بریم بیشترین اشعاری که مردم عادی با آن سر و کار دارند شعرهایی است که در ترانه‌ها به کار می‌رود و این اشعار هم یک‌جور سادگی خاصی دارند و باز هم به هر حال خواندن اشعار حافظ و فردوسی و امثالهم برای عمده مخاطبان سخت شده است چه برسد به اشعار شاعرانی که پیچیدگی‌های زبانی بیشتری دارند.
حالا به سراغ داستان برویم. مخاطب رمان‌ها و داستان‌ها چه کسانی هستند؟ طبعاً طیفی از مخاطبان را داریم از مخاطبان عام تا نخبگان. کمتر قابل تصور است که یک اثر هنری بتواند همه این طیف را پوشش بدهد. ارزش یک اثر را اگر بر اساس لذت و بهره‌ای که به مخاطب انتقال می‌دهد طبقه‌بندی کنیم باز هم چیزی که بیشترین تاثیر را دارد روحیات و سلایق مخاطبان است که طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود. در واقع حرفم این است که نمی‌توانیم معیارهای یک گوشه از طیف را به کل طیف تعمیم بدهیم و بگوییم اثر زیبا، جذاب، لذت‌بخش و یا تأثیرگذار، اثری است که این شاخصه‌ها را داشته باشد یا آن شاخصه‌ها را داشته باشد.
تازه این مخاطبان که در بالا از آنها یاد کردیم موجودات صلب و ثابتی نیستند! یعنی تغییر می‌کنند. مثلاً من در بیست سالگی اثری را خوانده‌ام و تا مدتها آن را یک شاهکار تلقی کرده‌ام ولی الان در چهل و اند سالگی مشابه آن را جذاب نیابم. اگر بخواهم این بخش را جمع‌بندی کنم خود من در همین زمان در طول سال نیاز دارم هفتاد درصد رمان‌های کمتر پیچیده را بخوانم (همان‌هایی را که در گروه A طبقه‌بندی می‌کنم) بیست درصد گروه B و ده درصد گروه C ... و برای این نیازم با توجه به ارزیابی‌هایی که می‌کنم به سراغ آثار مختلف می‌روم. اما چرا دوست دارم به سراغ پیچیدگی بروم!؟ به نظرم پیچیدگی‌ها باعث می‌شود ذهن ما درگیری بیشتری با موضوع پیدا کند و ما را به تلاش بیشتری وا می‌دارد و این تلاش بیشتر باعث ماندگاری بیشترخواهد شد. این یک دلیل آن است. دلیل بعدی می‌تواند خود جذابیت «چالش ذهنی» باشد و نه تاثیرگذاری بیشتر آن؛ یعنی به هر حال ما به چالش‌های ذهنی نیاز داریم. دلیل دیگری که به ذهنم می‌رسد خودِ پیچیدگیِ زندگی است... گاهی بیان رازآلود این پیچیدگی‌ها به خودی خود برای ما جذاب است.
خیلی روده‌درازی کردم... این داستان را حداقل در اینجا من در طبقه نخبه‌گرایانه‌ها قرار می‌دهم ممکن است در خود اسپانیا تا به این حد نخبه‌گرایانه نباشد و بخش بزرگتری از طیفی که گفتم را پوشش دهد. فکر کنم قبلاً این را گفته باشم (چندین نوبت) که از نظر من داستان خوب و متوسط و بد داریم و پیچیدگی و سادگی داستان دخلی به خوب و بدی آن ندارد کما اینکه در هر گروه آثاری هستند که به زعم من شاهکار هستند.
شعر و ترانه را گفتم الان به یاد رقص افتادم! سادگی یا پیچیدگی حرکات ملاک ارزش یک رقص نیست بلکه آن روح و ظرافتی که در آن حرکات وجود دارد و به چشم مخاطب می‌رسد به نظرم دست بالا را دارد.
..........
آدرس وبلاگ را هم لطفاً بگذار چون با اینکه قبلاً خدمت رسیده‌ام ولی الان دسترسی ندارم.
حالا در ادامه بحث و ورود احتمالی دوستان دیگر شاید نکات بهتر و بیشتری به ذهنمان برسد.
ممنون رفیق

الهام جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 10:44 ب.ظ https://yanaar.blogsky.com/

سلام
ممنونم از معرفی ... خوب راستش کتاب و صفحه 28 اش که الان در دسترس نیست برای تست کردن، اما روخوانی شما را گوش کردم، سانتوس را که کمی بیشتر شناختم و بدتر از همه سایت شخصی ونداد جلیلی را که دیدم و مدتی درش وقت گذراندم، پیچش های ظریف زبان ترجمه را که دیدم ... قدرت ادبیات با این گشت و گذار اطراف کتاب زمینم زد. فهمیدم که این کتاب و نویسنده اش رهایم نخواهند کرد. حالا مرد این «میدان» که نیستم، ولی احتمالاً «زن» میدان باشم. نام کتاب را در لیست خواندنی هایم گذاشتم.

سلام
شما مسیر خوبی را طی کردید و حق هم همین است که انتخاب‌هایمان به همین نحو باشد.
نکته خوبی را هم اشاره کردید که باید بروم متن را اصلاح کنم. واقعیت امر این است که در امر کتابخوانی ما خیلی بیشتر از مرد میدان، زنِ میدان داریم
حتماً منتظر خواندن نظرات شما پس از مطالعه کتاب هستم.
و همچنین بحثی که در کامنت قبلی طرح شده است.
ممنون

لیلا شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:22 ق.ظ

سلام
عجب کوهنوردی شد واقعا. خسته نباشید. توضیحات هم به فراخور خود کتاب و پانویس‌هاش کم پیچیده نبود.
بند ۲۲ خیلی بامزه بود

سلام
به هر حال در کنار پیاده‌روی در خیابان و بیابان گاهی لازم است که به کوه بزنیم
بند 22 نشان می‌دهد که عده‌ای از مخاطبان و حل‌المسائل‌نویسان و نکته‌سنجان به جستجوی عمو میگل پرداخته‌اند و حتی گذرشان به پدر نویسنده رسیده است. کم پیش می‌آید.

آریا شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:36 ب.ظ

ممنون‌... مثل همیشه دقیق و کاملا درست...

سلام
ممنون از لطف شما

ماهور شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام خب من هم کتابو تموم کردم
قبل هر چیز بگم واقعا نشستید بخشهای کتابو شمردید؟!

درباره ی راویهای متعدد کتاب، همشون راحت و روان بودند (بعضیها مثل کارکتر پیرزن فووووق العاده بود ) بجز همان راوی مقاله نویس،
اصلا کتاب پیچیدگیه دیگه ای نداشت

که بخشی از این پیچیده به نظر اومدن، عدم اگاهی مای خواننده است از همان متون ادبی پیشین متون مقدس و اسامی و سرگذشت اساطیر و همچنین تسلط نداشتن به زبان اسپانیایی در لذت بردن از ساخت واژه های خلاقانه

پس به نظر من صرفا خواندن صفحه ۲۸ نمیتواند ملاک مناسبی برای تشخیص مرد میدان بودن برای خواندن این کتاب باشد

هر چند که گاهی این بخشهای راوی مخصوصا در اواسط کتاب کم هم نیست خیلی هم نفس گیر است
از آن هم آنورتر حتا.

اما اگر بخواهم نمره ی حسی به این کتاب بدهم قطعا یک نمره از شما پایینتر خواهد بود
من کلا رابطه ی لذت بردنم از یه کتاب با میزان سوار بودنم بر کل و جز کتاب به شدت مستقیمه

این کتاب چند مسئله داشت برایم یک اینکه گاها پیچیدگیهای ان پاراگرافهای طولانی و جملات تمام نشدنی که به عمد سخت خوان شده بودند مرا به نقطه کشف جذابی نمیرساند. هیجان از کشف یک چیز جدید. پیچیدگیهای ساختاری و توصیفی جملات را که باز میکردی مطلب تجربه ی کشف مورد بدیع هیجان انگیزی نبود.

در کنارش داستانی به شدت معمولی و قابل حدس داریم.

البته از بخشهای حلبی آباد لذت بردم از سیستم تولید موشها و فحل کردنشان مخصوصا.
شاید ایراد اینست که همش منتظر بودم اتفاق خاص تری بیفتد که نیفتاد.


خلاصه اینکه کتابو دوست داشتم اما عاشقش نشدم نه کتاب بدی بود قطعا و نه عجیب غریب عالی.

ابداع مورل را تهیه کردم
از فردا شروعش خواهم کرد.

سلام بر رفیق کتابخوان
خسته نباشید. خدا قوت.
در مورد شمردن آن بخش‌ها باید بگویم که در دور دوم که کتاب را می‌خواندم یک خلاصه یکی دو جمله‌ای از هر بخش نوشتم و طبعاً اینجوری شمارش هم خود به خود انجام شد!
راوی سوم‌شخص کلاً زبان فاخر و به قول مترجم «لاتین گونه»ای داشت. در مواردی که مستقیم و غیرمستقیم از شخصیتهای دیگر نقل می‌شد (دو بخش پیرزن و موارد مربوط به کارتوچو یا آن بخشی که کاراکترها در پی هم روان شدند که در انتهایش پدرو بازداشت شد و...) زبانش متناسب با آن شخصیتها ساده می‌شد.
سخت‌خوان بودن از نظر من بیشتر به خاطر این لحن و جملات دراز آن بود (مواردی که واقعاً لازم بود به زیرنویس مراجعه کنیم هم مزید بر علت بود) که خواننده به راحتی نمی‌توانست بر آنها مسلط شود. یعنی واقعاً باید آهسته و با تأنی خوانده شود. یاد رگتایم افتادم که می‌گفت این قطعه را آهسته بنوازید! این را هم باید با صدای بلند و با سرعت کم می‌خواندیم. اتفاقاً جاهایی که من امکان بلند بلند خواندن را داشتم خیلی خوب بود. با صدای بلند خواندن به گمانم تمرکز مرا بالا می‌برد. دیگران را نمی‌دانم.
صفحه 28 یا مواردی از این دست مشت نمونه خروار است. به هر حال خواننده تست کند بهتر است.
نفس‌بُر!!
در مورد خط داستانی من دعا دعا می‌کردم چاقو به این شخصی که خورد نخورَد... اما خُب راه نداشت.
در مورد اتفاق خاص‌تر باید دقت کرد که اخته شدن مورد نظر نویسنده با همین اتفاقات دم دستی و عادی رخ می‌دهد و اگر می‌خواست خیلی اتفاق خاصی بیفتد نقض غرض می‌شد و از گستردگی وقوع این اتفاق می‌کاست. شاید البته.
کتابی نبود که بگذارد به راحتی خواننده سوارش شود و سواری بگیرد.
ممنون

بندباز یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 05:25 ق.ظ https://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر میله گرامی
من چند پست عقب ماندم از شما، کلا از دنیای وبلاگی! از بس این روزها اتفاقات عجیب و غریب رخ داده که آدم اصلا می ترسد شیر اینترنت را باز کند، کمی در حالت تمدد اعصابم! اما لذت خواندن پستهای اینجا را از دست نخواهم داد. به زودی برمی‌گردم. متشکرم از شما.

سلام بر بندباز گرامی
برعکس دنیای بیرون از وبلاگ در اینجا اتفاق عجیب و غریبی رخ نداده است. خدا را شکر
اول سلامتی و بعد امور دیگر

ماهور یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:33 ق.ظ

به نظرم کاملا صحیح است که ما طیف گسترده ای از مخاطبین با سلایق متفاوت داریم
اما باید توجه کنیم که تراکم در کدام دسته بیشتره ؟

شاید ما به نقد و تحلیلهای بیشتری نیاز داریم برای یادگرفتن اینکه چه کتابی قویتر نوشته شده یا اصلا اینکه یک کتاب را باید چگونه خواند؟!
برای ارتقای سلیقه خوانندگان
قطعا نباید از آموزش غافل شد

پیچیدگی صرفا به تنهایی معیار سنجش نیست همانطور که شما گفتی
از ان طرف هم سادگی به تنهایی نشانه ی بد بودن یک اثر نیست نمونه ی دم دستی اش همین دفتر بزرگ
بهر حال خیلی هوشمندانه بوده که نویسنده فقط یه بخشهایی از کتاب را سنگین نوشته کرده

و اینکه چرا پیچیده مینویسند یا پیچیده میخوانیم
اصلی ترین دلیلش این است که پیچیدگی جذابه
مخصوصا اگر عمق درست داشته باشه
و پیچ الکی نداشته باشه
و مارا به لذت کشف برساند


شما در این کتاب با کدام شخصیت ارتباط بیشتری گرفتید یا بیشتر ازش خوشتان امد یا بهتر بگویم اگر نامه ای در کار بود از کی قرار بود برسد ؟

طبعاً تراکم باید در سمت مخاطبین عام باشد یعنی ساده‌خوان‌ها... همه جای دنیا اینگونه است. اتوماتیک اینجوری می‌شود. همه جای دنیا تریلرها و جنایی‌ها و عشقی‌ها پرفروش هستند چون آن نیاز مخاطبان عام (و گاهی هم خاص) را برآورده می‌کنند. اینجا چون مخاطبان عام به آن معنا کم داریم گاهی کتابهای سخت‌خوان تیراژشان در مجموع بیشتر از مثلاً یک تریلر می‌شود. بعد یک کتاب‌اولی که تحت تاثیرنیروهای مختلف (تشویق ها و تبلیغها و ...) به سراغ رمان می‌آید و از بد حادثه با یک پرفروش سخت‌خوان مواجه می‌شود کلاً یاتاقان می‌سوزاند و خلاص! از آن طرف گروهی هم هستند که پتانسیل خواندن یک رمان فاخر را دارند اما تحت‌تاثیر یک سری عقاید من‌درآوردی اصلاً سراغ رمان نمی‌آیند و آن را امری بیهوده می‌دانند... حالا حساب کن یک همچین آدمهایی ناگهان هوس رمان کنند و با یک اثر نازل یا سطح پایین مواجه شوند... همه این اتفاقات در نبود نشریات مرجع که خوانندگان را هدایت کند قابل رخ دادن هستند.
آن نشریات یا برنامه‌ها هم سلایق را ارتقا می‌دهند و هم آموزش می‌دهند و هم...
یاد یکی از این برنامه‌ها افتادم که فرد مدعو که خیلی هم خوب حرف می‌زند و من به‌شخصه بسیار می‌پسندمش در مورد کتابی صحبت می‌کرد. من به شدت احساس نیاز کردم تا کتاب را بخوانم. اینترنتی سفارش دادم. کتاب به دستم رسید. ترجمه افتضاح بود! اصلاً قابل خواندن نبود. نمی‌دانم ترجمه‌ای که او خوانده بود همین بود؟! اینها مسائل مهمی هستند. راستی یادم باشد در مورد این کتاب و ترجمه افتضاحش بنویسم
برگردم به کامنت
بله نکته این است که این نوع کتابها به نوعی راه بدهد مخاطب به درون کتاب بیاید. گاهی سخت راه می‌دهد. شاید در زمان مناسب‌تری به سراغ چنین کتابی برویم راه نفوذ بهتری پیدا کنیم.
..........
نامه
دوباره یادم رفت.
اگر کسی نامه می‌نوشت احتمالاً دورا بود.
چند وقتی است صندوق پستی را چک نکرده‌ام شاید هم نوشته باشد!
ولی با پدرو خیلی ارتباط خوبی داشتم. آنچنان خوب و عمیق که دیگر نیازی به نامه‌نگاری نباشد.
اما قطعاً دورا گزینه دست به قلم تری برای نوشتن نامه به میله بود.

مدادسیاه دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:39 ق.ظ

میله جان یادداشت جالب و جامعی است. این داستان چنان که پس از خواندنش هم گفته ام و تو هم لطف کرده ای و به آن ارجاع داده ای از تجربیات خاص داستان خوانی ام است؛ آن قدر خاص که یادم است در مقدمه ی سالنامه رمان هم به آن اشاره کردم.
سر نخ خوبی از اورتگایی گاست داده ای. در اولین فرصت دنبالش خواهم کرد.

سلام بر مداد گرامی
بله واقعاً خاص است. یک موردی که یادم رفته بود در مطلب اشاره کنم یا در کامنتهای قبلی این طبقه‌بندی نشر چشمه است که می‌تواند کمک‌حال خوانندگان باشد. شما که مشتری پروپاقرص این قفسه یعنی «جهان نو» هستید ولی ممکن است برخی ندانند.
یاد آن سالنامه به خیر
ممنون

پیرو پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام میله عزیز
هر چه فکر می کنم می بینم توصیف جیمز جویس کامل ترین و بهترین برای برخی آثار است!
راستی می دانستید در ولایت ما جیمز جویس خواندن مایه پز و مباهات است؟ خوب، من باید اعتراف کنم که امکان دادن این پز را ندارم!
ممنون بابت خوانش یک بخش کتاب شنیدن صدای میله همیشه خوشاینده.

سلام رفیق
والللا در اکثر ولایات در میان کتاب‌خوانان خواندن آثار ایشان و اظهار فضل در این رابطه بسیار مایه مباهات است. یعنی در واقع (یعنی کاملاً در عالم واقعیت و بدون شوخی) خواندن و هضم کتابهایی از این دست نشان از تبحر و پختگی خواننده است که طبعاً در یک سیر طولانی‌مدت از تجربه کتابخوانی به دست آمده است و بدیهی است که مایه مباهات و پز دادن قرار بگیرد. حالا من هم یک روزی اگر با همین فرمون جلو بروم به خواندن اولیس خواهم رسید
حالا که خوشاینده از این به بعد پای ثابت مطالب خواهد بود
سلامت باشید

اسماعیل بابایی جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 07:13 ق.ظ http://www.fala.blogsky.com

درود و سپاس حسین آقا بابت معرفی کتاب.
به نظرم حداقل به خاطر تجربه اش هم که باشه،می ارزه امتحان کردنش!

سلام و عرض ادب خدمت معلم جوان
امتحان کردنش موجب اعتیاد نمی‌شود من تضمین می‌دهم
منتها ممکن است (برای برخی) موجب اُفت انرژی جهت تداوم شود. همین

بندباز جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:39 ب.ظ https://dbandbaz.blogfa.com

درود بر میله گرامی
متن خوب این پست رو به همراه نظرات خوب دوستان و پاسخ های تکمیلی شما خوندم. راستش به نظرم رسید چیزی بسیار فراتر از کتاب خواندن به قصد لذت بود. عملا می شد یک پروژه ی کامل تحصیلی باشه!! دارم به عرق ریزان نویسنده ش فکر می کنم و تفاوتی که با باقی هم صنف های خودش ایجاد کرده... .
راستش اگر بساط نقد و تحلیل و آموزش به قول ماهور بیشتر از اینکه هست رونق بگیره، ما افتخار آشنایی با چه آثار زیبایی رو خواهیم داشت!!
خلاصه که باید از شما تشکر کنم بخاطر معرفی خوب این کتاب.

سلام بر بندباز
می‌توان گفت مسلماً نویسنده هم جد و جهد زیادی کرده است و هم استعداد و قریحه و خلاقیت بالایی داشته است.
مسلماً نقد و تحلیل و تفکر و تدبر در متون هم موجبات ارتقای خواننده خواهد شد (من به همین امید دارم تلاش می‌کنم ) و هم تداوم و گسترش آن در جامعه موجب خواهد شد که آثار بهتری هم پدید بیاید. در واقع مطالبه اکثریت شکل می‌دهد به تولیدات فرهنگی آن جامعه.
ممنون از لطف شما

سیاورشن جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:23 ب.ظ

اینستاگرام دارید؟

سلام دوست عزیز
نه. حس می‌کنم فرصتش را نخواهم داشت. یعنی در می‌مانم
فقط همین کانال تلگرامی را جهت سهولت دسترسی در نظر گرفته‌ام.

سمره یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام
راستش من صفحه ۲۸ رو خوندم بعد بقیه اش رو ، از نمونه کتاب توی اپلیکیشن
بعد ادامه دادم یه دفعه نفهمیدم چجوری اینجام ،حالا باید دوباره بخوانمش
حرف موش و آزمایش بود رفت سراغ خانمه ودخترش
برمیگردم دوباره وقتی خواندمش

سلام

این نمونه خوانی خیلی کمک میکند.
حالا ایشالا که خیره
تبریک میگم
سلامت و موفق باشید.

محمد چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 04:04 ب.ظ

سلام ممنون بابت این متن عالی با اینکه جا داشت سه یا حتی چهار قسمتش کنین قسمت صوتی شدشو گوش دادم که عالی بود تا وسطاش بعد حواسم پرت شد اما لحن نویسنده دلنیشنه حالا نمیدونم برم سمتش یا نه

سلام
به نظرم بگذارید برای چند سال بعد... شما که ماشاالله برنامه‌تون حسابی پر است و ایشالا وقتی که نوبت این کتاب برسد در خواندن رمانهای سخت خوان هم متبحر شده‌اید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد