میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پرواز بر فراز آشیانه فاخته - کن کیسی

مقدمه اول: می‌توان گفت این کتاب به واسطه فیلمی که از آن اقتباس شد در میان ما شناخته شده است... همان فیلمی که نامش در هنگام دوبله تغییر کرد و شد «دیوانه از قفس پرید». فیلم را خیلی از شما دیده‌اید اما به نظر نمی‌رسد کتاب در ایران متناسب با قوتش، چندان خوانده شده باشد. علیرغم اینکه لااقل دو بار ترجمه شده و در دسترس است.

مقدمه دوم: با توجه به جمیع شرایط (چاپ و ترجمه‌ای که من داشتم) به نظر می‌رسید که خواندن این کتاب با توجه به حجمش و آن فونتِ کمی از حد نرمال ریزترش، به درازا بیانجامد و... اما باز هم ثابت شد که کتابِ خوب، خودش زمانِ خواندنش را مهیا می‌کند! و چه‌قدر هم وصفِ حال بود!!

مقدمه سوم: دیدنِ فیلم کفایت نمی‌کند... علیرغم موفقیت فیلم و پنج اسکاری که کسب کرد... واقعاً فیلم خوبی بود اما باز هم خواندن کتاب قابل توصیه است. راوی داستان در کتاب با فیلم متفاوت است و می‌تواند تجربه کاملاً متفاوتی باشد. خود دانید! 

******

وقایع داستان عمدتاً در بیمارستانی روانی در یکی از ایالات آمریکا می‌گذرد و راوی آن سرخ‌پوست قوی‌هیکلی به نام «رئیس برامدن» است که قدیمی‌ترین بیمار بخش مورد نظر در این تیمارستان محسوب می‌شود؛بخشی که تحت کنترل پرستاری به نام خانم «راچد» است. راوی داستان را از زمانی آغاز می‌کند که بیماری به نام «مک‌مورفی» وارد بخش می‌شود. او یک زندانی پر شر و شور است که مسئولین زندانِ ایالتی برای بررسی و ارزیابی وضعیت روانی و در نهایت نگهداریش، به این تیمارستان اعزام کرده‌اند. مک‌مورفی هم از این انتقال خشنود است چون شرایط این بخش را بسیار بهتر از زندان و کار اجباری در مزرعه نخودفرنگی ارزیابی می‌کند.

مک مورفی خیلی زود متوجه می‌شود هرچند در نگاه اول همه چیز در راستای درمان و آسایش بیماران در نظر گرفته شده اما زیر پوسته‌ی ظاهری، شأن انسانی آدم‌هایی که در این بخش زندگی می‌کنند به هیچ عنوان رعایت نمی‌شود و به مرور درمی‌یابد از چاله‌ای کم‌عمق و موقت به چاهی عمیق و بی‌انتها فرو افتاده است.

با ورود او که به سبک زندگی دلخواه و ارزش‌های فردی خود پایبند است و قالب‌های دستوری را برنمی‌تابد، نظمِ نهادینه شده قبلی که در واقع به همت پرستار راچد برپا شده به چالش کشیده می‌شود. مبارزه این دو شخصیت در چند راند ادامه می‌یابد و کتاب، روایتی از این نبردِ نابرابر، آموزنده، تکان‌دهنده و در عین‌حال جذاب پیشِ روی ما قرار می‌دهد.

در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات پیرامون کتاب خواهم پرداخت.

******

کن کیسی (1935-2001) زندگینامه قابل توجهی دارد! او جایگاه خود را در حد واسط نسل بیت دهه 50 و هیپی‌های دهه 60 ارزیابی می‌کند. این کتاب اولین اثر اوست که پس از اتمام دوره نویسندگی خلاق در دانشگاه استنفورد آن را آغاز کرد. او تجربه کار در بیمارستان روانی و شرکت داوطلبانه در مطالعاتی که شامل آزمایش مصرف داروهای روان‌گردان بود، در کارنامه خود دارد. در سال 1965 به دلیل همراه داشتن ماری‌جوانا و حواشی آن دستگیر و پنج ماه زندانی شد. البته در ادامه تغییراتی در سبک زندگی خود اعمال کرد و... «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» در سال 1962 و در دوره اول زندگی او و در فضایی کاملاً متناسب نگاشته شد و موفقیت قابل توجهی هم داشت. اقتباس سینمایی از کتاب در سال 1975 به کارگردانی میلوش فورمن صورت پذیرفت. کتاب و فیلم هر دو در فهرست‌های مختلف تهیه شده برای معرفی آثار برتر حضور دارند. به غیر از این کتاب اثر دیگری از همین نویسنده (گاهی اوقات یک مفهوم بزرگ/سال چاپ 1964) در لیست هزار و یک کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که خوانندگان و منتقدان در اینکه کدام یک از این دو کتاب بهترین اثر نویسنده است اتفاق نظر ندارند!  

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سعید باستانی، انتشارات هاشمی، چاپ اول 1384 (اولین چاپ انتشارات نیل 1355) ، تیراژ 2200 نسخه، 368 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب ۴.۸  از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.2 و در سایت آمازون 4.7)

پ ن 2: برنامه‌های بعدی بدین‌ترتیب خواهد بود: دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژاله‌کش (ادویج دانتیگا).

پ ن 3: چند معرفی و مطلب قابل توجه در مورد این کتاب: خانم سمیه کاظمی در کتاب‌نیوز، مصاحبه با مترجم (حسین کاظمی یزدی) در خبرگزاری کتاب ایران، خانم سارا رضایی در ویرگول.

 

  

برای این بهشت اجباری!

یکی از مؤلفه‌های خشونت در تیمارستان، مبحث نظارت است. تمام رفتار ساکنین بخش زیر نظر مراقبین (پرستار ارشد، پرستاران و پزشکان و ...) است. کتاب در زمانی نوشته شده است که هنوز دوربین‌های نظارتی به این سبکی که الان می‌بینیم وجود نداشت و این مسئله را با دیوار شیشه‌ای بین اتاق پرستاران و بیماران نشان می‌دهد. مراقبین آن طرف و بیماران این طرف. اما فقط همین!؟ خیر! دفتری جهت ثبت وقایع تدارک دیده شده که هرگاه یکی از بیماران حرفی بزند یا هر رفتار مشکوکی انجام دهد، دیگران می‌توانند آن را در این دفتر بنویسند. هرکس زودتر چنین موردی را گزارش کند تشویق می‌شود و مثلاً اجازه دارد دیرتر از دیگران از خواب بلند شود و... بدین‌ترتیب یک نظارت عمومی همه‌جانبه و خشن در بخش حکمفرما شده است و طبعاً هیچ کسی به دیگری اعتماد ندارد. ساکنین بخش توجیه شده‌اند که این عمل آنها (جاسوسی) برای درمان فردی که خبرچینیِ او را کرده‌اند مفید است و بدین‌ترتیب نظم و نظام حاکم بر آسایشگاه تداوم می‌یابد.

البته در توهمات راوی چیزهای دیگری هم وجود دارد؛ مثلاً وجود دستگاه‌های پیشرفته در داخل دیوارها که همه امور را به سمع و نظر مراقبین می‌رساند. او حتی در داخل کپسول‌های دارو، مصنوعات تکنولوژیک جهت کنترل و نظارت و... را مشاهده می‌کند. این توهمان طبعاً ناشی از ترس نهادینه شده در محیط بخش است که راوی و امثال او را بیشتر از پیش در خود فرو می‌برد.

به نظر می‌رسد نویسنده نوعِ استفاده از تکنولوژی را در راستای کنترل هرچه بیشتر شهروندان، به ویژه آنان که سبک متفاوتی از زندگی را طلب می‌کنند، ارزیابی می‌کند. در نقطه مقابل تاکیداتی بر رجوع به طبیعت و زندگی طبیعی هم به عنوان راه جایگزین در داستان ارائه می‌شود. اما با همه‌ی این احوال آیا نوک پیکان انتقاد نویسنده به سمت «کلیت» جامعه مدرن است؟ اگر آن را در این مباحث (نظامی که می‌خواهد همه شئونات زندگی را کنترل و همسان‌سازی کند) خلاصه کنیم البته چنین است ولی در باب «کلیت» برداشت من این نیست. نوک پیکان به سمت همین تبعات منفی از جمله تلاش برای یکسان سازی و قرار دادن در چهارچوبی است که در حال حاضر مقبول اجتماع یا گروه حاکم است که بطور خلاصه میشود همان بهشت اجباری.

پایه اعتراضات و تحرکات مک‌مورفی بر فرد و فردگرایی و اولویتش بر جمع، و حقوق انسانی هر فرد استوار است و این موارد همگی از محصولات دوران مدرن است. و از طرف دیگر بدون برخی پیشرفت‌های تکنولوژیک شاید هیچ‌گاه این مفاهیم (به شکل امروزین آن) متولد یا فراگیر نمی‌شد. طبعاً هر امر جدیدی با خود مسائلی جدید پدید می‌آورد که باید برای آنها راه‌حلی اندیشید. اگر اینگونه نبود که جوامع به مردابی راکد بدل می‌شدند.

 

برای تغییر مغزها که پوسیدند!

برای خواننده کتاب یا بیننده فیلم ممکن است این سؤال پیش بیاید که پرستار راچد یک فردِ مورددار اما مستقل محسوب می‌شود یا او نماد و نماینده‌ای از یک دستگاه (به قول راوی) است. در کتاب و از نگاه راوی که به نظر می‌رسد او نمادی از دستگاه یا نظام حاکم باشد.

دکترهای متعددی در این سالها به بخش آمده و رفته‌اند اما پرستار راچد، همیشه ماندگار و پابرجاست. او کاملاً بر پزشکان و مسئولان تسلط دارد. در داستان تعدادی مشاور و پزشک حضور دارند که همگی تلاش می‌کنند در نظرات خود خواسته‌های پرستار را در نظر بگیرند و همسو با نیات او نظر کارشناسی خود را ارائه بدهند. پرستار با آن سردی و برودتی که دارد، مثل بوروکراسی می‌ماند که بر کارگزارانش احاطه دارد.

او جزئی از نظم حاکم است و به قول راوی مسئله تنها او نیست بلکه: «این تمام دستگاه است که قدرت بزرگ و واقعی در این میان است و پرستار فقط یکی از عمال زیردست این دستگاه است». اما به هرحال سیستم قائم بر چنین اجزائی است. پرستار راچد به عنوان یک فرد خصوصیات خاصی دارد که او را از همکاران دیگرش متمایز می‌کند که مهمترین آن نفرت عجیبی است که در وجودش انباشته شده است. فقط کافیست روش استخدام کارمندان سیاه‌پوستی که در امور اجرایی بخش مشغولند را مرور کنیم: او به دنبال کسانی است که در وجودشان نفرت شدیدی موج می‌زند. مثلاً یکی از آنها در کودکی شاهد شکنجه‌هایی بوده که چند سفیدپوست به سر پدرش آورده و او را کشته‌اند... لذا منتظر فرصتی است که دق دلی خود را بر سر دیگران خالی کند و او سوژه‌ایست که راچد در میان هزاران داوطلبِ کار جستجو می‌کند. ظاهراً این‌گونه است که باتوم و ابزار خشونت را به دست کسانی می‌سپرند که در کاربرد آن نه تنها تأملی نکنند بلکه از آن لذت هم ببرند. خودِ راچد هم احتمالاً با این رویکرد انتخاب شده است و طبعاً همین مسیر را ادامه می‌دهد.

وظیفه راچد همسو کردن بخش خود با جامعه‌ی بزرگتر است. گاهی برخی افراد در جامعه دچار نقص می‌شوند؛ نقص به معنای ناسازگار شدن با هنجارهای اجتماع، آنگاه این موارد باید برای اصلاح و تعمیر یا به زندان بروند یا به تیمارستان. راچد در اینگونه موارد دوشادوش کسان دیگری که عمل سازگار کردن را در دنیای بیرون انجام می‌دهند، کار می‌کند. راوی به مجموع این افراد «دستگاه» می‌گوید. تئوری کار آنها همان است که دکتر خیلی دوست دارد در موردش صحبت کند (در ترجمه تئوری مجمع درمان‌شناسی ذکر شده است) که در آن اعضای گروه عیب‌های یکدیگر را ذکر می‌کنند و نهایتاً این جمع است که تعیین می‌کند چه کاری اشتباه است و چه کاری درست. این جلسات که مواردی از آن در کتاب ذکر شده است از لحاظ روانی بسیار خشونت‌بار به نظر می‌رسد:

«من تو جلساتی بوده‌ام که پایه میزها کش آمدند و کج شدند و صندلیها گره خوردند و به هم پیچیدند و دیوارها به هم چنگول کشیدند و کشتی گرفتند تا جایی که باید عرق آنها را خشک می‌کردم. در جلساتی بوده‌ام که آن‌قدر راجع به یک مریض حرف زده‌اند که او با پوست و گوشت و استخوان متجسد شد و لخت و عور روی میز قهوه‌خوری جلویشان دراز کشید، مظلوم و تسلیم در مقابل مقاصد شیطانیشان، قبل از اینکه ولش کنند می‌بایست او را تو هزار گند و گه بمالند.»

 به همین خاطر است که برای در امان ماندن باید فردها همواره تلاش کنند خودشان را با اجتماع وفق بدهند. راچد این فرایند را کنترل و مدیریت می‌کند و از قضا مک‌مورفی با همین سازگار شدن مشکل دارد و آن را به نوعی اخته کردن فرد می‌داند.

از زاویه دیگر، جامعه ای را فرض کنیم که قوانین خوبی در آن حاکم باشد؛ همیشه تعدادی راچد به عنوان کارگزاران نظام یافت میشود که به ظاهر قوانین چسبیده و روح آن را منجمد و خشک کنند و در عمل قوانین را به ابزاری برای آزار همگان تبدیل میکنند. شاید بیراه نباشد بگوئیم چنین مغزهای پوسیده ای برای جامعه سم است.   

 

برای چهره ای که می خنده!

حاضرین در بخش (بیماران حاد البته) پس از مدت کوتاهی مک‌مورفی را در قامت قهرمان خود می‌بینند چرا که او در جایی که همگان به شدت از پرستار راچد ترس دارند به مقابله با او برخاسته است و حتی بر سر پیروزی خود شرط هم می‌بندد. سوابق مک‌مورفی البته که درخشان نیست! اما این چه اهمیتی دارد!؟ ذهن کمال‌گرا ممکن است قائل شود که نه، برای مبارزه با پرستار راچد باید شخصیتی قد علم کند که دامانش عاری از هرگونه لکه‌ای باشد. اگر بیماران اینگونه فکر می‌کردند باید تا ابد منتظر می‌ماندند!

نقطه قوت مک‌مورفی چیست؟ این که همواره تلاش می‌کند آن‌طور که دوست دارد و می‌پسندد زندگی کند. این که او خودش است. به چیزی که دیگران می‌پسندند تظاهر نمی‌کند و در مقابل سبک‌های تحمیلی مقاومت می‌کند. همه از پرستار و قدرت او می‌ترسند و او تلاش می‌کند تا آنها را متقاعد کند که نترسند و از فرصت‌های موجود برای ابراز وجود و ابراز نظرات واقعی خود استفاده کنند. البته در ادامه وقتی خودش هم متوجه می‌شود میزان ماندگاری او در بخش به نظر پرستار بستگی دارد و ابعاد واقعی قدرت او را درک می‌کند، دچار ترس می‌شود اما این اهمیت دارد که سعی خودش را انجام دهد.

تاکتیک‌های او خیلی پیچیده نیستند. ساده‌ی ساده. مثلاً در جایی که اثری از نشاط و خنده نیست و همه می‌ترسند حتی بخندند، کاری می‌کند که همه بخندند. او می‌داند که همین خنده‌ها مثل پتک بر سر پرستار فرود می‌آید. درست است که پیروزی‌های کوچک اولیه‌ی مک‌مورفی هیچکدام از بیماران را قانع نمی‌کند که می‌توان بر سیستم غلبه کرد و درست است که آنها (از جمله راوی) معتقدند که در نهایت برد با پرستار است؛ اما اصل اساسی مک‌مورفی به نظر من این است که هیچ‌گاه شکست‌خورده و ناامید به نظر نرسد. او می‌داند که همین، باعث می‌شود کفر «آدمهای رذلی که می‌خواهند همه‌چیز را از آنچه هست سخت‌تر کنند» را دربیاورد. او می‌داند وقتی پنجره‌ای باز شود و اندک هوای تازه‌ای به درون بیاید، این فکر در ذهن دیگران به وجود خواهد آمد که شاید دستگاه آن‌قدرها هم پرقدرت نیست.

«حالا که دیده بودیم این جور کارها ازمان برمی‌آید، چه چیزی می‌توانست مانع از تکرارش شود؟ چرا نتوانیم کارهای دیگری هم که دلمان می‌خواهد انجام دهیم؟»

او خیلی تلاش می‌کند که از کوره در نرود اما در عین‌حال تا آنجا که زورش می‌رسد تلاش می‌کند تا به جای اینکه او به وجود آنها عادت کند، کاری کند که آنها به وجود او عادت کنند!

 

برای حسرت  یک زندگی معمولی!

عنوان کتاب از یک ترانه کودکانه اخذ شده که در مورد تعدادی غاز سروده شده است:

یکی پرید رو به خاوران

یکی پرید رو به باختر

یکی به روی آشیون فاخته کشید پر

نام کتاب در نسخه اصلی به همین سادگی و صمیمیت کودکانه است: یکی به روی آشیون فاخته کشید پر! اما در ترجمه فارسی باصطلاح خیلی شیک و مجلسی از کار درآمده است. شاید همین وزانت ما را کمی در ارتباط با مفهوم عنوان دچار مشکل کند. شاید.

قاعدتاً پرواز را باید نشانی از آزادی تلقی کنیم. مک‌مورفی نتوانست از این مهلکه جان به در ببرد اما همانند فاخته که تخم خود را در لانه پرندگان دیگر قرار می‌دهد او نیز اندیشه آزادی را در اذهان حاضرانِ در بخش می‌کارد و می‌بینیم که در فرصت پدید آمده از غیبت موقت پرستار راچد تعدادی از آنها خود را ترخیص کرده و راوی هم به همان شکلِ معروف می‌گریزد. آزادی و بازگشت به همین زندگی معمولی انسانی که از آنها دریغ شده بود.

 

برای تصویر تکرار این لحظه!

فیلم را سالها قبل دیده بودم و اعتراف می‌کنم وقتی کتاب را دست گرفتم انتظار شگفت‌زده شدن را نداشتم چرا که بعد از گذشت بیش از دو دهه خیلی از صحنه‌های فیلم در ذهنم باقی مانده بود (و این نشان از قدرت فیلم دارد). اما به مرور که در داستان پیش رفتم احساس می‌کردم در حال خواندن یک رمان قابل تأمل هستم. بعد از اتمام کتاب یک نوبت دیگر فیلم را دیدم. هر دو اثر بعد از گذشت شصت سال و پنجاه سال هنوز خواندنی و دیدنی هستند.

هرگاه از یک کتاب اقتباسی سینمایی صورت می‌پذیرد، این سوال در ذهن شکل می‌گیرد که کدام قوی‌تر است؟ به نظر من این سوال (به همین شکل خام) چندان وجهی ندارد چرا که این دو مقوله در واقع دو مدیوم متفاوت هستند و هر کدام را باید با توجه به استانداردهای آن حوزه قضاوت کرد. هر کدام از این دو حوزه قابلیت‌ها و محدودیت‌های خاص خود را دارند و مقایسه آنها بدون در نظر گرفتن این تفاوت‌ها ره به جایی نمی‌برد.

نویسنده در ابتدای رمان با معرفی تک‌تک بیماران حاضر در بخش و مختصری از آنچه بر آنها رفته است ما را کاملاً با شرایط غیرانسانی بخشِ تحت نظر پرستار راچد آشنا می‌کند. به عنوان مثال یکی از بیماران که همواره در حالت ایستاده به دیوار زنجیر شده است به خاطر اشتباهی که در درمان‌های آزمایشی رخ داده به این روز افتاده است و... در فیلم این پیش‌زمینه‌ها به این درازدستی وجود ندارد و اگر کارگردان و فیلمنامه‌نویس به دنبال این مقدمه‌چینی می‌رفتند به نظر من فاتحه فیلم خوانده می‌شد. هنر فیلم در این است که پنجاه صفحه ابتدایی را در یک سکانس خلاصه می‌کند و ریتم فیلم در ادامه هم به همین ترتیب حفظ می‌شود. اما رمان نه محدودیت زمانی دارد و نه معذوریت‌های دیگر ولذا هم محیط داستان بزعم من خوفناک‌تر شده و هم پرستار راچد نفرت‌انگیز‌تر! اما آیا اگر با تمهیداتی همین دو موضوع هم‌پایه کتاب می‌شد با فیلم بهتری روبرو می‌شدیم؟! به نظرم نه! چنانچه پرستار و محیط از اینی که در فیلم می‌بینیم خوفناک‌تر و قدرتمندتر باشند مای بیننده همانند بیماران حاضر در بخش ناامید می‌شویم و احتمالاً کارگردان هم می‌بایست به دلیل ضیق وقت به «معجزه» رو بیاورد. در همین سطح هم شخصیت راچد از منفورهای تاریخ سینماست. به طور کلی می‌توان گفت چیزی که برای کتاب فضل است گاهی ممکن است برای فیلم سم باشد.

برخی تفاوت‌های دیگر بین این دو اثر ابتدا برایم اهمیت داشت اما بعد که کمی فکر کردم برای هر کدام توجیهی به ذهنم رسید. مثلاً راوی در کتاب هنگام ورود مک‌مورفی به خنده‌های واقعی او اشاره می‌کند و آن را در مقابل خنده‌های نمایشی مسئول روابط عمومی تیمارستان قرار می‌دهد که به چند بازدیدکننده شرح می‌دهد که چقدر خوشحال‌کننده است که بیمارستان‌های روانی آن روش‌های خشن قدیمی را کنار گذاشته‌اند و ما حالا یک محیط پرنشاط داریم! و راوی ما را روشن کرده است که در این محیطِ به قول ایشان پرنشاط، هیچ اثری از خنده نیست. اصولاً اولین تفاوت مک‌مورفی با دیگران در همین خنده‌هاست و به درستی توسط نویسنده پررنگ شده است. در فیلم خنده‌های ابتدایی جک نیکلسون این‌گونه به نظرم نرسید؛ بیشتر شبیه خنده‌های کسی است که می‌خواهد دیوانه به نظر برسد اما داد می‌زند که دیوانه نیست و این البته برای فیلم منطقی‌تر است.

...........................

برای این همه برای غیر تکراری!

1) جمله تقدیمیه کتاب جالب توجه است: به ویک لاول، که به من گفت اژدها وجود ندارد، آنگاه مرا به کام اژدها برد.

2) ذهن راوی تا نیمه‌های داستان خالی از توهمات ناشی از آسیب‌های روانی یا اثرات داروهایی که دریافت می‌کند نیست. او گاهی حس می‌کند که در یک مِه غلیظ فرو می‌رود؛ هم خودش و هم دیگران. منشاء این مه از نگاه او دستگاه‌های تولید مه است که از ارتش خریداری شده است. برداشت من این است که این مه وجود خارجی ندارد و بیشتر نوعی مکانیزم دفاعی برای فارغ شدن از محیط بیرون است (شاید هم اثر داروها باشد به احتمال کمتر). چرا وجود خارجی ندارد؟! چون از نیمه‌های داستان این مه ناپدید می‌شود و راوی یکی دو بار از نقش مک‌مورفی در بیرون آوردن آنها از میان مه سخن می‌گوید و یک نوبت به صراحت از اینکه به واسطه بیرون آمدن از مه بی‌دفاع شده است حرف می‌زند.       

3) اگر بخواهد کتاب با تمام زوایایش به تصویر درآید با یک سریال ده قسمتی مواجه خواهیم شد! بخصوص اگر دوربین بخواهد مانند کتاب روی رئیس برامدن قرار بگیرد. همینجا لازم است بگویم این نوع کر و لال بودن و یا به عبارتی اینگونه محذوف بودن چقدر دردناک است. خیلی قابل همزاد پنداری است!

4) وقتی مک‌مورفی وارد بخش می‌شود در همان ابتدا در بین حاضرین به دنبال کسی می‌گردد که باصطلاح ریاست خل‌وچل‌ها را دارد و بالاخره یکی از آنها هاردینگ را به عنوان رئیس معرفی می‌کند و او با این شخص شروع به کل‌کل می‌کند تا معلوم شود چه کسی دیوانه‌تر و مستحق ریاست است. مک‌مورفی از رای خود به آیزنهاور سخن می‌گوید و آن را به نشانه برتری خود رو می‌کند! هاردینگ در مقابل از دو نوبت رأی دادنش به آیزنهاور می‌گوید و مک‌مورفی از قصد خود برای رای دادن به آیزنهاور در انتخاب نوامبر آینده پرده‌برداری می‌کند و این را که بیان می‌کندیزنهاور در انتخابات نوامبر هاردینگ سپر می‌اندازد: من جلوی این آدم دیوانه لنگ می‌اندازم!

5) بخش مربوط به رای‌گیری برای تغییر ساعت تلویزیون و دیدن مسابقات بیس‌بال خیلی جالب است. تلاش مجدانه‌ی مک‌مورفی برای بالا رفتن دستان بیماران... «دست بزرگ و قرمز مک‌مورفی تو مِه فرو می‌رود و دست مردها را یکی یکی می‌چسبد و آنها را از تو مِه بیرون می‌کشد. باید به زور آنها را بیرون بکشد چون نورِ بیرون چشم‌هاشان را می‌زند. اولی، دومی، آن‌وقت سومی...از این سر تا آن سر صف، حادها را از تو مِه بیرون می‌کشد تا جایی‌که همه‌ی دست‌ها بالاست، هر بیست نفرشان. آنها فقط برای ]حق دیدن[ تلویزیون نیست که دستهاشان را بلند کرده‌اند، بلکه منظورشان ضدیت با پرستار کل هم هست. ضدیت با او که خیال داشت مک‌مورفی را بفرستد پهلوی زنجیریها. ضدیت با اویی که سالهاست چرند گفته و بازی درآورده و تو سرشان زده است.»

6) در ادامه بند فوق وقتی پرستار جرزنی می‌کند واکنش آنها آموزنده است: جلوی تلویزیون خاموش می‌نشینند و به همان میزان که انگار واقعاً در حال دیدن مسابقه هستند از خود هیجان نشان می‌دهند و شادی می‌کنند. این خیلی آموزنده است. هیچ چیز مثل این هیجان و شادی‌های دسته جمعی حالِ راچدها را نمی‌گیرد.

7) مک‌مورفی آنطور که خود می‌گوید زمانی یک هیزم‌شکن مفلوک بوده و پس از آن به ارتش رفته و در آنجا استعدادش در قمار کشف شده است! بعد از جنگ کره از ارتش بیرون آمده و به قماربازی دوره‌گرد تبدیل شده است. مشخصه اصلی او این است که سبک زندگی خاصی را برگزیده و به همان سبک پایبند است و چون این سبک مورد پسند اکثریت نیست برچسب‌های مختلف از جمله شرارت از طرف نهادهای جامعه دریافت می‌کند. او معتقد است که همین رفتارهایش در زمان هیزم‌شکنی به هیچ وجه از طرف جامعه نامقبول ارزیابی نمی‌شد!

8) نکته تکان‌دهنده این است که خیلی از بیماران حاضر در بخش با پای خود به آنجا آمده‌اند و حتی می‌توانند به اراده خود آنجا را ترک کنند اما نظام حاکم بر بخش بلایی به سر آنها آورده است که جرئت نمی‌کنند خود را آزاد کنند! این خیلی حرف دارد.

9) آیا اولویت داشتن سبک زندگی فردی و مورد پسند برای مک‌مورفی باعث می‌شود او آدمی غیراخلاقی شود؟! داستان که این را تأیید نمی‌کند. او در بخشی از داستان خیلی راحت می‌تواند فرار کند اما به خاطر قرار و مداری که برای بیلی تدارک دیده بی‌خیال فرار می‌شود و... در واقع او جانش را برای لذت دیگری به خطر می‌اندازد.

10) آدم‌های گنده مثل مک‌مورفی برای سیستم خطرناکند... پدر راوی که رئیس یک قبیله سرخپوست بوده نیز آدم گنده‌ای بوده که در نهایت مردمِ قبیله و همسرش و البته «دستگاه» دست به دست هم دادند و او را کوچک کرده و به تسلیم کشاندند. به قول راوی: «هیچ‌کس نباید گنده باشد مگر اینکه از خود آنها باشد». در جوامع استبدادی که هیچ شخصی حتی اگر از خود آنها باشد نباید گنده باشد! این می‌شود که در انتهای کار غیر از کوتوله‌ها کسی دور و بر دیکتاتور نیست.

11) امکانات راچد در مبارزه خیلی گسترده است. یکی از آنها استفاده از برخی خصایص مردم است: «مردم به علت طبیعتی که دارند، دیر یا زود نسبت به کسی که مجانی چیزی بهشان بدهد مشکوک می‌شوند، از بابانوئل گرفته تا... و کم‌کم این سؤال برایشان پیش می‌آید که چه چیزی عاید خود آن یارو می‌شود؟» آی امان! امان!!

12) ضربه‌ای که از طریق بند فوق به مک‌مورفی وارد می‌شود خیلی سنگین است. حتی راوی که راوی است به او شک می‌کند! باقی که جای خود دارند. این چیزهایی است که ما هرجای دنیا که باشیم باید در خودمان اصلاح کنیم.

13) در راستای بند9 وقتی مک‌مورفی در معرض شوک‌های متوالی قرار می‌گیرد؛ هر بار بعد از به هوش آمدن راوی از او می‌خواهد کوتاه بیاید و به ساز زنک برقصد و خود را از شوک‌های بعدی خلاص کند، زیر بار نمی‌رود. عجیب است. او حاضر نیست قایق زندگی خود را به امید خدا ول کند.

14) نتیجه اقدامات مک‌مورفی اگرچه به خودکشی دو نفر و نفله شدن خودش انجامید اما تعدادی از بیماران از خلاء یک هفته‌ای بستری شدن راچد در بیمارستان استفاده کرده و موفق شدند خود را خلاص کنند. راوی هم که جای خود دارد. او نگذاشت که از جسم مک‌مورفی برای عبرت دادن به دیگران استفاده شود.

15) طبعاً خواننده‌ای که اهل مطالعه باشد بین خطوط اصلی این کتاب در مبحث جنون و دیوانگی و نظارت و تنبیه و آثار فیلسوف فرانسوی، میشل فوکو ارتباط بسیار نزدیکی می‌بیند. در فضای مجازی گاهی آدم حس می‌کند گویی کن کیسی در هنگام خلق داستان گوشه چشمی به آثار فوکو داشته است که البته اینگونه نیست! کتاب «تاریخ جنون» در سال 1961 و کتاب «مراقبت و تنبیه» در سال 1975 منتشر شده است و طبعاً نمی‌توان آن ارتباطی را که گفتم بین آنها برقرار کرد. به جای آن نوع دیگری از ارتباط کاملاً مشهود است: همه این آثار در فضا و زمینه‌ی متناسب اجتماعی خود خلق شده‌اند. این مباحث در بطن جامعه مطرح بود و نویسنده به نوعی و فیلسوف به نوعی دیگر به این مسائل واکنش نشان داده‌اند.

...............................

تلگراف وارده


جناب آقای میله بدون پرچم

مطلبتان طولانی. فرصت برای مطالعه کوتاه. فقط چنانچه در مطلبتان من را با مسئولین آنجا مقایسه کرده باشید: ف.ا.ک یو.

ارادتمند راچد

 


نظرات 13 + ارسال نظر
سمره شنبه 16 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام
تلگراف وارده
راچد هم گردن نمیگیره
خیلی تیتربندی زیبایی بود
بسیار بسیار همزاد ،همذات پنداری کردیم
با این تفاوت که ما فکرمیکنیم عاقلیم

سلام

من اصلاً نمی‌دونم چرا راچد این تلگراف رو فرستاده... اون هم توی این اوضاع... به نظرم از روی ترس این واکنش رو نشون داد
ممنون

یولسیز یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام بر شما

قلم بسیار زیبایی دارید. حقیقت این کتاب را مطالعه نکرده‌ام. اما آنقدر زیبا نوشته‌اید که مشتاق شدم کتاب را مطالعه کنم.

https://libsolutions.net/book/18806923/d682bd
این لینک epub کتاب، نسخه کلاسیک‌های مدرن پنگوئن (Penguin Modern Classics) است. شاید دوست داشته باشد نگاهی به آن بیندازید. مطالبی دارد که در ترجمه فارسی نیست.

یک نکته برای مشخصات کتاب :
چاپ اول این ترجمه سال 1355 / نشر نیل است.

معرفی چند کتاب :
گویا تابه‌حال از جیمز جویس کتابی مطالعه نکرده‌اید. بنابراین با اجازه می‌خواهم آثار اصلی این اعجوبه ادبیات را معرفی کنم :
دابلینی‌ها (1914)
پانزده داستان درباره مردم معمولی دابلین.
ترجمه محمدعلی صفریان / نشر نیلوفر با تمام ضعف‌ها بهترین ترجمه موجود است.
چهره مرد هنرمند در جوانی (1916)
زندگی‌نامه استیون ددالوس (دِدِلس) از 2 تا 20 سالگی. شواهد بر این مبنا است که شخصیت استیون خود جویس است.
ترجمه منوچهر بدیعی / نشر نیلوفر بهترین ترجمه است.
یولسیز (1922)
این کتاب اوج انسانی جویس است. همچنین معروف‌ترین اثر وی است.
اما متاسفانه ترجمه کامل و خوبی از این اثر منتشر نشده است. با این‌حال ترجمه اکرم پدرام‌نیا / نشر نوگام با تمام ضعف‌ها و مسخره‌بازی‌های نشر نوگام بهترین ترجمه موجود است. (تا به‌حال ترجمه 11 فصل از 18 فصل کتاب منتشر شده است)

یک سوال :
ممکن است ده (یا پنج یا هر عددی که دوست دارید) رمان برتری که تا به‌حال مطالعه کرده‌اید را معرفی کنید؟ (اگر ممکن است به ترتیب)

با تشکر
پاینده باشید

سلام
نسخه انگلیسی کتاب را دارم و چند بخش از آن را مقابله کردم که اختلافی با ترجمه‌ای که خواندم مشاهده نکردم. خوب شد که شما اشاره کردید چون یادم رفت به این قضیه اشاره کنم.
و همچنین اولین نوبت چاپ کتاب را...
چون در آن لینک مصاحبه با مترجم دیگر کتاب اشاره شده بود سه تا ترجمه می‌خواستم در مطلب اشاره کنم به مشخصات ترجمه‌ها ولی اثری از ترجمه سوم نیافتم و در نهایت بی‌خیال شدم ولذا این اشاره به چاپ اول کتاب در سال 1355 جا افتاد. ممنون. اضافه کردم.
.........
ممنون از معرفی و توصیه.
از جویس قبل از دوران وبلاگ نویسی مجموعه داستان دوبلینی‌ها را خوانده‌ام.
ایشالا در آینده به سوراغ اولیس یا بهتر است بگویم یولیسز خواهم رفت.
.........
در مورد پاسخ سوال باید عرض کنم که هیچگاه نمی‌توانم به این سوال پاسخ درستی بدهم. امکان‌پذیر نیست! از لحاظ تئوریک چنین پاسخی صحیح نخواهد بود. من به طور سالیانه بهترین کتابهایی که در آن سال خوانده‌ام را لیست می‌کنم و به لیست سالهای قبل اضافه می‌کنم. آخرین آن را می‌توانید اینجا ببینید:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1401/02/15/post-844/
آن لیستها در هر سال ترتیب هم دارند.
فقط تعدادش از پنج تا و ده تا بیشتر است!!
اما پاسخ دقیقتری است.

ممنون از لطفتان
سلامت باشید

مدادسیاه دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 11:51 ق.ظ

به نظرم این کتاب با وضعیت این روزهای ما چندان بی مناسبت نیست.
تیتر بندی مطلب هم مثل محتوای آن خیلی جالب است.
من این کتاب را در جوانی خواندم . بعد فیلمش را دیدم و بعد تر اجرای تئاتر آن را اگر اشتباه نکنم بر اساس نمایش نامه ی شان اوکیسی.
در مورد مقدمه ی سوم، حنیف قریشی داستانی دارد به اسم نزدیکی. شخصیت اصلی و راوی داستان مرد نویسنده ای است که کار اصلی اش تبدیل کردن داستان به فیلم نامه است. او خود شغلش را تبدیل هنر(یا ادبیات) به زباله توصیف می کند. به نظرم به دلایلی که از حوصله ی این جا خارج است اساساً در انتقال داستان به فیلم و همین طور عکس آن که خیلی کمتر پیش می آید، بخش هایی از مطلب که می تواند اساسی هم باشد از دست می رود.
اشاره ات به اسم داستان و تفسیرش برایم تازگی داشت.

سلام
به صورت کاملاً اتفاقی همخوانی جالبی دارد. آموزنده است.
بخصوص کتاب آموزنده‌تر است برای این شرایط...
این کتاب حنیف قریشی را دو سه بار از کتابخانه گرفته و فرصت خواندنش را نیافته‌ام... یعنی واقعاً با آن حجم کمی که دارد مایه خجالت بنده است
در مورد فیلم و کتاب تا جایی که حوصله داشت نوشتم اما واقعاً حرف بسیار است. فیلم تحسین شده است و واقعاً پرجاذبه هم هست اما بالاخره در هالیوود به فروش فیلم و پسند عام توجه می‌شود ولذا خیلی از گوشه‌های تیز آن گرفته شده است. از طرفی واقعاً اگر فضای داستان مثل کتاب مخوف می‌شد برای برون‌رفت از آن نیاز به معجزه بود که این برای فیلم خوب نبود و شاید به همین دلیل باشد که از شدت خوفناکی فضا کاسته شده (در فیلم) و دلایلی از این دست...
در مورد اسم داستان شاید پنج شش نعبیر و تفسیر را دیدم که هیچکدام به دلم ننشست. شاید خواندن آنها بود که کمک کرد این تفسیر به ذهنم برسد. در یکی از تفسیرها گفته شده بود که آشیانه فاخته کنایه از تیمارستان است و از این منظر به اسم کتاب پرداخته بود. به گمانم اگر الان چنین معنایی به صورت کنایی در زبان انگلیسی وجود داشته باشد به واسطه همین کتاب باشد نه اینکه قبل از آن چنین معنایی داشته است.
ممنون

کامشین دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 08:35 ب.ظ

میله جان در مورد اسم کتاب کنایه ای وجود داره که به واقعیتی ترسناک اشاره داره. همانطور که شما هم اشاره کردید
فاخته آنجور که از شواهد برمیاد هرگز آشیانه نمی سازه بلکه تخمش را در آشیانه پرنده های دیگر می گذاره و می ره پی کارش.
دست تکامل کاری کرده که پرنده میزبان یا اصلا اختلاف بین تخم و جوجه فاخته با تخم و جوجه های خودش را نمی فهمه یا در مواردی تخم فاخته آنقدر شبیه به تخم جوجه های میزبان هست که پرنده های خنگ اصلا حالی شون نمی شه که در واقع برای تخم پرنده دیگری کرچ شده اند. جوجه فاخته خیلی زیرپوستی تمام منابع غذایی را از آن خودش می کنه. این کار یا با سر به نیست شدن بقیه جوجه های میزبان توسط جوجه فاخته صورت می گیره- بالهای پر در نیاورده جوجه فاخته چنگک هایی دارند که هم قابلیت سوراخ کردن تخم های hatch نشده را داره هم سوراخ کردن کله جوجه های میزبان- یا جوجه فاخته دهان گشادتر و اشتهای بیشتری برای دریافت غذا نشون می ده. مادر میزبان هم که از اساس خنگ، چرا که معیارش در توزیع غذا فقط گشادی نوک جوجه هاست.
خلاصه که فاخته آشیانه نداره در عوض جوجه هایی داره ذاتا عوضی و بدذات! شاید پرستار راچد فاخته داستان باشه. بقیه میزبان تخم نفرتی هستند که اون در دل آدم ها میکاره. وای چقدر حرف زدم. شما خودتون بهتر توضیح داده بودید.
در یکی از شماره های قدیمی مجله فیلم با پسر کن کیسی به طور اختصاصی مصاحبه شده بود. مصاحبه بسیار شیرینی بود و یک جا پسر کن کیسی مصاحبه گر مجله فیلم را برده بود به محلی که ون پدرش که از همان هیپی ون های معروف باشه، در جنگل افتاده بود و از خس و خاشاک و مگس پوشیده شده بود. کاش مجله هایم را راهی انبار نکرده بودم تا دقیقا به آن شماره اشاره می کردم. پسرش کارهای باباش را لو داده بود و گفته بود که برای هر ساعت آزمایش داروهای سایکودلیک هفتاد و پنج دلار آن سالها را می گرفته.

سلام
برداشت شما هم قابل قبول است. در واقع اسمی که انتخاب شده (حتی به زبان انگلیسی!) به تفسیرهای مختلف راه می‌دهد... مثل عبارات مکاشفات یوحنا می‌ماند
بعد از ترجمه شدن به فارسی این قابلیت بیشتر هم شده است.
تعبیر شما به خصوص روی عبارت اصلی قابلیت نشستن دارد: «یکی به روی آشیون فاخته کشید پر» ... کشید پر مثل پرواز نیست که وجهی مثبت و متعالی را به ذهن متبادر کند. پرواز اصولاً با به دام افتادن قابل جمع نیست ولی کشید پر تقریباً خنثی است (در فارسی که حتی مرگ هم معنا می‌دهد) و می‌توان گفت که شخصیتهای داخل بخش و به ویژه مک مورفی (با توجه به کلمه‌ی "یکی" در عنوان می‌توان گفت مشخصاً مک مورفی) پر کشیده است! کجا؟ روی اشیانه فاخته که با تعبیر شما جای خوبی نیست. شاید مثلی یکی به شرق و یکی به غرب هم نباشد و بدتر از آنها باشد.
این برداشت فقط یک گیر دارد و آن هم این است که آشیانه فاخته وجود خارجی ندارد و در واقع هر جایی که فاخته تخمش را بگذارد می‌شود آشیانه فاخته... البته این را هم می‌شود یه جورایی دور زد و گفت هر جایی که امثال پرستار راچد در آنجا دست بالا را دارند آشیانه فاخته است
زندگی کن کیسی خیلی جالب توجه بود... در همان حدی که در ویکی پدیا انگلیسی خوندم... تجارب بسیار گسترده در سالهایی محدود! و اتفاقاً شاهکارهایش را در همین دوره کوتاه نوشته است. بعد از زندان ظاهراً سازگار شده است!! و به زندگی خانوادگی و البته در انزوا روی آورده است. به هر حال. البته اواخر و پس از مرگ پسرش (احتمالا داداش همین مصاحبه شونده) در حادثه تصادف اتوبوس دوباره فعال می‌شود و...
بالاخره نقش آن داروها و موادی که مصرف می‌کرد در زمینه خلاقیت در نویسندگی به اندازه مدرکش در نویسندگی خلاق از استنفورد تأثیرگذار بوده است! یاد فیلیپ کی دیک افتادم که او هم از این روش استفاده می‌کرد و خب چندتا شاهکار هم خلق کرد البته کار هر بز نیست خرمن کوفتن! چون در قیاس با این دو نفر ما یک عالمه مصرف کننده داریم که نهایت خلاقیتشان تیغ زدن اعضای خانواده و دیگران است.
ممنون

یولسیز دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام مجدد
متشکر از شما

البته مقصودم از ارسال نسخه انگلیسی، پیش‌گفتار و نقاشی‌های نویسنده و مقدمه کتاب بود.

...

بسیار عالی‌است. بسیار مشتاقم تحلیل شما را از یولسیز بخوانم.
البته ابتدا باید دعا کرد ترجمه اکرم پدرام‌نیا (و شاید منوچهر بدیعی) به‌شکل کامل منتشر شود. قبل از ملاقات با حضرت عزرائیل (نسل‌های متعددی بعد از تعریف صادق خان هدایت از یولسیز در حسرت خواندن یولسیز جان به جان آفرین تسلیم نمودند)
یک نکته:
نمی‌دانم می‌دانید یا خیر؟ اما قبل از یولسیز، مطالعه چند کتاب واجب است:
1. اودیسه
و مطمئنا ایلیاد قبل از اودیسه
این کتاب، برترین کتاب از نظر جویس است. و پیرنگ یولسیز کاملا بر اساس اودیسه است. اسم کتاب هم گویا این مطلب است.
2. هملت
بخشی از یولسیز به بحث حول هملت می‌گذرد. و کلی ارجاع دیگر.
البته خواندن دیگر نمایشنامه‌های شکسپیر نیز مفید است.
3. کمدی الهی
ارتباط‌های بینامتنی‌ای بین یولسیز و این سه‌گانه است.

اگر خواستید این شاهکار را به انگلیسی بخوانید، کتب زیر را توصیه می‌کنم:
Ulysses (Oxford World's Classics) / Oxford University Press / Second Edition 2022
از جهت دسترسی به متن 1922 کتاب (اولین چاپ) و مقدمه‌های و موخره‌های جذاب موجود.
Ulysses / Hans Walter Gabler Edition / Vintage Books / 1986
حدود پنجاه سال بعد از انتشار یولسیز، متون متعدد و با تفاوت‌های بسیاری از یولسیز موجود بود (اندکی از آنها حاصل بازنویسی‌های جویس و مابقی حاصل ذوق کج ویراستارها). هانس والتر گابلر این متن را با این شعار : "یولسیزی که جویس در حالت آرمانی می‌نوشت" منتشر کرد. این متن موثق‌ترین متن نزد جوامع آکادمیک است. ترجمه پدرام‌نیا هم از این متن است.
Ulysses Annotated / Don Gifford, Robert J. Seidman / University of California Press / Second Edition 1989
برترین حاشیه‌ای که بر یولسیز نوشته شده است.
James Joyces Ulysses A Study / Stuart Gilbert / Vintage Books / 1955
برترین شرحی که برای فصول یولسیز نوشته شده‌است.

...

بسیار سپاسگزارم

با تشکر
پاینده باشید

سلام مجدد
چقدر خوب که توضیح دادید لینک مورد نظر حاوی نقاشی‌های نویسنده است. چون نسخه من فاقد این نقاشی‌ها بود. ممنون
.....
هر وقت ترجمه کامل در دسترس قرار گرفت ایشالا شروع خواهم کرد. تا آن زمان فرصت هست که یکی دو بار دیگر پیش‌نیازها را مرور کنیم.
قاعدتاً من توان خواندن این کتاب را به زبان انگلیسی ندارم چون می‌دانم چه چیزی در انتظار من است کار من نیست! من منتظر همان ترجمه‌های در دست اقدام یا ترجمه آقای بدیعی که داخل کشو است می‌مانم.

ممنون
سلامت باشید

یولسیز سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 03:40 ب.ظ

خواهش می‌کنم بزرگوار

زهره جمعه 22 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 09:23 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com

یعنی خود کامنت ها هم خواندنی است.
ولی این فیلم رو دیدم اصلا توان دوباره دیدن یا خواندن ندارم. این همه ظلم مفهوم زندگی رو بی رنگ می کنه.

سلام
کامنت‌ها همیشه خواندن‌تر هستند به همان دلیل که گفتگو از موعظه جذاب‌تر است
من البته درک می‌کنم استدلال شما را ولی خودم آن را قبول ندارم مخصوصاً ما که سالها تجربه در بیرنگ‌آباد سفلی را داریم... اما این نکته‌ای که اشاره کردید در تعدیل فیلم نسبت به کتاب احتمالاً مد نظر بوده است چون کتاب در این زمینه قدرت بیشتری اعمال می‌کتد.

ماهور چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 06:12 ب.ظ

سلااام
موقع خواندن تلگراف، لبخند سرد راچد اومد جلوی چشمم

بعضیها میگن اونایی که کتابی رو میخوانند با فیلمش متعصبانه مخالفت میکنند
اما بدون تعصب کتاب یه چیز دیگست
البته که موافقم با شما که فیلم هم در مدیوم خودش کاملا فیلم اصولی و قدرتمندیست
حالا چون اکثرا این فیلم رو دیده اند کمتر سراغ کتابش خواهند رفت
چون فکر میکنند داستان را میدانند
البته کتابی که من خواندم، برای ان دسته ی معدودی که شااااااید فیلم را ندیده اند و داستان را نمیدانند در چند خط پشت جلد تا ته داستان را لو داده تا خدایی نکرده کسی غافلگیر نشود

اقا چه تیترهای جذابی
چه بندهای جذابی
پانزده بند بسیار نکته بینانه و عالی بیان شده اند
مخصوصا بند نه و یازده

ممنون از معرفی این کتاب عالی

سلام
معلومه که هنوز بعد از نیم قرن همون لبخند رو بر لب داره!
خُب واقعاً کتاب ظرفیت‌های بیشتری دارد برای بسط یک موضوع یا رفتن به عمق یک مسئله... فیلم این فرصت را ندارد... اما در عوض فیلم این امکان را دارد که در مدت بسیار کوتاهی همان چیزی را که مثلاً 50 صفحه نوشتن لازم داره رو به تصویر دربیاره.
من هم بدون تعصب با شما موافقم
من حتی بدون تعصب یه پرسپولیسی هستم
من خواستم همین رو بگم که اگر فیلم را دیده‌اید فکر نکنید کتابش را لازم نیست بخوانید یا مثلاً مزه نداره دیگه و این حرفا...نه...کتاب واقعاً قابل توصیه است.
خدایا خودت به این ناشران یه جوری یاد بده که در پشت جلد اینچنین اسپویلیزاسیون نکنند!
نظر لطف شماست

ر.ر.م پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 10:37 ق.ظ https://plancinema.blogsky.com

سلام و درود. من فیلمش رو دیدم. پارسال، وقتی اوایل رمان رو خوندم و فهمیدم راوی شخصیت سرخ پوست هست مجذوب شدم و سعی داشتم رمان رو بخونم؛ولی از پارسال تا حالا این توفیق پیش نیومده!

سلام
تنها کاری که می‌تونم بکنم دعا برای پیش آمدن توفیق است

ر.ر.س پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 02:26 ب.ظ https://plancinema.blogsky.com

کتاب خوب زیاد است و وقت کم!

این هم از کتابهای خوب است.
این عذر تنها وقتی قابل قبول است که در فرصتهای موجود کتاب بهتری بخوانیم

مارسی جمعه 11 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:47 ب.ظ

سلام.شاید یک ماهی بشه ک این کتاب رو تموم کردم.خب شرایط جوری شده ک دیگه دل دماغ خوندن کتاب دیگه یا مطالب شما یا چیزای دیگه نیست...
نمیدونم هر کتابی بخونیم هر مطلبی اینجا ببینم چه طنز چ سیاسی و چه اجتماعی و داستان کوتاه آخرش میشه به شرایط ما تو ج ا ربط پیدا کنه.انگار تمام این نویسنده ها چه ۱۰۰ سال پیش چه معاصر درگیر اوضاع ما تو ج ا هسن.
دو هفته پیش دوتا کتاب از کتابخونه گرفتم.
جاسوسی ک از سردسیر آمد و شیدایی لول....
باور کن تو این دو هفته حتی ورق هم نزدم.فردا تمدید میکنم و حداقل یکی رو استارت میزنم

سلام
کتاب خواندن کار بزرگی است. باید دل و دماغ آن را به دست آوریم. به خودم این تذکر را می‌دهم.
دغدغه‌های انسانی و دغدغه‌های اجتماعی فارغ از محیط جغرافیایی متفاوت، اشتراکات زیادی با هم دارند.
استارت را بزن
حالا با کتابهایی که بیشتر انگیزه داشته باشی برای ورق زدنش

محمد پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 01:43 ب.ظ

کتابو تازه تموم کردن و عالی بعدش فیلمشو دیدم که بد نبود اما به قول شما باید یک مینی سریال بشه اگه بخواد به خوبی کتاب بشه ممنون بابت مقاله

سلام
خواهش می‌کنم.
پرسشنامه به دستتان رسید؟

محمد پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 07:02 ب.ظ

بله رسید اما ندونستم باید چکارش کنم زدم دانلود ولی گزینه هارو نشد تیک بزنم

فعلا که در بستر بیماری هستم اما فردا پسفردا بررسی می کنم.... قاعدتا روی مربع دبل کلیک کنید و بعد گزینه پر کردن (فیلینگ) باید باشه.... اما اگر نبود و نشد هم اگر لطف کنید در همان ایمیل گزینه ها رو بنویسید من خودم ردیفش می کنم.
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد