«این قصه از آن من نیست، نقل سرگذشت دیگری است. با واژههایی خاص خودش که من تنها در بعضی موارد، برای رفع ابهام و ایجاد انسجام، جا به جا کردهام. با حقایقی که به اندازه هر حقیقت دیگری ارزش دارد.
یعنی ممکن است در برخی موارد به من دروغ گفته باشد؟ نمیدانم. در مورد او نه! یعنی در مورد زنی که دوست داشته، همینطور، درباره دیدارها، اشتباهات، اعتقادات و ناکامیهایشان، مدرک دارم. فقط شاید درباره انگیزههایش در هر یک از مراحل زندگی همه چیز را نگفته باشد، درباره خانواده عجیب و غریبش، درباره آن جزر و مد شگفتانگیز عقلش – منظورم نوسان دائمی از جنون به عقل و از عقل به جنون است با اینحال من از روی حسننیت به گفتههایش اعتماد میکنم. قبول دارم که دچار ضعف حافظه و کاهش قدرت تصمیمگیری بود. با وجود این، از سر حسننیت حرفهایش را باور میکنم.»
این آغاز داستان بندرهای شرق است. یک راوی اولشخص داریم که سرگذشت فرد دیگری را برای ما تعریف میکند. هویت راوی چندان اهمیتی ندارد کما اینکه در طول داستان حتی متوجه اسم او نمیشویم و فقط اینقدر خواهیم دانست که در پاریس زندگی میکند و اصالتی شرقی و به طور خاص لبنانی دارد و باصطلاح خوره تاریخ است... شبیه خود نویسنده! اما آن فرد دیگر که قرار است سرگذشت او را بشنویم کیست؟ در پاراگراف اول اطلاعاتی از او به ما داده میشود که ما را به خواندن سرگذشتش علاقمند میکند: دارای خانوادهای عجیب و غریب! نوسان بین عقل و جنون!
من چند صفحه پیشتر میروم تا شما در مورد خواندن یا نخواندن داستان بتوانید تصمیم بگیرید؛ راوی از کتابهای درسی تاریخ خود در زمان مدرسه، عکسی را در خاطر دارد که در آن، استقبالی پرشور از یک رزمنده نهضت مقاومت فرانسه که پس از اتمام جنگ جهانی دوم به زادگاهش در بیروت بازگشته به نمایش درآمده بود. حالا پس از گذشت چند دهه از آن زمان، همان فرد را، که طبعاً پیر شده، در یکی از ایستگاههای متروی پاریس میبیند و ... بالاخره موفق میشود باب گفتگویی طولانی که چند روز طول میکشد را با این فرد باز کند. این فرد همان است که قرار است سرگذشتش را دنبال کنید.
نام این فرد عصیان است، پدرش یک ترک مسلمان از خاندان سلطنتی عثمانی و مادرش یک ارمنی است و عصیان درست در اوج کشمکشهای بین این دو نژاد و در واقع کشتار ارمنیها به دنیا آمده است. پدرِ عصیان نیز حاصل ازدواج یک پزشک ایرانیتبار با دخترِ مجنونشدهی یکی از سلاطین مخلوع عثمانی است و خود عصیان هم بعدها با دختری یهودیتبار ازدواج میکند و همه اینها یعنی «خاور میانه»!
داستان در واقع یادآوری و تذکری است بر این امر بدیهی که انسانیت چیزی مستقل از جنسیت، مذهب و زبان است و ارزشمندتر از آنها... بهگونهای که تفاوت در آنها موجب کاهش و افزایش ارزش انسان نمیشود. به عبارت دیگر داستان فراخوانی است برای تحمل، عشق و صلح در منطقه و حتی جهانی که از ضربات جنگ و تعصب، چاکچاک است.
درست است که ازدواجها و همراهیهایی که در داستان با آن مواجه میشویم بیشتر به یک رویا میماند اما بالاخره ما باید یکجایی این همزیستی را تجربه کنیم و چه جایی بهتر از رمان!؟ برای تصمیمگیری بهتر باید یادآور شوم که وقایع سیاسی-اجتماعی چون نسلکشی ارامنه، نهضت مقاومت فرانسه، فروپاشی امپراتوری عثمانی، فروپاشی نظم در لبنانِ دههی هفتاد و... همواره در پسزمینه داستان قرار دارند و هیچگاه داستان مستقیم بر روی آنها متمرکز نمیشود. یک داستان ساده.
******
امین معلوف متولد سال 1949 در بیروت لبنان از پدری کاتولیک و مادری مسیحی مارونی (در واقعیت معمولاً در همین حد تلرانس رخ میدهد!) است. او تا سال 1975 به عنوان روزنامهنگار در روزنامه النهار لبنان به فعالیت مشغول بود اما پس از آغاز جنگهای داخلی در لبنان به فرانسه رفت و تا کنون در آنجا زندگی میکند. اولین اثر او کاری است غیرداستانی تحت عنوان «جنگهای صلیبی از دیدگاه اعراب» که در سال 1983 به چاپ رسید و باعث شهرت او شد. رمان «صخره تانیوس» در سال 1993 برای او جایزه گنکور را به ارمغان آورد. او جوایز متعددی دریافت و اکنون عضو آکادمی فرانسه است. اگرچه زبان مادری معلوف عربی است اما آثار خود را به زبان فرانسوی مینویسد.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه داوود دهقان، انتشارات روزنه، جاپ اول 1381، تیراژ 3000 نسخه، 238 صفحه
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.13 و در سایت آمازون 4.8 )
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: مرد بدون وطن (وونهگات)، طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
پ ن 3: در واقع به خاطر بیماری مدتی را دور از کتاب گذراندم و سرد شدم لذا دوباره باید با تلاش مستمر موتور را گرم کنم!
نکتهها و برداشتها و برشها
1) عصیان آدم شومنی نیست اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا در مقطعی کوتاه معروف شود. وگرنه به قول خودش او در دوران نهضت مقاومت مثل هزاران نفر دیگر به فعالیت زیرزمینی روی آورد و نه ترسوترین آنها بود و نه شجاعترین آنها... هیچ حماسهی آنچنانی هم نیافرید!
2) نهضت مقاومت در واقع مجموع فعالیت گروههای مستقل متعددی بود که در یک راستا عمل میکردند. در واقع خوششانسی عصیان این بود که پس از جنگ به جای رهبر گروهی که در آن فعال بود در یک جلسه نه چندان مهم شرکت کرد و از قضا همان جلسه رسانهای شد و عکسهایی از آن در روزنامهها چاپ شد و...
3) عصیان به درستی سرگذشت خود را اینگونه آغاز میکند: «زندگی من نیمقرن پیش از تولدم آغاز شد، در خانهای واقع در ساحل بسفر که هرگز آن را ندیدهام، فاجعهای رخ میدهد، فریادی طنین میافکند، موجی از جنون پراکنده میشود و تا ابد به ارتعاش در میآید. بدین ترتیب، من هنوز به دنیا نیامده بودم که بخش اعظمی از زندگیام سپری شده بود.»
4) عبارت کلیدی و مورد علاقه من در قسمت مورد اشاره در بند 3 همانا پراکنده شدن موجی از جنون است... بعضی اتفاقات خواسته یا ناخواسته تبعاتی با خود به همراه میآورند که در حالت عادی کمتر کسی بین آن واقعه و برخی تبعات ارتباطی مییابد. مثلاً اگر کسی بین وضعیت کنونی ما و شکلگیری کشور اسرائیل ارتباط برقرار کند ممکن است ما او را به چیزهایی متهم کنیم! بین 1948 تا 1979 کلی فاصله است و آنجا کجا و اینجا کجا! اعتقاد به برتری نژادی و مذهبی همان پراکنده شدن موج جنون است و این منطقه هم که آمادگی لازم برای مجنون شدن را داشت.
5) از دمِ دست ترین و نزدیکترین نشانههای آمادگی برای جنون همان قضیه کشتار ارامنه است... یا کشتارهای دیگری که در همان دوره در بخشهای دیگر امپراتوری عثمانیِ در حال احتضار رخ داد و بنمایه آنها همین تعصبات قومی-مذهبی بود. بنگر فرات خون است از یاشار کمال و زندگی بر شاهراه قدیم رم از واهان توتوونتس نمونههای موردی آن هستند.
6) در این منطقه واقعاً متنفر شدن از دیگران دلیل نمیخواهد!! با کمترین تحریک رگها باد میکند... تنها جایی که رگها باد نمیکند زیر سُرُم است که هم پرستار و هم بیمار نیاز به خودنمایی رگها دارد اما دریغ...!
7) در این منطقه همه خود را محق و قربانی بیعدالتی میدانند.
8) من که هیچ گونه امیدی برای خاموش شدن موتورهای تولید نفرت در منطقه ندارم. هی منطقه منطقه هم نکنم! باقی نقاط دیگر دنیا هم در این زمینه کارنامه سیاهی دارند. به هر حال ناامیدم... اما نویسنده در این داستان امیدوار است چرا که نشان میدهد علیرغم همه موانع و ناامیدیها میتوان و باید امیدوار بود که گشایشی حاصل شود. رهایی عصیان و اینکه روایتش را به گوش ما میرساند امیدوارکننده است.
9) این جمله را در زمینه علاقه عصیان برای ادامه تحصیل در فرانسه دوست داشتم: «در هجده سالگی، بیش از هر چیز دیگری میخواستم از زیر سایه پدر در آیم. من آن قدر که برای رفتن درس میخواندم، برای درس خواندن نمیرفتم.»
10) « دیگران وقایع جنگ را دنبال میکردند اما، من نه. چه کسی پیروز میشد؟ چه کسی شکست میخورد؟ اهمیتی برایم نداشت. در جنگ خودم، من همان لحظهای شکست خوردم که جنگ دیگران شروع شده بود.»
به نظرم مسئله خوشبینی یا بدبینی در مورد امکان خاموش کردن موتورهای نفرت نیست، بلکه الزامی است که ما چه خوشبین و چه بدبین اگر بخواهیم انسانی تر زندگی کنیم به تلاش برای انجام این کار داریم.
جملات انتخابی ات جالب و کنجکاوی برانگیزند.
سلام
مسئولیت ما برای انسانیتر زندگی کردن اقتضا میکند که از کینه جویی و نفرتپراکنی احتراز کنیم. این را که شدیداً قبول دارم. ولی گاهی اوقات آدم روندهایی را میبیند که ناامید میشود. باید حواسم بیشتر جمع باشد
بندر های شرق به سختی تهیه شد.کلا کتاب های اخیر ک خوندید و خواهید خوند تهیه شده.
مشغول خوندن اشتیاق هستم ک ۴ داستانی که خوندم عالی بودن.حتمن دوباره معرفی کن.
از این لینک میتونی در موردش بخونی میله جان.
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/08/11/post-67/
سلام
امیدوارم که با توجه به تهیه سخت آن ، خود کتاب حسابی به دلت بنشیند.
و امیدوارم که موتورم روشن شود و بتوانم دوباره روی دور بیفتم... همین لینک مربوط به ده دوازده سال قبل که گذاشتی حسابی برایم شگفت انگیز بود... اون موقع موتورم در حداکثر سرعت کار میکرد. فرصت های خوبی برای خواندن داشتم... گاهی کشیک شیفت شب بودم و تراکتوری کتاب میخواندم...هیییی... اما حالا چی؟! موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه و واه و واه
جمله ای که برای مهاجرت و درس خواندن در بند نهم آوردید خیلی وصف حال من است
سلام
وصف حال یک منطقه است
سلام جناب میله ی عزیز
منظورتان از بند 4 این است که شکل گیری اسرائیل در وقایع سال 1979 اثرگذار بوده است؟ این ارتباط دادن خیلی نادر است و من حداقل نشنیده بودم. می شود کمی این ارتباط را شفاف تر بیان کنید.
مشخصات کتابی که خوانده اید را این بار ننوشته اید.
سلام
در همین لیگ برتر خودمان اگر یک تیم برود مهاجم خارجی یک میلیون دلاری بیاورد و توفیق هم پیدا کند سال بعدش دو سه تیمی که به هر حال دستشان به دهنشان میرسد چنین کاری را انجام میدهند. طبیعی است. مثال دیگری میزنم از ماشین شاسی بلند! وقتی تعریف موفقیت یا خوشبختی با داشتن این کالا یا هر کالای دیگری گره بخورد (ست یا محکمش بماند) ناخواسته تعداد زیادی به دنبال آن خواهند رفت. و حالا یک مثال مرتبطتر بزنم و باز هم فوتبالی!: وقتی تماشاگران یک تیم ، اقدام به دادن شعارهای خاصی بکنندطبعاً طرفداران رقیبان بیکار نمینشینند و...
ممنون از تذکر درباره فراموش شدن مشخصات کتاب... اضافه کردم
برای شفاف کردن ابتدا برای مقدمهچینی مثالی میزنم از فوتبال
در مقطع مورد اشاره یک دولت جدید به هر دلیلی (درست یا نادرست) و به هر روشی (به حق یا به ناحق) به وجود میآید. این دولت یک دولت دینی است. در آن مقطع هیچ کدام از کشورهای منطقه دولتی به این شکل دینی نداشتند. خودِ همین واقعه و احساسات دینیِ جریحهدار شده در شکلگیری جریانهای نابگرای دینی در کشورهای منطقه تأثیرگذار بود. همین سرنخ را بگیرید و پیش بروید کاملاً ارتباط شفاف میشود.
البته بدیهی است که این فقط یکی از ریشه های قضیه است.
سلام





این رگ و پرستار و سرم را چه خوب گفتید، همیشه همین است انگار
یه سری خصوصیات یه جاهایی باید بروز کند و نمیکند،و برعکس
کتاب برایم جذابیت و هیجانی نداشت
شاید بخاطر شخصیت پردازی اش بود
که برای من چندان دلچسب نبود، شاید هم زیادی ساده و روزنامه وار بود
باید یک اعترافی بکنم، فضای خاورمیانه ای کتاب هم در حس دافعه ام بی تاثیر نبود
البته قبول دارم که بعضی از جملاتش جذاب بود
مثل این نمونه هایی که شما آوردید.
چرا موتور کتابخوانیتان سرد شده
شاید یک کتاب پرکشش کمک کننده باشد
من دیروز ژرمینال رو تموم کردم
نظرم رو در مطلب مخصوصش خواهم نوشت اما
عجب کتابی
عجب روایتی
خلاصه که کتاب یعنی این
سلام
واللا من تا چند وقت قبل خیلی خوش رگ بودم و مشکلی از این بابت نداشتم اما این دو سری آخر مثل اینکه برعکس شده بود... بالاخره از یک جایی باید واقعیات مرتبط با زمان و این بدن فانی را قبول کنیم
...
فکر کنم همون ساده بودن زیادی باعث شده هیجان نداشته باشید. و البته دافعه فضای داستان برای شما... چون برای من همین فضای خاورمیانهای اتفاقاً جاذبه داشت.
...
موتور به محض اینکه مدتی خاموش بشود سختتر روشن میشود.
کتاب پرکشش کمک خواهد کرد.
ژرمینال جزو کتابهای عالی است.
نوش جان
سلام
از خوندش لذت بردم.
مختصر -مفید - گویا
دمتون گرم برای معرفی کتاب و تفسیرتون
سلام
چه خوشموقع هم خواندید این کتاب رو
ممنون از لطف شما