میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پیش‌درآمدی بر موراکامی و کافکا در ساحل

قبل از انتخابات پست قبل انتخاباتی داشتیم که برگزیده‌ی آن، کتاب کافکا در ساحل بود. کتاب را خواندم اما زمانی که آماده نوشتن مطلب می‌شدم، طوفان‌ سرنوشت! تغییر جهت داد و من به سمت ساحلی دیگر رانده شدم و آن شد که دیدیم! حال که قرار است اوضاع بر ریل و روال سابق بازگردد طبعاً نیاز به دوباره‌خوانی آن بود که در حال انجام است. لذا امروز زمان آن است که کلنگ آن مطلب را بر زمین بزنیم و روبانی و نطقی و شامی و قس علی هذا!

موراکامی در 12 ژانویه سال 1949 در کیوتو و در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمد. جهت اطلاع طرفردارانش که روز تولد ایشان نزدیک است. از کودکی با موسیقی محشور بود و به سمت  ادبیات و موسیقی غربی گرایش پیدا کرد که ردپای آن در همین اثری که در حال خواندن مجددش هستم مشهود است. او‌ ‌در اواخر دهه 1960 وارد رشته هنرهای نمایشی دانشگاه واسِدای توکیو شد. در همان‌جا با همسر آینده‌اش آشنا شد و در فاصله سال‌های 1974 و 1981 به همراه همسرش یک کافه جاز افتتاح و اداره کردند. نقطه‌ی عطف زندگی موراکامی سال 1978 و در هنگام تماشای یک مسابقه بیسبال، رخ داد و ایده اولین کتابش، به ذهنش رسید. خُب همین‌جا یکی از مشکلات نویسندگی در جامعه ما خودش را نشان می‌دهد: نبود لیگ بیسبال!

از آن پس هر شب بعد از کار روزانه، به نوشتن پرداخت و ده ماه بعد اولین اثرش «به آواز باد گوش بسپار» را به پایان رساند. این رمان برنده جایزه ادبی گونزو شد. موفقیت این رمان باعث شد از سال 1981 قید کافه‌داری را بزند و نویسندگی را به صورت حرفه‌ای دنبال کند... کاری که عمراً اگر ایرانی بود می‌توانست بکند! یاد فرهاد جعفری افتادم.

 موراکامی ‌‌در ادامه چندین رمان دیگر منتشر کرد و جوایز معتبر دیگری در سطح ملی به دست آورد. با انتشار رمان «جنگل نروژی»(1987) و فروش چندین میلیون نسخه‌ای آن در ژاپن، مشهور شد و موقعیت یک سوپراستار را به دست آورد. نشان به آن نشان که هنوز بر سر نام این رمان در ایران اختلاف است و برخی آن را چوب نروژی و برخی آن را جنگل نروژی می‌نامند و بدین‌ترتیب طرفداران موراکامی به دو فرقه چوبیه و جنگلیه تقسیم شدند.

فروش چندین میلیون نسخه از یک کتاب!؟ فکر کنم بهتر است ادامه ندهم... چندین میلیون نسخه!!؟   

پس از آن، همراه همسرش به اروپا مسافرت کرد... تصور کنید یک نویسنده موفق ایرانی با حق‌التالیف یک کتابش بخواهد مسافرت برود! آن هم با همسرش!! آنها سپس مدتی ساکن آمریکا شدند و او به عنوان استاد مهمان در چند دانشگاه آمریکا به تدریس پرداخت. موراکامی علاوه بر جوایز نوما، جونیچی و تانیزاکی، در سال 1996 معتبرترین جایزه ادبی ژاپن، جایزه یومیوری را گرفت. جایزه فرانتس کافکا در سال 2006 نصیب رمان او، «کافکا در ساحل» شد و در سال 2009 در صدر فهرست نویسندگان پرفروش جهان قرار گرفت.

موراکامی،‌ ‌‌مترجم آثار داستانی مدرن ادبیات آمریکا نیز هست و آثار نویسندگانی چون فیتزجرالد، کارور، کاپوتی و سالینجر را ترجمه کرده است. او آثار غیر داستانی هم دارد؛ یکی از آنها، کتاب «زیرزمین» (1997) شامل مصاحبه‌های او با قربانیان حمله با گاز سارین به مسافران متروی توکیو به وسیله اعضای فرقه افراطی آئوم در سال 1995 است. اغلب کارهای وی به بیش از 50 زبان دنیا ترجمه شده و مخاطبان بسیاری از فرهنگ‌های مختلف دارد.

...................

پ ن 1:‌ مطلب بعدی طبعاً درخصوص کافکا در ساحل یا کرانه یا لبِ دریا خواهد بود.

پ ن 2:‌ پس از آن در مورد یکی از کتابهای پرفروش این روزهای آمریکا که در ایران با نام آخرین نفس ترجمه شده است خواهم نوشت. آخرین نفس اثر پل کالانیتی.

پ ن 3:‌ مطابق آرای اخذ شده در پست قبل، مرگ ایوان ایلیچ (تولستوی) حائز اکثریت گردید اما چون یادداشت‌های یک دیوانه (گوگول) نیز با فاصله یک رای دوم شد هر دو کتاب را پشت سر هم خواهم خواند.

 



 

نظرات 23 + ارسال نظر
مارسی پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام میله جان
نظرم در مورد این مطلب نیست
خوب شد که هر دو کتاب رو انتخاب کردی ولی خودم دوست داشتم گانچاروف انتخاب شه
من دو کتاب رو داشتم و نخونده بودم اما گانچاروف رو نداشتم
سعی کردم پیداش کنم در شهر خودم و اطراف اما یافت نشد و به گوگول رای دادم
البته من یه داستان کوتاه خوندم از یک نویسنده ی چینی به همین اسم یاداشته ای یک دیوانه.اون خیلی فوق العاده بود

سلام
یک پیشنهاد دیگر هم با همین مضمون ارائه شده است. حالا از فردا که شروع کردیم ببینیم سرعت کار چگونه است... شاید توانستم کاری برای بخش گنچاروف‌دوست خودم (نیز) بکنم!
فعلاً که از برنامه خیلی عقب مانده‌ام.
ممنون

لادن جمعه 24 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 05:03 ق.ظ http://lahoot.blogfa/com

بیصبرانه منتظرم نظرتون رو در مورد کافکا در کرانه و موراکامی بدونم

سلام
خودم هم بی‌صبرانه منتظرم
پنجاه شصت صفحه مانده است که ایشالا امروز تمام است... و بعد شروع می‌کنم به جمعبندی مواردی که یادداشت کرده‌ام.

خورشید جمعه 24 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:31 ق.ظ http://http

پس لازم شد بعد همسایه ها کافکادر ساحل رو دوباره بخونم اخه یه بار خوندم اونم چند ماهی ازش میگذره و فکر نمیکردم ازش خوشم بیاد
همسایه ها عالی عالی عالی
جوری که یه نفس خوندمش
داستان همیشگی دوتا رای داشت میشه اینبار سنت شکنی کنید و اون کتابی خونده بشه که رای کمتر اورده
واسه دل یه ادم بی پول عصبانی لطفا این کار رو بکنید :)))
نمیشه که همش حق با اکثریت باشه

سلام
اگر سریع بجنبید در مورد کافکا در ساحل به نظرم خوب است... حداقل یک هفته فرصت دارید
خوشحالم که راضی بوده‌اید. درخت انجیر معابد را هم در برنامه قرار بدهید. من از زمین سوخته هم یادمه که خیلی خوشم اومده بود... زمین سوخته را خیلی سال قبل خواندم (همان زمان خواندن همسایه‌ها) اما درخت انجیر معابد را در همین ایام وبلاگ‌نویسی خواندم که مطلبش هست.
اما در مورد داستان همیشگی باید بگم که... ببینم چه می‌شود... خودم هم بدم نمی‌آید... شاید بتوان قبل از خروج از روسیه‌خوانی به ترتیبی آن را هم خواند... قول نمی‌دهم اما تلاش خواهم کرد.
فعلاً که عقبم

ونیز جمعه 24 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:21 ق.ظ

کتاب کافکا در کرانه تا حد زیادی منو یاد هرگز رهایم مکن از ایشی گورو میندازه یا برعکس چون اول کافکا در کرانه رو خونده بودم دلیلش هم اینه که شاید خیلی با هم فرق داشته باشن اما اسم هردوی کتاب از روی اسم ترانه ای که اتفاقا نقطه عطف داستان میشه انتخاب شده... منتظر م نقد شما رو هم بخونم.

سلام
یک مشابهت شکلی را شما اشاره کردید که من را به یاد آن آهنگ هرگز رهایم مکن انداخت... البته آهنگش که نه بلکه آن صحنه‌ای که دخترک می‌رقصید با آن آهنگ... و آن جملات... راستش مقایسه نمی‌خواهم بکنم ولی من اونو ترجیح می‌دهم. حالا البته برای قضاوت من زود است.
ممنون

سمره جمعه 24 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام
چوبیه وجنگلیه خیلی باحال بود
بعدباکافکادرکرانه به سه دسته تقسیم شدن دریاییه،ساحلیه ،کران ایه :)
میگم ادامه مطلب جهت سوزاندن دل نویسندگان ایرانی بود
حالا وضعیت ایران تقصیرکیه بماند
نویسنده ؟خواننده ؟شاید هم کاغذ ...

سلام
به جای چوبیه می‌خواستم بگذارم خشبیه ولی خب خیلی فنی می‌شد!
فرقه دریاییه به دلیل غرق شدن در دریای نیل در حال حاضر وجود خارجی ندارند! ولی دو فرقه ساحلیه و کرانیه خیلی حضور پررنگی دارند. برخی از متکلمین گفته‌اند فرقه کرانیه همان فرقه چوبیه است الله اعلم
وضعیت ایران که معلوم است تقصیر جریانات پساساختارگرایانه است!

اندکی سایه شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:43 ق.ظ http://andakisaye.blogsky.com

نوشته های موراکامی یک جور خاصیه. نه رئاله نه مثل نوشته های مارکز جادویی. یه حالت فانتزی گونه ای دارند داستان هاش.
الان چندین ساله شرط بندهای نوبل اسمش رو حدس می زنند تو لیست نوبل باشه و هر سال هرسال دق مرگش می کنند با این حدسیات.یادمه یک بار که یکی از کتاب های جدیدش قرار بود رونمایی بشه، بی بی سی نشون می داد مردم از شب قبلش جلو کتاب فروشی ها صف بسته بودند. احتمالا مثل مارکز که داستان هاش برای ما باورنکردنی میاد و جادویی اند و برا خود ملتش رئاله برای ملت موراکامی هم واقعی اند داستان هاش و می تونند راحت با شخصیت هاش همذات پنداری کنند.

سلام
بله بین سورئالیسم و رئالیسم جادویی و فانتزی و احتمالاً شاید چند اسم دیگر قرار می‌گیرد.
مگه شرط‌بندی هم می‌شود!؟
دیگه فکر نکنم برایش آنچنان مهم باشد که نوبل بگیرد یا نه... همینجوری هم فروش خوبی دارد... معروفیتی دارد که فی‌الواقع از نوبل بی‌نیاز شده است.
یعنی من اگر نویسنده بودم و خواننده‌هایم شب پشت در کتابفروشی می‌خوابیدند ذوق‌مرگ می‌شدم واللا... چیزی که خودم به شخصه تجربه کردم و مشابه رفتار این خوانندگان ژاپنی است مربوط به روزی بود که برای تقسیم سربازی رفتیم (مراسمی که طی آن مشخص می‌شود که سربازی کجا می‌افتی!) صبح ساعت 4 یا 5 آنجا بودم که مثلاً جایی که مد نظرم بود انتخاب کنم... آنجا چندتا از دوستانم را دیدم که نفرات اول صف بودند و از شب قبل آنجا اتراق کرده بودند

مهرداد شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:58 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
آقاحنای این موراکامی پیش ما رنگی ندارد .ایشی گورو را ترجیح می دهیم.خیالتان راحت با این صف ها هم گول نخواهیم خورد .
طرفداران جومونگ و یانگوم هم به همین مقدارند .حداقل یادم میاید که خیابان های ایران در زمان پخششان خلوت میشد. میدانم آنها کره ای هستند.بهر حال چشم بادامی چشم بادامیست.
اصلا از کجا معلوم اینا هم مثل اون دوستان ایرانی موراکامی پرست ما نباشن.
تا حالا که آکادمی نوبل با ما راه اومده .
تا ببینیم میله در معرفی اش چه میکنه .شاید اگه یه نفر در دنیا بتونه منو ترغیب به موراکامی خوانی بکنه میله بدون پرچم باشه . شایدم حجت رو بر ما تموم کرد و وارد تیم ما شد.
منتظر میمونیم.

سلام
والله من هم در همین حد ناچیزی که خوانده‌ام از این دو ایشی‌گورو را ترجیح می‌دهم اما خب من هنوز خیلی خیلی خیلی زوده که بخواهم قضاوت کنم... اما فارغ از این موضوع حنایش برای من رنگ دارد.
فی‌الواقع من خودم از طرفداران جومونگ و یانگوم هستم
بار من را سنگین‌تر از این نکن مهرداد
زیر این بار به امر مقدس ازدیاد جمعیت میفتم!

سحر شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 01:07 ب.ظ

بالاخره نوبت موراکامی شد؟!!
من که دیگه کل داستان یادم رفت ... کی حال داره مثل میله دوباره کتابو بخونه؟!

به نظرم کتاب جای بحث فراوان دارد، اما به هر حال "عامه پسند" بودنِ توام با هوشمندی در این اثر حرف اول را می زند.

مهرداد، اونقدرها هم فاجعه نیست که فکر می کنی و مراقب باش، طرفدارهای زیادی دارد!

سلام
بله واقعاً با تاخیر فراوان...
دور دوم برایم خیلی جالب بود چون واقعاً بعضی چیزها انگار برایم جدید بود
عامه‌پسندی به همراه هوشمندی... این یک تعریف نیکوست... یعنی یک اثر خوب... با تعریف شما این اثر فرسنگها با فاجعه فاصله دارد.
از نظر خودم هم فاصله‌اش زیاد است.

دختربهاری یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 12:27 ق.ظ http://havinoriat.blogfa.com

عادت کردن به حلقه سخت بود اما الان یه شی مقدسه

سلام
کامنت شما الان یک نمونه کامنت کافکایی اصیل است

zmb یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:20 ب.ظ http://divanegihayam.blogfa.com/

سلام
من موسیقی که تو کتاب کافکا در کرانه معرفی شده رو نتونستم پیدا کنم ولی موسیقی کتاب "سوکورو تاکازاکی بی رنگ و سالهای زیارتش" رو پیدا کردم و برام جالب بود!

و البته موراکامی ... آدمو با بعضی مسائل رو به رو می کنه که بقیه نکردند... :)

سلام
یعنی آن ترانه‌ای که خانم سائکی خوانده است!؟ من حتا حدس هم نزدم که چنین ترانه‌ای باشد...

سه‌نوازی آرشیدوک البته باید قابل یافتن باشد... هوشینو را که متحول کرد شاید با من هم همین کار را بکند!
من در حال جمعبندی هستم

مارسی دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام
چند روز پیش این کتابو هدیه(تولد)گرفتم
در انتخابات کتاب های انگلیسی زبان قرارش بده(به لحن توجه کن )قرار بده
http://uupload.ir/files/fnz5_untitled.jpg

سلام
می‌توانم در انتخابات عامه‌پسند یا هالیوود را قرار بدهم. اتفاقاً خودم هم دوست دارم و دیگه واقعاً وقتش گذشته... دیر هم شده... این دو کتاب سالهاست دارند خاک می‌خورند توی کتابخانه من
ولی از اینها که بگذریم: تولدت مبارک رفیق

نیکی دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:20 ق.ظ

سلام
خیلی دوست دارم در موردش بنویسید
من دوسش ندارم ولی می خوام ببینم از نظر شما چطوره ...
فرقه چوبیه و جنگلیه خیلی شیرین بود

سلام
من هم واقعاً دوست دارم چشمام رو ببندم و باز کنم و این مطلب را نوشته و منتشر کرده باشم و خلاص!! سفره گسترده‌ای باز شده است و...
نوش جان این شیرینی‌ها قند ما را بالا نمی‌برند

محبوب دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام
کاش نظرخودتون رو هم در مورد آثارش می نوشتید. خواننده های ایرانی بیشتردرمورد کافکا درکرانه حرف می زنند. اما به نظرم حرف زدن و شنیدن و خواندن در مورد تمام آثار یک نویسنده و بعد مثلا مشخصا درمورد کافکا که درایران شناخته شده است و در بعضی موارد متاسفانه مد تر است. جالب تر به نظر می رسد.
من معروفیت و محبوبیت این نویسنده را انکار نمی کنم ولی یه دورانی خرید کتاب هایش مخصوصا کافکا در کرانه مد شد. از خیلی از دوستانی که باهم کتاب را خریدیم. سوال کردم که خب بالاخره نظرتان چه بود؟. گفتند نخواندیم. یا گفتن سخت و خسته کننده بود و رها کردیم. یا گفتند حیف پولمان که هدرش!...
می دانید مد و مد بازی و پیرو مد بودن خیلی بد است. من فکر می کنم درمورد این نویسنده این اتفاق افتاد متاسفانه. کاری ندارم تعداد معدودی مثل شما و دوستان خواندند و فهمیدند و دوست داشتند خودم هم طرفدارش هستم. ولی در کل به نظرم دلیل عمده محبوبیت و شناخته شدن ش را در ایران، مدیون مد موراکامی خوانی یا واضح تر بگویم موراکامی داری شد.

سلام
در مورد کتاب که خواهم نوشت به زودی... در مورد آثار نویسنده‌ای که فقط یک اثرش را خوانده‌ام (حتا اگر آن اثر مهمترین اثرش هم باشد) نظر دادن اعتماد به نفس بالایی می‌خواهد که خوشبختانه ندارم این تازه اولین رمانی بود که از ایشان خواندم و پیش از این فقط چند داستان کوتاه خوانده بودم.
یکی از دلایلی که اینقدر دیر به سمت ایشان آمدم (قبلاً هم توی وبلاگ نوشتم) یکی از اطرافیان بود!! در همان زمانی که مد شده بود چنان با حدت و شدت تعریف می‌کرد که حقیقتاً من را فراری داد... حالا نمی‌خوام یادآوری کنم اما یک نکته‌اش این روزها روی مخ منه: کتاب سخت‌خوانی است!!
من که کتاب را سخت‌خوان ندیدم... اتفاقاً از لحاظ روایی بسیار روان و جذاب هم بود.
امیدوارم که این زمینه مرا تحت‌تاثیر قرار ندهد

اندکی سایه دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 01:29 ب.ظ

بله می شود. چه جور هم. ولی اینجا سرمون گول می مالند و به ان می گویند گمانه زنی.


همه چیز استعاری شده است!
راست می‌گید... اینجا به کازینو می‌گویند بورس

نسرین دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 02:23 ب.ظ

کتاب کافکا در کرانه تراوشات ذهن آشفته و تخیلی نویسنده ای است که خودش هم در دالان های تو در تویش گم می شود. فقط در چند جای کتاب از جمله های معناگرا و اگزیستانسیالیستی با نثری ادبی و به قول خودمان تو دل برو استفاده می کند تا ذهن خواننده را از این آشفتگی منحرف کند.

سلام
ذهن آشفته را موافق نیستم چون طرح پیچیده‌ای که برای داستانش ریخته است به خوبی پیش می‌برد و برای چاله چوله های داستان هم ترفندهایی درنظر می‌گیرد که از یک ذهن آشفته این کار برنمی‌آید. اما می‌توانیم این ترفندها را نپسندیم... یعنی طبیعی است که برخی از خوانندگان نتوانند با این سبک استفاده از عناصر تخیلی و فراواقعی و نمادین کنار بیایند.
جملات جذاب و صحنه‌های جذاب زیاد دارد. اما یک نکته‌ای که حتماً در مطلبم به آن خواهم پرداخت قضیه بلوغ است... انسان در دوره بلوغ دقیقاً دچار آشفتگی می‌شود و بخشی از آشفتگی‌هایی که دیده‌اید ناشی از موضوع اصلی داستان است.
امیدوارم در مطلبی که نوشته می‌شود با مشارکت شما و دوستان دیگر بتوانیم به یک جای خوبی برسیم. ممنون

نیلوفر دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام
این کتاب واقعا چند بعدیه!
از یه طرفی بی شباهت به انیمه های ژاپنی نیست . پسر زاغی نام وحرف زدن با گربه و بارش ماهی و ... فانتزی های این کتابه و انتظار میره در ورای اینها تمثیلی استعاره ای چیزی به کار رفته باشه اما در نهایت چیزی نیست و یک جدال انیمه واره!
از طرف دیگه اظهارات فضل فروشانه در مورد ماشین و موسیقی و .. که با توجه به اینکه در کتابهای دیگه هم از زبان کاراکترها سرازیر میشه انگار جز سبک روایتگری نویسنده شده!و برای من یکی که حوصله سربر بود!
قسمت دیگه ی این کتاب ادیپوس وار بودن کافکاس!همونقدر تسلیم سرنوشت!
اماااا چیزی که جذاب کرد داستانو تعلیق های به جا و موازی . قرار دادن شخصیت ها در موقعیت های جالب و کلا کشش بالای داستان که 600 صفحه رو ادم راحت میبلعه!!!
اما در نهایت که کتابوبستم یه عالمه سوال تو ذهنم موند چرا اینطوری شد چرا اونظوری شدچی میخواست بگه! اکه هنوزم جوابی واسش پیدا نکردم!
وتهش نتیجه گرفتم نباید دنبال چیزی خاصی باشم و فقظ باید از نوشته هاش لذت ببرم!

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان... احساسات مشترکی بین شما و برخی دیگر از دوستان و همچنین خودم وجود دارد.
ممکن است در برخی موارد هم تفاوت‌هایی داشته باشیم. مثلاً قسمت نتیجه‌گیری انتهایی کامنت‌تان که عیناً چیزی است که در دستنوشته‌هایم هست! حالا چطور چیزی که عیناً مثل هم است مصداق تفاوت باشد خودش تا اندازه‌ای کافکایی است
این را هم باید انصافاً حق بدهیم و جزء امتیازات کتاب واریز کنیم که بعد از بستن کتاب، سوالاتی در ذهنمان رشد کند... این به خودی خود خوب است. باضافه جذابیت داستان و روایت البته... یعنی ایجاد سوال در کنار جذابیت... وگرنه منهای آن که هر متن چپرچلاغی می‌تواند سوال ایجاد کند!

مدادسیاه دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:33 ب.ظ

میله جان انگار اشتغالات اخیر تاثیر خودش را گذاشته و بیوگرافی نویسی عادت ات شده!
منتظر کافکا درکرانه هستم.

سلام
بله حتماً تاثیرگذار بوده است
خودم هم شدیداً منتظرم! زودتر بریزم بیرون... منتها فرصت نمی‌شه

سحر دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:53 ب.ظ

مداد جان با شما موافقم، قبلش هم ناخنکی به آن پاراگراف ها زده بود! ... به نظرم بعدش هم باید منتظر لیست ترجمه ها باشیم به این می گویند یک میله ی همه کاره!

سلام
لیست ترجمه‌ها دیروز تمام شد و حتماً حتماً در موردش خواهم نوشت... به وقتش... واقعاً بعضی موارد عجیب است... واقعاً به آن قانون فیزیکی که آب در ظروف مرتبط در یک سطح می‌ایستد و کاربردش در جامعه‌شناسی ایمان آوردم! نمی‌دانم این ابتکار خودم است یا پیش از من هم به کار رفته است

مهرداد چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:32 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

هر 5 دقیقه که رفرش میکنم صفحه رو یکی از کامنتا جواب داده میشه .
چه حس خوبیه مطلب و کامنت داغ خوندن.
اونوره میز سیستم دارم حست میکنم میله .
شمشیر به دست منتظر مطلبتم.
اومدم عرض ارادتی بکنم و برم.مخلصیم


نکته‌ها روی کاغذ آماده شده است... فقط زمان فراغت می‌خواهد که من هم منتظرش هستم!
شمشیرت را فعلاً غلاف کن تا فردا عصر!
ارادتمند

محبوب یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1396 ساعت 06:49 ق.ظ

سلام
پس همچنان منتظرم تا نظرخودتون رو درمورد این کتاب بخونم.
من بیشتر از یک کتاب ازش خوندم. شاید به همین دلیل گفتم کلیت آثار
من هم این کتاب رو خیلی پیچیده وسخت ندیدم. در مقایسه با نوشته هایی مثلا تو سبک آقای کارلوس فونتس عرض می کنم.
درضمن توکانال شما عضو شدم. امیدوارم اونجا هم مثل اینجا یا حتی بهترازاینجا باشه :گل
تا حالا کسی تو جاده براتون کامنت نوشته بود؟
فیروزکوه رو پیش به سوی تهران رد کردیم. همین الان یهویی طورمثلا
توی مترو الان یه شاعر مرد
مثل قیصرتوآخرین واگن
ترانه یی که همین الان یهویی داریم گوش می دیم.
و زلزله.چه جمله خوبی از سلین نوشتید.

سلام
خودم هم منتظر فرصتی هستم که دست بدهد و مطالب را بنویسم! نامرد (فرصت را عرض می‌کنم) خودش را از من قایم کرده است چند روزه
در آن قیاس که اصلاً سخت نیست و تقریباً هلو است
اونجا را باید کمی صبور باشید و صبور باشم! (کانال)
امیدوارم کسی هوس نکند پشت فرمان کامنت بگذارد
ممنون

iمحبوب سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1396 ساعت 09:05 ب.ظ

جناب همسر راننده بودند. بنده هم تماشاگر جاده و طبیعتی که به طوردلهره آوری اصلا زمستانی نبود و خبراز گرم شدن زمین می داد.
ما صبوریم دوست خوبم

واقعاً دو سه روزی بدجور گرم شد و من هم به طرز مشکوکی سرما خوردم!!

ماهور یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 04:59 ب.ظ

موراکامی نویسنده ی خوش فکری بوده و پرمخاطب بودنش قطعا چیزی از ارزشهاش کم نمی کنه.
حالا چهار! تا کتابخوان نما اینجا با دو تا جمله فلسفی اش روشنفکر نمایی کنن چی میشه
"خواندن آثار موراکامی آسان است اما درک آن آسان نیست"
و نسبت به خیلی از کتابهایی که تبش همه گیر شده کتاب قابل قبول تریه
به سایت موراکامی یه سر زدم سایت جذابی بود گاهی حسودی ام می شه که همه جا دارن کارهای درست رو به درست ترین شکل انجام می دن و ما هنوز #غر-نزنیم.
یه جایی می خوندم که فاکتورهای کتاب موفق چیه که بعضی هاش با این کتاب خیلی منطبق بود و با نظرات دوستان بر اساس عامه پسند بودن هم!

چند نفری که اطرافم این کتاب راخوانده بودند یا خیلی متعصب کتاب را دوست داشتند یا نداشتند!! و مسخره بودن داستان را به منطقی نبودن آن ربط میدادند خب به نظر من وقتی یک کتاب فانتزی است باید بپذیریم که فانتزی است دیگر و و نمی شود با منطق توجیه کرد و جمعش کرد مثلا انتهای داستان کافکا را صدا کنن: بابا جان بیدار شو خیلی خوابیدی مدرسه ات دیر نشه!!
بطور کلی من هم هم نظرم که هیجانِ کشف حقایق به دلیل ظرافت بیشتری که در آثار ایشی گورو هست برای من بیشتر از موراکامی است.

سلام ماهور جان
این کامنت و کامنتی که برای مطلب اصلی گذاشتی باعث شد بروم دوباره مطلب را بخوانم... کامنتها هم که ماشالله! الان وسط کامنتهای اون مطلب هستم و نگران شدم که امروز هم بگذرد و فرصت جواب دادن به کامنتها نرسد
جلوی استفاده‌های آنچنانی را نمی‌توان گرفت و بزرگان زیادی گوشت دم آن توپ شده‌اند و به قول شما چیزی از بزرگی‌شان هم کم نشد... از مارکز تا انیشتین!
یاد سایت‌های این مرز و بوم افتادم که گاه ماه‌ها از بروز شدن آنها می‌گذرد و اطلاعات غلط به خورد مردم می‌دهد و کسی هم عین خیالش نیست دو روز است مطابق اطلاعات یک سایت ، شماره مطب یک دکتر را می‌گیرم و کسی جواب نمی‌دهد! زنگ زدم 118 باز همان شماره به من داده شد. بالاخره از طریق یک واسطه شماره جدید را گیر آوردم ... تغییر شماره حدود یکی دو سال قبل رخ داده است اما هنوز در سایتها شماره‌های غلط درج شده است و... 118 هم ... ببخشید یه کم غر ته دلم مونده بود
این کتاب هم در برخی قسمت‌ها به مرز فانتزی می‌رسد و گاه از آن هم عبور می‌کند و البته حرف‌های زیادی هم برای گفتن دارد. در کل روایت جذابی داشت. این جذاب بودن برای موفق بودن واقعاً لازم است.

ماهور یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 05:07 ب.ظ

تو بند دوم از"اینجا" منظورم کلا این سرزمین و آبادیه نه یه وقت خدای نکرده این وبلاگ

بله کاملاً مشخص بود و نیازی هم به توضیح نبود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد