راوی آقای "داول" یک ثروتمند آمریکایی میانسال است. او چند وقت قبل همسرش "فلورانس" را از دست داده و در شروع روایت در انگلستان به سر میبرد. آنها دوازده سال قبل بلافاصله بعد از ازدواج جهت سفری اروپایی از آمریکا خارج شدهاند. ظاهراً سفر دریایی بهگونهای بوده است که پزشکان به راوی اکیداً توصیه نمودهاند که نباید به خاطر قلب همسرش دوباره چنین سفری را تجربه کند لذا آنها در اروپا ماندگار و در پاریس مستقر شدهاند. البته فصلی از سال را نیز در منطقهای به نام نواهایم که آبگرم شفابخشی دارد میگذرانند. آنها نه سال قبل در همین مکان با خانواده اشبرنهام آشنا شدند؛ ادوارد، سروان و ملاک انگلیسی و همسر زیبایش لئونورا که آنها نیز نمونهای از آدمهای خوب و نازنین هستند. این دوستی و آشنایی عمیق و عمیقتر میشود... حالا در شروع روایت، ادوارد و فلورانس از دنیا رفتهاند و راوی گیج و منگ از وقایع و روابط نامشروعی که اخیراً از آنها مطلع شده است داستان خود را برای ما مینویسد... داستانی که ضمن نشان دادن شرایط اجتماعی اروپا در آغاز سده بیستم، به مسائلی همچون روابط انسانی، شناخت پیچیدگیهای انسان و امکان آن و... میپردازد.
روایت به نوعی غیرخطی است و اگر بخواهم تمثیلی به کار ببرم به دایرههای هممرکزی اشاره میکنم که واقعیت در مرکز آن است و در هر دور روایت، اندکی به مرکز نزدیک میشویم و بخشی از حقایق برای ما آشکار میشود اما هربار چیزهای دیگری هم روایت میشود و بعضاً قضاوتهای متناقضی نیز مطرح میشود که گاه اطمینان خواننده را به راوی، سست میکند. او نمیخواهد حقی از اشخاص داستان ضایع شود و تلاش میکند آنها را همانطور که بودهاند به ما معرفی کند لیکن مشکل اینجاست که آیا اصولاً شناخت کامل آدمها میسر است!؟ نزدیک بودن آدمها (حتا به نزدیکی دستکش و دست) آیا تضمینی برای شناخت عمیق آنها میدهد؟ واقعیات و اتفاقات پیرامون چطور؟ آیا میتوان واقعیت را همانگونه که هست درک و آن را بازنمایی نمود!؟ اینجاست که میتوان به مبحث رئالیسم و امپرسیونیسم ورود کرد. بهزعم من روایت در پی بازنمایی واقعیت نیست (رئالیسم) بلکه انعکاسی از واقعیت در ذهن راوی است که روی کاغذ میآید، ضمن اینکه نویسنده میکوشد با جابجا کردن منبع نور (پرتوافکنیهای حسابگرانه به واقعیت) و ترسیم خطوط کلی و رقیق و غلیظ کردن برخی اتفاقات و رنگها، توهمی از واقعیت را در ذهن خواننده ایجاد کند.
انگیزه راوی از نوشتن، شاید به قول خودش استفاده نسلهای بسیار دور خود باشد که با توجه به شناختی که ظاهر متن از راوی میدهد احتمالاً نسلی از ایشان به جا نخواهد ماند! لذا به نظر انگیزهاش خلاص نمودن ذهنش از سنگینی اتفاقاتی است که بر او گذشته است. ظاهراً او چنان دچار گیجی شده است که نمی داند چطور این چیزها را کنار هم بچیند و بنویسد. گاهی عنوان میکند که همهچیز را خیلی واضح تعریف کرده است و گاهی اعتراف میکند که: "داستان را آنقدر آشفته و درهم گفتهام که پیدا کردن مسیر از میان حرفهایی که شاید یکجورهایی هذیاناند برای شما سخت است. چه میشود کرد! چارهای نیست." و در انتها افسوس میخورد که ای کاش میتوانست اینها را پشت سرهم، به صورتی که اتفاق افتادند، مینوشت.
*****
فورد مادوکس فورد (1873 -1939) نویسنده و فعال ادبی انگلیسی است که معروفترین اثرش سرباز خوب. در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. از این کتاب دو ترجمه در زبان فارسی موجود است. ترجمه اول توسط مرحوم ابراهیم یونسی (انتشارات معین) و مطابق اطلاعات کتابخانه ملی در سال 1384 اولین چاپ آن وارد بازار شده است و ترجمهی دوم توسط خانم زهرا نصرالهی (نشر نون) در سال 1394 منتشر شده است.
..........
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.1 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 از مجموع 16595 رای و در سایت آمازون 4)
پ ن 2: در ادامه مطلب مختصری در مورد راوی و اندکی هم در مورد ترجمههای این اثر نوشتهام. چون مطلب طولانی شد بخش دیگری در خصوص کتاب را که در حال آماده شدن است در قسمت بعدی و جداگانه خواهم نوشت.
ادامه مطلب ...
نویسنده اهل شهر مونتری کالیفرنیاست و این رمان نیز در همان شهر و در محلهای خاص از آن شهر ساحلی جریان دارد. زمانی در این محله کارخانههای کنسروسازی فعالیت میکردند، ماهیگیران برای صید ساردین به دریا میرفتند و ماهیهای صید شده در این کارخانهها به کنسرو تبدیل میشدند. در حال حاضر، محله فاقد این کارخانههاست اما به واسطه سوابق محل و شهرت کتاب، این خیابان ساحلی راستهی کنسروسازی نام گرفته است. کاراکتر اصلی داستان همین محله است؛ محلهای که ساکنانش عمدتاً فرودستان جامعه محسوب میشوند.
اشتینبک قبل از نویسندگی کارهای زیادی را تجربه کرد، از کارگری و میوهچینی گرفته تا کار در یک فروشگاه یا آزمایشگاه حیوانات دریایی که این فقرهی اخیر تاثیر مستقیمی در این داستان دارد. نویسنده کتاب را به شریک و همکارش در این حرفه (اِد ریکِتز) تقدیم کرده و یکی از شخصیتهای محوری کتاب (داک) نیز چنین شغلی دارد، شخصیت خوب و محبوبی که هر یک از ساکنان محل با دیدنش به خودش میگوید: من به داک مدیونم و باید کاری برای او انجام بدهم. در واقع شاید نوشتن این کتاب ادای دینی است که نویسنده نسبت به دوست و همکار سابقش انجام داده است! به هر حال، در مدخل داستان فلسفه و نقشهی راهِ نوشتن و خواندن این کتاب را بر اساس تجربیات کار با حیوانات دریایی اینگونه شرح میدهد:
وقتی آبزیان را جمع میکنید، به نوعی کرم تنبل با پوستی چنان لطیف برمیخورید که گرفتنشان تقریباً بعید است، چون زیر دست له میشوند. باید اجازه داد به ارادهی خود روی تیغهی چاقو بیایند و بلولند و بعد آنها را آهسته بلند کرد و توی شیشهای از آب دریا گذاشت. پس شاید تحریر این کتاب هم باید به این شیوه باشد – صفحات را ورق بزنیم و اجازه دهیم ماجراها به دلخواه خود بلولند. (ص7)
نویسنده تقریباً به همین ترتیب عمل میکند. قلمش را ابتدا به توصیف و تشریح مکانهایی نظیر خواربارفروشیِ لیچانگ، رستوران برفلگ (که در واقع فاحشهخانه است و البته در برگردان فارسی چنین کارکردی ندارد!)، آزمایشگاه وسترن بیولوژیکال، زمین بایر و خرابه مابین آنها، و... میپردازد و پس از آن صبر میکند تا ساکنین این مکانها به ارادهی خود روی نوک قلمش بیایند و سرآخر، همهی این ماجراها در کنار هم، رمان راستهی کنسروسازی را شکل بدهد. لذا از این زاویه به فصلهای کوتاه و گاه بهظاهر بیربط کتاب میتوان نگاه کرد... این فصلها همگی به شفاف شدن کاراکتر اصلی داستان، یعنی راستهی کنسروسازی، کمک میکند.
نویسنده با توصیف این محل با کلمات "شاعرانه"، "متعفن"، "گوشخراش" و "نورانی" و ... این سوال را طرح میکند که این مکان چگونه سرپا میماند؟ با توجه به برداشت من علت، اعتماد و یکدلی و محبت و احترامی است که بین ساکنان این محله در جریان است و همچنین کوشش اهالی در کسب شادیها و خوشیهایِ کوچکِ در دسترس و تمایل آنها در شاد کردن دیگران و سهیم بودن در جمع و جامعهی خود... و این همان زیباییهایی است که در نقاط دیگر در حال احتضار است و نویسنده را واداشته در رثای آن قلم بزند. جایی از داستان، شهر مونتری را با عبارت "دیوانگی قراضه و شتابزده" توصیف میکند و میگوید با اینکه انسانها همگی تشنهی عشق و دوستدار زیبایی هستند، اما شتابان و غافلانه، زیباییها را از بین میبرند... و این سرنوشتی است که باید از آن اجتناب نمود.
*****
جان اشتینبک برنده نوبل سال 1962 است. قبلاً در خصوص کتابهای خوشههای خشم و ماه پنهان است در وبلاگ نوشتهام (اینجا و اینجا). از ایشان سه کتاب در لیست ۱۰۰۱ کتاب حضور داشت؛ که این کتاب یکی از آنها بود (در ورژنهای بعد از 2006 این کتاب از لیست خارج شده است). راستهی کنسروسازی برای اولین بار حدود نیم قرن قبل توسط سیروس طاهباز ترجمه شد و در اوایل دهه نود، این نیاز به درستی احساس شد که ترجمهی جدیدی از کتاب وارد بازار نشر شود... طبق معمول اینگونه موارد، چهار ترجمه دیگر از این اثر در فاصلهی سه چهار سال وارد کتابفروشیها شد!
مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد وثوقی، نشر مروارید، چاپ اول 1391، 199 صفحه، تیراژ 1100نسخه
..........................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (در سایت گودریدز نمرهی 4 از مجموع 81367 رای و در سایت آمازون نمره ی 4.5 را کسب نموده است).
پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص کتاب "احضاریه" جان گریشام خواهد بود و البته کماکان روح پراگ ِ ایوان کلیما در کنارمان خواهد بود!
پ ن 3: انتخابات کتاب تقریباً به پایان رسید و مطابق شمارش آرای شما عزیزان از گروه دوم کتاب "وازدگان خاک" از آرتور کستلر، انتخاب شد. در گروه اول اما دو گزینه رای یکسانی آوردهاند... میخواستم با انداختن رای خودم به صندوق تکلیف را مشخص کنم اما دیدم روحِ دموکراسی با یک نیشخندی به من نگاه میکند ولذا یکی دو روز برای این گروه انتخابات را تمدید میکنم تا گره باز شود.
ادامه مطلب ...
یک زمانی پرواز در آسمان رویای بشر بود و زمانی دیگر مسافرت در زمان... بشر به رویای پرواز دست یافت اما مسافرت در زمان نهایتاً توانست از داستانهای مکتوب به عرصهی فیلم و سریال و روایتهای تصویری وارد شود که از قضا روایتهای جذابی هم در میانشان یافت میشود. یکی از اجداد طاهرین این تم، ماشین زمان اچ.جی.ولز است.
راوی اول شخص داستان فردی است که گزارشی از تجربیات یکی از آشنایانش در رابطه با مسافرت در زمان را روی کاغذ میآورد. شخصیت اصلی داستان به نام زمانپیما یا مسافر زمان معرفی میشود. او ابتدا برای دوستانش (که راوی هم در میان آنهاست) در مورد مفاهیم مرتبط با زمان صحبتهایی را مطرح میکند و سپس نمونه اولیه و کوچک ماشینی را که برای رفتن به زمانهای دیگر ساخته است به آنها نشان میدهد و آزمایشی هم جلوی روی آنها انجام میدهد که به صورت موفقیتآمیز منجر به غیب شدن دستگاه میشود. پس از آن نمونه اصلی ماشین زمان را به آنها نشان میدهد. طبیعتاً حاضرین در جلسه حیرت میکنند اما ایمان نمیآورند!
هفتهی بعد وقتی جمع در منزل این مخترع ماجراجو گرد هم آمده و مشغول خوردن شام هستند ناگهان میزبان که تا آن لحظه غایب بود با حالتی آشفته وارد اتاق میشود. بله... همانطور که حدس زدهاید ایشان از مسافرت در زمان بازگشته و شروع میکند مشاهداتش را برای جمع بازگو کند. در واقع اصل داستان همین مشاهدات مسافر زمان در سال هشتصد و دو هزار و هفتصد و یک میلادی است که توسط راوی برای ما تکرار میشود.
دو موضوع در این کتاب دارای اهمیت است: اول همین مسئله زمان و مبتنی بودن وجود بر آن و مسافرت در زمان و... که بهطور خلاصه میتوانیم جنبه علمی تخیلی اثر نامگذاری کنیم. دوم پیشبینی وضعیت جامعه بشری در آینده که اهمیت این دومی بسیار بیشتر است و گمانم اساس کار ولز در همین موضوع است. نگاه نویسندگان به آینده گاهی مبتنی بر رویکردشان به جهان و روندهایی است که در حال طی شدن است و گاهی مبتنی بر علایق و عقایدی است که به آن ایمان دارند. در ادامه مطلب مختصری در این مورد خواهم نوشت. من نویسنده را علیرغم توصیفی که از آینده و فاجعه های آن ارائه میکند جزء نویسندگان خوشبین طبقهبندی میکنم چون به نظرم یک آدم فوقالعاده خوشبین میتواند حیات بشر را در سال 802701 میلادی تصور کند!! بابا نهایتاً دویست سیصد سال دیگه همدیگر رو نابود میکنیم و خلاص!
*****
اچ.جی.ولز (1866 – 1946) نویسنده انگلیسی آثاری همچون مرد نامرئی، جنگ دنیاها، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو تقریباً برای اکثر کتابخوان ها شناخته شده است. از همین چهار اثری که نام بردم هنوز سه اثر انتهایی در لیست 1001 کتاب حضور دارد. احتمالاً به خاطر همین شناخته شده بودن، کتاب ماشین زمان تاکنون حداقل هشت بار به فارسی ترجمه شده است!
مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ اول 1387، تیراژ 1200 نسخه، 133 صفحه
.....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است (نمره گودریدز 3.9 از مجموع 275287 رای، نمره آمازون 4.3).
ادامه مطلب ...
"هری آنگستروم" ملقب به هری ربیت(خرگوش) جوانی 26 ساله است. در دوران دبیرستان و اوایل جوانی بسکتبال بازی میکرد و ستاره تیم بود. اما بعد به سربازی رفت و پس از آن به عنوان فروشنده محصولات یک شرکت مشغول به کار شد. با یکی از همکارانش به نام "جنیس" دوست شد و ارتباطشان منجر به بارداری جنیس شد و با توجه به تمایل هریخرگوش به ازدواج، آنها زندگی مشترکشان را شروع کردند. یک زندگی معمولی و متوسط...
روایت عصر یک روز آغاز میشود که هری در حال بازگشت به خانه است و در مسیرش تعدادی نوجوان را در حال بازی بسکتبال میبیند. به یاد ایام قدیم کمی با آنها بازی میکند و بعد به خانه میرود. جنیس درحالیکه فرزند دومشان را باردار است، مدتی است که الکلی شده و مدام پای برنامههای تلویزیون مینشیند. هری به دلیل این سبک زندگی چنیس را خرفت می داند. صبح روز روایت، جنیس به همراه مادرش برای خرید بیرون رفتهاند و پسرشان نلسون را خانهی مادرشوهرش گذاشتهاند. هری دقایقی بعد از ورودش به خانه، برای بازگرداندن پسرشان از خانه خارج میشود درحالیکه جنیس به او سفارش میکند سر راه برایش سیگار بخرد. هری برای انجام این کارها بیرون میرود اما ناگهان تصمیم میگیرد از این وضعیتی که در آن گرفتار شده است فرار کند... اما به کجا!؟
همینجاست که به یاد رمان "زنگبار یا دلیل آخر" افتادم. آنجا هم شخصیتهای داستان به فکر فرار بودند: آدم باید از اینجا برود، اما باید به جایی هم برسد. پدر هم میخواست از اینجا فرار کند اما همهاش میرفت وسط دریا , بیهدف. وقتی آدم غیر از وسط دریا جایی نخواهد برود ناچار هر بار برمیگردد. پسر با خود میگفت آدم فقط وقتی میتواند از اینجا کنده شده باشد که آن طرف دریا به خشکی برسد. (زنگبار یا دلیل آخر – آلفرد آندرش)
آپدایک هم در ابتدای روایتش مشابه چنین مضمونی را از دهان پیرمردِ پمپبنزینی خطاب به هری بیان میکند: تنها راه رفتن به یه جا اینه که قبل از راه افتادن بدونی کجا می خوای بری. در واقع شخصیت اصلی داستان آپدایک نمیداند کجا می خواهد برود و فقط به صورت غریزی کارهایی را برای برونرفت از وضعیتی که بدر آن گرفتار شده است عمل میکند. شاید از نگاه نویسنده در زمان نگارش داستان برآیند نسل جوان جامعه چنین بودهاند.
*******
جان آپدایک (1932 – 2009) رماننویس مشهور آمریکایی تقریباً همه جوایز ادبی منهای نوبل را دریافت نمود. از مهمترین و مشهورترین کارهای او مجموعهایست که به مجوعه خرگوش معروف شده است. فرار کن خرگوش در پایان دهه پنجاه قرن بیستم منتشر شد. آپدایک بعدها سه رمان دیگر بر اساس همین شخصیتی که در این داستان خلق کرد نوشت. این کتابها در پایان دهههای 1960، 1970، 1980 منتشر شد. از نظر او این رمانها گزارش پیوستهی شرایط شخصیت اصلی و آمریکا در دهههای مورد نظر است. سه رمان از این مجموعه (از جمله همین کتاب) در لیست 1001 کتاب قرار گرفته است.
مشخصات کتاب من؛ ترجمه سهیل سُمی، انتشارات ققنوس، چاپ دوم 1390، تیراژ 1100 نسخه، 397صفحه
...........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است (نمره گودریدز 3.6 و نمره آمازون 3.9).
پ ن 2: طبعاً با توجه به ادامه مطلب، تصویر روی جلدی که در ادامه مطلب آوردهام را مناسبتر و کلیدی برای ورود به داستان میدانم.
ادامه مطلب ...
"هیل" شغل تبلیغاتی جالبی دارد. او کارمند روزنامه است و خوانندگان او را با نام "کولی کیبر" میشناسند. وظیفه او این است که هر روز تعدادی کارت را در گوشه و کنار مکانهای مختلف شهر قرار دهد. یابندگان این کارتها میتوانند با مراجعه به دفتر روزنامه مبلغی را بهعنوان جایزه دریافت کنند. جایزه ویژه به کسی میرسد که کولی کیبر را از روی عکسهایی که در روزنامه به چاپ رسیده بشناسد و با به همراه داشتن روزنامه جملهای خاص را به او بگوید. شهرها و مناطقی که هر روز محل حضور هیل است توسط روزنامه اطلاعرسانی میشود.
جمله اول داستان چنین است: سه ساعت از ورود هیل به برایتون میگذشت و او از همان اول میدانست که میخواهند او را بکشند.
شهر کوچک برایتون عرصهی قدرتنمایی دو گروه گانگستر است و اخیراً رئیس یکی از گروهها (کایت) به دست افراد گروه دیگر کشته شدهاست. هیل بهدلایلی فکر میکند که قربانی انتقامگیری اعضای گروه کایت خواهد شد. راه فراری که به ذهنش میرسد آن است که شاهدی در کنار خودش داشته باشد و به همینخاطر تلاش میکند زنی میانسال به نام "آیدا آرنولد" را راضی کند تا همراه او باشد.
این تلاش به خاطر غیبت چند دقیقهای آیدا ناکام میماند و هیل همانگونه که پیشبینی کرده بود به قتل میرسد اما نحوه قتل بهگونهای است که پلیس آن را مرگی عادی تلقی میکند و همین موضوع آیدا را بر آن میدارد تا پیگیر موضوع شود...
*****
فضای کلی این اثر تشابه زیادی با دو اثر دیگری که از همین نویسنده خواندهام دارد: نبرد خیر و شر، تنهایی آدمها، مرگ و ترس و اضطراب... در مامور معتمد فضای بیاعتمادی شاخص بود و در قطار استانبول رسیدن آدمها به نقطهی شک و تزلزل در ایمان به صورت ویژه مد نظر بود. موضوعی که در این داستان علاوه بر موارد فوق برای خواننده قابل تامل است, نفرت انباشته شده در شخصیت پینکی است (جانشین کایت که پسری هفده ساله است)، که مرا تا اندازهای به یاد پاسکوآل دوآرته انداخت.
از گراهام گرین هشت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در آخرین ویرایش به پنج اثر کاهش یافت. صخره برایتون کماکان در این لیست حضور دارد. این کتاب در سال 1938 نوشته شده است و دوبار در سال های 1947 و 2010 به فیلم درآمده است.
.................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مریم مشرف، نشر ثالث، چاپ دوم 1388، تیراژ1100 نسخه، 404 صفحه
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.7 است. (نمره گودریدز 3.7 و نمره آمازون 4.2)
پ ن 3: در ادامه مطلب نامهای از آیدا آرنولد را خواهید خواند.
پ ن 4: مطالب بعدی درخصوص تنهاییِ اعدادِ اول (پائولو جوردانو) و میدانِ ایتالیا (آنتونیو تابوکی) خواهد بود.
ادامه مطلب ...