راوی پسر نوجوان و تازهبالغی به نام جک است که همراه با پدر و مادر، خواهر بزرگترش جولی، خواهر و برادر کوچکترش سو و تام، زندگی میکند. خانهی آنها که بزرگ و قدیمی و به شکل یک قلعه است، در خیابانی که اکثر خانههایش داخل طرح افتادهاند و تخریب شدهاند قرار دارد و البته طرح هم خوابیده و خیابان تقریباً متروکه است. آنها هیچ فکوفامیل و دوست و آشنایی هم ندارند که رفتوآمدی داشته باشند؛ انگار که در یک جزیره باشند. او روایت خودش را با این جمله آغاز میکند: پدرم رو نکشتم، اما بعضی وقتها احساس میکردم یکجورهایی باعث مرگش شده بودم. ولی به دلیل همزمانیاش با تغییر جسمی عظیمی که در من رخ میداد و اتفاقات پس از آن، مرگش بیاهمیت به نظر میرسید... این شروعِ خاص، ما را به مباحث فرویدی در زمینه عقدهی اودیپ و دوران بلوغ جنسی رهنمون میسازد. راوی سپس به وقایع منتهی به مرگ پدرش میپردازد تا صرفاً نشان دهد که چگونه وارث حجم زیادی سیمان شدند. علاقهای که پدر برای سیمانکاری در باغچهی خانه دارد و سیمان فراوانی که میخرد و نقش مهمی که این سیمان در ادامه ایفا میکند..، در ادامه مطلب نکات بیشتری در مورد داستان خواهم نوشت.
با توجه به اینکه راوی نوجوان است، داستان رنگ و روی سادهای دارد. ساده و روان پیش میرود و به انتها میرسد. من اما با توجه به اینکه کتاب در "لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند" حضور دارد مدام در انتظار نقطه اوج و یا بهتر بگویم نقطهای که من را به شگفتزدگی دچار کند بودم. یکجور تکاندهنده بودن که اتفاقاً همین صفت را در مورد کتاب و نویسندهاش ؛ زمانی که قصد خرید آن را داشتم، شنیده بودم. طبعاً بخشهایی از داستان قابلیت فرود آوردن چکش بر ذهن خواننده را داشت اما نه در آن حدی که من انتظارش را داشتم... البته ممارست و جستجو به من ثابت کرد انتظارم بیجا نبوده است! در ادامه مطلب ابتدا به همین موضوع خواهم پرداخت : چگونه یک رمان تکاندهنده به رمانی خنثی تبدیل میشود!؟
*****
یان مک ایوان، یکی از نویسندگان مطرح و جنجالی انگلیسی است که حواشی کارهایش بعضاً به سرزمین کتابنخوان ما هم کشیده شده است. همین سه سال قبل بود که ترجمه و چاپ یکی از کتابهایش به نام تاوان به جایی رسید که همه نسخ آن از کتابفروشیها جمعآوری شد. از یکی دو کاری که از این نویسنده دیدهام برمیآید که در پسزمینهی آثارش به موضوع تاثیر و تاثرات بلوغ جنسی (به عنوان یک تغییر عظیم) بر روان و رفتار شخصیتهای نوجوان آثارش میپردازد.
از ایوان در ویرایش اولیه لیست 1001 کتاب، هشت اثر حضور داشت که همین موضوع اهمیت این نویسنده را نشان میدهد. هرچند در سال 2010 به سه اثر و در سال 2012 به دو اثر کاهش یافت : تاوان(2001)، باغ سیمانی (1978 اولین اثر نویسنده). به قول معروف: چیزی از ارزشهای این نویسنده کاسته نخواهد شد!!
لازم به ذکر است ادامه مطلب خطر لوث شدن دارد. دوستان عزیز حتماً تاکنون متوجه شدهاند که تا حد امکان نسبت به لو نرفتن و کاهش جذابیت داستان حساسیت دارم (حتا در ادامه مطلب)، لیکن این یک مورد خاص است و چارهای نبود.
.............................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه وحید روزبهانی، نشر آموت، چاپ اول بهار 1392، تیراژ 1100 نسخه، 160صفحه
پ ن 2: نمره رمان از نگاه من 4.1 است (در سایت گودریدز و آمازون هر دو 3.6 از 5). البته یک نکته در این مورد قابل ذکر است که نمرهی خوانش اول من به متنِ حاضر 3.5 بود. پس از کشف مواردی که در ادامهی مطلب آوردهام و خوانش مجدد این افزایش رخ داد.
ادامه مطلب ...
"ژوزف" مردی جوان، متاهل، و اصالتاً کانادایی است که نزدیک به دو دهه از اقامتش در آمریکا گذشته است. هفت ماه قبل از شروع روایت، او به سربازی احضار شده است، لذا از کارش در یک آژانس مسافرتی استعفا میدهد و باصطلاحِ ما اقدام به گرفتن دفترچه اعزام به خدمت میکند اما گیر و گورهای اداری و بررسیها هنوز ادامه دارد و در شروع داستان متوجه میشویم که این قضیه ادامهدار نیز خواهد بود.او برای بازگشت به محل کارش اقدام میکند اما اوضاع کار خراب است و امکان بازگشت او وجود ندارد. ژوزف از نیمه دسامبر سال 1942 شروع به نوشتن خاطراتش میکند و درواقع داستان، روزانهنویسیهای راوی اولشخص تا اوایل آوریل 1943 است که جمعاً کمتر از چهارماه میشود.
وجه تسمیه داستان معلق بودن راوی است: به سربازی احضار شده است و کارش را به همین واسطه از دست داده است اما او را به سربازی نمیبرند! احضار او به ارتش نشانهی آن است که به عنوان شهروند آمریکا پذیرفته شده است اما نبردنش به سربازی نشانهایست که هنوز به عنوان یک شهروند عادی پذیرفته نشده است.
داستان رنگ و بویی اگزیستانسیالیستی دارد و مضامینی چون ارزش و معنای زندگی، فردیت و احساس بیگانگی، تنهایی و انزوا، اضطراب و دلهره وجودی، مسئولیت و آزادی و از همه مهمتر گریز از آزادی در آن به چشم میخورد.
*****
سال بلو (1915- 2005) نویسنده کانادایی-آمریکایی برنده نوبل ادبیات در سال 1976 است یعنی دقیقاً در سالی که من به سیبزمینی میگفتم دیبدمینی! در واقع پیش از نمره دادن و پیش از گفتن جملهای که در ادامه درخصوص این کتاب خواهم گفت، خواستم جایگاه خودم را مشخص کرده باشم! وقتی در سال 2006 لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند منتشر شد، از این نویسنده 7 اثر در لیست حضور داشت که در ویرایشهای بعدی به 3 کتاب کاهش یافت: مرد معلق (1944)، هرزوگ (1964)، هدیه همبولت (1975).
بدیهی است همهی کتابهای موجود در چنین لیستهایی نمیتواند منطبق بر سلیقه یک خواننده باشد مثلاً همین مرد معلق را، من در چنین لیستی قرار نمیدهم. این همان جملهای بود که وعده دادم منتها یک نکتهای را باید متذکر شد: من در مورد کتابی که در دسترسم بود صحبت میکنم؛ یعنی نسخهی ترجمه شده... هرچند محتمل است که در صورت رفع کاستیهای ترجمه، باز هم در لیست احراز صلاحیت شدههایم تجدیدنظر نکنم!
..........................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه منصوره وحدتی احمدزاده، نشر اختران (یادش گرامی)، چاپ اول1384، 2200 نسخه، 199 صفحه
پ ن 2: نمره من به کتاب 2.7 از 5 است (در سایت آمازون 4.1 و در گودریدز 3.6).
پ ن 3: سال بلو در یک مصاحبه در سال 1998 گفته است که فقط چند نویسنده عالی هستند و بقیه سیاهیلشگر و ولمعطلند!
ادامه مطلب ...
کلاریسا دَلُوِی زنی میانسال و حدوداً 52 ساله است. کل داستان مربوط به یک روز از ماه ژوئنِ سال 1923 است. صبحِ اینروز خانم دَلُوِی درحالیکه خدمتکارانش مشغول تدارک مقدمات مهمانی شب هستند، برای گرفتن گل از خانه خارج میشود. کلاریسا به گلفروشی میرود و برمیگردد، در اتاقش مشغول آمادهسازی لباس مهمانی است که دوست دوران جوانیاش "پیتر" که از قضا خواستگار عاشقپیشه و پروپاقرصش بوده، به دیدارش میآید. شب، مهمان ها یکییکی میآیند و مهمانی تا بامداد برقرار است. تمام!
این تقریباً بخش عمدهی کنشهای شخصیت اصلی داستان در حوزه بیرونی یا عینی است. دو شخصیت مهم دیگر داستان نیز وضعیت متفاوتی ندارند: پیتر بعد از دیدار با کلاریسا در خیابانها چرخی میزند، روی نیمکتی در پارک چرت کوتاهی میزند، در یک رستوران غذایی میخورد و پس از آن به مهمانی خانم دَلُوِی میرود. شخصیت مهم و محوری دیگر "سپتیموس وارن اسمیت" جوانی است که در جنگ جهانی اول حضور داشته و با تاثیرات مخرب جنگ بر روح و روانش، در همین روز بهخصوص، به همراه همسر ایتالیاییاش (رتزیا) عازم رفتن به مطب روانپزشکی معروف هستند. میروند، تجویز و توصیه دکتر را میشنوند و تحت تاثیر این توصیه و زمینههای قبلی، سپتیموس خودش را میکشد و خبر مرگش وارد مهمانیای که البته به آن دعوتی نداشت، میشود. همین!
این تمام و همین(!) کل داستان نیست! بهقول راوی، هیچ چیز...بیرون از ما وجود ندارد مگر وضعیتی ذهنی. کشمکشهای اصلی داستان در ذهن شخصیتهای داستان میگذرد و راوی، خودش ذهنیتی است که به اذهان این شخصیتها وارد میشود و با هنرمندی و به تناسب، روایت میکند. تکنیک روایی داستان "نقل قول غیرمستقیم آزاد" است، بدینترتیب که راوی سومشخص، ما را درجریان افکار و احساسات شخصیتها قرار میدهد و حتا اگر دیالوگهایی برقرار میشود، آن بخشهایی روایت میشود که مورد توجه و تکیهی ذهنی است که راوی وارد آن شده است.
پیام امید به خواننده مسئول!
فرم و محتوا بهزعم من در این رمان بهخوبی با یکدیگر تطابق دارند اما بهدلیل اینکه گاهی خواننده هیچ سرنخ و مدخلی برای ورود به داستان نمییابد دچار سرخوردگی و پسزدگی میشود. تجربهی خودم را مینویسم شاید بهکار دوستانی که میخواهند در آینده این کتاب را بخوانند، بیاید:
مرحلهی اول (ذوقزدگی): از اینکه یکی از رمانهای مهم تاریخ ادبیات را در دست دارم ذوقزده هستم.
مرحلهی دوم (لذت اکتشافی): از اینکه در صفحات ابتدایی با ممارست، خط داستان را پی میگیرم و نکات ریز و درشت فرمی و محتوایی را کشف میکنم لذت میبرم.
مرحلهی سوم (حیرانی): کمکم حالِ کاشفان اولیهی قطب یا صعودکنندگان انفرادی در هیمالیا را درک میکنم!
مرحلهی چهارم (شرایط انتخاباتی): بعد از طی مرحلهی حیرت، با خودم میگویم: "این" چیه!؟ الان چیکار کنم!؟ وظیفهام ادامهی خواندن است یا کتاب را کنار بگذارم؟ ناامیدانه رای به ادامه میدهم.
مرحلهی پنجم (دودوتاچارتا): کتاب را تمام کردهام. علیرغم اینکه حواشی کتابم پر از علامت و نوشته شده است، نمرهای که میدهم از 3 بالاتر نمیرود. به سراغ مقدمات و مؤخراتی که مترجم زحمت گردآوری آن را کشیده است میروم.
مرحلهی ششم (افتادگی): در اثر خواندن نقدها برخی زوایا روشن و برخی مقولات باصطلاح "میافتد"!
مرحلهی هفتم (کنجکاوی): برخی نکتهسنجیهای موجود در نقدها مرا متعجب میکند، کنجکاو میشوم دوباره کتاب را بخوانم و میخوانم.
مرحلهی هشتم (حیرانی 2 یا پررویی): از این حیرت میکنم که چرا در خوانشِ اول آنقدر گیج شدهام! اینکه خیلی هم سخت و پیچیده نیست!!
مرحلهی نهم (ذوقزدگی2): از خواندن کتاب لذت میبرم. کتابم به پرحاشیهترین کتاب کتابخانهام تبدیل شده است. نمرهای که میدهم از 4 پایینتر نمیآید.
مرحلهی دهم (شرایط انتخاباتی2): نتیجه میگیریم که مداومت در امور بسیار اهمیت دارد و نباید با یکبار و دهبار به درِ بستهیِ اصلاحات خوردن، از این راه منصرف شد!
*****
در خصوص اهمیت نویسنده و این کتاب بسیار نوشته شده است، من اکتفا میکنم به اینکه در سال 2006 وقتی لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند تهیه شد، از این نویسنده 9 کتاب در لیست حضور داشت که از اینحیث قابلتوجه است. البته بهقول گزارشگران، کاهش تعداد آنها به 4 در ویرایشهای بعدیِ لیست، چیزی از ارزشهای این نویسنده کم نمیکند! خانم دَلُوِی در کنار "بهسوی فانوس دریایی"، "امواج" و "اورلاندو" از حاضرین همیشگی این لیست است.
این کتاب سهبار به فارسی ترجمه شده است:
خانم دالووی با ترجمه مرحوم پرویز داریوش (سال 1362 – نشر رواق)
خانم دالاوی با ترجمه خجسته کیهان (سال 1386 – انتشارات نگاه)
حانم دَلُوِی با ترجمه فرزانه طاهری (سال 1387- نشر نیلوفر)
با توجه به عناوین این ترجمهها برای ترجمهی بعدی عناوین دالُوِی، دَلاوی، دَلاووی پیشنهاد میگردد! باشد که ما هم سهم خود را در راه ادبیات ادا کرده باشیم.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ نشر نیلوفر، چاپ اول (زمستان88 – علت تفاوت سال انتشار کتاب با سال انتشار مندرج در سایت کتابخانه ملی چیست؟ معطلی در ارشاد!؟) تیراژ 2200نسخه، 435 صفحه (داستان حدود240 صفجه است و باقی، نقدها و زندگینامه و نکاتی است که ما را در خواندن کتاب یاری میدهد)، 8500تومان.
پ ن 2: نمرهی من به کتاب 4.4 از 5 میباشد (در سایت گودریدز 3.8 و در سایت آمازون 3.9)
پ ن 3: لینکهای مفید در این زمینه؛ معرفی مداد سیاه (اینجا و اینجا)
ادامه مطلب ...
خانه ارواح اولین رمان ایزابل آلنده نویسنده شیلیایی است. رمانی که چندسال پس از کودتا و در تبعید نوشته شده است و بهنوعی در خلال روایت زندگی چند نسل از یک خانواده به بیان تغییرات اجتماعی جامعه شیلی از اوایل قرن بیستم تا یکیدوسال پس از کودتا (1973) میپردازد. این داستان دو راوی دارد. یکی جوان است و دیگری پیر، ترکیب این دو راوی که حدود 70 سال فاصله سنی دارند و هدفشان بازسازی حدود ششهفت دهه از زندگی خانوادگی و اجتماعی است، خوب از کار درآمده است.
*****
باراباس از دریا پیش ما آمد؛ این را کلارای کوچک با خط ظریف و زیبایش نوشت. کلارا عادت داشت مطالب مهم را یادداشت کند، و بعدها هم که لال شد تمام جزئیات را مینوشت، و هرگز گمان نمیکرد پنجاه سال بعد من برای بازسازی گذشته و غلبه بر وحشتهای خودم از آنها استفاده کنم.
این شروع داستان است و اینطور که از آن برمیآید، راوی جوانتر به استناد دستنوشتهها، میخواهد گذشته را برای خودش و ما بازسازی و از این رهگذر، بر ترسهایش غلبه کند. راوی درواقع یقهی خواننده را میگیرد و او را بهصورت ضربتی وارد داستان میکند. خواننده هنوز باراباس و کلارا و خصوصیت کلارا در زمینه نوشتن را در ذهنش جانداده، با این مواجه میشود که کلارا بعدها لال میشود! آگاهیدادن از اتفاقات آینده تکنیکی است که در رمانهای پهندامنه و دارای شخصیتهای متعدد برای جذب خواننده میتواند مفید باشد؛ منتها در این کتاب احتمالاً یک علت دیگری هم دارد. "بدیهی" است که آینده در زمان حال و گذشته شکل میگیرد ولی شخصیت محوری داستان (کلارا)، این قدرت را دارد که برخی اتفاقات آینده را ببیند چنانکه گویی آینده در زمان حال وجود دارد و شخصیتهای "لاتینی" داستان با این مسئله و مسائلی از این قبیل خیلی راحت کنار میآیند ولذا راوی جوان که تحت تاثیر شخصیت کلاراست و مستندات روایتش، دستنوشتههای کلاراست، "منطقی" است که اینگونه روایت کند.
*****
ایزابل آلنده در نوشتن این داستان از خاطرات خود و خاندانش بهره فراوان برده است. چنانچه قبل یا بعد از خواندن این کتاب به زندگینامه این نویسنده مراجعه کنید این موضوع مشخصتر خواهد شد. ایزابل نویسنده پرکار و خوشاقبالی است، آثار او به 35 زبان ترجمه و بیش از 60 میلیون نسخه از آنها در سراسر دنیا به فروش رفته است. از این نویسنده دو کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این اثر دوبار به فارسی ترجمه شده است: "خانه اشباح" با ترجمه عبدالرحمن صدریه و "خانه ارواح" با ترجمه حشمت کامرانی که هر دو ترجمه در سال 1368 وارد بازار نشر شده است.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه حشمت کامرانی، نشر قطره، چاپ دوم 1377، تیراژ 2200نسخه، 656 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب 4.4 از 5 میباشد (در سایت گودریدز 4.2).
"فیودور پاولوویچ کارامازوف" یکی از زمینداران شهرستانی است که راوی سومشخص داستان در آن زندگی میکند. در همان پاراگراف اول راوی عنوان میکند که این زمیندار که در زمان خودش سرشناس هم بوده، سیزده سال قبل بهطرز مصیبتبار و اسرارآمیزی از دنیا رفته است. داستان در واقع شرح حال این مرد و سه پسرش است و بیان وقایعی که قبل از مرگ او رخ میدهد و البته اندکی پس از آن...
در اهمیت نویسنده و این کتاب که آخرین کتابی است که "استاد پترزبورگ" نوشته، صحبتهای زیادی شده و اندیشمندان مشهور متعددی نظیر فروید و نیچه و انیشتین و کافکا و میله و... درخصوص آن سخن گفتهاند. به عنوان نمونه از نفر آخر این گفته را نقل میکنم: "فدیا میتوانست در مورد یک شخصیت داستانی که توسط خودش خلق شده بود ساعتها و صفحات زیادی بنویسد، گویی در تمام زوایای روح این افراد نفوذ میکرد و گزارش مینوشت. این آدم اعجوبه بود!" نظیر این سخنان تاییدآمیز بسیار است که خواننده پیگیر آنها را دیده است و خواهد دید. تاثیرات بیانشده و بیاننشده او بر روی اندیشمندان و نویسندگان بعد از او آشکار است... از سورئالیستها تا اگزیستانسیالیستها.
و اما در مورد این کتاب ابتدا باید به مقدمهای که نویسنده به عنوان پیشدرآمد نوشته است اشاره کنم. دو نکته در این مقدمه کوتاه حائز اهمیت است. اول اینکه نویسنده اعلام میکند قهرمان داستانش "آلکسی" (کوچکترین برادر) است و پیشاپیش به استقبال تعجب خوانندگان و منتقدین در اینخصوص میرود، چرا که با توجه به میزان حضور و تاثیرگذاری شخصیتها در داستان شاید درنظر برخی این گونه نیاید! همینجا نظر خودم را بیان کنم که حتا اگر نویسنده این را صراحتاً نمیگفت هم بنده معتقد بودم شخصیت اصلی آلکسی است و اصولاً تیپ ایدهآل و انسان نمونهای که مد نظر نویسنده است همین آلکسی است و همه امید و آرزوی او این بود که در میان نسل آینده روسیه از این گونه آدمها بیشتر باشد تا نگرانیها و پیشبینیهایش از آینده نزدیک روسیه به وقوع نپیوندد (در این خصوص در ادامه مطلب خواهم نوشت). در واقع نویسنده در این مقدمه با بیان قهرمانی آلکسی میخواهد به خواننده گرا بدهد که حواسش به کجا باشد!
نکته دوم در مقدمه این است که نویسنده از دو رمان صحبت میکند. رمان اصلی به کردار و رفتار قهرمانش در زمان حال مرتبط است که برای فهم آن لازم شده است که یک رمان فرعی نوشته شود تا در آن با بیان وقایع سیزدهسال قبل، خواننده را در درک رمان اصلی یاری دهد. رمان فرعی همین است که ما به نام برادران کارامازوف میخوانیم و آخرین کتابی است که این استاد مسلم شخصیتپردازی نوشته است. چهبسا هنگامیکه برای برداشتن قلم از زیر کمد به جابجایی دردناک آن اقدام نمود (با یادی از کتاب سختخوان تابستان در بادنبادن) و در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت، در حال نوشتن رمان اصلی بود و چهبسا اصلاً رمان دیگری در کار نبود و این نکته دوم هم تاکیدی است که خواننده، بیشتر روی آلکسی تمرکز کند و پیام نویسنده را بشنود.
در باب اهمیت این کتاب حرف بسیار است. بهنظرم اگر کسی بخواهد در مورد انقلاب اکتبر روسیه تحقیق کند و یا مطالعه عمیقی داشته باشد، واجب است که برای درک صحیح و عمیق از شرایط اجتماعی روسیه پیش از انقلاب، چند رمان را بخواند که یکی از آنها همین کتاب است و البته از بخت خوش این افراد، روسیهی قرن نوزدهم، در دامان خود "غولهای ادبی" زیادی را پرورش داده است و داستایوسکی که خیلی زود و در 59 سالگی از دنیا رفت یکی از بزرگترین آنها بود و به قولی غول مرحلهی آخر! آرزو میکنم روحش به خواب نویسندگانی که در این زمانه و به هر دلیلی داستان مذهبی مینویسند، بیاید و نحوه نوشتن یک اثر ادبی قابل مطالعه با فاکتورهای مذهبی را به آنها تزریق نماید! آمین!
*****
از داستایوسکی پنج اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند، حضور دارد: تسخیرشدگان، ابله، جنایت و مکافات، یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف که غیر از این آخری که فقط در ورژن سال 2006 این لیست حضور دارد، باقی در تمامی ورژنها حضور دارند.
ترجمه این اثر در ایران هم خودش داستانی است: هشتبار ترجمه شده است (دقت کنید که حجم این کتاب حدود 1100 صفحه است) و هیچکدام از آنها بدون واسطه نیست! یعنی هیچ کدام مستقیماً از زبان روسی ترجمه نشده است. نخستین ترجمه از مشفق همدانی و در دهه 30 انجام شده و پس از آن در دهه شصت سه ترجمه؛ عنایتالله شکیباپور (1361) صالح حسینی (1367) رامین مستقیم (1368) و در اواخر دهه 80 ترجمه پرویز شهدی از زبان فرانسه (1388) و سه ترجمه هم در دهه نود: اسماعیل قهرمانیپور (1391) هانیه چوپانی (1393) و آخرین آنها احد علیقلیان (1394). از میان اینها معروفترین و از لحاظ تعداد چاپ بالاترین، همان ترجمهایست که من خواندم یعنی ترجمه آقای صالح حسینی. من بهشخصه از نثر سنگین و مغلق این ترجمه رضایت ندارم... درواقع اگر از بخشهایی که دیالوگ و حرف عادی است بگذریم در جاهای مهم، یکجور گنگی و ابهام و پیچیدگی در نثر، به چشم میخورد. البته شاید ایراد از من باشد ولی در اینجور مواقع همان حسی که در خواندن بخشهایی از رمانهای 1984 اورول، دل تاریکی کنراد و خشم و هیاهوی فاکنر به من دست داده بود تکرار شد.
ترجمه های دیگر را ندیدهام، چهبسا کیفیت آنها پایینتر باشد... همت و پول و وقت ویژهای میطلبد مطابقت و قضاوت!!
.............
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات ناهید، چاپ هشتم 1387، تیراژ 3300 نسخه، 1108 صفحه، 16500تومان.
پ ن 2: نمره کتاب 4.6 از 5 شد. (در سایت گودریدز 4.3 از 5)