میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گزارش یک آدم ربایی (۱) گابریل گارسیا مارکز

 

قسمت اول

کلمبیا کشور عجیبی است به واقع! از مافیای مواد مخدرقوی گرفته تا سریال های در پیت فارسی وان , از ترورها و آدم ربایی های متعدد و داشتن فضایی ترس آلود گرفته تا خوش باشی های آنچنانی که ایضاً در همان سریال ها مشاهده می شد. از تکنیک و موهای منحصر به فرد کاپیتان فوتبال سالهای نه چندان دورش کارلوس والدراما و همچنین حرکات باز هم منحصر به فرد دروازه بان دریبل زنش رنه هگوئیتا (که آن هم در کارنامه اش محرومیت به دلیل آدم ربایی ثبت است!! – البته خوب باز بهتر از محرومیت به خاطر شادی بعد از گل و ایناست!) گرفته تا گرفتن جایزه نوبل ادبیات توسط نویسنده باز هم منحصر به فردش گابریل گارسیا مارکز...

داستان همانگونه که از اسمش بر می آید گزارشی است از آدم ربایی و البته نه یک نفر بلکه ده نفر! و این گزارش هم بر اساس واقعیت و مطابق درخواست یکی از گروگان ها از مارکز نوشته شده است. البته با توجه به فضای ترور حاکم بر کشور این درخواست و اجابت آن را باید به نوعی ارج نهاد. مارکز ابتدا بر اساس درخواست و صحبتها و خاطرات این گروگان , طرح اولیه داستان را می نویسد اما بعد به این نتیجه می رسد که پرداختن به یکی از موارد , فارغ از بقیه, حق مطلب را ادا نمی کند و لذا به کمک دو دستیارش شروع به جمع آوری اطلاعات و مصاحبه های متعدد با اشخاصی که به هر نوع درگیر ماجرا بودند, می کند و ما حصل این تحقیقات موشکافانه و ریختن آن در قالب داستان توسط نویسنده ای توانا; همین کتاب است که , گزارش گونه جذابی است.

در مورد اسکوبار(سلطان مواد مخدر کلمبیا در آن زمان و نماینده سابق مجلس) و کارتل های مواد مخدر آن خطه و اتفاقات سیاسی و تغییر و تحولات آن سرزمین , مقالات و اخبار جسته گریخته ای خوانده و فیلم های مستندی دیده بودم اما به واقع همه آنها یک طرف , خواندن این رمان یک طرف! آنها عموماً در بهترین حالت از جنس برگی یا شاخه ای بریده از درخت بودند و این خود درخت و خود زندگی...این گزارش از زبان یک کلمبیایی است که در آن فضا نفس کشیده و البته با لحاظ نمودن حد قابل قبولی از بی طرفی و صداقت خاصی نوشته شده است. مثلاً اگر ما در مورد اسکوبار فیلمی ,خبری, چیزی می خوانیم عموماً فقط از پلشتی های او واقف می شویم و درک درستی از چرایی به وجود آمدن و شکل گرفتن و قدرت یافتن چنین پدیده هایی در جامعه نداریم. شاید اشاره ای به محبوبیت او در میان بخشی از مردم شده باشد اما وقتی در زمینه اجتماعی و در متن قرار نگیریم قضاوت درستی نمی توانیم بکنیم. یا مثلاً دخالت امنیتی نظامی آمریکایی ها را می بیبنیم اما به پیش زمینه های آن توجه نمی کنیم. اگر همه این موارد را در مورد کارتل اسکوبار ببینیم از فعالیت های گروه های رقیب یا گروه های چریکی و دولت و پلیس و نظام جهانی غافلیم. نمی خواهم بگویم این کتاب توانسته کلاف سردرگم جامعه ای که در آن واحد , بین چندین کارتل مواد مخدر و چندین گروه مسلح چریکی بعضاً قانونی! و غیر قانونی در حال دست و پا زدن است را شفاف می کند; نه! من چنین باری را بر روی دوش رمان (حتی رمان سیاسی اجتماعی) نمی گذارم اما حداقل کاری که این کتاب می کند آن است که نشان می دهد معادله این جامعه تک مجهولی و دو مجهولی نیست و سرنخی از پارامترهای دخیل , به خواننده انتقال می دهد.

***

"کلمبیا تا زمانی که رهبران قاچاقچیان مواد مخدر به صورت مستقیم در سیاست کشور دخالت نکرده بودند, از نقش گسترده خود در معاملات بین المللی قاچاق مواد مخدر آگاهی نداشت" مداخله این گروه ها برای کسب قدرت و گسترش فعالیت ها و فراهم نمودن امنیت حرفه ای و ... بود و طبیعی بود که پس از این مداخلات, گروه های مختلف که در پی کسب قدرت بودند با یکدیگر منازعه ای خشن را آغاز نمودند. مثلاً فرمانده گروه چریکی ام19 که در معادلات پیچیده سیاسی کلمبیا , حضور قانونی و حتی فراکسیونی در مجلس داشت, برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا می شود اما با همه ترتیبات امنیتی ,از طرف گروه های رقیب ترور می شود!

در این مبارزات چند جانبه, مردم عادی متحمل خسارات زیادی می شدند ; بمبی منفجر می شد, علاوه بر هدف مورد نظر کلی آدم از همه جا بی خبر به لقاءالله می پیوستند. قاچاقچیان نیروهای پلیس را می کشتند و پلیس هم در مقابل به هیچ مظنون صغیر و کبیری رحم نمی کرد. قاچاقچیانی نظیراسکوبار به مردم فقیر منطقه فعالیت خود (مده لین) رسیدگی می کرد و از این جهت محبوبیت زیادی در بین زاغه نشینان داشت و آنها او را به چشم یک رابین هود می نگریستند و حاضر بودند جان خود را برای او به خطر بیاندازند و پلیس هم با علم به این موضوع هر زاغه نشینی را حامی اسکوبار فرض می نمود و در مواردی نیز به قتل دسته جمعی آنها می پرداخت.

اعلامیه های او از نظر نگارش نمونه و کامل بود و جایی برای اعتراض نداشت. اظهاراتش چنان نزدیک به واقعیت بودند که حقیقت با آنها اشتباه گرفته می شد... محراب های زیادی در زاغه های مده لین مزین به تصاویر او بود و همواره برایش شمع روشن می کردند. عده زیادی بر این باور بودند که او می تواند معجزه کند. در تاریخ کشور هیچ فرد کلمبیایی دیگری تا این اندازه دارای ذکاوت نبوده و نتوانسته است افکار عمومی را چنین تحت تاثیر قرار دهد. هیچ کس چنان قدرت تباه کننده ای نداشت. یکی از ویژگی های مخرب او , عدم تشخیص خوب از بد بود.

اگر دولت می توانست یک قاچاقچی بزرگ را دستگیر کند, محاکمه او برایش ساده نبود; از یک طرف آنها در دم و دستگاه قضایی نفوذ زیادی داشتند (رشوه, تهدید , ترس و...) و از طرف دیگر نگاهداری آنها در زندان هزینه زیادی داشت (فرار, قتل, ترور و...). لذا از یک زمان به بعد راه حلی که به نظر دولتمردان رسید , تحویل دادن قاچاقچیان به ایالات متحده آمریکا بود. بدین ترتیب فساد دستگاه قضایی و هزینه های نگاهداری آنها را از سر خود باز می کردند. قاچاقچی ها پس از تصویب این قانون مبارزه شدیدی را علیه این قانون و مجریان آن شروع کردند که حاکی از اثربخشی آن بود. این مخالفان در فرهنگ سیاسی آن زمان "تحویلی ها" نام گرفتند. تحویلیها در زمان مورد نظر ما (اوایل دهه نود) اقدام به چند فقره آدم ربایی نمودند که گروگانها همگی خبرنگار و به نوعی از وابستگان و نزدیکان آدم های مورد توجه دولت بودند تا از این طریق فشار لازم را جهت الغای این قانون به دولت بیاورند. آنها حاضر بودند که خود را تسلیم کنند به شرطی که در کلمبیا باقی بمانند و در یک زندان امن نگاهداری شوند. امن از این جهت که هم از انتقام گیری برخی نیروهای پلیس می ترسیدند و هم از سوءقصد گروه های رقیب در زندان هراس داشتند. البته انها از زندان می توانستند فعالیت های خود را ادامه بدهند و همچنین در ازای تسلیم خود و در خلال مذاکرات , امنیت وابستگان خود را نیز تامین کنند.

مشکل اصلی دولت, قاچاقچیان مواد مخدر و چریک ها این بود که تا زمانی که کلمبیا دستگاه قضایی کارآمدی نداشته باشد , شکل گیری سیاست مدون و مطلوب که دولت را در رده خوب و مجرمان را در رده بد قرار دهد, امکان پذیر نیست.

رییس جمهور (در زمان وقوع داستان: سزار گاویریا) در طول مبارزات انتخاباتی خود وعده داد هرکس تسلیم قانون شود و به جرایم خود اعتراف کند دولت او تضمین می کند او را تحویل مقامات خارجی ندهد اما این تضمین برای تحویلیها کفایت نداشت و آنها عدم تحویل بی قید و شرط باضافه ضمانت های اجرایی قوی تر می خواستند لذا در حالی که دولت از مذاکره با تحویلیها ابا داشت , آنها رویکرد مذاکره یا ترور را در پیش گرفتند. در راستای این رویکرد اقدام به گروگانگیری نمودند. برای بهتر حس کردن فضا بد نیست بدانیم : از ماه سپتامبر 1991 تا ماه ژانویه 1993, بیست و شش خبرنگار رسانه های گوناگون به دست عوامل قاچاق مواد مخدر به قتل رسیدند.

این داستان شرح این گروگانگیری ها و اقدام نزدیکان گروگانها و شخصیت های مختلف برای آزادی آنها و شرح حال گروگانها در ایام زندانی بودن و اتفاقات و شرایط اسفناکی که آنها طی این دوران تحمل نمودند , می باشد.

ادامه دارد - لینک قسمت بعد

پ ن 1: در قسمت بعدی به شرایط نگاهداری گروگانها و قسمتهای مختلفی از کتاب که می تواند جالب باشد اشاره خواهم نمود.

پ ن 2: همینجا مجدداً از دوستان عذرخواهی می کنم چون به علت شرایط محل کار جدید واقعاً فرصت سرزدن به وبلاگ ها کم شده است!

پ ن 3: پس از این کتاب , مطالب بعدی به ترتیب روانکاو ماشادو دآسیس , در انتظار بربرها کوتزی خواهد بود.

پ ن 4: در حال خواندن مسیح هرگز به اینجا نرسید کارلو لوی هستم و پس از آن یک کتاب قطور! را شروع خواهم کرد تا فاصله خواندن و نوشتن از این زیادتر نشود. پس در ایام عزاداری کلفت خوانی خواهیم داشت!

پ ن 5: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (کاش غلطهای تایپی در چاپ‌های بعدی اصلاح شده باشد و یا ترجمه‌های دیگر این میزان غلط نداشته باشند)