میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گزارش یک آدم ربایی (۱) گابریل گارسیا مارکز

 

قسمت اول

کلمبیا کشور عجیبی است به واقع! از مافیای مواد مخدرقوی گرفته تا سریال های در پیت فارسی وان , از ترورها و آدم ربایی های متعدد و داشتن فضایی ترس آلود گرفته تا خوش باشی های آنچنانی که ایضاً در همان سریال ها مشاهده می شد. از تکنیک و موهای منحصر به فرد کاپیتان فوتبال سالهای نه چندان دورش کارلوس والدراما و همچنین حرکات باز هم منحصر به فرد دروازه بان دریبل زنش رنه هگوئیتا (که آن هم در کارنامه اش محرومیت به دلیل آدم ربایی ثبت است!! – البته خوب باز بهتر از محرومیت به خاطر شادی بعد از گل و ایناست!) گرفته تا گرفتن جایزه نوبل ادبیات توسط نویسنده باز هم منحصر به فردش گابریل گارسیا مارکز...

داستان همانگونه که از اسمش بر می آید گزارشی است از آدم ربایی و البته نه یک نفر بلکه ده نفر! و این گزارش هم بر اساس واقعیت و مطابق درخواست یکی از گروگان ها از مارکز نوشته شده است. البته با توجه به فضای ترور حاکم بر کشور این درخواست و اجابت آن را باید به نوعی ارج نهاد. مارکز ابتدا بر اساس درخواست و صحبتها و خاطرات این گروگان , طرح اولیه داستان را می نویسد اما بعد به این نتیجه می رسد که پرداختن به یکی از موارد , فارغ از بقیه, حق مطلب را ادا نمی کند و لذا به کمک دو دستیارش شروع به جمع آوری اطلاعات و مصاحبه های متعدد با اشخاصی که به هر نوع درگیر ماجرا بودند, می کند و ما حصل این تحقیقات موشکافانه و ریختن آن در قالب داستان توسط نویسنده ای توانا; همین کتاب است که , گزارش گونه جذابی است.

در مورد اسکوبار(سلطان مواد مخدر کلمبیا در آن زمان و نماینده سابق مجلس) و کارتل های مواد مخدر آن خطه و اتفاقات سیاسی و تغییر و تحولات آن سرزمین , مقالات و اخبار جسته گریخته ای خوانده و فیلم های مستندی دیده بودم اما به واقع همه آنها یک طرف , خواندن این رمان یک طرف! آنها عموماً در بهترین حالت از جنس برگی یا شاخه ای بریده از درخت بودند و این خود درخت و خود زندگی...این گزارش از زبان یک کلمبیایی است که در آن فضا نفس کشیده و البته با لحاظ نمودن حد قابل قبولی از بی طرفی و صداقت خاصی نوشته شده است. مثلاً اگر ما در مورد اسکوبار فیلمی ,خبری, چیزی می خوانیم عموماً فقط از پلشتی های او واقف می شویم و درک درستی از چرایی به وجود آمدن و شکل گرفتن و قدرت یافتن چنین پدیده هایی در جامعه نداریم. شاید اشاره ای به محبوبیت او در میان بخشی از مردم شده باشد اما وقتی در زمینه اجتماعی و در متن قرار نگیریم قضاوت درستی نمی توانیم بکنیم. یا مثلاً دخالت امنیتی نظامی آمریکایی ها را می بیبنیم اما به پیش زمینه های آن توجه نمی کنیم. اگر همه این موارد را در مورد کارتل اسکوبار ببینیم از فعالیت های گروه های رقیب یا گروه های چریکی و دولت و پلیس و نظام جهانی غافلیم. نمی خواهم بگویم این کتاب توانسته کلاف سردرگم جامعه ای که در آن واحد , بین چندین کارتل مواد مخدر و چندین گروه مسلح چریکی بعضاً قانونی! و غیر قانونی در حال دست و پا زدن است را شفاف می کند; نه! من چنین باری را بر روی دوش رمان (حتی رمان سیاسی اجتماعی) نمی گذارم اما حداقل کاری که این کتاب می کند آن است که نشان می دهد معادله این جامعه تک مجهولی و دو مجهولی نیست و سرنخی از پارامترهای دخیل , به خواننده انتقال می دهد.

***

"کلمبیا تا زمانی که رهبران قاچاقچیان مواد مخدر به صورت مستقیم در سیاست کشور دخالت نکرده بودند, از نقش گسترده خود در معاملات بین المللی قاچاق مواد مخدر آگاهی نداشت" مداخله این گروه ها برای کسب قدرت و گسترش فعالیت ها و فراهم نمودن امنیت حرفه ای و ... بود و طبیعی بود که پس از این مداخلات, گروه های مختلف که در پی کسب قدرت بودند با یکدیگر منازعه ای خشن را آغاز نمودند. مثلاً فرمانده گروه چریکی ام19 که در معادلات پیچیده سیاسی کلمبیا , حضور قانونی و حتی فراکسیونی در مجلس داشت, برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا می شود اما با همه ترتیبات امنیتی ,از طرف گروه های رقیب ترور می شود!

در این مبارزات چند جانبه, مردم عادی متحمل خسارات زیادی می شدند ; بمبی منفجر می شد, علاوه بر هدف مورد نظر کلی آدم از همه جا بی خبر به لقاءالله می پیوستند. قاچاقچیان نیروهای پلیس را می کشتند و پلیس هم در مقابل به هیچ مظنون صغیر و کبیری رحم نمی کرد. قاچاقچیانی نظیراسکوبار به مردم فقیر منطقه فعالیت خود (مده لین) رسیدگی می کرد و از این جهت محبوبیت زیادی در بین زاغه نشینان داشت و آنها او را به چشم یک رابین هود می نگریستند و حاضر بودند جان خود را برای او به خطر بیاندازند و پلیس هم با علم به این موضوع هر زاغه نشینی را حامی اسکوبار فرض می نمود و در مواردی نیز به قتل دسته جمعی آنها می پرداخت.

اعلامیه های او از نظر نگارش نمونه و کامل بود و جایی برای اعتراض نداشت. اظهاراتش چنان نزدیک به واقعیت بودند که حقیقت با آنها اشتباه گرفته می شد... محراب های زیادی در زاغه های مده لین مزین به تصاویر او بود و همواره برایش شمع روشن می کردند. عده زیادی بر این باور بودند که او می تواند معجزه کند. در تاریخ کشور هیچ فرد کلمبیایی دیگری تا این اندازه دارای ذکاوت نبوده و نتوانسته است افکار عمومی را چنین تحت تاثیر قرار دهد. هیچ کس چنان قدرت تباه کننده ای نداشت. یکی از ویژگی های مخرب او , عدم تشخیص خوب از بد بود.

اگر دولت می توانست یک قاچاقچی بزرگ را دستگیر کند, محاکمه او برایش ساده نبود; از یک طرف آنها در دم و دستگاه قضایی نفوذ زیادی داشتند (رشوه, تهدید , ترس و...) و از طرف دیگر نگاهداری آنها در زندان هزینه زیادی داشت (فرار, قتل, ترور و...). لذا از یک زمان به بعد راه حلی که به نظر دولتمردان رسید , تحویل دادن قاچاقچیان به ایالات متحده آمریکا بود. بدین ترتیب فساد دستگاه قضایی و هزینه های نگاهداری آنها را از سر خود باز می کردند. قاچاقچی ها پس از تصویب این قانون مبارزه شدیدی را علیه این قانون و مجریان آن شروع کردند که حاکی از اثربخشی آن بود. این مخالفان در فرهنگ سیاسی آن زمان "تحویلی ها" نام گرفتند. تحویلیها در زمان مورد نظر ما (اوایل دهه نود) اقدام به چند فقره آدم ربایی نمودند که گروگانها همگی خبرنگار و به نوعی از وابستگان و نزدیکان آدم های مورد توجه دولت بودند تا از این طریق فشار لازم را جهت الغای این قانون به دولت بیاورند. آنها حاضر بودند که خود را تسلیم کنند به شرطی که در کلمبیا باقی بمانند و در یک زندان امن نگاهداری شوند. امن از این جهت که هم از انتقام گیری برخی نیروهای پلیس می ترسیدند و هم از سوءقصد گروه های رقیب در زندان هراس داشتند. البته انها از زندان می توانستند فعالیت های خود را ادامه بدهند و همچنین در ازای تسلیم خود و در خلال مذاکرات , امنیت وابستگان خود را نیز تامین کنند.

مشکل اصلی دولت, قاچاقچیان مواد مخدر و چریک ها این بود که تا زمانی که کلمبیا دستگاه قضایی کارآمدی نداشته باشد , شکل گیری سیاست مدون و مطلوب که دولت را در رده خوب و مجرمان را در رده بد قرار دهد, امکان پذیر نیست.

رییس جمهور (در زمان وقوع داستان: سزار گاویریا) در طول مبارزات انتخاباتی خود وعده داد هرکس تسلیم قانون شود و به جرایم خود اعتراف کند دولت او تضمین می کند او را تحویل مقامات خارجی ندهد اما این تضمین برای تحویلیها کفایت نداشت و آنها عدم تحویل بی قید و شرط باضافه ضمانت های اجرایی قوی تر می خواستند لذا در حالی که دولت از مذاکره با تحویلیها ابا داشت , آنها رویکرد مذاکره یا ترور را در پیش گرفتند. در راستای این رویکرد اقدام به گروگانگیری نمودند. برای بهتر حس کردن فضا بد نیست بدانیم : از ماه سپتامبر 1991 تا ماه ژانویه 1993, بیست و شش خبرنگار رسانه های گوناگون به دست عوامل قاچاق مواد مخدر به قتل رسیدند.

این داستان شرح این گروگانگیری ها و اقدام نزدیکان گروگانها و شخصیت های مختلف برای آزادی آنها و شرح حال گروگانها در ایام زندانی بودن و اتفاقات و شرایط اسفناکی که آنها طی این دوران تحمل نمودند , می باشد.

ادامه دارد - لینک قسمت بعد

پ ن 1: در قسمت بعدی به شرایط نگاهداری گروگانها و قسمتهای مختلفی از کتاب که می تواند جالب باشد اشاره خواهم نمود.

پ ن 2: همینجا مجدداً از دوستان عذرخواهی می کنم چون به علت شرایط محل کار جدید واقعاً فرصت سرزدن به وبلاگ ها کم شده است!

پ ن 3: پس از این کتاب , مطالب بعدی به ترتیب روانکاو ماشادو دآسیس , در انتظار بربرها کوتزی خواهد بود.

پ ن 4: در حال خواندن مسیح هرگز به اینجا نرسید کارلو لوی هستم و پس از آن یک کتاب قطور! را شروع خواهم کرد تا فاصله خواندن و نوشتن از این زیادتر نشود. پس در ایام عزاداری کلفت خوانی خواهیم داشت!

پ ن 5: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است (کاش غلطهای تایپی در چاپ‌های بعدی اصلاح شده باشد و یا ترجمه‌های دیگر این میزان غلط نداشته باشند)

نظرات 26 + ارسال نظر
قصه گو شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

حالا که کتاب رو خوندی شباهت بین کلمبیا و ایران خودمون رو در چه حدی می بینی؟

سلام
خب شباهتهایی هست هرچند تفاوت های تعیین کننده ای هست که همه شباهت ها رو تحت الشعاع قرار می دهد... مهمترین تفاوت حاکمیت قدرتمند است با سیطره همه جانبه...یا همون تمامیت خواه یا توتالیتر ... اونجا دقیقاً عکس اینجا بوده است به نظرم...دولت ضعیف و وجود رقبای قدرتمند در مناطق مختلف کشور و عدم تسری کامل حاکمیت حکومت مرکزی به خارج از مرکز... اینه که گروه های تروریستی غیر دولتی و قاچاقچی های غیر دولتی و گروه های فشار غیر دولتی و چیزای خوبی نظیر رسانه های غیر دولتی و انجمن های متعدد غیر دولتی و احزاب غیر دولتی و ...به وجود آمده اما در یک حکومت توتالیتر همه این مواردی که گفتم شکل دولتی به خودشون می گیرن!
اما یک شباهت مهم که می تونم بهش اشاره کنم قرار گرفتن جامعه در آستانه فروپاشی است ...

مرد مرده شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام میله جان !!!
یعنی مجبورم کردی که این کتاب رو بخرم ! در این حد !!!
خیلی سخته که بعد از خوندن این یادداشت خواندنی در برابر وسوسه ی خریدن این کتاب مقاومت کنم ...
ممنون بابت این معرفی خوب و کماکان منتظر یادداشتت برای روانکاو هستم .... .

سلام
یعنی در این حد!!!
البته یه قسمت دوم هم داره مطلبم... اما فکر نکنم پشیمونت کنه! ولی توی انتخاب ترجمه ای که می خوای بخری کمکت می کنه...البته اگه گیر بیاد!

دیوانگی محض من شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com

سلام میله جان مرخصی بودم رفته بودم تهرا ن نشد سر بزنم اتفاقا من کتاب خاطرت دلبرگان غمگین من از مارکز تمام کردم جن روز پیش محشر بود باور نکردنی بود

همه متنات خوندم تو جیبی عالی بود

سلام
اومده بودی...
امیدوارم در شهر دود و دخان تهران بهتان خوش گذشته باشه
هنوز اون کتاب را نخوندم اما دارم و خواهم خواند...
ممنون

فرواک شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

خفقان حاکم بر کشور و جو سیاسی ش خوفناک بود...
طرح جلدش خیلی عالی بود. انگار داره با آدم حرف می زنه...

سلام
طرح جلدهای اون طرفی واقعاً عالی است بعضاً ...

ن . د. ا شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

از اون داستان هایی که سرم را به درد میاره.
شما هم کلفت بخوون. فرصت خوبیه. بخصوص اگه 4 شنبه 5 شنبه اش هم تعطیل بشه. ولی با این همه تعطیلی نرسی به ما سر بزنی از اون بهونه هاست ها

سلام
آخه موضوع اینه که میرم مسافرت به ولایت...اونجا هم اینترنت و اینا نیست...پس واقعاً شرمنده میشم

پیانیست یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

از کلمبیا فقط یه اسم بلدم. آندره اسکوبر

سلام
طفلک با یه گل به خودی به رگبار بسته شد!!
البته مطابق آخرین اخبار الان توی بهشت کلمبیایی ها در آن دنیا مدرسه فوتبال زده و خیلی راضیه

ققنوس خیس یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ق.ظ

چی بگم والا ؟ در مورد کلمبیا ؟ یا مارکز ؟ یا گزارش یک آدم ربایی ؟
همه شون یک جوری هستن به نظرم ! قبول نداری ؟
پستت را خواندیم.

سلام
چیزی سراغ داری که یک جوری نباشد؟!

رها از چارچوب ها یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

میله جان دیگه جدن داری صاحب سبک می شی
من دوباره میام و کامنت میذارم
فعلاً

سلام

حالا بگذار یکی دو پست دیگه از این "جدن" پشیمون میشی... حالا زوده تا صاحب سبک شدن... ولی خوب ممنون
منتظریم

نسیم یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. باید بگم که من اصلا نمیتونم کتابهای آقای مارکز رو بخونم ولی این مطلب شما رو خوندم.

با شرمندگی فراوان. خدانگهدار

سلام
وقتی آدم بتواند بر نتوانستن هایش غلبه کند لحظاتی زیبا خلق می شود... چی سرودم هووووم

لاله یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

۲۰۰۵ که رفتم تهران با شوهرم رفتیم همون خیابون جلو دانشگاه گه بره کتابفروشیه اره؟ خلاصه رفتیم کلی کتاب هم خریدیم ...من که کلا به روز نبودم نمیدونستم چی خوبه چی بده...طبق کتابخونه بابام هرچی کتابهای جلال ال احمد روبیدا کردم خریدم...بایولو رو هم اشتباهی کشفش کرده بودم خریدم..بعد چشم به کتاب گابریل افتاد به شوهرم گفتم اسمش اشناست میخرم ببینم چی میگه..یه مجموعه داستانه کوتاهه مثلا ...راستش اصلا نتونستم باهاش رابطه برقرار کنم!

سلام
آره همونجاست هنوزم
از این روش خرید من هم گاهی استفاده کردم و می کنم... ارتباط با طرح جلد و اسمها و ... بعضی مواقع جواب می دهد! به شرط این که آدم دلسرد نشود از مطالعه... در غیر این صورت بهتر است که بررسی قبلی داشته باشیم. داستان کوتاه که دیگه نگو , ارتباط برقرار کردن باهاشون سخت تر هم هست.
میگم بدون پ سخته ها نوشتن و خوندن!

فرزانه یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
حقیقتش من مبتلا به مرضی ام که کتاب رمان را زمانی که تبش همه را گرفته نخوانم
بگذارم تب فرو بنشیند!! همه حرفها درباره اون کتاب رسوب کنه بعد بخوانمش ... مرضه دیگه
این گزارش یک آدم ربایی هم شامل علایم و نشانه های مرضم شده اینه که دارمش ولی فعلاً نمی خوانم
آن یکی دلبرکان غمگین من را هم بعد سرد شدن تبش خواندم

اجرکم فی قرائت المکتوب القطور حین الایام اعزا عندالله

سلام
من خودم هم این مشکل را دارم...بعضی وقتها بعد از فروخفتن تب هم سراغش نمی روم!! در ایام عزا نه کلفتی خواندیم و نه نازک! ولی در مسیر مسافرت یکی دو کتاب گوش کردیم که بد نبود...
شکراً لکم و قلیل من عبادی الشکور!!!

پیانیست دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

امیدوارم یه روزی عشق به فوتبال یقه همه رو ول کنه. آمین. تو بهشت هم باید توپ بخوره به شیشه هامون؟ شانس نداریم که...

سلام
اگه یکی دو سال دیگه وضع تیممون اینجوری باشه عشق فوتبال بدجور از سرمون می پره!!

آدمک دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ق.ظ http://www.nightthoughts.persianblog.ir

نه متاسفانه من از ایشون اطلاعی ندارم. من توی یکی از دانشگاه های خصوصی درس می خونم و تعداد مهاجرینی که از ایران به افغانستان برگشتن هم خیلی زیاده که باعث می شه من با همه شون آشنایی نداشته باشم.

از طرفی بیشتر کسانی که از ایران برگشتن به دلایل مختلف توی کنکور دانشگاه کابل موفق می شن و این باعث می شه که حتی تلاش برای پیدا کردن ایشون هم مشکل بشه.

سلام
ممنون... البته ایشون استاد بودند در اون دانشگاه... شاید اینجوری بشه ردش رو پیدا کرد!
باز هم ممنون

ققنوس خیس دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ

آری ! جورچین
هزار جور است ...
مردم این دوره هم اکثرشون همه جور هستن ! یعنی به انواع و اقسام شکل ها در می یان و تازه اسمش رو هم میذارن ...
بازم بگم ؟ ;)

سلام
اون هم که هر کدومش یک جوری است! نه؟
من میام! تازه از راه رسیدم و نبودم...

محمد رضا ابراهیمی دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

صفر تا ۱۰۰ شما در کتابخوانی اینقدر بالاست (در حد لامبورگینی) که ما حسابی جا می مونیم. اما تحریک می شیم برای بیشتر خوندن.

سلام
الان که یه هفته است درجا زدم بغل و تکون نخوردم! امیدوارم این خبر موجب کندی و عدم تحریک نشود!

امین دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ب.ظ http://www.janazad.loxblog.com

سلام
شرح جالبی بود و تحریک برای خوندنش

سلام
ممنون دوست عزیز
امیدوارم که اینگونه باشد.

درخت ابدی سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
عجب جامعه‌ی خفنی! اما کلا فکر کنم قابل تحمل‌تر از این‌جا باشه. حداقلش اینه که زیاد ایستا به نظر نمیاد.
اینم یکی از کتاباییه که باید بره تو لیست مواردی که قراره مبادله کنیم

سلام
آقا این لیسته داره کم کم صدرش فراموش میشه ها!!
من که دوسشون دارم!!!

بونو سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

از ادبای لاتین بارگاس یوسا و ایزابل آلنده خوندم. صد سال تنهایی مارکز رو هم فکر کنم از دوم دبیرستان تو گنجه دارم اما هیچوقت نتونستم پاش...
القصه عاشق فیلم های آمریکای لاتین هستم. خیلی عریان واقع گویی می کنند.

سلام
یه همت ویژه ای می طلبد... حالا یکی دو سال دیگه صبر کنی من صد سال تنهایی رو دوباره خواهم خواند و اون موقع با هم می خونیمش ...

سفینه ی غزل چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

عجالتا" سلام بر عمو... تا بعد...

سلام
بهتره بگم علیک سلام با تاخیر زیاد... نبودم دیگه!

رها از چارچوب ها چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ http://peango.persianblog.ir

سلام بر همگی
اون زمانی که برنامه خوندن این کتاب رو پیشنهاد کردین دنبالش گشتم ولی یه جورایی یه فوبیایی شبیه ماجرای فرزانه خانوم پارسایی دارم . البته حالا نیست که بقیه کتابا رو دارم پا به پای برنامه میام
به هرحال این کتاب خیلی جالب به نظر میرسه، من به شخصه عاشق داستانهایی هستم که تم سیاسی و پلیسی و ... داره.
اون جمله ای که راجع به سیستم قضایی از کتاب انتخاب کردین خیلی جالب بود. به علاوه عدم تشخیص خوب و بد توسط اسکوربا ... این شعور چیست که عالم همه دیوانه اوست؟
منتظر قسمت بعدی هستیم، کاش یه قسمت سوم هم داشته باشه، جذاب به نظر میرسه و چون بعید می دونم همت یافتن و خواندنش به این زودیها دست بده بدم نمیاد بیشتر راجع به این کتاب بدونم.
ممنون میله جان

سلام
آره فکر کنم پیدا کردنش سخت شده دیگه...
البته الان هم تبش کم کم فروکش کرده...
کتاب من رو هم یکی از بستگان گرفت که... اونم بر اثر همین تب علاقمند به خواندن این کتاب شده بود... دیشب بعد از دو هفته که پیگیر شدم تازه به صفحه 100 هم نرسیده منتها خودش مدعیه که خیلی خوب پیش رفته و بکوب داره می خونه!!!!!! حالا امیدوارم کتاب برگرده!!!!!!

اسکندری چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام حسین آقا از مارکز چند کتابی رو قدیما خوندم اما نمیدونم چرا خیلی خوشم نیومد شاید مال سنم بود چون تقریبا زیر بیست سال بودم .اما الان از تمام سریالهای فارسی وان جم وپی ام سی متنفرم هر جا میرم میبینم همه دنبال میکنن چند بار سعی کردم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم تحملش برام سخت بود فیلمهای سطحی که به انسان فقط با دیده ی غریزه ی جنسی نگاه میکنن.دیدگاهشون برام خیلی آشناست از اونورشم اینور میبینیم.نگاهشون یکیه!

سلام
احتمال داره به خاطر سن بوده باشه اما خیلی هم عجیب نیست که الان هم خوشتان نیاید...
اون سریال ها هم که بحث جدایی را می طلبد و ... من که زیاد ندیدم اما همونا که دیدم به نظر من هم خیلی سطحی بودند ...
اونم که بله

فرزان پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود
موافقم میله جان برای ارزیابی بهتر از این داستان واقعی بهترین کاری که میشد انجام داد این بود(روشن کردن موقعیت اجتماعی سیاسی اون دهه کلمبیا) و شما توش موفق بودی....
شخصیتهایی مثه اسکوبار که از حمایت مردمی برخوردارن معمولا افرادی پر احساس اما در مواقعی بسیار خشن ومقتدرن....

سلام
ممنون...
به نظرم واقعاً کتاب توانسته یک گوشه هایی را نشان بدهد و یک سرنخ هایی به آدم بدهد...

مهدی نادری نژاد جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
حسین آقا
حال اگر این فضا در حوزه سیاست کشیده شود چه ژیش خواهد آمد....
یافتم...
چون با یک دست چند هندوانه را بلند می کنم هنوز اندر خم یک کوچه هستم....

سلام
والله چه عرض کنم
من با خوردن هندوانه ها موافقم!

قصه گو شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

ممنون بابت توضیحات
سفر خوش گذشت؟

سلام
خواهش می کنم...
ای وای در ایام عزاداری و خوش گذروندن!!!؟ هیهات

منیره جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ق.ظ

سلام
مثل یه پرده ی سیاه سیاه سیاه می مونه .. نکنه از این صحنه ترسناکا .. شکنجه ها .. دردها ... خیلی خوندنش درد داره .
راستی مرسی که تیمتون خورد . دلمون خنک شد . چقدر ملوان منو خون به جیگر کرده بود [ گور بابای فوتبال ]

سلام
صحنه خیلی خفن نداره... ولی خوب هیجان داره و نویسنده هم جاهایی یه پیچی داده که هیجانش بره بالا...
تیم ما دربست در خدمت حال دادن به دیگران است گور بابای ورزش سیاسی

دختربهاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 10:02 ق.ظ http://havijoriat.blogfa.com

خیلیم عالی. یمدت دستم بود کتاب نتونستم بخونمش کنار گذاشتم آخه همزمان داشتم کتاب ابله داستایوفسکی و کتاب زنگها برای که به صدا در می آیند همینگوی رو میخوندم . کتاب گابریل زیاد نگرفت منو. یکیو گذاشتم سرکار بخونم . یکیشو تو خونه . یکیشم دستمه واسه تو مسیر . متاسفانه مسیر خیلی موفق نبود و نخوندمش هنوز. الانم هرسه تا کتابو عوض کردم شاید ماه دیگه بخونمش اگه خلاصشو داشتم بهتر بود

سلام دوست من
شگفت‌زده شدم از این همزمانی
زنگها را به نظرم در مسیر می‌خواندی بهتر بود چون دو گزینه دیگر اصلاً به درد مسیر نمی‌خورند.
اما گزارش یک آدم‌ربایی رمان خاصی است... در قیاس با رمان‌های معمول مثل مقایسه یک فیلم مستند با فیلم سینمایی می‌ماند. کاش ترجمه‌اش بهتر بود...
پیش بردن سه داستان با یکدیگر کار سختی است من تجربه دو تا را دارم ولی سه تا رو نه!
موفق باشی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد