میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

انتخاب دو کتاب بعدی

خیلی مختصر باید بگم عطر زوسکیند یا به قولی عطر سوزکیند را تمام کردم و امیدوارم که برای روز شنبه یا یکشنبه مطلب مختصری در موردش بنویسم که البته باید دید آن موقع فضا چه بویی می دهد!

اما بعد از آن سراغ چه کتابی بروم؟ گفتم حالا که انتخابات دوگانه ای پیش رویتان است من هم یک انتخابات دوبل برگزار کنم که از قافله عقب نمانم. منتها همچین بی هدف و پیام و اینا هم نیست, یعنی برای امثال من که نوجوانی شان مصادف بود با فضایی که کوچک و بزرگ - در عین این که می گفتند کوچکتر از اونی هستند که پیام بدهند- برای همدیگر و تمام ملت پیام می دادند ؛ اصلن و ابدن امکان پذیر نیست که میکروفونی دستمان بیاید از خیر دادن پیام به دیگران بگذریم یا قلمی بچرخانیم که درش پیامی مستتر نباشد. بله, غور قورباغه نه از غرض است...

و اما انتخابات اول بین چند کتاب متوسط الحجم است به قرار زیر به ترتیب حروف الفبا:

خانم دلوی Dalloway   ویرجینیا وولف ترجمه فرزانه طاهری

خانم دلوی گفت که گل را خودش می خرد.

 آخر لوسی خیلی گرفتار بود. قرار بود درها را از پاشنه درآورند, قرار بود کارگران رامپلمیر بیایند. خانم دلوی در دل گفت , عجب صبحی- دل انگیز از آن صبح هایی که در ساحل نصیب کودکان می شود. چه چکاوکی! چه شیرجه ای! آخر همیشه وقتی , همراه با جیرجیر ضعیف لولاها , که حال می شنید, پنجره های قدی را باز می کردو در بورتن به درون هوای آزاد شیرجه می زد, همین احساس به او دست می داد....

زندگی و زمانه مایکل ک   جی. ام. کوتسیا (کوتزی) ترجمه مینو مشیری

وقتی قابله به مایکل ک کمک کرد از شکم مادرش به دنیا بیاید, اولین چیزی که نظرش را گرفتلب شکری او بود. لب مثل شکم حلزون تاب خورده بود و سوراخ چپ دماغ هم گشاد و باز بود. قابله لحظه ای بچه را از نگاه مادرش دزدید و انگشتش را در غنچه کوچکی که حکم دهان را داشت کرد و وقتی دید سق بچه سالم است نفس راحتی کشید.

سال های سگی   ماریو بارگاس یوسا  ترجمه احمد گلشیری

جاگوار گفت:«چهار.»

چهره آن ها در نور پریده رنگی که چراغ برق از پشت دو سه شیشه تمیز می انداخت آرام به نظر می رسید. برای هیچ کس , به جز پرفیریو کابا , خطری در پیش نبود. طاس ها از غلتیدن باز ماندند. سه و یک. سفیدی آن ها بر کاشی های کثیف توی چشم می زد.

سیمای زنی در میان جمع   هاینریش بل  ترجمه مرتضی کلانتریان

قهرمان اصلی, در این قسمت, یک زن آلمانی 48 ساله است. قد او یک متر هفتاد و یک سانتی متر است و وزن او حدود شصت و هشت کیلو هشت صد گرم است ؛ یعنی با اختلاف سیصد یا چهارصد گرم با وزن ایده آل برای چنین قدی. رنگ چشمانش چیزی است بین آبی تند و سیاه. انبوه موهای براق و بلوندش , که کمی به خاکستری می زند و او آن ها را به روی شانه هایش افشان می کند, به سرش حالتی می دهد که گویی کلاهی طلایی به تارکش گذاشته باشند...

ظرافت جوجه تیغی   موریل باربری  ترجمه مرتضی کلانتریان

امروز صبح پالی یر کوچولو , که معمولاً هرگز با من حرف نمی زند, اعلام کرد:

-          مارکس دیدگاهم را نسبت به جهان کاملاً دگرگون کرده است.

آنتوان پالی یر , وارث خوشبخت یک خانواده کارخانه دار, پسر یکی از هشت کارفرمای من است, آخرین باد گلوی سرمایه داری بزرگ – باد گلویی که فقط در اثر سکسکه های پاک و سالم به وجود می آید- , سرشار از شادی کشفی که کرده, به طور غیر ارادی , بی آن که حتا تصور کند که بتوانم چیزی از آن سر در بیاورم, آن را برایم نقل می کند: توده های زحمت کش از اثر مارکس چه می توانند بفهمند؟...

**************************

خب حالا , بعد از این که بین این پنج کتاب یکی را انتخاب کردید به ادامه مطلب بروید و گزینه های انتخابات دوم را ببینید و پس از آن هم اشاره ای به پیام...

ادامه مطلب ...

جفر و بحران

هفته گذشته چند انتقاد را یکی از دوستان به صورت ناشناس و خصوصی ، با استفاده ازگزینه "تماس با من" آن گوشه بالا سمت چپ، برای بنده ارسال نمود. ایشان لطف داشتند. ممنونشم. با یکی از انتقادات شدیدن موافق بودم و یکی را البته نقطه قوت وبلاگ می دانستم و در مورد سومی بی نظر بودم یعنی پنجاه پنجاه.

موضوع بحث من الان این انتقادات نیست ، دیروز با چند تن از دوستان طبق روال معمول خودمان دور هم جمع شده بودیم و گپ و گفتی بود.... از بحران اقتصادی اروپا و بحران کره شمالی و بحران سوریه گفتیم و رسیدیم به چیزی تحت عنوان بحران تماشاگران فوتبال ایران! ستاد حل بحران نبود قربان ... به هر حال این هم از محاسن جمع های ماست! البته موضوع بحث این پست آسیب شناسی جمع های اینچنینی نیست و حتا آسیب شناسی تماشاگران فوتبال... اما حالا که حرفش به میان آمد سربسته بگویم که از نظر من تماشاگران ایرانی از کودن ترین تماشاگران دنیا هستند و برای خودم دلایل و شواهدی دارم که فعلن بماند.

الغرض... حرف من اینها نیست. در جمع دوستانه ما ، بعد از تحلیل همه بحران ها ، صحبت به کتاب و کتابخوانی و نهایتن این وبلاگ رسید. یکی از انتقادات آن پیام را که خودم پنجاه پنجاه بودم را بازگو کردم (طبیعتن چون موضوع بحثم آن انتقاد نیست به خاطر طولانی شدن بیانش نمی کنم!) و نظر خودم را هم گفتم. دوستان هم نظراتشان را گفتند و نهایتن مسعود پرسید:

-          نویسنده پیام کی بود؟

قطعن این مطلب که چه فرقی می کند انتقاد کننده چه کسی باشد و باید به خود موضوع پرداخت و این حرف ها خیلی نخ نما شده است و جایش اینجا نبود لذا خیلی ساده حقیقت را گفتم که نویسنده ناشناس بود و مسعود دوباره پرسید:

-          یعنی تشخیص ندادی که نویسنده ، کدام یک از مخاطبان یا دوستانت بود؟

اگر غیب گو و رمال بودم هم نمی توانستم چنین کشفی داشته باشم حالا از هر نوع آن که در نظر بگیرید: رمال دولتی ، رمال غیر انتفاعی ، رمال ملی و... حالا که حرفش به میان آمد بگویم که از این بحث قدرت بی کران رمال غیر غیر انتفاعی و غیر ملی ، حالم به هم می خورد.انگار یه عده من را اوس کرده باشند... (دیگه مشخص است که بحث اوس و خزرج و قبایل مدینه نیست!)... این ملت که چنین چیزهایی را با دقت و حدت و شدت دنبال می کنند پاک آدم را ناامید می کنند. قرن 21 آمد و عن قریب می رود و بعضی هنوز فکر می کنند فلان فرقه ثروت و نفوذشان در دنیا را از انگشتر سلیمان کسب کرده اند و الان دنبال تابوت عهد زیر فلان جا هستند و خلاصه ایندیانا جونز نمی دانم چند را بازسازی می کنند ، آن هم با چه رگ گردن متورمی!

الغرض بحث من این قضیه رمل و اسطرلاب و رمالی هم نبود. خیلی ساده و مردمی گفتم که قادر به تشخیص نویسنده پیام نبودم. مسعود این بار گفت:

-          خاک بر سرت که مرا نشناختی!

مسعود رفیق دوران مزوزوئیک بنده است... چی می گن یک روح در دو بدن یا دو روح در یک بدن و این حرف ها! ولی خب چه عرض کنم ، تشخیص هویت آدم ها از روی نوشته هاشون شاید برای برخی امکان پذیر باشد،... اما رسمن همین جا بگم ، آقا من که برای اثبات کودنی خودم سند دارم (سندش هم این که مدت مدیدی در استادیوم های فوتبال به عنوان تماشاگر حضور داشتم) ولی حتا اگر کودن هم نبودم ، عمرن می توانستم از روی نوشته (حتا خیلی بلندتر از این پیام بلند) تشخیص بدهم که نویسنده متن چه کسی است.

دیگه از مسعود نزدیک تر که ربع قرن ، توجه کنید ربع قرن ، بحرانی نبوده در دنیا که در موردش حرف نزده باشیم. خلاص!

***

ولی انصافن هیچ کدوم از موارد بالا موضوع بحث من نبود! خواستم بگم از میان پنج گزینه زیر یکی را برای مطالعه انتخاب کنید و رای بدهید... یعنی فرض کنید می خواستید یکی از این گزینه ها را برای مطالعه انتخاب کنید، کدوم رو انتخاب می کردید؟ دقت کنید که این فقط یه فرض است و قرار نیست نویسنده این وبلاگ با شات گان دنبالتان بیافتد که حالا که رای دادی بیا بشین بخون و کامنت بده و بحث کن... نه! رای شما هیچ مسئولیتی برای شما ایجاد نمی کند. البته اگر خواندید که چه بهتر... برای حل بحران ها همیشه وقت هست یا بهتره بگم همیشه برای حل ، بحرانی هست!:

1- انتری که لوطیش مرده بود    صادق چوبک

2- ترس و لرز                       غلامحسین ساعدی

3- خانه ادریسیها                  غزاله علیزاده

4- شازده احتجاب                 هوشنگ گلشیری

5- کوزه بشکسته                  مسعود بهنود

...................

پ ن 1: الان که مطلب رو می خوام قرار بدهم در وبلاگ می بینم بحث اصلن اینها نبود ، بلکه می خواستم ادامه سفرنامه را بنویسم و اشاره کنم که تشخیص عکس مقصد اول را که در پست قبلی گذاشته ام ، جایزه دارد! همین. 

توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.

گزارش و انتخابات

گزینه های این سری انتخابات همه قدر می باشند لذا هر کدام از دوستان پس از خواندن جملات اول کتاب به دو گزینه رای بدهند (گزینه ها به ترتیب الفبا):

....................................................................................

1) جاز              تونی موریسون(1931-؟) آمریکا, ترجمه سهیل سمی, نشر آفرینه, 240 صفحه

او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد.

2) دعوت به مراسم گردن زنی     ولادیمیر ناباکوف  ترجمه احمد خزاعی, نشر قطره, 224صفحه

حکم اعدام, طبق قانون , در گوشی به "سین سیناتوس سی" ابلاغ شد. همه , به هم لبخند زدند و از جا برخاستند. قاضی سپید مو , دهانش را دم گوش سین سیناتوس گذاشت , دمی نفس های عمیق کشید , حکم را اعلام کرد , و انگار خود را از چسب درآورد , آرام از او فاصله گرفت.

3) عطر                پاتریک زوسکیند(1949-؟) آلمان ,ترجمه رویا منجم (با ترجمه مهدی سمسار هم منتشر شده است), نشر علم, 270صفحه

در فرانسه سده هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعداد ترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت.

4) مادر     پرل باک (1892-1973) آمریکا, ترجمه محمد قاضی, انتشارات امیرکبیر, 311صفحه

در پشت اجاق گلی آشپزخانه یک کلبه محقر روستایی گالی پوش, مادر روی چهارپایه ای از چوب خیزران نشسته بود و از سوراخ اجاق که در آن آتشی در زیر دیگ فلزی می سوخت, علف خشک برای تند کردن آتش می ریخت.

5) یوزپلنگ  جوزپه تومازی دی لامپه دوزا (1896-1957) ایتالیا, ترجمه نادیا معاونی, نشر ققنوس,317صفحه

نیایش روزانه پایان گرفته بود. آوای متین و ملایم پرنس به مدت نیم ساعت خاطره اسرار شکوهمند و دردناک را در بادها برانگیخته بود؛ همهمه آواهای دیگر آمیخته سرودی با گلواژه هایی چون عشق, بکارت و مرگ شده بود و به نظر می آمد که تالار روکوکو با زمزمه نیایش رخساری دگر گرفته است.

....................................................................

سرعت نوشتن در مورد کتابهایی که می خوانم خیلی پایین آمده است... قوتش که هیچ!... کتابهایی که در انتظار نوشتن مطلب هستند و خواندنشان تمام شده است:

شهود فلانری اوکانر  (در سفر کاری به ساوه و...)

گاوخونی جعفر مدرس صادقی (در مسیر گرمسار...)

چه کسی دورونتین را باز آورد؟ اسماعیل کاداره (که امروز در قزوین تمام شد و من هم حالم خوب است)

ضمن این که کتاب خاص هم در شرف اتمام است! تریسترام شندی بیشتر از دو سه شب دیگر قبل از خواب مهمانم نیست.

پس حسابی عقب هستم. علاقمندان معرفی های کوتاه و پارتیزانی آماده باشند.یعنی کوتاه خواهم نوشت... اما شما باور نکن! 

یلدا و فریدمن و انتخابات

پیش ن 1:

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را     (سعدی)

این هم از حافظانه ما:

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

به هر حال این سالهای یلداگون نیز بگذرد , برای روز بعدش توشه ای اندوخته ایم؟

***

پیش ن 2:

«شوکت یک ملت در آن است که از دولت حقوق نگیرد و زندگی‌اش بر تلاش و همت و اندیشه خود استوار باشد.»   میلتون فریدمن  

***

هر نفر یک رای مثبت و یک رای منفی می تواند بدهد.

1-      تو می گی من اونو کشتم  احمد غلامی,مجموعه سه داستان,نشر افق ,96 صفحه

-          واسه چی اینجا قایم شدی؟

-          نمی بینی؟ از زمین و آسمون گلوله می باره.

-          مال کدوم گردانی؟

-          دکتر بهداری ام , دو روزه فرستادنم خط

-          دکتر راس راستکی یا وظیفه؟

2- چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد  مهدی رضایی , نشر افکار 131 صفحه

همه آدم ها دیوانه اند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق می کند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانه ام. هرچند که دیگران همیشه می ترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم می برم. اگر لازم باشد روی کاغذ می نویسم و پایش رو امضا هم می کنم. خودم هم آن قدر جسور هستم که وقتی کسی را می بینم که رفتار و حرف هایش شبیه عاقل ها نیست در چشمش زل می زنم و می گویم دیوانه!

3- عاشقانه های یک الاغ خر  امیرعباس مهندس , نشر شاسوسا , 117 صفحه

سلام, شاید این آخرین حرف یا نامه ای است که برایت می نویسم. فکر نکنی از تو ,_بخشید_ شما دل خور شده ام. حتا اگر دیگر نگاهم نمی کنی؛ اگر رو می گردانی ؛ اگر احوالم نمی پرسی – که تا حالا نپرسیده ای- اگرچه اعتنا نمی کنی دلگیر نشده ام. اصولن من اینقدر چیزی می خورم که جایی برای دلخوری و دلگیری نیست. آخه یه الاغ عادت کرده به همه چیز شنیدن و خوردن.

4- گاوخونی  جعفر مدرس صادقی  , نشر مرکز , 110 صفحه

با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چند تا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین – معلم کلاس چهارم دبستانم- بود. توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود , آبتنی می کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرون آب , نه توی آب , کس دیگری نبود.

5- من عاشق آدم های پولدارم  سیامک گلشیری ,مجموعه ده داستان, 187 صفحه

زنم داشت هندوانه قاچ می کرد. من انارها را ریخته بودم توی ظرفشویی و داشتم یکی یکی می شستم شان و می انداختم توی آبکش بزرگی که کنار دستم بود. زنم گفت:«بالاخره نگفتی»

«یادم نمی آد. باور می کنی؟ هرچی فکر می کنم یادم نمی آد.»

«مگه میشه آدم یه همچین چیزی رو یادش بره؟»

انتخابات جدید!!

درخواست هایی جهت ایجاد خلاقیت در امر انتخابات رسیده است و من هم کمی فکر کردم دیدم بد نیست که یک حرکت هایی در این زمینه انجام بشود. به عنوان آزمایش , سیستم جدیدی در نظر گرفتم: هر نفر یک رای مثبت و یک رای منفی می تواند بدهد. دو کتاب انتخاب می شوند: بیشترین امتیاز کسب شده و کمترین امتیاز کسب شده(نزدیک ترین عدد به صفر)...

وقت هم زیاد نیست واسه این تعطیلات پیش رو می خوام یک کتاب حجیم دست بگیرم... واسه همین گزینه ها همه با این دید دست چین شده اند. پاراگراف اول هر کتاب را می آورم:

1) ) تریسترام شندی  لارنس اشترن,ترجمه ابراهیم یونسی,نشر نگاه,674صفحه ,نگارش1760

ای کاش پدر یا مادرم , یا در واقع هر دو –چون هر دو موظف به این کار بودند- وقتی مرا به وجود می آوردند می دانستند چه می کنند.اگر چنان که باید به این امر توجه می کردند و می دیدند که چه چیزها به این کارشان بستگی دارد , و نه تنها پای به وجود آوردن یک موجود معقول در میان است بلکه مسئله تشکیل و تشکل مناسب حرارت بدن این موجود و احتمالاً نبوغ و ساختمان مغز او هم مطرح است , و حتی ممکن است سرنوشت همه خاندان این موجود از اخلاط و امیالی تاثیر پذیرد که آن هنگام غلبه داشته اند...

.

2) تسلی ناپذیر  کازو ایشی گورو  ترجمه سهیل سمی,نشر ققنوس , 736  صفحه, نگارش 1995

راننده تاکسی وقتی فهمید هیچ کس , حتی متصدی پذیرش پشت میز هم , منتظرم نیستدلخور شد و در تالار خالی هتل کمی پرسه زد, شاید به این امید که پشت آن همه گل و گیاه یا مبل راحتی , یکی از کارمندان هتل را پیدا کند. و عاقبت چمدان هایم را کنار در آسانسور پایین گذاشت , من و من کنان عذرخواهی کرد و اجازه مرخصی خواست.  

.

3) سال مرگ ریکاردو ریش  ژوزه ساراماگو  ترجمه عباس پژمان, انتشارات هاشمی, 599 صفحه, نگارش 1986

اینجا دریا به انتها می رسد و خشکی آغاز می شود. شهر در زیر باران است و منظره اش تار دیده می شود, آب رود گل آلود است, ساحل های رود زیر آب رفته است. کشتی سیاه رنگ هایلند بریگید از مسیر تیره رود بالا می آید و می خواهد در اسکله آلکانتارا لنگر بیاندازد.

.

4) سکه سازان  آندره ژید ترجمه حسن هنرمندی, نشر ماهی, 479صفحه , نگارش 1925

برنار پیش خود گفت: حالا وقتی است که گمان کنم در دالان صدای پا می شنوم.

سر برداشت و گوش فرا داد. ولی نه: پدر و برادر بزرگش در کاخ دادگستری مانده بودند , مادرش به دید و بازدید رفته بود و خواهرش به کنسرت و اما برادر کوچکش,کالوب, را هر روز هنگام بیرون آمدن از دبیرستان , پانسیون در بر می کشید.

.

5) عروس فریبکار  مارگارت اتوود ترجمه شهین آسایش, نشر ققنوس , 702صفحه, نگارش1993

داستان زینیا را باید از وقت بسته شدن نطفه اش شروع کرد. به نظر تونی داستان زینیا خیلی وقت پیش در جایی خیلی دور شروع شد؛ جایی که صدمات بسیار خراب کرده و از هم پاشیده بودش. جایی شبیه یک نقاشی اروپایی که با دست رنگ گل اخری بدان زده باشند با آفتاب غبارآلود و بوته های انبوه که برگ های ضخیم و ریشه های کهن و درهم پیچیده دارند و در پشت آنها چکمه ای بیرون زده از زیر خاک , یا دستی بی جان که از امری عادی ولی وحشتناک حکایت می کند. 

پ ن 1: همه کتاب ها در لیست 1001 کتابی که خواندنش قبل از مرگ توصیه شده ،حضور دارند. 

پ ن 2: مطالب بعدی به ترتیب در مورد کرگدن اوژن یونسکو ، خاطره دلبرکان ...مارکز و اگنس پیتر اشتام خواهد بود که خواندنشان دیریست تمام شده اما نوشتنشان آغاز نشده.