میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

امید (2) آندره مالرو


لینک قسمت قبل

 

در مقدمه کتاب می خوانیم که "امید" داستان امید انسانهاست به زندگی بهتر و رنج بردن و فداکاری کردن در راه این امید ; و مالرو این فداکاریها را با قدرتی عجیب تصویر کرده است. از فرماندهی که سوار ماشین می شود و خودش را به صف توپ های دشمن می کوبد تا غرش های پیاپی آن را خاموش کند گرفته تا آدمهایی که منتظر پیدا شدن اسلحه هستند تا بتوانند کاری انجام دهند. از اسپانیایی هایی که در وطنشان می جنگند گرفته تا کسانی که از اقصا نقاط دنیا داوطلبانه در آنجا جمع شده اند. فداکاریهای تصویر شده در کتاب بعضاً خواننده را تکان می دهد. قهرمانانی که با پذیرفتن ریسک بالا و به خطر انداختن جان خود در راهی قدم می گذارند که به زعم خویش به زندگیشان معنا بدهند یا به عبارت دیگر با "عمل" و "اقدام" در مقابل قدرت معناباختگی جهان و زندگی بایستند.

 انسان فقط با فکر کردن به خود، خودش را نمی‌شناسد. باید دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان یعنی عملی که انجام می‌دهد و زندگی جز با خطر کردن در ماجراهای ارزشمند مفهومی ندارد.

سرنوشت برخی از قهرمانان از پیش برای آنها مشخص است و به قول سروان ارناندس (افسر جمهوریخواه) هیچ چیزی در دنیا نمی تواند یاس آورتر از جنگیدن در اینجا باشد چرا که توازن قوا کاملاً نابرابر است. اما از منظر داستان گویی هزینه ای که برای معنا بخشیدن به زندگی می بایست پرداخت کرد همان خود زندگی است. 

انسانیت

در فضای این داستان (و البته باقی جاها) روابط افراد بیشتر بر پایه افکار و عقاید مشترکشان شکل می گیرد (بیشتر سیاسی- ایدئولوژیک). دوستی ها و اعتمادها و امثالهم نیز به همین نحو...

مثال ساده: جایی از داستان است که سروان ارناندس از سنگرها بازدید می کند و به واسطه تجربه اش در جنگ سربازان را راهنمایی می کند... طرف مقابل از او کارت شناسایی می خواهد! بعد می گوید تو عضو گروه ما(آنارشیست ها) نیستی و به سنگرهای ما چی کار داری و...!!!! بعدن هم البته همه آنها کشته شدند (دقیقن مشابه همین را از سرهنگی ارتشی در خصوص جنگ خودمان شنیده ام).

حالا این ها تازه در یک سمت هستند و ارتباط مخدوش است... دو طرف جوی که باشند داستان , گلوله است. نمی خواهم بگویم که اختلافات و تفاوت ها و دسته بندی ها مذموم است (نه , اتفاقاً تلاش برای یکسان سازی است که مذموم است) بلکه یاداوری این موضوع است که همه این عقاید مختلف, فرع بر انسانیت است.

به نظر می رسد که همه برده عقایدشان شده اند و چیزی که در محاق است انسان و انسانیت است.و نمی توان از آدمهایی که مدام به آنها کینه ورزی نسبت به دیگران و عقایدشان , آموزش داده می شود انتظار دوست داشتن یا توجه به انسانیت را داشت... و با این کینه هایی که روز به روز متورم تر می شود چگونه صلح و زندگی بهتر امکان پذیر خواهد بود.

دو نقل قول کوتاه مرتبط از کتاب:

اگر هر کسی یک سوم کوششی را که در مورد شکل حکومت به کار می برد, صرف خودش می کرد, زندگی در اسپانیا امکان پذیر می شد.(ص370) 

مثل این است که جنگ , برای شکار انسانها , ... امید را به عنوان طعمه بکار می برد. بالاخره سفلیس هم با عشق شروع می شود.(ص558)

***

برش هایی کوتاه از کتاب و نویسنده و حواشی را در ادامه مطلب می آورم. این کتاب که یکی از مهمترین آثار مالرو می باشد را مرحوم رضا سید حسینی به فارسی ترجمه نموده است و انتشارات خوارزمی (با آن سبک جلدهای معروف و دوست داشتنی و ساده) آن را به زیور طبع آراسته است.

مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1373 , تیراژ 5000 نسخه (یاد تیراژهای زیاد زیاد هم به خیر!) , 567 صفحه , 1250تومان (نیم دلار الان!)

ادامه مطلب ...

امید (1) آندره مالرو

  

داستان از نیمه شبی در ماه ژوئیه سال 1936 که شورش نظامیان اسپانیایی به رهبری ژنرال فرانکو علیه دولت منتخب جمهوری رخ می دهد, آغاز می شود. داستان قهرمانان متعددی دارد که در این برهه حساس تاریخی , هر کدام در گوشه ای از این سرزمین روی صحنه می رود و نقش خود را بازی می کند و...از این حیث رمان مجموعه گزارش هایی داستانی از صحنه های مختلف جنگ و آدم هایی که در آن درگیرند ...برخی از این قهرمانان چند صفحه عمر می کنند و برخی هم تا انتهای کتاب حضور دارند و به نوعی با حضورشان و تغییراتی که می کنند بار رمان را بر دوش می کشند و آن را از حالت گزارش صرف خارج می کنند.

برخی از این تکه ها به تنهایی هم قابل توجه هستند (نظیر گفتگوی گارسیا و مانوئل یا گارسیا و ارناندس ...اما من به شخصه گفتگوی ارناندس و مورنو در صفحه 263 به بعد را بسیار پسندیدم ). این کتاب را به علاقمندان موضوع جنگ داخلی اسپانیا , به خصوص توصیه می کنم که به نوعی یک نگاه از درون به وقایع آن است (آندره مالرو بنیانگذار اسکادران بین المللی در ارتش جمهوری است و خدمات شایانی انجام داده است و دو بار در این جنگ زخمی شده است و...زندگینامه مالرو). همچنین اضافه کنم که مطالعه این گونه موضوعات را صرفاً اطلاعات عمومی تلقی نکنیم! مشابه این اتفاقات در هر جایی امکان بروز دارد و بروز هم پیدا کرده است و خواهد کرد...

جنگ داخلی اسپانیا

در سال 1931 پس از طی چند سال کشمکش و آشوب, در انتخابات مجلس مشروطه اسپانیا , جمهوریخواهان به اکثریت رسیدند و با کناره گیری پادشاه , حکومت اسپانیا به جمهوری تبدیل شد. این جمهوری نوپا از همان ابتدا دچار مشکلات عدیده ای بود...علاوه بر مشکلات اقتصادی , گروه های متعدد داخلی با خواسته های شدیداً متعارض و رویکردهای متفاوت و روش های غیر دموکراتیک و خشونت بار, دهان جمهوری را آسفالت نمودند. چند منطقه خواهان خودمختاری بودند , روستاییان خواستار اصلاحات ارضی سریع و تقسیم زمین های ملاکان بزرگ بودند و ... گروه های ملی گرا و سلطنت طلبان و به ویژه ارتش و کلیسا هم چنین چیزهایی را بر نمی تابیدند.

گروه های چپ تندرو هم برای نیل به اهدافشان به روشهای تروریستی دست می زدند و گروه های راست افراطی هم از طریق ارتش وارد عمل می شدند! گروه های میانه رو (سوسیالیست ها و لیبرال ها) به روش های پارلمانی و اصلاحات تدریجی معتقد بودند اما آنارشیست ها به عنوان بزرگترین گروه سیاسی فعال در اسپانیا (با دو میلیون عضو) اساساً به پارلمان و این گولزنک ها اعتقادی نداشتند (توجه داشته باشید که در آن زمان بیش از پنجاه درصد مردم اسپانیا بیسواد بوده اند).

این تفاوت ها باعث شد که از همان ابتدا بحرانهای متعددی به وجود بیاید. گروه های سیاسی چپ و اعضایشان (کارگران و به ویژه روستاییان) نفرت عمیقی نسبت به کلیسا و کشیش ها داشتند که از همان ابتدا به صورت آتش زدن کلیساها و صومعه ها بروز پیدا کرد که قابل تحمل برای طرف مقابل نبود.همه اینها را که کنار هم بگذاریم می بینیم که فضا کاملاً دو قطبی شده و زمینه جنگ مهیا...

در سال 1933 ائتلاف گروه های راستگرا (به واسطه عدم شرکت آنارشیست ها در انتخابات و ...) توانستند اکثریت را به دست بیاورند و برخی مصوبات دو سال قبل را به هوا بفرستند! قانون اصلاحات ارضی و خودمختاری و ... منتفی شد و برخی نظامیانی که در این دو سال به واسطه توطئه و شورش زندانی شده بودند مورد عفو قرار گرفتند و آزاد شدند. در ادامه اعتصابات و شورش های کارگری و منطقه ای (نظیر کاتالونیا) متعددی در بخش های مختلف اسپانیا رخ داد که با سرکوب ارتش روبرو شد و به خصوص خیلی از آنارشیست ها زندانی شدند. همین امر باعث شد که در انتخابات بعدی ائتلاف گسترده جبهه خلق (احزاب میانه و چپ و حتا آنارشیست ها) در انتخابات پیروز شود. پس از پیروزی طبعاً همه زتندانیان این طرفی عفو و آزاد شدند و اصلاحات ارضی دوباره کلید خورد و خودمختاری کاتالونیا هم تصویب شد! البته این پوززنی های سیاسی همیشه محدود به امور شیکی نظیر تصویب قانون نبود (یعنی اصلاً هیچگاه این گونه نبود) فقط محض نمونه بد نیست بدانیم در سه ماهه اول بعد از روی کار آمدن جبهه خلق , روزانه سه قتل سیاسی رخ می داد! و در آخرین مورد به تلافی قتل یک ستوان جمهوریخواه , لیدر راستگراها در مجلس ترور شد!! و نهایتاً پس از این واقعه ژنرال فرانکو (فرماندهی ارتش اسپانیا در مغرب ,مستعمره اسپانیا در آفریقا) با هماهنگی دیگر فرماندهان دست به کودتا زد و با عبور از تنگه جبل الطارق وارد خاک اسپانیا شد , دولت هم با پخش اسلحه بین مردم و با کمک واحدهایی که به دولت وفادار مانده بودند به دفاع پرداخت و بدینگونه جنگی سه ساله و خونین آغاز شد.

در همان اوایل جنگ دولتهای اروپایی و آمریکا توافق کردند که برای جلوگیری از خونریزی و گسترش جنگ به هیچ یک از طرف های درگیر کمک نظامی نکنند اما هیتلر و موسولینی این توافق را نقض کردند و عملاً در حمایت از فرانکو با همه قوا وارد میدان شدند. از آن طرف هم شوروی به کمک دولت اسپانیا امد ( استالین به واسطه این که درگیر آخرین تصفیه های خونین در شورای مرکزی بود و همچنین نسبت به ماهیت برخی گروه های چپ اسپانیا مشکوک بود کمی معطل نمود و بعدها هم در بدترین زمان ممکن گروه های تروتسکیست در یک سری درگیری های داخلی تر!! کاملاً قلع و قمع شدند) هرچند کمک شوروی به واسطه دوری اش از اسپانیا چندان قابل قیاس با طرف مقابل نبود. ارتش آلمان و ایتالیا آخرین تاکتیک ها و سلاح های خود را در زمین تمرینی اسپانیا به کار بردند و نسبت به رفع مشکلات آن اقدام نمودند و دولتهای دموکرات اروپایی فقط نظاره گر بودند و بلافاصله بعد از اتمام کار اسپانیا , چوب این تعلل را با آغاز جنگ دوم جهانی خوردند.

اما صرفنظر از دولتها , حدود سی هزار نفر از 53 کشور مختلف , داوطلبانه به اسپانیا رفتند و جنگیدند که در این میان چهره های سرشناس زیادی نظیر همینگوی , اورول , آرتور کستلر , سنت اگزوپری, دوس پاسوس ,پابلو نرودا, مک نیس (یاد اخوان به خیر) و... حضورداشتند و از جمله آندره مالرو که قبل از بستن معاهده عدم دخالت توانست تعدادی هواپیما از فرانسه برای اسپانیا خریداری کند و بدینگونه وارد جنگ داخلی اسپانیا شد...

مالرو این کتاب را قبل از شروع جنگ جهانی دوم منتشر نمود. وقایع این کتاب البته با پیروزی مهم جمهوری در گوادالاخارا به پایان می رسد. لذا به وقایع بعدی و شکست نهایی نمی پردازد. می دانیم که فرانکو در سال 1939 توانست جنگ را به نفع خود خاتمه دهد و 36 سال حکومت را در اختیار داشته باشد, تا زمان مرگش.

در قسمت بعد به رمان بیشتر خواهم پرداخت. لینک قسمت بعد

.....

پ ن 1: یک سریالی بود در حدود بیست سی سال پیش نشون می داد , تیتراژش با چهره غمگین سیاستمداری در تلویزیون دولتی اسپانیا آغاز می شد که خبر مهمی را این گونه آغاز می کرد: مردم اسپانیا , فرانکو مرد.

اسم سریال چی بود؟ (خودم هم یادم نیست!! ولی تیتراژش کاملن توی ذهن هست)

پ ن 2: داشتم اون جملات اول را می نوشتم یاد این شعر افتادم:

زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست

 هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

احتمالن زیاد شنیدیمش , می دونید این شعر از کیست؟ (ترجیحاً بدون جستجو کردن بگویید... من هم تا الان شاعرش رو اشتباهاً یکی دیگه می دونستم!)