میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

امید (1) آندره مالرو

  

داستان از نیمه شبی در ماه ژوئیه سال 1936 که شورش نظامیان اسپانیایی به رهبری ژنرال فرانکو علیه دولت منتخب جمهوری رخ می دهد, آغاز می شود. داستان قهرمانان متعددی دارد که در این برهه حساس تاریخی , هر کدام در گوشه ای از این سرزمین روی صحنه می رود و نقش خود را بازی می کند و...از این حیث رمان مجموعه گزارش هایی داستانی از صحنه های مختلف جنگ و آدم هایی که در آن درگیرند ...برخی از این قهرمانان چند صفحه عمر می کنند و برخی هم تا انتهای کتاب حضور دارند و به نوعی با حضورشان و تغییراتی که می کنند بار رمان را بر دوش می کشند و آن را از حالت گزارش صرف خارج می کنند.

برخی از این تکه ها به تنهایی هم قابل توجه هستند (نظیر گفتگوی گارسیا و مانوئل یا گارسیا و ارناندس ...اما من به شخصه گفتگوی ارناندس و مورنو در صفحه 263 به بعد را بسیار پسندیدم ). این کتاب را به علاقمندان موضوع جنگ داخلی اسپانیا , به خصوص توصیه می کنم که به نوعی یک نگاه از درون به وقایع آن است (آندره مالرو بنیانگذار اسکادران بین المللی در ارتش جمهوری است و خدمات شایانی انجام داده است و دو بار در این جنگ زخمی شده است و...زندگینامه مالرو). همچنین اضافه کنم که مطالعه این گونه موضوعات را صرفاً اطلاعات عمومی تلقی نکنیم! مشابه این اتفاقات در هر جایی امکان بروز دارد و بروز هم پیدا کرده است و خواهد کرد...

جنگ داخلی اسپانیا

در سال 1931 پس از طی چند سال کشمکش و آشوب, در انتخابات مجلس مشروطه اسپانیا , جمهوریخواهان به اکثریت رسیدند و با کناره گیری پادشاه , حکومت اسپانیا به جمهوری تبدیل شد. این جمهوری نوپا از همان ابتدا دچار مشکلات عدیده ای بود...علاوه بر مشکلات اقتصادی , گروه های متعدد داخلی با خواسته های شدیداً متعارض و رویکردهای متفاوت و روش های غیر دموکراتیک و خشونت بار, دهان جمهوری را آسفالت نمودند. چند منطقه خواهان خودمختاری بودند , روستاییان خواستار اصلاحات ارضی سریع و تقسیم زمین های ملاکان بزرگ بودند و ... گروه های ملی گرا و سلطنت طلبان و به ویژه ارتش و کلیسا هم چنین چیزهایی را بر نمی تابیدند.

گروه های چپ تندرو هم برای نیل به اهدافشان به روشهای تروریستی دست می زدند و گروه های راست افراطی هم از طریق ارتش وارد عمل می شدند! گروه های میانه رو (سوسیالیست ها و لیبرال ها) به روش های پارلمانی و اصلاحات تدریجی معتقد بودند اما آنارشیست ها به عنوان بزرگترین گروه سیاسی فعال در اسپانیا (با دو میلیون عضو) اساساً به پارلمان و این گولزنک ها اعتقادی نداشتند (توجه داشته باشید که در آن زمان بیش از پنجاه درصد مردم اسپانیا بیسواد بوده اند).

این تفاوت ها باعث شد که از همان ابتدا بحرانهای متعددی به وجود بیاید. گروه های سیاسی چپ و اعضایشان (کارگران و به ویژه روستاییان) نفرت عمیقی نسبت به کلیسا و کشیش ها داشتند که از همان ابتدا به صورت آتش زدن کلیساها و صومعه ها بروز پیدا کرد که قابل تحمل برای طرف مقابل نبود.همه اینها را که کنار هم بگذاریم می بینیم که فضا کاملاً دو قطبی شده و زمینه جنگ مهیا...

در سال 1933 ائتلاف گروه های راستگرا (به واسطه عدم شرکت آنارشیست ها در انتخابات و ...) توانستند اکثریت را به دست بیاورند و برخی مصوبات دو سال قبل را به هوا بفرستند! قانون اصلاحات ارضی و خودمختاری و ... منتفی شد و برخی نظامیانی که در این دو سال به واسطه توطئه و شورش زندانی شده بودند مورد عفو قرار گرفتند و آزاد شدند. در ادامه اعتصابات و شورش های کارگری و منطقه ای (نظیر کاتالونیا) متعددی در بخش های مختلف اسپانیا رخ داد که با سرکوب ارتش روبرو شد و به خصوص خیلی از آنارشیست ها زندانی شدند. همین امر باعث شد که در انتخابات بعدی ائتلاف گسترده جبهه خلق (احزاب میانه و چپ و حتا آنارشیست ها) در انتخابات پیروز شود. پس از پیروزی طبعاً همه زتندانیان این طرفی عفو و آزاد شدند و اصلاحات ارضی دوباره کلید خورد و خودمختاری کاتالونیا هم تصویب شد! البته این پوززنی های سیاسی همیشه محدود به امور شیکی نظیر تصویب قانون نبود (یعنی اصلاً هیچگاه این گونه نبود) فقط محض نمونه بد نیست بدانیم در سه ماهه اول بعد از روی کار آمدن جبهه خلق , روزانه سه قتل سیاسی رخ می داد! و در آخرین مورد به تلافی قتل یک ستوان جمهوریخواه , لیدر راستگراها در مجلس ترور شد!! و نهایتاً پس از این واقعه ژنرال فرانکو (فرماندهی ارتش اسپانیا در مغرب ,مستعمره اسپانیا در آفریقا) با هماهنگی دیگر فرماندهان دست به کودتا زد و با عبور از تنگه جبل الطارق وارد خاک اسپانیا شد , دولت هم با پخش اسلحه بین مردم و با کمک واحدهایی که به دولت وفادار مانده بودند به دفاع پرداخت و بدینگونه جنگی سه ساله و خونین آغاز شد.

در همان اوایل جنگ دولتهای اروپایی و آمریکا توافق کردند که برای جلوگیری از خونریزی و گسترش جنگ به هیچ یک از طرف های درگیر کمک نظامی نکنند اما هیتلر و موسولینی این توافق را نقض کردند و عملاً در حمایت از فرانکو با همه قوا وارد میدان شدند. از آن طرف هم شوروی به کمک دولت اسپانیا امد ( استالین به واسطه این که درگیر آخرین تصفیه های خونین در شورای مرکزی بود و همچنین نسبت به ماهیت برخی گروه های چپ اسپانیا مشکوک بود کمی معطل نمود و بعدها هم در بدترین زمان ممکن گروه های تروتسکیست در یک سری درگیری های داخلی تر!! کاملاً قلع و قمع شدند) هرچند کمک شوروی به واسطه دوری اش از اسپانیا چندان قابل قیاس با طرف مقابل نبود. ارتش آلمان و ایتالیا آخرین تاکتیک ها و سلاح های خود را در زمین تمرینی اسپانیا به کار بردند و نسبت به رفع مشکلات آن اقدام نمودند و دولتهای دموکرات اروپایی فقط نظاره گر بودند و بلافاصله بعد از اتمام کار اسپانیا , چوب این تعلل را با آغاز جنگ دوم جهانی خوردند.

اما صرفنظر از دولتها , حدود سی هزار نفر از 53 کشور مختلف , داوطلبانه به اسپانیا رفتند و جنگیدند که در این میان چهره های سرشناس زیادی نظیر همینگوی , اورول , آرتور کستلر , سنت اگزوپری, دوس پاسوس ,پابلو نرودا, مک نیس (یاد اخوان به خیر) و... حضورداشتند و از جمله آندره مالرو که قبل از بستن معاهده عدم دخالت توانست تعدادی هواپیما از فرانسه برای اسپانیا خریداری کند و بدینگونه وارد جنگ داخلی اسپانیا شد...

مالرو این کتاب را قبل از شروع جنگ جهانی دوم منتشر نمود. وقایع این کتاب البته با پیروزی مهم جمهوری در گوادالاخارا به پایان می رسد. لذا به وقایع بعدی و شکست نهایی نمی پردازد. می دانیم که فرانکو در سال 1939 توانست جنگ را به نفع خود خاتمه دهد و 36 سال حکومت را در اختیار داشته باشد, تا زمان مرگش.

در قسمت بعد به رمان بیشتر خواهم پرداخت. لینک قسمت بعد

.....

پ ن 1: یک سریالی بود در حدود بیست سی سال پیش نشون می داد , تیتراژش با چهره غمگین سیاستمداری در تلویزیون دولتی اسپانیا آغاز می شد که خبر مهمی را این گونه آغاز می کرد: مردم اسپانیا , فرانکو مرد.

اسم سریال چی بود؟ (خودم هم یادم نیست!! ولی تیتراژش کاملن توی ذهن هست)

پ ن 2: داشتم اون جملات اول را می نوشتم یاد این شعر افتادم:

زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست

 هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

احتمالن زیاد شنیدیمش , می دونید این شعر از کیست؟ (ترجیحاً بدون جستجو کردن بگویید... من هم تا الان شاعرش رو اشتباهاً یکی دیگه می دونستم!)

نظرات 20 + ارسال نظر
فریبا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ http://dorna53.blogfa.com/http://

یه سوال دارم از خدمتون
آیا نویسنده های خارجی هم برای ثبت آثارشون باید از جایی مجوز بگیرند یا نه؟
اونا ارگانی بنام ارشاد ندارند؟

سلام
قاعدتاً برای ثبت باید ارگانی باشد که جهت رعایت حقوق معنوی بتوان به آن ارجاع داد... اما مجوز نشر داستان دیگری دارد که در کشورهای مختلف متفاوت است.چیزایی شنیده ام ولی در حد همان شنیده هاست که نمی توان با آن قاطعانه پاسخ سوال شما رو داد ولی طبیعتاً خیلی جاها به سبک ما نیست!
به سبک ما البته کمتر جایی رو بتوان پیدا نمود.

ایوا داوران چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://evadavaran.blogfa.com

بی جستجو به نظرم شعر مال احسان طبری است.

سلام
ممنون
بی جستجو تقریباً از یه وجهی نزدیک فکر می کردید

مدادسیاه چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام
بی جستجو شعر از فریدون مشیری است.
در مورد امید باشد برای بعد که فعلا مجال کوتاه است.

سلام
بگذار بگم که خودم بی جستجو فکر می کردم از سهراب سپهری است.
خوانده اید امید را؟

آنتی ابسورد پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ق.ظ

درود بر حسین عزیز.
1-داستان بسیار جالبی ست.منتظر می مانم ادامه اش را بنویسی.
2-در مورد شعر هم نظری ندارم.یکی از بسیار شعرهایی است که در خاطرم حفظ شده بدون دانستن نام شاعرش!

سلام
1- فردا یا نهایتن پس فردا
2- فکر می کنم اکثرمون این رو شنیدیم و بدون نام شاعر...حالا بعد امید یه پست در موردش می گذارم

مدادسیاه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام
بله امید را خوانده ام. و بسیار دوستش دارم.

سلام بر مداد فرمال

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ

رفت تولیست! امیدوارم کتابخونه داشته باشتش
ما در حال کافکا خوانی هستیم.........

سلام بر دوست فراموشکار
امیدوارم که داشته باشد و بخوانید و رضایت هم داشته باشید.
سلام من رو بهش برسونید

مهرگان پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:25 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام

1. اتفاقا در کتاب " من منچستر یونایتد را دوست دارم"از مهدی یزدانی خرم هم، از ابتدا تا انتها هر کسی وارد داستان میشود چند صفحه بیشتر زنده نمیماند. و داستان از نظر زمانی- تاریخی در بلبشوی سالهای 1331-1332 در تهران اتفاق افتاده!

2. بساط پوز زنی های سیاسی اسپانیا هم منحصر به فرد بودها!!!

3. با خوندن این پست کلی به اطلاعات عمومیم اضافه شد. و این شرکت چهره ها و شخصیت های مهم درجنگ اسپانیا هم از نکات بیار تامل برانگیز است!

4.بنظرم داستان فیلم "سر در ابرها" دقیقا در همین برهه ی زمانی اتفاق افتاده است.

5. این جمله ی : مردم اسپانیا... خیلی زیادی آشناست!

6.بدون جستجو فریدون مشیری. فوقش حمید مصدق. نهایتا اخوان ثالث. نهایت نهایتش هم بگو شفیعی کدکنی! آخه سهراب سپهری؟!!!! چرا واقعا، برادر من؟!

7. با سپاس از زنده کردن یاد شاعر مورد علاقه ی بنده"اخوان ثالث"

سلام
1- البته اینجا چندتای اصلی تا انتها هستند ولی خب امیدی بهشون نیست...البته همه رفتنی هستیم اصلن به اسمش نمی خوره چه جالب...
2- ما هم از این پوززنی ها کم نداشته ایم...یه جمله هست که یه جوری توی قسمت بعد می چپونمش و اونم اینه که اگر مردم اسپانیا یک سوم تلاشی که برای شکل حکومت کرده بودند صرف اصلاح خودشون کرده بودند قابل زندگی کردن می شد (کاملن قریب به مضمون)
3- من فقط اسامی نویسندگانی را آوردم که کتاب ازشون معرفی کردم توی وبلاگ و شاعری مثل نرودا که همه میشناسن و مک نیس رو هم آوردم که یادی از اخوان و چاوشی اش بکنم ...حضور این آدمها می تواند نشانگر توجه محافل روشنفکری به این مسئله و نگرانی آنها از ظهور فاشیسم باشد و دوز بالای تعهد و مسئولیت روشنفکری در آن زمانه و البته آرمانگرایی و...
4- ندیدم...من کلاً آدم فیلم نبینی شدم
5- یه سریال بود که چندان چیزی ازش یادم نمیاد! فقط یه موتورسوار یت و یغور رو یادمه و ترور و این چیزها...ولی تیتراژش رو یادمه ...و یه موسیقی تاثیرگذاری هم داشت تیتراژش...اگه پیداش کردید اطلاع بدهید و خاندانی را از نگرانی دربیاورید.
6- خداییش سهراب سپهری از همه اینهایی که گفتی بیشتر به ذهن می رسد ... گفتم شاید یه تیکه از اون شعر زندگی باشه...
7- چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی کزان گل کاغذین روید.
ممنون

[ بدون نام ] جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ http://filmfan.blogfa.com/

آواز نه آواز خوان

سلام

هر روز پیچیده تر از دیروز

فرزانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
وقتی چند وقت پیش به این کتاب رای می دادم ابداً حدس نمی زدم موضوعش جنگ های داخلی اسپانیا باشد
حالا راجع به رمان بیشتر بنویسید تا ببینیم

شاعر این شعر را نمی دانم کیست .
اون سریال را هم ندیده ام و آشنا نیست برایم
کلاً امروز دنده دنده چپ است

سلام
دفعه قبل که رای آورد (یعنی رای دوم رو آورده بود) ننوشتم اما دفعه قبلش یه اشاره ای به این موضوع داشتم که طبعن در یادها باقی نمی مونه...
دیروز و پریروز باید می نوشتمش اما یه کم نوبت من بود اون دنده!
......
فکر کنم الان بهترید دیگه...اول مهری

امیر شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.moaleme91.blogfa.com/

سلام.
راستش بخاطر کم سوادیم :
نه از وقایع جنگ های داخلی اسپانیا خبر داشتم (البته لزومی در دانستن جزئیات آن نمی بینم)
نه می دانستم شاعر این شعر کیست ( ژاله اصفهانی )
نه آن جمله ی ظاهرا معروف مردم اسپانیا فرانکو مرد (دانلود کردم!)
حالا میرم ببینم رای گیری به کجا رسید. کاری از ما ساخته است ؟

سلام
جزئیاتش که مثلن فلان حمله در چه روزی بود و فلان شهر چه زمانی سقوط کرد بله لازم نیست اما کلیاتش و دلایل به وجود آمدنش و اثراتش و ... چرا لازمه... (البته نه اینی که من نوشتم ...این صورت مسئله است...مقدمه ایست برای این که اگه یه جایی مطلبی درست و حسابی از این موضوع دیدید براش وقت بگذارید.
شاعر رو هم که با جستجو پیدا کردید
آره اون رو هم پیدا کردم ولی سریاله رو نه...آورین
رای گیری تموم شد
تس خوانده خواهد شد
ممنون

هژیر شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://sunset100.blogsky.com/

کتاب رو نخوندم پس منتظر قسمت های بعدی میمونم. شعر رو بار ها شنیده بودم اما در مورد شاعرش شک داشتم یا بهتر بگم نمی دونستم! در ضمن برای انتخابات های بعدی هم باید یک گروه لابی راه بندازم تا برنده بشم!!

سلام
امروز عصر اگه بالاخره قهرمان بلند شود قسمت دوم را می نویسم!
(امروز روزنامه ارگان تیم مورد نظر تیتر زده است قهرمان بلند شو)

من هم نشنیده بودم اسم شاعر را...مرحوم ژاله اصفهانی...
لابی خیلی موثر است برادر

قصه گو یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

منتظر قسمت های بعدی هستم
اما
شاید تا حالا این شعر رو هزاران بار شنیدم اما از خودم نپرسیدم شاعرش کیه
یعنی پرسیدم ها
اما حس این که برم دنبالش رو نداشتم (به این می گن روحیه جستجوگر)
می گم اگر من هم با هژیر اون لابی کذایی رو تشکیل بدیم به نتیجه می رسیم؟ (این در ادامه همون روحیه جستجوگره)

سلام

خانم ژاله اصفهانی... صرفن برای جلوگیری از خستگی روحیه
حالا تا آخر ماه وقت هست برای تهیه مقدمات لابی... انتخابات بعدی پرشکوه تر خواهد بود ...یعنی با توجه به روحیات دوستان می گم

دیوانگی محض من یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

من نخوندمش میله چقدم دیر سر زدم

سلام
دیر و زود نداره....
موفق باشی

سفینه ی غزل دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام عمو.
ظاهرا باید فاتحه ی جستجو را هم بخوانیم. موتور جستجو گر اجنبی ها فیل تر شده گویا.
خوب ما دو روز نبودیم انتخابات رو ماست مالی کردید رفت..
دنده ی منم امروز چپه جسارتا"

سلام برادرزاده گرامی
بابا طرف نیم ساعت چرت زد ترتیب آرا رو دادند شما دو روز ول کردید رفتید چه توقعاتی دارید ها فکر کنم شما رو باید توی کلاس ویرایش حصر بکنند

درخت ابدی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
از مالرو فقط زندگی‌نامه‌ش رو در ایام جوونی خوندم که به شکل عجیبی من رو یاد خانلری مرحوم می‌ندازه.
فکر کنم به هواداران فرانکو فالانژ می‌گفتن. جمع فاشیست‌ها جمع بوده! الان اعلام معین رو نگاه کردم که گفته "زمام‌دار کنونی اسپانیا" و قبلش هم به "حکومت مطلقه"‌ش اشاره کرده بود.
یه زمانی چه نویسنده‌های ماجراجویی زندگی می‌کردن. اینم بخشی از جاذبه‌ی فکر چپ بوده.
سبک اون شعر اصلا به سپهری نمیاد. بیش‌تر من رو یاد شفیعی انداخت.

سلام
زندگی عجیب و پر تلاطمی داشته در قسمت دوم یه گوشه ای از مصائبش رو نوشتم که البته هیچی نبود در مقابل ...
بعله فالانژ ها فکر کنم پس از این در جاهای دیگه هم کاربرد پیدا کرد مثل لبنان اگه درست یادم باشد...
و فکر می کنم دیگه پیش نخواهد آمد چنان فضایی... یعنی با فروکش کردن آرمانگرایی ...
به هر حال این هم نشون می ده که من در اون زمینه هم چندان دستی ندارم... وقتی به سهراب نبودنش مشکوک شدم تازه امین پور هم به ذهنم رسید

ترانه دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ

جناب من فکر می کردم شعر مصدق باشه. فکر می کنم تو شعر آبی خاکستری سیاهش خونده بودم.
فیلم تس رو دوست داشتم، کتابش البته باید بهتر باشه.

سلام
این یکی رو مطمئن بودم که نیست
کتاب رو دیشب شروع کردم و بیست صفحه ای خوندم...امیدوارم ترجمه اش خوب باشه

نسیم سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام.
اینقدر راجع به اون سریال فکر کردم مردم و البته هنوز هم با جستجوی فراوان به نتیجه ای نرسیدم. به سن ما ها قد نمیده انگار :)
خواستم از مامانم بپرسم که خدای فیلم و سریال بود در دوره خودش که اونم وسط حرفهای دیگه یادم رفت.

سلام
ممنون که بهش فکر کردیددر اون حد ...فکر کنم اواخر دهه شصت بود یا همون اوایل دهه هفتاد...
http://www.youtube.com/watch?v=ie0m3EJVf8U
این لینک یوتیوب همون صحنه ای است که در تیتراژ اون سریال کار شده بود...ببینید این سرنخ کمکی می کنه
نمی دونم الان یه چیزی در درونم می گه شاید اون سریال در مورد لورکا بود اما بیشتر قسمتهای درون می گن نه اون یه چیز دیگه بود
رفته روی مخ...اگه بتونید کاری بکنید که خیلی عالی میشه

مهرگان سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلامی دوباره

1.بالاخره ژن های شیرازم رو سرکوب کردم و یه خلاصه ی دراز درباره " من منچستر یونایتد..." نوشتم!

2.عین همین مطلب درباره خودمونم صادقه!

3.دز بالای مسئولیت و تعهد و آرمانگراییشون رو عشق است. هنوز هم باورش برام سخته این همه آدم فرهنگی و کاملا غیرنظامی ، گسیل شده باشند به اسپانیا بخاطر آرمان!!!!

از هر که میخواهید بپرسید اصلا این شعر به مدل شعر های سهراب نمیخورد! ؛ آب را گل نکنیم!شاید این آب روان میرود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی،دست درویشی شاید ،نان خشکیده فرو برده در آب....

و علیکی دوباره
1- شما که اون ژنتون کلاً مغلوبه...پس ما چی بگیم
2- و من فجیعانه نگرانم... چون دور و برم رو که می بینم بیشتر خوف می کنم... سطحاً سطوحا ...
3- الان دیگه دوره دوره پول است و پول...و پول و نه فقط پول بلکه پول!
4- گفتم شاید سهراب خواسته باشه یه شعر این مدلی هم بگه ! همش که نباید یه مدل باشه...نه؟

ص.ش سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ


دوست فراموش کار من بودم.
هایی این سرکار رفتنم بساطیست
امروز رفتیم کتابخانه ساعت 7 شب گفتند کتاب امانت نمیدهیم روزهای زوج برای خانم هاست!!!! امروز فرد بود.هیچ کتابی نگرفتیم به درخور موضوعات.
افرین شما به کتاب خانی ادامه دهید.. تا ما هم 1کمی با این مترو و راه سر سازگاری پیشه کنیم.

افرین میله افرین!
منم باید مثه میکل فکر کنم 1 دیپلمات ایرانی دنبالمه

سلام

طرح زوج و فرد به اونجاها هم کشیده!!
ممنون از تشویق...
ما همگی فی الواقع دیپلمات پشت سرمونه فقط باید بخوایم تا ببینیمش!

منیر دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ

این شعر از ژاله اصفهانی ست . جستجو نکردم خودش پیدام کرد .
سلام

سلام

آورین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد