میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آن گوشه دنج سمت چپ مهدی ربی

 

هر حکایت دارد آغازی و انجامی

جز حدیث رنج انسان, غربت انسان  (اخوان ثالث)

" آن گوشه دنج سمت چپ" مجموعه ای است از 13 داستان کوتاه , که اولین نوشته های نویسنده جوان خوزستانی مهدی ربی است. سال گذشته نیز مجموعه "برو ولگردی کن رفیق" از این نویسنده منتشر شد. درونمایه اکثر داستان ها ,عشق و حواشی مرتبط با آن است.    

1- آن گوشه دنج سمت چپ: مرد جوانی که هر شب مسافتی را می دود. او بعد از هر شکست مسافت دویدن خود را طولانی تر می کند و حالا رسیده است به 10 کیلومتر بدون توقف!

شاید در این چند سال آخر , این چند شب تنها شب هایی باشند که به سوی مقصد خاصی می دوم. به سوی خانه کسی که دوستش دارم یا قرار است دوستش داشته باشم... (خوب)

2- مقبره: سه جوان دانشجو برای گذراندن پیک نیک آخر هفته به خارج از شهر و یک مقبره خانوادگی در گورستانی کنار رودخانه می روند و یادی از شکست های عشقی خود می کنند... (متوسط)

3- قربانی ابراهیم: نگرفتم!

4- ملیحه: عشق و سنت های قبیلگی , برادر و خواهری (یتیم و بدون پدر و مادر) اسیر این سنت ها می شوند... (خوب)

5- مسیح: دو پسر و یک دختر مثلثی عشقی تشکیل می دهند... (متوسط)

فکر کردم ما مثلث نیستیم. مربع هم نیستیم. شاید دایره باشیم. شاید یک خط راست.

6- دوچرخه سوار: پسری از مادرش می پرسد که آیا عاشق شده است... (متوسط)

7- حالا می ذاری بخوابم؟: مردی از همسرش در رختخواب می خواهد تا برایش تعریف کند که از صبح تا الان چه کارهایی انجام داده است و روایت خاصی که زن تعریف می کند... (متوسط)

8- دیگر هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد: بازجویی در حال استنطاق از قاتلی است که دختر خود را کشته است... (متوسط)

9- می تونم دوباره ببینمت؟ : پسری دانشجو ماشینش را سوار می شود تا بلکه بتواند شماره تلفنی بدهد یا بگیرد! و مسافری خاص به تورش می خورد... (متوسط)

10- زخم رقیب: زخمی که توسط رقیب زده می شود!

11- چشم سیاهان کیستند؟ :

12- باد مخالف:

13- پل ها: گفتگوی استعاری زن و مردی در باب پل... (متوسط)

این کتاب برنده جایزه ادبی روزی روزگاری در سال 1386 گردیده و توسط نشر چشمه منتشر شده است.

*

پ ن 1: کماکان مشغول خواندن خوشه های خشم هستم.

پ ن 2: مطلب بعدی در مورد کتاب "آبروی از دست رفته کاترینا بلوم" اثر هاینریش بل خواهد بود.

پ ن 3: کتابهای نازک! بعدی که می خوانم: استخوان خوک و دستهای جذامی(مصطفی مستور) , تنهایی پرهیاهو (هرابال) و کفش های شیطان را نپوش (احمد غلامی) خواهد بود.


پ ن 4:نمره کتاب 2.4 از 5 می‌باشد.

موعظه شیطان نجیب محفوظ

 

کتاب به دو بخش تقسیم می شود ; نخست معرفی و شناخت نویسنده که شامل گاهشمار وقایع زندگی نویسنده , مقدمه مترجم انگلیسی رمان کوچه مدق , پیام نویسنده به فرهنگستان سوئد (جایزه نوبل) , یک گفتگو با نویسنده و فرست آثار او , در بخش دوم نیز چند داستان کوتاه از نویسنده آورده شده است.

بخش اول اطلاات مفیدی جهت شناخت این نویسنده پرکار (از 1938 الی 1988 نزدیک به 50 اثر) به ما می دهد. این فارغ التحصیل رشته فلسفه نویسندگی را با شعر و نوشتن مقاله و داستان کوتاه آغاز می کند و سپس به نوشتن رمان تاریخی و بعد انواع رمان می پردازد. نوشته های ابتدایی اش چندان مورد اعتنا قرار نمی گیرد اما او ادامه می دهد.

یکی از داستانهایش (بچه های کوچه ما) که به صورت پاورقی در روزنامه الاهرام چاپ می شود به دلیل خشم مشایخ الازهر نیمه کاره می ماند هرچند بعدها به صورت یکجا در لبنان منتشر می شود (در همین راستا سالها بعد نیز مورد حمله عناصر تندرو قرار گرفته و مدتی بستری می شود – حمله با چاقو و مجروح شدن از ناحیه گردن در سن 82 سالگی! ). در کنار نویسندگی از ابتدا وارد مشاغل دولتی می شود و به مقامات بالایی نیز می رسد (در حد مشاور وزیر). در دهه 1960 برخی آثارش به زبانهای خارجی ترجمه می شود و نهایتاً در سال 1988 جایزه نوبل را در رقابت با آلبرتو موراویا (ایتالیا) گراهام گرین (انگلیس) و میخائیل نعیمه (لبنان) تصاحب می کند.

اما بخش دوم و داستانهای انتخاب شده:

نامه: مردی که ظاهراً محکومیت اعدام دارد اسم خود را تغییر می دهد و زندگی جدیدی را در مکانی جدید آغاز می کند و کم کم وضعش توپ می شود اما یک روز نامه ای به دستش می رسد که در آن نوشته شده اجل رسید و ...(متوسط)

ملاقات: جوانی شهرستانی و کشاورز برای خواستگاری از دختر مورد علاقه اش به قاهره می آید اما در همین دو سه روز دچار رفیق ناباب می شود و... (متوسط)

پس از غروب: راوی در نوجوانی دچار افسردگی می شود و لازم است که مدتی تحت نظر پزشک معالجه شود. راوی معالجات را نیمه کاره می نهد و وارد زندگی می شود و موفقیت های زیادی کسب می کند اما... (ضعیف)

تصمیم ناگهانی: یک سیاستمدار پیر و ثروتمند و بازنشسته به قتل می رسد و بازپرس جنایی مشغول تحقیق در این رابطه می شود اما پلیس سیاسی وارد قضیه می شود و... (متوسط)

سلطان: ملازم سلطان او را از ماموریت خود که قتل سلطان با توطئه ملکه و وزیر و سردار سپاه است آگاه می کند. او از قصر خارج می شود و به صورت فردی عادی مشغول زندگی می شود. پسر خردسالش جای او را می گیرد و توطئه گران زمام کار را در دست می گیرند. پس از 15 سال اوضاع دگرگون می شود و....(متوسط)

آدمکش: خلافکار خرده پایی برای بار سوم از زندان آزاد می شود و در شرایط سخت فقر و...پیشنهاد قتل فردی را که نمی شناسد را قبول می کند و... (خوب)

ایوب : یک تاجر میلیونر در اثر بیماری فلج و خانه نشین می شود. در ایام خانه نشینی یکی از دوستان دوران جوانی که پزشک شده است به دیدارش می آید و در گفتگوهای متعدد و شعارگونه و طولانی تحول ایجاد می شود ... (از لحاظ داستانی ضعیف)

موعظه شیطان (نمایشنامه کوتاه): عبدالملک مروان (خلیفه اموی) شنیده است که در جایی از قلمرو حکومتش (جایی در مراکش) شیطانی درون قمقمه زندانی است (همانند غول چراغ جادو) و هرکس به آن دست پیدا کند قدرت بی انتهایی کسب می کند. کسی را به جانب امیرش در مراکش می فرستد تا این قمقمه را به دست بیاورد و... (متوسط)

در کل کتاب متوسطی بود اما از خطابه اش در فرهنگستان سوئد خوشم آمد البته منظورم کلیت صحبتش است نه خصوصاً جایی که از ظلمی که به فلسطینیان می رود سخن می گوید (ما که بچه نیستیم با این چیزا قبول کنیم جایزه نوبل صهیونیستی نیست!) و افسوس خوردم بر جهل مردمی که 5 سال بعد به این پیرمرد حمله کردند چرا که فلان مرجع جایی گفته است که اگر محفوظ مجازات می شد سلمان رشدی جرات نوشتن پیدا نمی کرد! و عده ای این را فتوای قتل انگاشتند! محفوظ در سال 2006 و در سن 95 سالگی از دنیا رفت درحالیکه رمان بچه های کوچه ما همان سال برای اولین بار در مصر منتشر شد.

در ادامه گزیده ای از مطالب که همگی متعلق به داستان ایوب هستند می آورم:

شعارهای مذهبی را مردمی می دادند که از دین جز امور سطحی چیزی نمی دانند. 

*

خیلی از مردم دوست دارند به رویا پناه ببرند تا نیرویی پیدا کنند که با آن بتوانند با واقعیت سخت روبرو شوند. 

*

چه بسیار فضیلت ها که ناشی از عجز و ناتوانی اند. 

*

فاجعه این است که هر چیز جدیدی که از راه می رسد, همانطور که با خود آزادی جدیدی می آورد. قدری عبودیت جدید هم می آورد... همیشه آماده باشیم که هرگاه چیز جدیدتر و بهتری حلول کرد , جدید گذشته را رها کنیم. 

*

...نه, عرفان شیوه ای اشرافی است و شیوه من مختص خواص نیست . عرفان مراحلی دارد, چون توبه و فقر و تقوی و توکل و... ولی طریقت من مراحلش آزادی و فرهنگ و علم و صنعت و کشاورزی و تکنولوژی و تحزب و عقاید هستند. عرفان شیطان را دشمن حقیقی انسان می داند. در صورتی که در طریقت من فقر و جهل و مرض و استثمار و طغیان و دروغ و ترس دشمن شمرده می شوند... 

*

لغت اجبار را از فرهنگت حذف کن مثل حکام نباش که راه دموکراسی را با شیوه های دیکتاتوری هموار می کنند , یا عدل را با اعمال ظلم پیش می برند. این راه آسان است چون پایه اش زور است , نه آموزش و اقناع.

***

این کتاب را محمد جواهر کلام ترجمه و نشر شادگان آن را در سال 1379 در تیراژ 2200 نسخه در 200 صفحه و با قیمت 1000 تومان منتشر نموده است.

***

پ ن 1: از دوسوم سفر به انتهای شب رد شدم...

پ ن 2: کتاب بعدی مطابق آرای اخذ شده کتاب در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک است. و کتاب پس از آن خرمگس اثر اتل لیلیان وینیچ می باشد.

پ ن 3: کتاب بعدی را از میان گزینه های زیر انتخاب کنید:

الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم   هاینریش بُل

ب) جاز   تونی موریسون

ج) آئورا   کارلوس فوئنتس

د) آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟   فیلیپ کی دیک

ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ   دوریس لسینگ

پ ن 4: نمره کتاب 2.3 از 5 می باشد.

فاشیسم چیه؟ پرنده س؟ یا لک لک ؟ ییلماز گونی


این کتاب حاوی 12 داستان از ییلماز گونی نویسنده (و البته کارگردان و هنرپیشه) کردتبار اهل ترکیه (1937- 1984) است. نویسنده این داستانها را در سال 1978 در زندان برای پسر کوچکش نوشته است زیرا معتقد بوده است که یک هنرمند انقلابی لازم است که یک میراث انقلابی برای فرزندش به جا بگذارد و در خلال داستانهای به ظاهر ساده موضوعات مهمی را به او انتقال دهد.

یکی دو تا از داستانها بد نبودند... ولی چندتایی به نظرم جالب نبودند , بیشتر به بلندگو دست گرفتن و ... که البته با توجه به شرایط زمانی و مکانی نویسنده قابل توجیه است.

یکی از داستانهای خوبش به نام بچه های ارابه چوبی که از این آدرس کپی کرده ام اینجا می آورم:

بچه گریه کنان به خانه آمد. پدرش پرسید:

_ چی شده پسرم؟

بچه گفت:

من ارابه* می خوام، اکرم یه ارابه چوبی داره اما نمی زاره من سوار شم.

پدر گفت:

_ شما با هم رفیقین، یه ارابه برای دوتاتون بسه.

بچه گفت:

_ آخه اکرم منو سوار نمیکنه، همش خودش سوار میشه، من اونو می کِشم میگه ((این ارابه مال منه، تو هم اسب منی))

_ شماها که خیلی وقته با هم رفیقین، دوستای خوب، خیلی هم همدیگه رو دوست دارین... حالا چی شده؟

بچه اشگش را پاک کرد و گفت:

_ باباش واسه اون یه ارابه چوبی ساخته! ارابه که نداشت میونه مون خوب بود، خیلی هم خوب بود، اسب** نیی داشتیم، با هم سواری می کردیم. امّا حالا که بابای اکرم براش یه ارابه چوبی ساخته اخلاقش عوض شده اصلن منو سوار نمیکنه، خودش سوار میشه منم ارابه رو می کشم. بعضی وقتا هم بچه ها می کشن...

_ خب تو نکش...

_ من نکشم، بچه های دیگه می کشن، من بهش می گم ((اکرم!... من سوار بشم تو بکش، بعدش هم تو سوار میشی من می کشم)) میگه ((نمیشه، همه بچه ها دلشون میخواد ارابه ی منو بکشن))... اون به ارابه اش خیلی می نازه... مثل اینکه باباش رنگ سبز و آبی هم خریده میخواد رنگش کنه.

_ به بچه ها سفارش کن اونام نکشن. وقتی همه حرفتون یکی شد و متحد شدین اونوقت اونم مجبوره بزاره همه سوار شین.

_ بچه ها گوش نمیدن... به اکرم گفتم ((من دوستت هستم، منم سوار کن یه کمی هم تو منو راه ببر)) گفت: ((نه)). نه منو سوار میکنه نه بچه های دیگه رو.

پدر فکری کرد و گفت:

_ می بینم از اون وقتیکه این ارابه چوبی پیداش شده، اکرمو عوض کرده... حالا اگه اکرم ارابه نداشت، من برای تو یه ارابه چوبی می ساختم، مطمئنی که تو هم مثل اکرم نمیشدی؟ سوار ارابه نمی شدی و بچه ها رو دنبال خودت نمیدووندی؟ بهش نمی نازیدی؟...

_ من مث اکرم نمی شدم من... من همهُ بچه ها رو سوار می کردم.

پدر با خنده گفت:

_ باشه پسرم حالا که اینطوریه، یه ارابه ی چوبی برات می سازم.

بچه خوشحال شد و گفت:

_ از ارابهُ اکرم حوشگل تر باشه. رنگشم قرمز بکن.

پدر مشغول ساختن یک ارابه چوبی شد و بچه با خوشحالی منتظر تمام شدنش بود. وقتی ساختن ارابه تمام شد پدرش را بغل کرد و بوسید و بعد بطرف جمع بچه ها دوید.

پدر که با چشم پسرش را دنبال می کرد دید تا یکی از بچه ها خواست سوار ارابه بشود پسرش با عصبانیت او را هول داد و داد زد:

_ ارابه مال منه!...

و کمی بعد در حالیکه باد تو دماغ انداخته بود نزدیک اکرم شد و بدون اینکه از او جدا بشود بچه ها را یکی یکی وادار کرد که ارابه اش را بکشند.

اکرم گفت:

_ ارابه ی من بهتره.

بچه گفت:

نه خیر مال من بهتره.

اکرم گفت:

_ بیا مسابقه بدیم.

_ باشه. مسابقه میدیم.

آندو با غرور از بین بچه ها اسب انتخاب کردند... و پدرش با تلخی لبخند زد... زنش وقتی دید شوهر بدون دلیل می خندد پرسید:

_ خیر باشه. واس چی داری می خندی؟

مرد گفت:

_ دارم به ارابه می خندم.

زن به طرف بچه ها نگاه کرد. ارابهُ اکرم و پسرش در خط مسابقه بود!

((یک... دو... س)) سه نشده دو تا ارابه راه افتادند و اکرم و بچه با دستشان ادای شلاق زدن را در می آوردند و داد می کشیدند ((هی... هی...)). سایر بچه ها در هیجان مسابقه بودند و دنبال ارابه ها می دویدند و پسربچه ایکه زمین خورده بود داشت پشت سر ارابه ها گریه می کرد.

_________________________________

*ارابه در ترکی بمعنی اتومبیل هم هست.

این کتاب را آقای ایرج نوبخت ترجمه و نشر دنیای نو آن را در 3000نسخه منتشر نموده است. این کتاب که حاوی نقاشی های ساده و کودکانه نیز هست 112 صفحه و قیمت آن 750 تومان است.

***

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری... می باشد.

پ ن 2: کتابی که الان در دست دارم مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول است.

پ ن 3: کتاب بعدی که خواهم خواند همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی است.

پ ن 4: کتاب بعدی را با رای اکثریت دوستان انتخاب می کنم کاندیداها به شرح ذیل می باشند:

  الف) جاز  تونی موریسون ب) خنده در تاریکی  ناباکوف  ج)رهنمودهایی برای نزول دوزخ  دوریس لسینگ  د) موعظه شیطان  نجیب محفوظ

..........

پ ن 5: نمره این کتاب 2.1 از 5 می‌باشد.

اشتیاق مجموعه داستان کوتاه گردآوری و ترجمه آذر عالی پور

 

داستان‌های این مجموعه به استثنای یکی از آنها از میان دو مجموعه‌ی بهترین داستان‌های کوتاه آمریکایی سال 2005 و داستان‌های برنده جایزه اُهنری سال 2006 انتخاب شده‌اند. داستان "یک بار در زندگی" نیز از مجله نیویورکر (مه 2006) انتخاب شده است. نویسندگان اکثراٌ برای من جدید و ناآشنا هستند اما قبل از هر داستان بیوگرافی کوتاهی از نویسنده آورده شده است که مفید است.

آفت این گونه گردآوری ها این است که معمولاٌ بعضی از داستانها در مجموعه ای دیگر و توسط مترجمی دیگر نیز ترجمه می شود! و بدین ترتیب در حوزه ترجمه هم بهره وری مانند حوزه های دیگر می شود. خوب , همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید دیگر... این مجموعه 3 داستان مشترک با کتاب « نقشه هایت را بسوزان» که توسط خانم مژده دقیقی گرداوری و ترجمه شده , دارد.

پسران پیر, دختران پیر   ادوارد پی جونز

داستان مردی که به جرم قتل به زندان می رود و ماجراهای زندان و پس از زندان 7 ساله و برخورد با دوست دختر قدیمی ... (خوب)

دومین مرد را که کشت دستگیرش کردند. پلیس هیچ وقت قتل اول را به او نسبت نداد. بنابراین مقدر شد که قربانی توی قبرش بخوابد و هیچ کس رسماٌ تاوان آن چه را بر سر او آمده بود ندهد... تا حدی می شد گفت که انگار بر اساس دفاتر پلیس, سیزر یک نفر را آزادانه کشته و قسر در رفته است.

چهار میزان اول   ناتانیل بلوز

والدین یک پسر 14 ساله می خواهند برای یک ماه مسافرت بروند, یک پیرزن را استخدام می کنند تا در غیبت آنها از پسر و خانه مراقبت کند و ... (متوسط)

دختر خاله ها   جویس کارول اوتس

یکی از بازماندگان هولوکاست زندگینامه خود را چاپ می کند و با توجه به نظرات جنجالی آن پرفروش می شود و این استاد دانشگاه (فریدا) معروف می شود. ربه کا با خواندن این زندگینامه متوجه می شود که فریدا دختر خاله ایست که در زمان جنگ جهانی دوم قرار بود به نزد آنها بیاید و او فکر می کرد که کشته شده است لذا به فریدا نامه می نویسد... این داستان نامه هایی است که بین این دو رد و بدل می شود.... (خوب)

اشتیاق  آلیس مونرو

گریس پیرزنی است که به شهر زمان جوانی خود مراجعه و خاطراتش را مرور می کند. دختری که در آستانه ازدواج با دوست پسر محجوبش تصمیمی عجیب می گیرد... (خوب)

در واقع مردها – یا به عبارتی مردم , همه مردم – تصور می کردند دخترها باید یک چنین صفاتی داشته باشند: خوشگل, عزیز دردانه, ننر, خودخواه و تهی مغز. یک دختر می بایست دارای یک چنین خصوصیتی می بود تا عاشقش می شدند, آخر سر هم این دختر خودش مادر می شد و با سوز و گداز زندگیش را وقف بچه هایش می کرد. او گرچه دیگر خودخواه نبود اما هم چنان تهی مغز باقی می ماند. تا آخر عمرش.

تمرین های ساده برای دانش اموزان تازه کار   آلیکس اوهلین

پسری که در 8 سالگی برای آموزش پیانو نزد زنی می رود در حالیکه به دلیل فقر در خانه پیانویی برای تمرین ندارد و او با کشیدن کلیدهای پیانو روی کاغذ تمرین می کند و.... (متوسط)

هیچ دوستی نداشت. بیشتر اوقات ساکت بود. انگشتش را توی بینیش می کرد و وقتی می گفتند نکن, آهسته درش می آورد و به نوک انگشتش خیره می شد. طوری که انگار هیپنوتیزمش کرده اند. بعد دستش را همینطور پاک نکرده , می کرد توی جیبش.

بوهمیایی ها   جرج ساندرز

داستان از زبان پسری نقل می شود که در محله شان دو بیوه زن زندگی می کند که شوهرهایشان را در قتل عام های اروپای شرقی از دست داده اند, یکی خوش اخلاق است و دیگری بد اخلاق و قضاوتی که بچه ها دارند و... (خوب)

قاضی شیوا رام مورتی  ریشی ردی

دو دوست مسن هندی که در آمریکا زندگی می کنند و هر هفته با هم قراری دارند و پیاده روی و ناهاری... در روز کریسمس که رستوران همیشگی تعطیل است به ساندویچیی مکزیکی می روند و تصادفاٌ یکی از آنها که قاضی بازنشسته است غذای اشتباهی که شامل گوشت گاو است دریافت می کند....(متوسط)

نامه هایی در برف   ملانی ری تان

نامه ها یا واگویه هایی است که یک زن سی و چند ساله خطاب به افراد مختلف بیان می کند و از این طریق سرگذشت غم بار خود را تعریف می کند... (خوب)

اوه لیدیا! خیلی ازت ممنونم که عاشق سبزیجاتی, همین دنبال لوبیا های سبز و تازه گشتنت بود که به من فرصت داد بتونم دستمو ببرم تو کیف کوچولوت و فقط چیزی رو که بهش احتیاج داشتم پیدا کنم و بردارم. تو ایستاده بودی تو صف صندوق , تا متوجه بشی چیزی گم کردی , من شصت کیلومتر دور شده بودم, به سمت غرب.

یک بار در زندگی   جومپا لاهیری

دو خانواده هندی مهاجر در آمریکا... یک خانواده به هند باز می گردد و حالا بعد از چند سال مجدداٌ به آمریکا برمی گردند و تا زمان خرید خانه, در خانه خانواده دیگر مستقر می شوند...(خوب)

مادرم می گفت آن قدر که بمبئی آن ها را آمریکایی کرده کمبریج نکرده...

این کتاب توسط خانم آذر عالی پور گردآوری و ترجمه شده است و انتشارات مروارید آن را به زیور طبع آراسته است (280 صفحه با تیراژ 1650 نسخه در سال 1387 با قیمت 4300 تومان).

پی نوشت: خیلی وقت است مستور نخوانده ایم!! روی ماه خداوند را ببوس مهمان پست بعدی خواهد بود.

پ ن 2: نمره کتاب 3.1 از 5 می‌باشد.

تهران در بعد از ظهر مصطفی مستور

 

در ادامه مستور خوانی ! به آخرین کتاب چاپ شده ایشان می رسم این مجموعه داستان شامل 6 داستان کوتاه است و شخصیت‌ها‌ی داستانی ‌نیز به همان سبک نوشته‌های قبلی در داستان حاضر می‌شوند. اما به نظرم کمی تغییر مثبت در نوع نگرش نویسنده احساس کردم. آدم ها زمینی تر شده اند و میزان نکبت مردان کمتر شده است! و آسمان جایگاه اش کمی متزلزل شده است.

هیاهو در شیب بعد از ظهر:

 همان اکیپ الیاس و شهرام و فریدون و میترا و یاسمن و پریسا... از این داستان خوشم نیامد. همین.

چند روایت معتبر درباره بهشت:

داستان لطیف و بغض آوری که از زبان یک کودک عقب مانده ذهنی که دارای کله گنده(کله کدو) و لکنت زبان است روایت می شود. روایتی از عشق او به خواهرش. به او می گویند که حتماٌ به بهشت می رود و در آنجا دیگر کله اش بزرگ نیست, گوش هایش بزرگ نیست و لکنت زبان هم ندارد... قسمتی را که بولد کرده ام این پایین قابل توجه است. چون در نسخه هایی که قبل از چاپ کتاب روی اینترنت موجود است این جمله وجود ندارد.

دست هام را می گذارم روی کله ام و فشار می دهم. فشار می دهم و فشار می دهم و فشار می دهم تا کله ام از درد می خواهد بترکد. می خواهم همین جا, همین حالا, نه توی بهشت, کله ام کوچک شود. بعد یکهو چشمم می افتد به چند نقطه ی پرنور توی حوض. به چند ستاره که انگار رفته اند ته حوض شنا کنند اما بعد غرق شده اند و مرده اند و دیگر نمی توانند از جاشان تکان بخورند.

 تهران در بعد از ظهر:

روایت های موازی از اتفاقاتی است که در یک بعد از ظهر در تهران اتفاق می افتد و اشتراک همه آنها خیس شدن چشم آدم های اصلی داستانهاست.بد نیست! ولی چرا همه مکانها در شمال تهران است؟ همه جای تهران آسمانش همین رنگه... در سعادت آباد مردی به زنش خیانت کرده و زن او را از خود می راند و مرد عاشق حیران است (آدم ها آشنا هستند گرچه معرفی نمی شوند ولی در داستانی دیگر دیدیمشان همانطور که در دور و برمان هم زیاد می بینمیشان)... در بیمارستان دی مردی در حال از دست دادن همسرش است...در پاسداران دختری تلفنی جواب رد به پسری می دهد (پسر هم خدمتی امیرماهان معروف است)... دو مرد در هتل لاله در مورد یک خرپول صحبت می کنند که باید برایش قوادی کنند... در پارک ساعی قرار است عشقی در نطفه خفه شود...در جردن قوادی قبل از تحویل سوژه به یک خرپول صحبت های عشقولانه ای از خود صادر می کند...و طولانی ترین قسمت دیالوگ دو مرد است که بیش از 4 سال است که همدیگر را ندیده اند چون یکی برای یافتن خدا به دهی نقل مکان کرده بود و دیگری در همان زمان همسرش را دو اوباش دزدیند و کشتند و حالا دیالوگی در باب وجود خدا دارند و جالب این است که نظر مرد مست همسر از دست داده خدا ناباور به نظرم غالب می شود.

چند روایت معتبر درباره دوزخ:

تک گویی خاطره مانند از یک فاحشه و مشتری آخری که صحبت از بهشت و جهنم می کند. زیبا و دلنشین بود.

پوران می گه وقتی یکی می آد و کارش رو می کنه و می ره انگار یه پله ما رو فشار می ده پایین. می گه ممکنه اون پایین جای خوبی هم باشه, اما هر چی باشه پایینه. می گه حس می کنی یه نفر شونه هات رو گرفته و با فشار داره تو رو هل می ده پایین. تو پول. تو لجن. تو خوشبختی. تو بدبختی. تو غصه. تو لذت. چه می دونم. وقتی پوران این حرف رو زد سودی گفت پس لابد من تا حالا صد و چهل و سه پله رفته م پایین...

... گفت اگه کسی اون ماهی رو که لب مرگه از توی اون وضعیت بندازه تو آب, انگار اون رو از لبه جهنم برگردونده به بهشت. بعد یه ذره فکر کرد و مثل کسی که جمله ای رو غلطی گفته باشه و بخواد درستش کنه, گفت: منظورم این بود که انگار اون رو از بهشت برگردونده به جهنم.

چند روایت معتبر درباره برزخ:

خوب! در میان روایت های معتبر مستور این یکی را خیلی پسندیدم .

یک دانشجوی دکترای ادبیات در مترو دختری را می بیند و عاشق می شود و شعر و نامه و... قبل از اینکه جوابی از طرف مقابل برسد با یکی از همکلاسی ها هم روبرو می شود و... واقعاٌ فضای برزخ را به آدم انتقال می دهد و چه پایان خوبی.

درست همان لحظه بود که مثل غوکی که از اعماق گل و لای بیرون بزند از بلاهت محض بیرون آمدم و آن فکر بزرگ و تکان دهنده را ناگهان کشف کردم; این که هر زن انگار شاخه ای بود از درختی مقدس که در یکی از آن میلیون ها خانه افتاده بود. این که خوشبختی , همه خوشبختی نه تکه ای از آن , یا داشتن تمام آن شاخه های سبز است یا هیچ کدام.

چند مسئله ساده:

زیر عنوان داستان نوشته است به احترام جان آپدایک و داستان problems او... من این داستان را ندیده ام ولی به هرحال چه تقلید باشد چه گرته برداری چه کپی هر چه باشد برخی مسئله ها واقعاٌ خوب از کار در آمده... کوتاه ترین مسئله را اینجا می آورم ولی دو سه تا از بهترین هاش رو فردا می نویسم.

نسرین, خواهر بزرگ تر نسیم و نسترن, چهار سال پیش با 12 دلیل از شوهرش طلاق گرفت. نسیم, خواهر کوچک تر, در تدارک ازدواج با بهترین مرد زندگی اش است. نسترن, کوچک ترین خواهر, هرگز تمایلی به ازدواج ندارد و تصمیم دارد برای همیشه مجرد بماند.

با 9 دلیل منطقی نشان دهید نسترن از دو خواهر دیگر خود به مراتب خوشبخت تر خواهد بود.

در کل به خاطر دو داستان خوب (برزخ و دوزخ) و دو داستان متوسط (بهشت و تهران) و چند تامسئله خوب در نوشته آخر, به نظرم مجموعه خوبی آمد.

.............................

پ ن: نمره کتاب 3.2 از 5 می‌باشد.