میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سرزمین‌های گرگ و میش جی.ام.کوتزی


سرزمین‌های گرگ و میش اولین کتابی است که از کوتزی, برنده نوبل ادبی سال 2003 منتشر شده و شامل دو داستان بلند است. دو داستانی که به‌طور خلاصه بیان نوع نگاه مردمان جوامع توسعه‌یافته به "دیگران" است... و یا به قول علمای عرصه نقد ادبی جزء ادبیات پسااستعماری محسوب می‌شوند (اینجا را برای مطالعه بیشتر بخوانید).

داستان اول با عنوان "پروژه ویتنام" روایت فروپاشی روانی یک مامور سازمان اطلاعات یا سازمانی از این دست در آمریکا است که خود راوی (یوجین داون) به صورت اول شخص برای ما بیان می‌کند. او پس از یک‌سال کار روی این پروژه، در حال تهیه گزارشی در رابطه با روش‌هایی است که می‌بایست ارتش آمریکا در پیش بگیرد تا همبستگی و مقاومت ویتنامی‌ها را از بین ببرد. او در واحد اسطوره‌نگاری فعالیت می‌کند ولذا گزارشش بر همین پایه استوار است:

اگر بخواهیم راهبری جامعه‌ای را در دست بگیریم یا باید آن را از درون چارچوب فرهنگی‌اش هدایت کنیم, یا اینکه فرهنگش را ریشه‌کن سازیم و ساختارهای نوینی را بر آن تحمیل کنیم. تا زمانی که ندانیم ویتنام روستایی بی‌سواد است, ساختار خانوادگی‌اش بر پایه‌ی پدر است؛ و نظام اجتماعی‌اش طبقاتی و نظام سیاسی آن زورمدارانه است, نمی‌توانیم چشم رهبری بر اندیشه‌های ویتنام روستایی را داشته باشیم ]...[ اشتباه است اگر ویتنامی‌ها را افرادی جدا از هم در نظر گیریم, زیرا فرهنگشان آنان را آماده می‌سازد تا سود خانواده, دسته, و یا دهکده‌ی خود را به سود شخصی ترجیح دهند. انگیزه‌های منطقی سود شخصی, نسبت به رهنمودهای پدر و برادران از اهمیت کمتری برخوردارند ]...[ به هر حال, صدایی که از برنامه‌های ما در خانه‌های ویتنامی‌ها پخش می‌شود, نه صدای پدر است, نه صدای برادر. این صدای خودِ ناباور و بدگمان است؛ صدای رنه دکارت ]...[ آنها از این رو شکست خورده‌اند که از خردورزی بیگانه‌ای سخن به میان آورده‌اند که پیشینه‌ای در اندیشه‌ی ویتنامی ندارد. (صص 44 و 45)

رئیسش (به نام کوتزی) از او خواسته است که در بخش‌هایی از گزارش تغییراتی بدهد؛ او از نگاه کوتزی ناخرسند و به نیات او ظنین است و با توجه به جایگاه رئیس در ساختار ذهنی اش (همانند اسطوره پدر), رنجیده خاطر شده است. همسر راوی نیز معتقد است که کار او در این پروژه موجب افسردگی او شده و توازن اخلاقی‌اش به‌هم‌ریخته است... او به همسرش نیز ظنین است و این مسائل آغاز یک...!

داستان دوم "حکایت یاکوبوس کوتزی" روایت اول شخص یکی از ساکنین هلندی‌تبار آفریقای جنوبی در اواسط قرن هجدهم است که برای شکار فیل عازم مناطقی می‌شود که قبل از او "کسی" بدان جا پای نگذاشته است (خود همین به نوعی نگاه اروپائیان را نشان می دهد که بومی‌های این مناطق را "کسی" محسوب نمی‌کنند! لذا اروپائیان کاشف این مناطق می‌شوند و برای رودها و کوه‌ها و حیوانات اسم می‌گذارند و ...). او در این سفر تفریحی-اکتشافی با یک قبیله از بومیان آن مناطق روبرو می‌شود و اتفاقاتی رخ می‌دهد که نهایتن منجر به...!

******

چون این دو داستان به نوعی خودکاوی و روانکاوی راویان آن است, حذف و سانسور بخش‌هایی هرچند کوتاه از داستان, آن را دچار نقص می‌کند و تعداد این موارد در این دو داستان کم نیست. متاسفانه سانسورها و ترجمه بعضن گنگ و عجیب غریب (که در ادامه مطلب نمونه‌هایی خواهم آورد), مانع از این می‌شود که کتاب را به دوست‌دارانش توصیه کنم. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد.

پ ن 1: ادامه مطلب ممکن است اندکی خطر لوث شدن داشته باشد لیکن بخش "ترجمه پست‌مدرن" را در ادامه مطلب حتمن بخوانید.

پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ مترجم محسن کاس‌نژاد، نشر بیدگل، چاپ اول 1388 ، 1500 نسخه، 212 صفحه، 4200 تومان  

پ ن 3: نمره کتاب حاضر 2.9 از 5 می‌باشد که البته در شرایط ایده‌آل چاپ و ترجمه می‌توانست حداقل 3.5 باشد.

 

ادامه مطلب ...

در انتظار بربرها ج.م.کوتزی


 

راستش را بخواهید دنیا باید دست آوازخوان ها و رقاص ها باشد! خودخوری های بیهوده , غم و غصه های بی خودی , افسوس خوردن های بی فایده!

*

اگر لازمه ی تمدن به گند کشیدن چیزهای به دردخور بربرها و ساختن یک مشت طفیلی باشد, باید عرض کنم, من با تمدن مخالف ام...

***

راوی داستان, پیرمردی است که در یکی از شهرهای کوچک مرزی (که مکان و موقعیت این شهر تعمداً نامشخص است), سمت شهردار را دارد و نماینده حاکمیت و یا به قولی امپراتوری است. امپراتوری ای که مدام دم از تهدید و حمله احتمالی بربرها می زند. بربرها به نوعی اسم مستعار قبایل بومی و بدوی ساکن دراطراف مرزهای کشور است. مردم نیز تحت تاثیر تبلیغات یا شایعات و افسانه ها به نوعی در هراس از حمله بربرها به سر می برند.

من که به چشم خودم آشوب و بلوایی ندیدم. خوب که فکرش را کردم دیدم در هر نسلی یک بار ترس از بربرها به جان مردم می افتد. زنی نیست که نزدیکای مرز زندگی کند و به خواب ندیده باشد دست سیاه بربری از زیر تخت اش بیرون آمده و مچ پاش را چسبیده است , مردی نیست که از تصور مست بازی بربرها توی خانه اش, شکستن ظرف ها , آتش زدن پرده ها و تجاوز کردن به دخترهاش دچار ترس و وحشت نشده باشد. این خیال بافی ها نتیجه آسایش بیش از اندازه اند. یک سپاه از بربرها نشان ام بدهید تا باورشان کنم.

سرهنگ جول از اداره سوم برای سرکشی به نقاط مرزی و بررسی تهدید بربرها به این شهر کوچک وارد می شود. او در سراسر داستان یک عینک دودی بر چشم دارد که نشان دهنده نوع نگاه تیره و بدبینانه ای است که سرهنگ به همه چیز دارد. شناخت او و کل آدم های امپراتوری نسبت به بربرها , شناختی معیوب است و آنها هیچگاه عینک سیاه خود را از روی چشمانشان بر نمی دارند. از نظر آنها بربرها موجودات وحشی و به دور از تمدنی هستند که تمدن ساخته شده توسط انسانها را تهدید می کنند و می بایست قبل از اینکه این موجودات وحشی با یکدیگر متحد شوند آنها را سرکوب نمود. نیاز به توضیح نیست که وقتی کلمه موجود را به کار می برم منظورم این است که از نگاه این تیپ افراد "دیگران" (اینجا بومی های سیاه پوست و جاهای دیگر غیر خودی های دگراندیش  و...کلاً می توان گفت دیگران یعنی دگرباشان) اساساً انسان نیستند که لازم باشد با آنها برخورد انسانی کرد.

... آن ها آمدند به سلول ام تا معنی انسان بودن را نشان  ام بدهند, و الحق که در عرض یک ساعت خوب نشان ام دادند.

لذا در سراسر داستان می بینیم که از طرف جول و هم مسلکانش صفاتی غیر انسانی و وحشیانه به بربرها نسبت داده می شود که معلوم نیست چه قدر واقعیت دارد (و خیلی هم قابل تشکیک است) اما چیزی که در آن نمی توان شک نمود آن است که خود همین عناصر امپراتوری , همان اعمال و به مراتب وحشیانه تر از آن را انجام می دهند و این سوال را پیش می آورند که متمدن کیست و توحش چیست؟

در همان ابتدای داستان شهردار گفتگویی با سرهنگ در مورد بازجویی و شکنجه دارد که جالب است. شهردار می پرسد که او از کجا متوجه می شود که زندانی حقیقت را می گوید, سرهنگ (که اتفاقاً در امر حقیقت یابی خستگی ناپذیر است و نمونه هایی آشنا را به ذهن متبادر می کند) از طنین بخصوصی که در کلام راست است سخن می گوید و بعد اضافه می کند:

اول اش دروغ می شنویم – همیشه این جوری ست – اول اش دروغ , بعد فشار , باز هم دروغ , باز هم فشار , بعد شکستن , باز هم فشار بیشتر, آن وقت حقیقت. این جوری می شود به حقیت رسید.

پیرمرد در دلش به این نتیجه گیری می رسد که: درد حقیقت است ; جز این , همه چیز جای شک و تردید دارد. این درسی است که از گفتگوی ام با سرهنگ جول می گیرم.

یکی از سرگرمی های شهردار کنکاش در ویرانه های قلعه ای قدیمی است و تکه چوب هایی از زیر خاک بیرون کشیده است که با خطوط نامفهومی چیزهایی روی آن نوشته شده است. یکی از دغدغه های او فهمیدن رمز و راز این کتیبه هاست. این دغدغه نشان از کنجکاوی او برای شناخت بربرها دارد. شاید همین امر ریشه تساهل و تسامحی است که او در قبال بومی ها دارد. یکی از زیباترین واگویه های این مرد وقتی است که بر روی این ویرانه با خود می اندیشد که شاید زیر این خاک ها شهرداری مثل خودش آرمیده باشد که در طول خدمت خود عاقبت با بربرها روبرو شده باشد! در واقع از نظر این پیرمرد صادق, که افکار و آرزوهای قشنگی هم دارد, اقوام بربر به آن معنا وجود ندارد. او به زمانهایی که بومی ها و چادرنشینان برای داد و ستد به شهر می آمدند , اشاره می کند و رفتار تحقیر آمیز مردم و سربازان را نسبت به آنها یاداوری می کند:

می دانید, یک موقع هایی از سال هست که بربرها می آیند پیش ما داد و ستد کنند. آن وقت بروید سر بساطی ها تا ببینید سر کی ها را کلاه می گذارند و به شان کم می فروشند و سرشان داد می زنند و خوار و زارشان می کنند. ببینید کی ها از ترس این که مبادا سربازها به زن هاشان بد و بی راه بگویند آن ها را توی اردوگاه می گذارند و با خودشان نمی آورند... من شهردار می بایست بیست سال آزگار با همین خواری و خفتی که هر نوکر بی سر و پایی یا کشاورز دهاتی ای به سر آنها می آورد دست وپنجه نرم کنم. تحقیر را چه جور می شود از یاد برد به خصوص این که به خاطر هیچ و پوچی مثل تفاوت آداب سر سفره و آرایش پشت چشم باشد؟ می خواهید بدانید بعضی وقت ها من چه آرزویی می کنم؟ آرزو می کنم این بربرها پا شوند و حق ما را کف دست مان بگذارند تا یاد بگیریم به شان احترام بگذاریم.

پیرمرد ,راوی صادقی است. از شهر کوچک و شایعات آن سخن می گوید و البته با فاصله کمی یکی از این شایعات را که شاید برای زیر سوال بردن شخصیتش استفاده شود را تایید می کند!

سربازها پشت سر زن های آشپزخانه می گویند: از آشپزخانه تا رخت خواب جناب شهردار در شانزده مرحله ساده ... شهر هرچه کوچک تر , بازار شایعه داغ تر. امور خصوصی بی امور خصوصی. این جا ما تو شایعه نفس می کشیم... توی آشپزخانه پیرزنی هست ... و دو تا دختر که جوان تره شان سال گذشته چندین بار آن شانزده مرحله را پشت سر گذاشته...

شهردار آدم تنهایی است. امکانات مناسبی دارد! اما کشش (عشق یا...) او نسبت به دختری بربر (که هم کور است و هم لنگ و هم...) و ذهنیات و افکاری که در این رابطه بیان می کند, صحنه های بدیعی را رقم می زند که نمی توان به هیچ وجه انگی غیر اخلاقی به او چسباند و بلکه بالعکس...

در حقیقت این داستان گزارشی است تا به ما بگوید وقتی که مردم این شهر در انتظار بربرها بودند چه حال و احوال روحی ای داشتند و نشان خواهد داد که دخالت حاکمیت (قدرت یا سیستم نظامی امنیتی) چگونه جایی را که می توانست بهشتی برای ساکنینش باشد به جهنم تبدیل می کند. به ما خواهد گفت که چگونه انسانها وقتی که خود را بر حق می پندارند و از قدرت هم برخوردارند , "دیگران" را حتی انسان به حساب نمی آورند و از اعمال هر گونه ستمی فروگذار نیستند.

(برای خواندن باقی مطلب اگر علاقمند هستید به ادامه مطلب مراجعه نمایید)

***

همانطور که در ادامه مطلب اشاره کردم , خواندن این کتاب را که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند نیز حضور دارد را به همگان توصیه می کنم و قطعاً جزء 10 کتاب برتری که امسال خوانده ام و خواهم خواند قرار می گیرد. این کتاب که سال 1980 منتشر شده در ایران در مدتی کمتر از 4 سال 4 بار ترجمه شده است و حداقل 6 ناشر آن را چاپ نموده اند!!

1382 نشر اژدهای طلایی  مترجم بهروز مشیری

1383 نشر البرز                مترجم محمدرضا رضایی هنجی

1383 نشر جیحون            مترجم بهروز مشیری

1384 نشر قصه                مترجم محسن مینو خرد

1384 نشر پلک                 مترجم فریده بلیغ (اسدی مقدم)

1385 نشر قصه                مترجم بهروز مشیری

1386 نشر مرکز                مترجم محسن مینو خرد

من آخری را خوانده ام که ترجمه خوبی بود و اشکال خاصی نداشت. رسم الخط خاصی داشت (مثلاً سوئال به جای سؤال و ... که در جملات انتخابی مشخص است) اما خیلی روان و خوب بود (چون خیلی دوست داشتم این چند تا غلط تایپی را هم اشاره می کنم: صفحه 59 سطر 16 ، صفحه 94 سطر 18 ، صفحه 118 سطر 4). در مورد باقی ترجمه ها چیزی نمی دانم.

کوتزی که خود متولد آفریقای جنوبی است تا کنون دو بار جایزه بوکر را دریافت کرده است که از این حیث منحصر به فرد است (سال 1983 به خاطر کتاب زندگی و زمانه مایکل ک . و در سال 1999 به خاطر کتاب رسوایی ) او برنده نوبل ادبیات سال 2003 است و هنگام اعطای جایزه نوبل , او به دلیل تواناییش در تصویر کردن درگیریها و دغدغه های بیگانگان در نقاب های مختلف , خصلت اخلاقی آثارش، نثر استادانه، گفتگوهای جاندار و تحلیل درخشانش، ستوده شد. (البته همه ما می دانیم که این جوایز استعماری و صهیونیستی است!)

اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب و نویسنده در لینکهای زیر قابل دسترسی است:

شهردار در انتظار بربرها قطره قطره چکید  الهه رهروی نیا - روزنامه اعتماد

به انگیزه انتشار رمان در انتظار بربرها  پیمان اسماعیلی - روزنامه اعتماد

تمثیل های کافکایی جی ام کوتزی شهریار خالقی – روزنامه شرق

اعتراض شدید نویسنده به چاپ بدون اجازه آثارش در ایران – سیب گاززده

لینک ویکیپدیا فارسی البته اگر باز شود اینجا

درباره ی جان مکسول کوتزی اینجا

*

پ ن 1: مشخصات کتاب من : نشر مرکز ، چاپ اول ، 1386 ، 231 صفحه ، تیراژ 1800 نسخه ، 3500 تومان

پ ن 2: تمرین; در سراسر داستان تنها فردی که اسم دارد سرهنگ جول است و باقی بدون نام هستند حتی خود راوی...چرا؟

پ ن 3: از این نویسنده قبلاً (دوره قبل از وبلاگ نویسی) کتاب زندگی و زمانه مایکل ک. را خوانده ام.

پ ن 4: تراژدی آمریکایی درایزر تمام شد! فکر کنم برای حفظ تعادل باید برم سراغ درنگ!

پ ن 5: نمره من به کتاب 5 از 5 است.

ادامه مطلب ...

خوشه های نگون بختی طاهر بن جلون

 

شوهر خواهرم از نوع مردهایی است که عرب ها می پسندند. ازخود راضی است و اعتماد به نفس دارد. دوست دارد به او خدمت کنند. به همسرش به چشم خدمتکار نگاه می کند.

داستان با این جملات شروع می شود. راوی (نادیا) دختری است الجزایری تبار که در فرانسه و در خانواده ای مهاجر و پرجمعیت به دنیا آمده است. از طرفی با فشار ناشی از نژادپرستی و ایزوله شدن (به عنوان یک اقلیت مهاجر) در جامعه بزرگتر مواجه است و از طرف دیگر با سنت های غیر انسانی و مشخصاً ضد زن جامعه کوچکتر دست و پنجه نرم می کند.

به عنوان مثال ,داستان با یادآوری خاطره ای از دوران نوجوانی آغاز می شود; خواهر 16 ساله نادیا عروس شده است و او مسئول آن شده تا ملافه ای که روی آن نشانه رفع باکرگی نقش بسته است را تحویل بگیرد و روی سینی قرار دهد تا خلاصه اطرافیان مشاهده کنند و ... زن ها قیه کشیدند انگار که چهره پیغمبر را دیده باشند. خونریزی و حال نزار خواهر را در کنار حالت از خود متشکر و قهرمانانه شوهرش می بیند و احساس انتقام در وجودش جوانه می زند.

رویای خواهرش ادامه تحصیل و پزشک شدن بود که بر باد رفت, رویای او مکانیسین شدن در یک گاراژ بزرگ است تا به مردانی که در عوض کار کردن وقتشان را به تنبلی می گذرانند فرمان بدهد. رویاهایی که در تضاد با اندیشه های خرافی مادر خانواده و البته سنت های قبایلی است.

مادرم بسیار خرافاتی است. نمی دانم از کجا به این بیماری دچار شده. اما همه جا بدبختی می بیند. کارهایی که در خانه مان ممنوع بود قابل شمارش نبود: نمی بایست سوت بزنیم چون قاصدان مرگ خبردار می شدند... و لیستی بلند بالا که هم خنده دار است و هم گریه دار!

 مادرم می توانست پیشگو بشود با این تفاوت که در جام بلورینش چیزی جز احتضار و تصادف های مرگبار و  گورهای باز نمی دید.

 در این خانواده پدر البته شخصیت نرمالی دارد و با همسایگانی که در داستان با آنها مواجه می شویم تفاوت دارد. به دخترش گوشزد می کند که خارجی بودن و بی پول بودن آدم را به طعمه ای مناسب برای پذیرش بی عدالتی تبدیل می کند و در عین حال تاکید می کند که  باید مبارزه کرد حتی اگر آدم از همان اول بداند بازنده است. یا در جای دیگر ریشه عقب ماندگی اعراب را در ضرب المثلی می بیند که به صورت یک باور درآمده است; متوسط باش تا کسی کاری به کارت نداشته باشد, لذا پدر عدم سخت کوشی و جدیت اعراب در کار را به خاطر این باور می داند (ما هم مشکلات مشابهی داریم و ...در جای خودش بحث می کنیم!). پدر در کارخانه رنو کار می کند و بنایی هم بلد است و خانه شان را خودش ساخته است, خانه ای زیبا با هفده پنجره و دو در ورودی و با تلفیقی از نگاه مدرن و سنتی. اما شهرداری روی همین خانه دست گذاشته است و می خواهد آن را خراب کند و به جای آن خانه فرهنگ بسازد. نادیای نوجوان به دیدار شهردار کمونیست می رود تا او را قانع کند تا از این کار صرفنظر نمایند و از همین جا وارد مبارزه اجتماعی می شود و با رسیدگی به دیگران دقیقاً به خودش و به زندگیش و به آینده اش می پردازد...

***

از درونمایه های این داستان کم حجم و خوب می توان به تبعیض جنسی و نگاه تحقیر آمیز به زن در خرده فرهنگ ها, تبعیض نژادی و نگاه تحقیر آمیز به مهاجران , فقر و فساد , و تنهایی اشاره کرد. اما چرا خوشه های نگون بختی؟ به نظر من رسید نویسنده با بیان علل بدبختی اعراب مهاجر و علیرغم مانورهای جانداری که روی مسئله نژادپرستی و وضعیت جامعه دارد , وزن اصلی را روی اعتقادات قربانیان قرار داده است.

درد مادرم به دست هیچ پزشک و شارلاتانی درمان نمی شود. نگون بختی در درون او ریشه دارد. تقدیر در ریزش اشک هایش جای دارد. کافی است گریه کند تا آنچه از آن می ترسد به سرش بیاید.

در جایی راوی می گوید حواسش به ارتباطاتش با فامیل هست (برادرها و پسرخاله ها و پسرعموها) چون اگر حساب کار از دستش دربرود و رو بدهد: در یک چشم به هم زدن موجودیتم را خلع می کنند. و یا بسیار مهمتر, زمانی است که از تنهایی صحبت می کند:

 از تنهایی وحشت ندارم. می دانم که این مسئله برای دخترهای دیگر وحشت ایجاد می کند. دائماً صحبتش را می کنند و چون می خواهند به هر قیمتی شده از چنین قسمتی فرار کنند, گیر مردانی خودخواه و عقب مانده با پیری های زودرس می افتند و تنهاتر می شوند.

راوی علیرغم آن که از آگاهی خسته شده است و روشن بینی را دردناک یافته است اما به خواب عمیق فرو نمی رود. اما این نسل فراموش شده می خواهد از سایه بیرون بیاید و حصار تحقیرها را بشکند و به قول خودش شجره اجدادش را بلرزاند (اشاره به سنت ها) .... پایان بندی قشنگی دارد.

بخش هایی از کتاب:

فرانسوی ها آدم های عجیبی هستند: برای محافظت, دور خودشان دیوار می کشند و بعد تعجب می کنند که جز مشتی غریبه کسی در اطرافشان نمانده است. حومه های شهرهای خودشان را جزو کشور نمی دانند, فکر می کنند این قسمت ها از فرانسه جداست, به جهان سوم تعلق دارد...

آن روز فهمیدم که توقع محبت از جامعه, توقع بیهوده ای است و آن چه برای امثال ما باقی می ماند توقع دریافت حداقل احترام بود.

در روستا (منظور یکی از روستاهای الجزایر است) همه چیز ساکن بود. زیبایی داشت اما زندگی نبود. هیچ حرکتی نبود, هیچ چیز تکان نمی خورد...

***

طاهر بن جلون نویسنده فرانسوی مراکشی تبار, برنده جایزه ادبی گنکور در سال 1987 است و علاوه بر آن جوایز و افتخارات زیادی کسب نموده است. آثار او به 43 زبان مختلف ترجمه شده است. این کتاب را خانم صفیه روحی ترجمه و نشر آبی در سال 1379 آن را در تیراژ 2200 نسخه و در 92 صفحه منتشر نموده است.

پ ن 1: این کتاب را از دوست بسیار عزیزی به عنوان هدیه دریافت نمودم به قول خانم همتی دلتون آب!

پ ن 2: برداشت من از نظرات دوستان در مورد تاریخ خوانی: شروع با کتاب "مقاومت شکننده" پس دوستان برای تهیه آن اقدام نمایند تا به صورت تقریباً همزمان شروع کنیم.

پ ن 3: نمره من به کتاب 3.1 از 5 می‌باشد.

موعظه شیطان نجیب محفوظ

 

کتاب به دو بخش تقسیم می شود ; نخست معرفی و شناخت نویسنده که شامل گاهشمار وقایع زندگی نویسنده , مقدمه مترجم انگلیسی رمان کوچه مدق , پیام نویسنده به فرهنگستان سوئد (جایزه نوبل) , یک گفتگو با نویسنده و فرست آثار او , در بخش دوم نیز چند داستان کوتاه از نویسنده آورده شده است.

بخش اول اطلاات مفیدی جهت شناخت این نویسنده پرکار (از 1938 الی 1988 نزدیک به 50 اثر) به ما می دهد. این فارغ التحصیل رشته فلسفه نویسندگی را با شعر و نوشتن مقاله و داستان کوتاه آغاز می کند و سپس به نوشتن رمان تاریخی و بعد انواع رمان می پردازد. نوشته های ابتدایی اش چندان مورد اعتنا قرار نمی گیرد اما او ادامه می دهد.

یکی از داستانهایش (بچه های کوچه ما) که به صورت پاورقی در روزنامه الاهرام چاپ می شود به دلیل خشم مشایخ الازهر نیمه کاره می ماند هرچند بعدها به صورت یکجا در لبنان منتشر می شود (در همین راستا سالها بعد نیز مورد حمله عناصر تندرو قرار گرفته و مدتی بستری می شود – حمله با چاقو و مجروح شدن از ناحیه گردن در سن 82 سالگی! ). در کنار نویسندگی از ابتدا وارد مشاغل دولتی می شود و به مقامات بالایی نیز می رسد (در حد مشاور وزیر). در دهه 1960 برخی آثارش به زبانهای خارجی ترجمه می شود و نهایتاً در سال 1988 جایزه نوبل را در رقابت با آلبرتو موراویا (ایتالیا) گراهام گرین (انگلیس) و میخائیل نعیمه (لبنان) تصاحب می کند.

اما بخش دوم و داستانهای انتخاب شده:

نامه: مردی که ظاهراً محکومیت اعدام دارد اسم خود را تغییر می دهد و زندگی جدیدی را در مکانی جدید آغاز می کند و کم کم وضعش توپ می شود اما یک روز نامه ای به دستش می رسد که در آن نوشته شده اجل رسید و ...(متوسط)

ملاقات: جوانی شهرستانی و کشاورز برای خواستگاری از دختر مورد علاقه اش به قاهره می آید اما در همین دو سه روز دچار رفیق ناباب می شود و... (متوسط)

پس از غروب: راوی در نوجوانی دچار افسردگی می شود و لازم است که مدتی تحت نظر پزشک معالجه شود. راوی معالجات را نیمه کاره می نهد و وارد زندگی می شود و موفقیت های زیادی کسب می کند اما... (ضعیف)

تصمیم ناگهانی: یک سیاستمدار پیر و ثروتمند و بازنشسته به قتل می رسد و بازپرس جنایی مشغول تحقیق در این رابطه می شود اما پلیس سیاسی وارد قضیه می شود و... (متوسط)

سلطان: ملازم سلطان او را از ماموریت خود که قتل سلطان با توطئه ملکه و وزیر و سردار سپاه است آگاه می کند. او از قصر خارج می شود و به صورت فردی عادی مشغول زندگی می شود. پسر خردسالش جای او را می گیرد و توطئه گران زمام کار را در دست می گیرند. پس از 15 سال اوضاع دگرگون می شود و....(متوسط)

آدمکش: خلافکار خرده پایی برای بار سوم از زندان آزاد می شود و در شرایط سخت فقر و...پیشنهاد قتل فردی را که نمی شناسد را قبول می کند و... (خوب)

ایوب : یک تاجر میلیونر در اثر بیماری فلج و خانه نشین می شود. در ایام خانه نشینی یکی از دوستان دوران جوانی که پزشک شده است به دیدارش می آید و در گفتگوهای متعدد و شعارگونه و طولانی تحول ایجاد می شود ... (از لحاظ داستانی ضعیف)

موعظه شیطان (نمایشنامه کوتاه): عبدالملک مروان (خلیفه اموی) شنیده است که در جایی از قلمرو حکومتش (جایی در مراکش) شیطانی درون قمقمه زندانی است (همانند غول چراغ جادو) و هرکس به آن دست پیدا کند قدرت بی انتهایی کسب می کند. کسی را به جانب امیرش در مراکش می فرستد تا این قمقمه را به دست بیاورد و... (متوسط)

در کل کتاب متوسطی بود اما از خطابه اش در فرهنگستان سوئد خوشم آمد البته منظورم کلیت صحبتش است نه خصوصاً جایی که از ظلمی که به فلسطینیان می رود سخن می گوید (ما که بچه نیستیم با این چیزا قبول کنیم جایزه نوبل صهیونیستی نیست!) و افسوس خوردم بر جهل مردمی که 5 سال بعد به این پیرمرد حمله کردند چرا که فلان مرجع جایی گفته است که اگر محفوظ مجازات می شد سلمان رشدی جرات نوشتن پیدا نمی کرد! و عده ای این را فتوای قتل انگاشتند! محفوظ در سال 2006 و در سن 95 سالگی از دنیا رفت درحالیکه رمان بچه های کوچه ما همان سال برای اولین بار در مصر منتشر شد.

در ادامه گزیده ای از مطالب که همگی متعلق به داستان ایوب هستند می آورم:

شعارهای مذهبی را مردمی می دادند که از دین جز امور سطحی چیزی نمی دانند. 

*

خیلی از مردم دوست دارند به رویا پناه ببرند تا نیرویی پیدا کنند که با آن بتوانند با واقعیت سخت روبرو شوند. 

*

چه بسیار فضیلت ها که ناشی از عجز و ناتوانی اند. 

*

فاجعه این است که هر چیز جدیدی که از راه می رسد, همانطور که با خود آزادی جدیدی می آورد. قدری عبودیت جدید هم می آورد... همیشه آماده باشیم که هرگاه چیز جدیدتر و بهتری حلول کرد , جدید گذشته را رها کنیم. 

*

...نه, عرفان شیوه ای اشرافی است و شیوه من مختص خواص نیست . عرفان مراحلی دارد, چون توبه و فقر و تقوی و توکل و... ولی طریقت من مراحلش آزادی و فرهنگ و علم و صنعت و کشاورزی و تکنولوژی و تحزب و عقاید هستند. عرفان شیطان را دشمن حقیقی انسان می داند. در صورتی که در طریقت من فقر و جهل و مرض و استثمار و طغیان و دروغ و ترس دشمن شمرده می شوند... 

*

لغت اجبار را از فرهنگت حذف کن مثل حکام نباش که راه دموکراسی را با شیوه های دیکتاتوری هموار می کنند , یا عدل را با اعمال ظلم پیش می برند. این راه آسان است چون پایه اش زور است , نه آموزش و اقناع.

***

این کتاب را محمد جواهر کلام ترجمه و نشر شادگان آن را در سال 1379 در تیراژ 2200 نسخه در 200 صفحه و با قیمت 1000 تومان منتشر نموده است.

***

پ ن 1: از دوسوم سفر به انتهای شب رد شدم...

پ ن 2: کتاب بعدی مطابق آرای اخذ شده کتاب در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک است. و کتاب پس از آن خرمگس اثر اتل لیلیان وینیچ می باشد.

پ ن 3: کتاب بعدی را از میان گزینه های زیر انتخاب کنید:

الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم   هاینریش بُل

ب) جاز   تونی موریسون

ج) آئورا   کارلوس فوئنتس

د) آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟   فیلیپ کی دیک

ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ   دوریس لسینگ

پ ن 4: نمره کتاب 2.3 از 5 می باشد.

همه چیز فرو می پاشد چی نوآ آچه به

 

داستان نگاهی از درون به وضعیت یک نمونه از جوامع آفریقایی در هنگام ورود مبلغان مذهبی مسیحی و استعمارگران اروپایی به این مناطق است. این نمونه در بخشی از نیجریه (زادگاه نویسنده) واقع است. نویسنده در خلال روایت زندگی شخصیت اصلی داستان به بیان آداب و سنن و پیچیدگی های جامعه مورد نظر می پردازد و از این طریق رویکردهایی که به ساده و بدوی بودن این جوامع اشاره دارد را نقد می کند. از این طریق ما با پیچیدگی های این جامعه و سنت های مثبت و جالب آن نظیر آداب احترام نسبت به مهمانان و خویشاوندان, دادگاه های سنتی مذهبی که به دعواهای مردم رسیدگی می کند, تصمیم گیری های جمعی پس از مشورت , هفته صلح و... و از طرف دیگر با وجوه منفی آن نیز نظیر برخی عقاید خرافی مذهبی (قربانی ها , رها کردن دوقلوها در جنگل پس از تولد, نجس تلقی شدن برخی افراد جامعه, جایگاه پایین زنان در سلسله مراتب اجتماعی و... آشنا می شویم.

"اوکنک و" مردی مورد احترام (در هر نه دهکده اموآفیا و حتی خارج از آن) و پایبند به سنت های بومی است و به زودی مراتب القاب قبیله را تا انتها خواهد پیمود. او مردی جنگجو است (در 18 سالگی پشت بزرگترین کشتی گیر منطقه را به خاک رسانده است و از این طریق برای دهکده افتخار آفرینی کرده است), خشن است اما عاطفه نیز دارد. در مقابل تغییر نرمش نشان نمی دهد و هرگونه نشانه نرمش را با برچسب "زنانه" پس می زند و لذا توازن درونی خود را از دست می دهد و ... در مقیاس بزرگتر ,جامعه نیز همینگونه است, بذر های تردید نسبت به برخی وجوه خرافی مذهب و سنت در اذهان برخی اشخاص داستان دیده می شود و حتی ظهور خارجی نیز دارد  اما وقتی نسبت به تغییر در موارد خرافی و تبعیض آمیز و ... واکنشی نشان نمی دهد با ظهور اندیشه جدید (حتی به صورت نیم بند ) توازن درونی خود را از دست داده و از درون فرو می پاشد. میسیونرهایی که در داستان می بینیم دو گونه اند میانه رو و تندرو. شاید اگر کار دست میانه روها بود و تغییرات به آرامی صورت می پذیرفت وضعیت به گونه ای دیگر پیش می رفت ولی وقتی بذر کینه کاشته می شود همه چیز فرو می پاشد.

نویسنده در جایی اشاره می کند که : لازم است به خوانندگان خود بیاموزم که گذشته آنها – با همه کمبودهای آن- یک شب دراز توحش نبوده است که اروپاییان از گرد راه برسند و به نیابت از سوی خداوند , آنان را از این توحش برهانند. اتفاقاٌ در راستای این قسمت "به نیابت از سوی خداوند" بحث جالبی بین مبلغ مسیحی و پیرمردی از دهکده در می گیرد که در نوع خودش جالب است و سست بودن استدلال های مسیحی در باب تثلیث و ... نشان می دهد. اما وقتی قدرت هم چاشنی موضوع باشد دلیل و برهان زیاد مهم نیست (نگاه آنها به موضوع در جمله آخر داستان که از ذهن بخشدار ناحیه که سودای نوشتن خاطراتش در باب متمدن کردن آفریقا را دارد مشخص می شود که در حال فکر کردن به عنوان کتابش هست و سر آخر این نام را انتخاب می کند : آرام سازی قبایل ابتدایی در نیجر سفلا). و البته باز هم بر نقاط ضعف فرهنگی اشاره می شود که حلقه های ضعیف زنجیر جامعه است که در اثر فشار از همان نقاط گسسته می شود.

بخش هایی از کتاب , این یک قسمت خوفش:

در آخرین جنگ امو افیا , اکنک و نخستین مردی بود که با سر دشمن به خانه برگشت. این سر , پنجمین سری بود که به خانه آورده بود و تازه تا پیری فاصله زیادی داشت. در مناسبت های مهم مثل مرگ مردان سرشناس دهکده ها, در کاسه سری که نخستین بار برداشته بود , شراب خرما می خورد.

این هم یک قسمت اعتدالش:

]یکی از پیرمردها گفت[ : تا به حال رسم نبوده ما برای خدایان بجنگیم. در این مورد هم بیایید از همین سنت پیروی کنیم. اگر کسی پنهانی در کلبه خودش مار مقدس را کشته, خود می داند و خدایش. ما که هیچ کداممان ندیده ایم. از آن گذشته, اگر بیاییم بین خدا و قربانی حایل شویم, چه بسا ضربه ای که آماج آن شخص گناهکار بوده است , به ما بخورد. وقتی کسی با زبان به مقدسات بی حرمتی می کند, چه می کنیم؟ می رویم دهانش را می بندیم؟ نه. انگشت توی گوشمان می کنیم تا توهین های او را نشنویم. این اقدام , اقدام عاقلانه ای است.

این کتاب تا کنون سه بار ترجمه و منتشر شده است!! نخستین بار در سال 1368 با ترجمه فرهاد منشور توسط انتشارات آستان قدس, در سال 1377 با ترجمه گلریز صفویان توسط انتشارات سروش و در سال 1380 با ترجمه علی اصغر بهرامی توسط انتشارات جوانه رشد منتشر شده است (231 صفحه و به قیمت 1400 تومان) که من این ترجمه سوم را خواندم. در جایی مقایسه پاراگراف اول دو ترجمه اول را دیدم و وقتی با ترجمه آقای بهرامی مقایسه کردم به نظرم آمد که ترجمه ایشان بهتر است. اما سر حرف قبلی خودم هستم که ما منابع و امکانات و ... خود را به این صورت (ترجمه مکرر یک اثر) هدر می دهیم.

این کتاب نیز در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است و نویسنده به عنوان پدر رمان آفریقا تا کنون جوایز متعددی کسب نموده است.

................

پ ن: نمره کتاب 4.1 از 5 می‌باشد.