خانم و آقای ری به خانه خانوادهی اوییه دعوت شدهاند تا در مورد دعوای فرزندانشان با یکدیگر گفتگو کنند. پسرِ خانوادهی ری با چوب به صورت پسر خانودهی اوییه زده که این ضربه موجب جراحاتی شده است. حال والدین این دو پسر تصمیم گرفتهاند به عنوان والدینی مسئولیتپذیر با گفتگویی متمدنانه این مشکل را حل کنند و مانند اکثر پدر و مادرهایی که بهخاطرِ بچههایشان با یکدیگر دعواهای کودکانه میکنند عمل نکنند. نمایشنامهی تکصحنهایِ خدایِ کشتار حاصل چنین تصمیمی است.
«بیایید در مورد این مسئله با یکدیگر گفتگو کنیم»
گفتگو کردن یکی از مقدمات حل مسئله است چرا که موجب روشن شدن مسئله میگردد و پیدا کردن راهحل را امکانپذیر میکند. وقتی ما دیگری را به گفتگو دعوت میکنیم قاعدتاً دیگری را واجد بخشی از حقیقت یا راهحل میدانیم و اگر چنین اعتقادی نداشته باشیم باب گفتگو بسته خواهد شد و چیزی که شکل میگیرد حرف زدن و خواندن بیانیه خواهد بود و به حقیقت یا راهحل ختم نخواهد شد. از این زاویه، نمایشنامه شروع بسیار خوبی دارد:
ورونیک: اینم بیانیهی ما... شما هم میتونین بیانیهی خودتونو بعداً بخونین...
با چنین شروعی طبعاً انتظار نمیرود گفتگویی مناسب شکل بگیرد حتی اگر صبح زود رفته باشیم گل لاله برای روی میز گفتگو خریده باشیم و کیک پخته باشیم و رفتار مدنی از خود نشان بدهیم و ... این نشست هم در ابتدا طبق روال مدنی پیش میرود اما هرچه صحبت به درازا میکشد موقعیتهایی پدید میآید که هرکدام از این چهار شخصیت نشان بدهد چه چیزی در چنته دارد و پشت نقاب مدنیت چه چهرهای را پنهان کرده است.
*****
مشخصات کتاب من: ترجمه ساناز فلاحفرد، انتشارات نیلا، چاپ یکم 1390، تیراژ 2200 نسخه، 87 صفحه (قطع جیبی)
پ ن 1: در مورد نویسنده و آثارش اینجا را بخوانید.
پ ن 2: از این نمایشنامه سه ترجمه انجام شده است: مائده طهماسبی (نشر قطره)، ساناز فلاحفرد (نشر نیلا)، علیرضا کوشکجلالی (نشر افراز).
پ ن 3: رومن پولانسکی بر اساس این کتاب فیلم کشتار را در سال 2011 ساخت. فیلنامه توسط یاسمینا رضا نوشته شد.
پ ن 4: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.8 و در آمازون 4.1) گروه A
شخصیتهای نمایشنامه
ورونیک مادر نوجوان مضروب است. او نویسنده است و به صورت پارهوقت در یک کتابفروشیِ تاریخ و هنر کار میکند. در یک تحقیق جمعی پیرامون تمدن قوم سبا شرکت کرده است و به زودی کتابش در رابطه با تراژدی دارفور (جنوب سودان) چاپ خواهد شد. او نسبت به باقی شخصیتهای نمایشنامه اطلاعات بیشتری در زمینههای فرهنگی و مدنی دارد و مبدع این نشست است. خواننده طبعاً از او انتظار بیشتری دارد تا بتواند این نشست را به سرمنزل مقصود برساند اما ظاهراً اطلاعات او صرفاً به کار خلع سلاح کردن طرف مقابل گفتگو میآید (ص42). پُز عالی و چنتهی خالی در نهایت ممکن است مانند تب تندی باشد که زود به عرق مینشیند:
ورونیک: خوشرفتاری هیچ فایدهای نداره. شرافت یه وصلهی ناجوره که فقط ضعیف و خلع سلاحمون میکنه...
میشل همسر ورونیک است. عمدهفروش لوازم خانگی. ظاهراً در این خانواده همهچیز سر جای خودش قرار دارد اما همانطور که در این چنین گفتگوهایی انتظار میرود گاهی اتحادهای دو در برابر دو یا سه در برابر یک شکل میگیرد و میشکند و اتحادهایی جدید شکل میگیرد و در نتیجه آن نقابها کنار میرود:
میشل: بِهِتون میگم، از تمامِ این حرفهای احمقانه به این جام رسیده. ما میخواستیم مهربون باشیم، لاله خریدیم، گذاشتم زنم لباسِ آدمهای متشخص رو تنم کنه، اما واقعیت اینه که من هیچ اختیاری در موردِ رفتارم ندارم، یه روانپریشِ کاملم.
آلن: همهمون همینجوریم.
ورونیک: نه. نه. متأسفم، همهمون روانپریش نیستیم.
آلن: معلومه، شما که نه.
آنت مادر ضارب است. شغل او مشاور مالی است، همسرش آلن وکیل است و در طول روایت بارها تلفنش زنگ میخورد، اتفاقی که در خانه خودشان نیز مکرر رخ میدهد و روی اعصاب آنت است. آلن وکیل یک شرکت داروسازی است که علیرغم اطلاع از عوارض نامطلوب یک دارو به خاطر منافع مالیِ آن اقدام به توزیع آن دارو کردهاند و حالا بعد از گذشت دو سه سال برخی گزارشات در رسانهها در این مورد مطرح شده است و او تلاش میکند به عنوان یک وکیل روی ماجرا سرپوش بگذارد.
عنوان نمایشنامه
نام کتاب از این بخش برگرفته شده است:
آلن: اونا جَوونن، بچهن،تو هر دورهای بچهها با هم دعوا میکنن. این قانون زندگیه.
ورونیک: نه. نه!...
آلن: چرا. آموزش لازمه تا بشه حق رو جایگزینِ خشونت کرد. بِهِتون یادآوری میکنم که قبلاً حق مال کسی بود که زورش بیشتره.
ورونیک: شاید میونِ آدمای ماقبلِ تاریخ این طور باشه. اما بینِ ما اینطور نیست.
آلن: بینِ ما! این «بینِ ما» رو برام توضیح بدین.
ورونیک: شما حوصلهمو سر میبرین، از این حرفا حوصلهم سر میره.
آلن: ورونیک، من به خدای کشتار ایمان دارم. تنها کسیه که واقعاً حکومت میکنه، بدونِ شریک، از دورههای تاریکِ گذشته تا امروز...
درود
راستش من هم به تازگی دارم طعم این گفتگو با طرف مقابل را به معنی واقعی می چشم. گذشته از تمام رفتارهایی که سعی می کنیم متمدنانه باشد، اینکه بروی و رو به روی کسی قرار بگیری که حرف زدن و دیدنش برایت غیرقابل تحمل است، خیلی شاق به نظر می رسد اما اگر بتوانی سر صحبت را باز کنی، می بینی واقعا هم بخشی از حق به او تعلق دارد. لااقل از زاویه ی نگاه او و دلیل رفتار و عملکردش آگاه می شوی و آن وقت اینقدر همه چیز را به هم نمی ریزیم. این خیلی مهم و کاربردی ست.
سلام
بله همین طور است؛ مهم و کاربردی
در واقع چنانچه هدف فقط قانع کردن طرف مقابل و قبولاندن نظر خود به دیگری باشد این در واقع گفتگو نیست... هدایت است
فعلاً همه مشغول هدایت یکدیگر هستند! طرف مقابل اگر هدایت نشود ناگزیر فحش خواهد خورد
باید کتاب خوب خوندنی ای باشه علاقمند شدم
سلام
ساده و بیریا
سلام
چه خوبه که شما هنوز مینویسید توو وبلاگ
من دیگه حوصله م نمیشه.و کتاب هم دیگه زیاد نخوندم
ولی شاید حوصله م بشه ک بالاخره داستانایی که توو ذهنم بود رو بنویسم
امیدوارم همیشه قوی باشید منم سعی میکنم قوی باشم
و راستش دلم برای همه میسوزه برای خودم و برای همه ی دوستام چه دوستای دنیای غیروبلاگی و چه دوستای دنیای وبلاگها.
کانال تلگرامتون هم خیلی دیر پیدا کردم. فکرکنم یک روز قبل از فیلترشدن!
سلام بر شما
برای خودم که خوبه امیدوارم که برای دیگران هم خوب باشد
ابوحمید ابیالخیر (برادر ابوسعید!) در مورد وبلاگ و وبلاگنویسی و کتاب و کتابخوانی فرموده است:
این درگه وب درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
در اساطیر خدای جنگ داشته ایم. اما خدای کشتار ظاهرا چیز دیگری است.
سلام
ورژن ادبیاتی همان خداست
با سلام،
خط آخر متن رو دوست داشتم. متاسفانه خدای کشتار خدایی هست که همه با اینکه چیز دیگه ای می گن و سعی می کنن نشون بدن ، ولی تنها به اون اعتقاد دارن.
اسم با مسمایی روی کتابش گذاشته
سلام
حتی گاهی خودمون هم متوجه نمیشویم کماکان در آن پشت پشتهای ذهنمون هنوز رگ و ریشهای از این اعتقاد وجود دارد... متاسفانه.
سلام میله جان. امیدوارم که حالت خوب باشه دوست کتابخوان و فرهیخته ما.
بیا و به حرف این کامشین فلک زده گوش کن و این بار محض دل من هم که شده فیلم Carnage رومن پولانسکی را ببین. ضرر نمی کنی به مرگ کامشین. فکر نمی کنم صحنه بالا آوردن کیت وینسلت روی کتاب های گوگوری مگوری جودی فاستر را بشه هیچ جوره بدون مدیوم سینما به خاطر سپرد. حالا ما بی سوات ولی فیلم هم خوب چیزی است به جان خودم. لولیتا نیست که بشه جرمی آیرونز را نشه هیچ جوره به خاطر عشق اش بخشید. کیت وینسلت خودمونه. جودی فاستر خاله کتی این ها است.
سلام بر کامشین

ممنون از احوالپرسی شما
همین الان به یکی از همکاران که فیلمبین است قضیه را گفتم و قرار شد ایشان در این مورد دستی بالا بزند
مشکل من در زمینه فیلم این است که فرصت دیدن آن را ندارم! صبحِ خروسخوان از خانه بیرون میزنم و شبانگاه به خانه برمیگردم لاجرم فرصتی باقی نمیماند... این چند صفحه کتاب را هم در زمان رفت و آمد میخوانم
اما در کل به محض دریافت فیلم آن را در برنامه قرار خواهم داد. چشم
وسط این بشه نشه هایی که راه انداختم بازهم برگشتم بگم فیلم اش را ببین میله جان.
چشم
یادم می آید سال 91 یا 92 که این نمایش در سالن اصلی اجرا میشد، بدو بدو رفتم و از کتابخانه مرحوم خانۀ سینما ترجمۀ خود کارگردان را گرفتم و زود خواندم که بروم نمایش را ببینم که نشد! خیلی ذوق داشتم چون نمایشنامه کلاً خیلی سر و صدا کرده بود و در آلمان هم اجرا شده بود یا قرار بود بشود! یادم می آید از عمیق بودن روند اتفاقات در عین سادگی تعجب کرده بودم ... الان با گذشت زمان می فهمم آنقدرها هم عجیب نبوده است!
یک نکتۀ دیگر هم این که هر وقت اسم این نمایش می آید وسط یاد بهاره رهنما می افتم و برعکس! چون بعد از بازی در این نمایش خانم رهنما در مجله فیلم اعلام کرد کیت وینسلت سینمای ایران است! هم از نظر ظاهری و هم از نظر استعداد ... گفتم که بدانی مدیر وبلاگ!!
اما یادمه آنقدر نمایش را دوست داشتم که سراغ فیلمش نرفتم کلاً!
سلام
با خانواده میشود یک میلیون تومان
روحت شاد ژان والژان!
در راستای فیلم نبینی خودم یادم افتاد که تئاتر نبین هم هستم... البته برای این هم بهانه زمانی داریم هم مکانی هم هزینهای! حساب کن برای دیدن تئاتر موزیکال بینوایان دویست و پنجاه هزار تومان بپردازیم
مدتی که پولی که برای خرید کتاب میگذاشتم کنار خرج داروها میشه بخاطر همین خیلی وقته توان خرید کتاب رو از دست دادم
الان تقریبا کتابی برای خوندن وجود نداره
از طرفی هم کتابهایی که شما میخونید نه تو کتابخونه شهرم هست نه کتابفروشی داریم تو این شهر
این همه رو گفتم که بگم برگشتم به روال خاموش خوانی سابق
اون موقع میله بدون پرچم اونقدر قوی و ترسناک از نظر کتابخوانی به نظر می اومد که توان حرف زدن رو میگرفت
کل پاییز و زمستون رو تصمیم گرفتم دوبار کتابای کتابخونم رو بخونم و الان سالینجر خوانی رو شروع کردم
بعدش میرم سراغ روسها و..
سلام
کاش در نظر برخی از اطرافیانم چنین شکل و شمایلی داشتم
به نظر من اگر ما یک کتاب را چندبار بخوانیم مفیدتر از زمانی است که چند کتاب را یکبار بخوانیم.
گاهی اوقات فکر میکنیم بر اثر شرایط در مسیر نادرستی افتادهایم اما به واقع آن مسیر آن چنان هم بد نیست و بلکه خیلی هم خوب است
قوی و ترسناک
سلام
خورشید جان دقیقا منم همین مشکل رو دارم ولی راه حل بهتری پیدا کردم و کتاب هایم را با یکی از همکاران معاوضه می کنم ...ملت عشق و کیمیاگر ار برای تولدم هدیه گرفتم و از اون به بعد دارم رمان های کشکی منتخب همکارم رو می خونم باشد که این پاییز و زمستان رستگار شوم
میله جان یه سوال: کتاب خوندن شما با شغل تون در ارتباط است ایا؟
سلام
هیچگونه ارتباطی ندارد حتا به قدر یک نخود! یک ارزن!!
معاوضه هم خیلی روش خوبی است... از کتابخانهها هم غافل نباید شد. بچهها رو بردم عضو یک کتابخانه کردم و دیدم تقریباً نصف کتابهایی که در کتابخانه دارم در آنجا موجود است! و البته خیلی از کتابهایی که ندارم!
....
کاش ارتباط داشت
من یک مهندس مکانیکم.
....با این حساب باید عضو کتابخونه شما بشم



چرا عکس کتابخونه اتون رو نمیزارید کانال ببینیم؟
(مهندس مکانیک)واقعا؟؟؟؟!!!
چه پارادوکس قشنگی
پس شما هم مثل من راه رو اشتباه رفتی
کتابخانه من در مقابل کتابخانههای عمومی عددی نیست
من آن را هم پارادوکس نمیدانم.
پارادوکس که نیست... من از قبل دانشگاه اهل رمان خواندن بودم و هنوزم هستم... این پارادوکس نیست... پس اگر بگویم که بعد از لیسانس رفتم سراغ رشته جامعهشناسی چه
اما راه اشتباه رفتن... خیلی سخت است نظر دادن... من هنوزم عاشق مکانیک هستم... اما شاید اگر با این تجربیات برمیگشتم عقب راه دیگری را میرفتم یا همین راه را با قدرت بیشتری میرفتم... آن سالهای دوران تحصیل خیلی وقت و فرصت را هدر دادم
سالهاست که در حال دوباره خوانی یا چند باره خوانی کتابهای کتابخونم هستم خب تا بحال موفق نشدم که همه اش رو بخونم ولی میتونم بگم خیلی هاش رو چندباره خوندم
تنها راهی که از افسردگی جلوگیری میکنه
هروقت به بحران مالی رسیدم و مجبور شدم از خرید کتاب به نفع دارو بگذرم به خودم گفتم خب میتونی کل کتابهای کتابخونت رو بخونی و حداقل ده یا پونزده کتاب رو تونستم بخونم
باور کنید کتابخونه ها کتابی ندارن اون کتابایی هم که داشتن بردن و پس نیاوردن پارسال خوشه خشم تو قفسه ها بود امسال نیست
ابلوموف بود نیست و خیلی کتابایی که لیست کرده بودم
به نظرم از کتابخانه ناامید نشوید... بالاخره کتابهای کتابخانه گاهی میروند و گاهی! باز میگردند... نباید ناامید شد... در شهر شما کتابخانه هم کم نیست... بالاخره در این چند کتابخانه کتابهای خوبی پیدا میشود...نه؟ ... پیگیر بودن مراجعهکنندگان موجب تحرک آنها میشود . به نظرم با چند تا از دوستان همت کنید و از آنها مطالبه کنید. بخواهید. اینجا در میان همکاران یک ضربالمثلی مطرح است که میگویند تا بچه گریه نکند مادرش شیر نمیدهد! البته مثل غلطی است ولی همکاران معتقدند تا از مدیریت برخی چیزها را طلب نکنند مدیر آنها را انجام نمی دهد. یک چنین چیزی فکر میکنم در اکثر جاها صادق است.
منتظرم خبرهای خوبی از شما در این زمینه بشنوم.
چه خوبه این کتاب. ممنون بابت معرفی حتما باید بخونم
سلام
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید
سلام
همین الان نمایشش را دیدم
چقدرررر هم خوب بود
تنها سرگرمی ای که برام جذاب تر از کتابه، تئاتره
متاسفانه هیچی از یاسمینا رضا نخوانده ام ظاهرا کارهای قوی ای داره
با این حساب باید فیلمشم دید البته می ذارم یکم بگذره
اخر شما موفق شدید ببینیدش یا نه؟
شروع کردم از اول نمره پنجهای میله را بخونم
چه حیف خیلی هاشون نمره ندارند
ممنون از شما
سلام رفیق بولدوزر!
چه کتاب خوبی را الان به یاد من آوردی. واقعاً ممنون. خیلی این کار دوست داشتنی و البته مهم بود.
بله اتفاقاً یکی دو هفته بعد از کامنت کامشین و توصیهاش به دیدن فیلم این فیلم را دیدم... اجرای دقیقی از کتاب بود با هنرپیشههایی توانمند و... من که راضی بودم.
به نظرم حتماً باید سراغ یکی دو کار دیگر از این نویسنده برویم.
کاملاً فراموش کرده بودم.
از 4 به بالاها را از دست نده.
آفرین
راستی یک سوالم داشتم که ارتباط داره با این اثر
وقتی می گن یه اثر ابزورده مثل این نمایشنامه که می گن ابزورده دقیقا یعنی چی؟ (البته چون چند سالی گذشته از گذاشتن این مطلب بعید می دونم چیزی ازش یادتون مانده باشه)
باید چه مفهومی یا الگویی را داخل خودش داشته باشه تا ابزورد تلقی بشه؟
سلام مجدد

سوال خوبیه. من در حد توانم جواب میدهم. میگویم در حد توان چون راستش اگرچه این تقسیمبندیها خیلی در طبقهبندیها میتواند کمک کند اما خیلی از اوقات هم گمراهکننده است. خیلی از نویسندگان وقتی که آثارشان در قالب این تقسیمبندیها (حالا ابزورد یا هر تقسیمبندی دیگری مثل همان ناتورالیسمی که در یک پست دیگر سوال فرموده بودید) قرار داده میشود واکنش مثبتی نشان نمیدهند.
حتماً دیدهای که ابزورد را «معناباخته» و «پوچ» و «عبث» ترجمه کردهاند که واقعاً در همین حد به هیچ عنوان راهگشا نیست! به کمک همین نمایشنامه اگر بخواهم موضوع را خوب توضیح بدهم به یادت میآورم که شخصیتهای این نمایشنامه در ابتدای کار خیلی امیدوار هستند که موضوع را متمدنانه حل و فصل کنند اما در ادامه وضعیت به گونهای پیش میرود که عملاً به قول مولانا عاقبت سرکنگبین صفرا فزود! روغن بادام خشکی مینمود! در واقع میان آن امیدواریهای اولیه و جهان واقعی یک شکاف عمیق وجود دارد و به نظر میرسد به قول معروف به آن راحتیها هم که خیال میکنیم نیست! و بعضاً تلاش و کوشش ما به جایی نمیرسد. به داستانها و نمایشنامههایی که چنین موقعیتهایی را روایت میکنند ابزورد میگویند.
این البته چیزی است که من تا الان فهمیدم!