میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندانی لاس‌لوماس – کارلوس فوئنتس

مقدمه اول: مکزیک از آن کشورهایی است که گذر من زیاد به آنجا می‌افتد! آخرین بار به گمانم با زیر کوه آتشفشان به آن دیار رفتم و پیش از آن هم در جلال و قدرت به تاریخ مکزیک در نیمه اول قرن بیستم اشارتی داشتم. این هر دو کتاب از نویسندگان غیرمکزیکی بودند اما در میان نویسندگان مکزیکی بدون شک فوئنتس جایگاه ویژه‌ای دارد. این داستانِ کمی بلند یا رمانِ خیلی کوتاه، از لحاظ زمانی به سه بخش قابل تقسیم است: یکی زمان حال روایت است و آن دو مورد دیگر در گذشته‌های دور و دورتر! گذشته‌ی دورتر مربوط به یک واقعه‌ی خاص در سال‌های انقلاب مکزیک است. مکزیک با یک رئیس‌جمهور مادام‌العمر به نام «پروفیریو دیاز» وارد قرن بیستم شد؛ در واقع ایشان از سال 1876 تا 1911 حکومت خود را تداوم داد. او هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر منافذ اصلاح را چنان بست که لاجرم وضعیت به سمت شورش چرخید و انقلاب مکزیک به وقوع پیوست. انقلاب مکزیک در واقع به وقایع بین سالهای 1910 تا 1920 اطلاق می‌شود که با شورش‌های مسلحانه آغاز شد (نام‌های زاپاتا و پانچو وییا به عنوان فرماندهان ارتش‌های آزادیبخش جنوب و شمال قاعدتاً برایتان آشناست) و خیلی زود منجر به سقوط دیاز و خروج او از کشور شد و خونریزی زیادی هم (به نسبت!) شکل نگرفت. دولت موقت توسط فرانسیسکو مادرو شکل گرفت اما از این‌جا به بعد دوره‌ای خونین آغاز شد که به روایتی حدود سه میلیون نفر کشته بر جای گذاشت و بسیاری از رهبران انقلابی در آغاز این دهه، در مقابل یکدیگر قرار گرفتند بطوری‌که خیلی از آنها، علیرغم سن کمی که داشتند، پایان این دهه را به چشم ندیدند! و چنین شد که در انتهای این دوره خونریزی و کشتار، قدرت و حاکمیت به مدت دو دهه به صورت کامل در اختیار نظامیان قرار گرفت. 

مقدمه دوم: خواندن داستان‌های آمریکای لاتینی معمولاً آسان نیست، این گزاره در مورد هر نویسنده‌ای صادق نباشد در مورد فوئنتس صادق است! پوست انداختنش که به واقع پوست می‌کند و... یاد پدرو پارامو اثر خوان رولفو دیگر نویسنده مکزیکی افتادم... چه سخت و چه باشکوه... سوال اما این است که چه چیزی در ادبیات آمریکای لاتین وجود دارد که طرفداران زیادی در نقاط مختلف عالم دارد؟ کاری به جاهای دیگر ندارم اما در همین سرزمین خودمان که چندان سنت قدرتمند کتابخوانی در آن به چشم نمی‌خورد گاهی می‌بینیم که برخی از آثار این خطه قبل از ترجمه شدن به انگلیسی به زبان فارسی ترجمه شده است. رمز و راز را دوست داریم؟ پیچیدگی را می‌پسندیم؟ شباهت‌های فرهنگی داریم؟ احتمالاً همه اینها هست و دلایل دیگری هم می‌توان برشمرد. دلیلی که به نظرم می‌توان به موارد فوق اضافه کرد این است که آمریکای لاتین بالاخره مجموعه‌ای از جوامعی است که از لحاظ سیاسی شکست‌های زیادی را تجربه کرده‌اند و نویسندگان این خطه تحت تاثیر تاریخ خودشان روایت‌هایی را خلق کرده‌اند که برای ما کاملاً قابل درک است! این روایت‌های به شکست آمیخته یا از شکست برآمده، انگار تارهایی در ناخودآگاه ما را به ارتعاش درمی‌آورد. کمی شاذ است ولی به نظرم قابل بررسی باشد.          

مقدمه سوم: قدیم‌ها یک همکاری داشتم که در زمینه ندادنِ اطلاعات اسطوره بود! اطلاعات به جانش بسته بود و گاهی با منقاش هم نمی‌شد از او چیزی درآورد حتی اطلاعات بسیار ساده کاری. اگر غریبه‌ای از او آدرس دستشویی را می‌پرسید حتماً قبل از پاسخ دادن موضوع را سبک‌سنگین می‌کرد! طفلکی چیزهایی در باب قدرت اطلاعات شنیده بود و در جمع‌آوری و احتکار آن تلاش می‌کرد. راستش ایشان تنها نبود! ابداً تنها نبود! الان که به دو سه دهه قبل فکر می‌کنم می‌بینم اکثریت پرسنل این‌گونه بودند. بی‌سبب هم نبود. بعضی‌ها فلسفه وجودی‌شان بر همین اطلاعات احتکار شده استوار بود و اگر آنها را در اختیار دیگران می‌گذاشتند تمام می‌شدند! در مقابل، دیدگاه دیگری هم وجود دارد: اطلاعات و دانش خود را به راحتی در اختیار دیگران بگذار و به سوی کرانه‌های جدید حرکت کن. توسعه با این دیدگاه دوم شکل می‌گیرد.     

******

رمان با این جملات آغاز می‌شود:

«داستانی که می‌خواهم تعریف کنم آن‌قدر باورنکردنی است که شاید بهتر باشد از همان اول شروع کنم و یکراست تا پایان ماجرا بروم اما گفتنش آسان است. همین که دست‌به‌کار می‌شوم، می‌بینم ناچارم از معمایی شروع بکنم. آن‌وقت می‌فهمم که مشکل یکی دو تا نیست. اَه، گندش بزنند!کاریش نمی‌شود کرد؛ این داستان با رازی شروع می‌شود. اما باور کنید امید من این است که شما وقتی به آخرش می‌رسید همه‌چیز را درک کرده باشید؛ مرا درک کرده باشید. خودتان خواهید دید که هیچ چیز را ناگفته نمی‌گذارم.»

در گرماگرم انقلاب مکزیک (حدود سال 1915) یک گروه نظامی وارد سانتا ائولالیا شده و بر یک کارخانه شکر و املاک آن مسلط می‌شود. فرمانده‌ی واحد که یک سرهنگ است بعد از مصادره تمام وجوه نقد کشف شده، حکم اعدام مالک کارخانه و خانواده‌اش به همراه تمامی خدمتکاران و کارگران حاضر در این ملک را صادر می‌کند. سروان جوانی به نام پرسکیلیانو در مقابل این دستور مقاومت می‌کند و از سربازان می‌خواهد که مردم فقیر را نکشند. کشمکش بین سروان و سرهنگ به نفع سروان به پایان می‌رسد و جمله‌ی سروان با این مضمون که «سربازهای مکزیک مردم را نمی‌کشند چون خودشان از مردم هستند» جاودانه می‌شود و او به عنوان قهرمانِ سانتا ائولالیا به درجه سرهنگی ارتقا می‌یابد و کمی بعد به مقام ژنرالی می‌رسد.

چهل و پنج سال بعد از این واقعه، راوی که وکیل جوان و مفلوکی به نام نیکولاس سارمینتو است، خاطره‌ای از پدر معشوقش در مورد واقعه‌ی بالا می‌شنود که با دانسته‌های او و روایت رسمی تفاوت‌های ریزی دارد ولذا این خاطره در ذهن راوی به اطلاعات ارزشمندی بدل می‌شود. طبعاً با اتکا به این اطلاعات به سراغ ژنرال می‌رود که از قضا ساعات پایانی عمر خود را در بیمارستان طی می‌کند. حاصل این ملاقات، تصاحب خانه مجللی است که در خیابان لاس‌لوماس قرار دارد و ژنرال که وارثی ندارد در ازای باقی ماندن نام نیکش، آن را به راوی انتقال می‌دهد.

در زمان حالِ روایت، راوی بیست و پنج سالی است که در این عمارت، شاهانه زندگی می‌کند و برای این‌که هیچ خاطره و گذشته‌ای در ذهن معشوقه‌ها و خدمتکارانش شکل نگیرد، مُدام آنها را عوض می‌کند اما...

در ادامه مطلب نامه‌ای را آورده‌ام که برای راوی داستان نوشته و پست کرده‌ام!       

******

کارلوس فوئنتس (1928-2012) در پاناماسیتی به دنیا آمد. پدر وی از دیپلمات‌های مشهور مکزیک بود و از این رو کودکی و نوجوانی‌اش در پایتخت‌های مختلف آمریکای شمالی و جنوبی سپری شد. شروع تحصیلاتش در شهر واشنگتن به زبان انگلیسی بود، دوره‌ی متوسطه را در شیلی گذراند و در شانزده سالگی به مکزیک بازگشت و در رشته حقوق از دانشگاه مکزیکوسیتی فارغ‌التحصیل شد. در همین دوره نوشتن داستانهای کوتاه را اغاز کرد.

سپس به عنوان یکی از اعضای هیئت نمایندگی مکزیک در سازمان بین‌المللی کار در ژنو به فعالیت پرداخت و تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات بین‌الملل ژنو پیگیری کرد. نخستین مجموعه داستان‌های کوتاهش در سال 1954 منتشر شد. مدتی در یک سمت فرهنگی در دانشگاه و وزارت خارجه فعالیت کرد. در 29‌سالگی نخستین رمان خود با عنوان «جایی که هوا صاف است» را نوشت و با فروش مناسب آن ترغیب شد که بصورت جدی به نویسندگی بپردازد. در این دوره، آئورا، مرگ آرتیمو کروز، پوست انداختن و ترانوسترا را نوشت. برخی منتقدین "مرگ آرتیمو کروز" را یکی از مهمترین رمان‌های آمریکای لاتین درباره‌ی فرجام انقلاب‌های این قاره می‌دانند. او از سال 1975 سفیر مکزیک در فرانسه شد اما در سال 1978 در اعتراض‌ به انتخاب رییس‌جمهور سابق مکزیک به عنوان سفیر اسپانیا، ‌از این سمت کناره‌گیری کرد.

فوئنتس در سال 1985 «گرینگوی پیر» را به چاپ رساند که اولین رمان پرفروش آمریکا از یک نویسنده‌ مکزیکی نام گرفت و در سال 1989 فیلمی با همین عنوان بر اساس آن ساخته شد. او موفق شد در سال 1987 جایزه‌ ادبی سروانتس را به دست بیاورد. او با سبک نگارشی‌ای که ویژه خود او بود به ادبیات معاصر مکزیک جانی تازه بخشید و نام خود را در کنار نویسندگان نامدار اسپانیایی‌زبان همچون مارکز و یوسا قرار داد. او در لایه‌لایه آثار خود به بازگویی تاریخ مکزیک در آمیزش با تم‌های عشق، مرگ و خاطره پرداخته است.

در دانشگاه‌های مطرحی چون پرینستون، ‌هاروارد، ‌پنسیلوانیا، ‌کلمبیا، ‌کمبریج، ‌براون و جورج‌میسون  تدریس کرد. از دیگر افتخارات این نویسنده می‌توان به دریافت نشان لژیون دونور فرانسه، مدال پیکاسو یونسکو و جایزه‌ پرنس آستوریاس اشاره کرد. علیرغم مطرح شدن چندباره اسمش در میان کاندیداهای نوبل ادبیات، موفق به کسب این جایزه نشد. او تا روزهای پایانی عمرش مشغول نوشتن بود؛ در همان روز درگذشت مقاله‌ای از وی با موضوع تغییر قدرت در کشور فرانسه در روزنامه‌ ریفورما به چاپ رسید. او در ۸۳ سالگی در مکزیک از دنیا رفت.

این داستان در مجموعه «کنستانسیا و چند داستان دیگر» به چاپ رسیده است که نشر ماهی آن را به صورت مجزا و به همراه ترجمه‌ مصاحبه‌ی نویسنده با پاریس ریویو  منتشر کرده است.

 ...................

مشخصات کتاب من: نشر ماهی، ترجمه عبدالله کوثری، چاپ دوم بهار 1395، تیراژ 2000 نسخه، 143صفحه قطع جیبی.  

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.28 )

پ ن 2:

ادامه مطلب ...

ژاله‌کش - ادویج دانتیکا

مقدمه اول: در مشخصات ذکر شده در ابتدای کتاب، عبارت «داستان‌های کوتاه» آمده و در معرفی پشت جلد از آن به عنوان «رمان» یاد شده است. تصمیم‌گیری و قضاوت در این مورد ساده نیست! می‌توان گفت کتاب مجموع 9 داستان کوتاهی است که برخی از آنها پیوستگی عمیق با یکدیگر داشته و بقیه داستان‌ها نیز با آن گروه اصلی دارای مشترکات و تقاطعاتی هستند و می‌شود گفت که این داستانها مجموعه منتظمی را پیرامون مسائل هائیتی‌تبارهای مهاجر در آمریکا شکل می‌دهند.

مقدمه دوم: چند روز قبل که در مورد جانی آبس گارسیا نوشتم و نامه‌اش را منتشر کردم (اینجا) واقعاً فکر نمی‌کردم به این زودی گذارم به کشوری برسد که جانی در آن ناپدید شد! دنیای کوچکی است. هائیتی هم کشور بسیار کوچکی است با اکثریت قریب به اتفاق سیاه‌پوست: اولین کشور در میان کشورهای آمریکای لاتین که به استقلال دست یافت، تنها کشور فرانسوی‌زبان در آن منطقه، فقیرترین کشور نیمکره غربی، دارای پایین‌ترین سرانه ناخالص تولید داخلی در میان کشورهای غیرآفریقایی، دارای یکی از پایین‌ترین رتبه‌ها در شاخص توسعه انسانی و... خلاصه اینکه هائیتی کشور «ترین»هاست. خواندن سفرنامه یکی از هم‌وطنان در اینجا خالی از لطف نیست.

مقدمه سوم: بین تمام این شخصیت‌های دیکتاتور که در داستان‌ها و ... با آن مواجه شده‌ایم نقاط مشابه زیادی وجود دارد. اگر بخواهیم به یک خصوصیت مشترک اشاره کنیم آن خصوصیت می‌تواند بی‌اهمیت بودن جان انسان‌ها باشد.

******

شخصیت‌های مختلفِ داستان اگرچه همگی در آمریکا زندگی می‌کنند اما نمی‌توانند خود را از مشکلات زادگاه و گذشته‌ی خود خلاص کنند و البته با مشکلات خاصِ مهاجرت نیز دست به گریبان هستند. در بخش اول با دختری جوان همراه هستیم که در نیویورک به دنیا آمده است اما مواجهه با حقایقی از گذشته‌ی والدینش، زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در داستان دوم مرد جوانی است که پس از هفت سال زندگی در مهاجرت، می‌خواهد به استقبال همسرش برود که بعد از این همه‌سال کارش به سرانجام رسیده و می‌تواند به نزد شوهرش بیاید. در داستان سوم با پرستار جوانی روبرو هستیم که والدینش در گذشته تمام دار و ندارشان را هزینه کرده‌اند تا او بتواند درس بخواند و در آمریکا آینده‌ای برای خود دست و پا کند و حالا این زن جوان علاوه بر جبران فداکاری‌های خاواده با مشکلات شخصی خود دست به گریبان است و در بخش‌های بعدی نیز شخصیت‌های دیگر به همین ترتیب... یکی از مشکلات مشترک این شخصیت‌ها موضوع «زبان» است که آنها را به سمت سکوت و تنهایی سوق می‌دهد. مسئله‌ی دیگر اتفاقاتی است که در گذشته و حال در وطنشان رخ داده و می‌دهد و این نیز مانند زبان، جبری است که از آن گریزی قابل تصور نیست. اما مگر در هائیتی چه خبر بوده است!؟

یکی از رکوردهای هائیتی تعداد بالای کودتاهای نظامی است! آدم می‌ماند این هوس به قدرت رسیدن را در این کشور فقیر و بدون منابع چطور تحلیل کند. در ایام نوجوانی یکی از گزاره‌هایی که زیاد به چشم یا گوش من می‌خورد این بود که تمام بدبختی ما به خاطر نفت است و اگر روزی این نفت تمام بشود، اوضاع خوب خواهد شد و غارتگران داخلی و خارجی دست از سر کشور برمی‌دارند! هائیتی نشان می‌دهد که این گزاره بیش از یک تاکسیشر نیست و دیکتاتورها در بیابان بی آب و علف هم می‌توانند رشد و زاد و ولد کنند.

غیر از حضور متواتر نظامیان در صحنه، این کشور شاهد ظهور یکی از دیکتاتورهای غیرنظامی شاخص در عالم سیاست بوده است: فرانسوا دووالیه ملقب به پاپادوک (بابا دکتر). این پزشک سیاهپوست در سال 1957 با یک انتخابات به قدرت رسید و آن را قبضه کرد و دیگر رها نکرد. قوانین را تغییر داد و مخالفین را تارومار کرد و خود را منتخبِ مسیح خواند و ولایتش را در امتداد ولایت مسیح بازتعریف کرد. او همچنین بر موج ملی‌گرایی سوار و خود را نماد ملت و سرزمین می‌خواند و سرنگونی خود را مترادف با فنای کشور عنوان می‌کرد. وقتی دوره ریاستش طبق قانون اساسی به سر آمد در یک انتخابات فرمایشی، حائز اکثریت صد درصدی آرا شد و دلش رضا نداد که خواست مردم را برای باقی ماندن در قدرت نادیده بگیرد!

او که طبیعتاً از همان ابتدا از کودتای نظامیان واهمه داشت برای تضمین بقای خود به تأسیس یک گروه‌ شبه‌نظامی یا لباس‌شخصی اقدام کرد. این گروه به «تون‌تون ماکوت» معروف بود که معنای آن می‌شود «جنی که شب‌ها بچه‌ها را می‌خورد» که تقریباً همان لولوخورخوره‌ی خودمان می‌شود که اسم بسیار بامسمایی است. ماکوت‌ها عمدتاً ریشه در مناطق روستایی داشتند که به دووالیه اعتقادی ویژه و همچنین خشمی نهفته نسبت به شهرنشینان و صاحبان قدرتِ پیشین و نخبگان و... داشتند. یک ماکوت واقعی و بصیر کسی بود که بتواند به خاطر حکومت پدر و مادر خودش را هم بکشد. تعداد آنها در یک دوره کوتاه به دو برابر نظامیان ارتش رسید و با توجه به تصفیه‌های پی در پی و گاه خونینی که دووالیه در سطح امرای ارتش صورت داد، خطر کودتا کمرنگ شد.

ماکوت‌ها که عمدتاً درآمد ثابت و رسمی نداشتند از طریق باج‌گیری و غارت و چپاول کسب درآمد می‌کردند. دووالیه به کمک ماکوت‌ها توانست یکی از طولانی‌ترین دوره‌های حکومتی در هائیتی را تجربه کند و کاری کرد که پس از مرگش ژان‌کلودِ نوزده ساله‌اش (معروف به بچه‌دکتر) به قدرت برسد. این پدر و پسر در مجموع سی سال بر این کشور تسلط کامل داشتند. در تمام این سال‌ها و حتی دوره‌های پیش و پس از آن، دم‌دست‌ترین راه رهایی مردم، مهاجرت بود. روایات این کتاب نشان می‌دهد این راه به حل مسئله منتهی نمی‌شود.

اما ژاله‌کش به چه معناست؟

ماکوت‌ها همانطور که از معنای اسمشان برمی‌آمد عملیات سرکوبی خود را عمدتاً شبانه انجام می‌دادند. از نیمه‌های شب تا سحرگاه و بیشتر هم ساعات نزدیک به صبح، یعنی درست زمانی که ژاله و شبنم بر روی برگ درختان می‌نشیند. طبعاً با سبک خشونت‌باری که داشتند پس از عملیاتشان بر روی برگها اثری از ژاله و شبنم باقی نمی‌ماند. ژاله‌کش این افراد هستند.

در ادامه‌ی مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.

******

ادویج دانتیکا (1969) در پورتوپرنس، پایتخت هائیتی به دنیا آمد. در دو سالگی پدرش به آمریکا مهاجرت کرد و دو سال پس از آن مادرش نیز به پدر پیوست و ادویج کودکی خود را نزد اقوام سپری کرد تا نهایتاً در دوازده‌سالگی به سوی والدینش در نیویورک رهسپار شد. او به واسطه‌ی همان مشکلات زبانی فردی گوشه‌گیر شد و به ادبیات پناه برد و چه پناهی بهتر از خدای ادبیات! او که در ابتدا قصد داشت پرستاری بخواند سر از ادبیات فرانسه درآورد و نهایتاً فوق‌لیسانش را در نویسندگی خلاق از دانشگاه براون در ردآیلند اخذ کرد. در همین سال (1994) اولین رمانش به چاپ رسید. ژاله‌کش در سال 2004 منتشر شده است و نویسنده بابت آن کاندیدای دریافت جایزه کتاب ملی آمریکا شده است. از دانتیکا تاکنون چهار رمان و دو مجموعه داستان و چند رمان نوجوان و کودک به چاپ رسیده است.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه شیوا مقانلو، نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1388، 230 صفحه، شمارگان 1500 نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: گراهام گرین رمانی دارد به نام مقلدها که به هائیتی در همین دوران دووالیه می‌پردازد. جمله‌ای کوتاه از آن داستان توسط دانتیکا استفاده شده است که مرورش خالی از لطف نیست: «در این شب، ظلماتی بیش از این ناممکن است.»

پ ن 3: کتاب بعدی جلاد (پر لاگر کوئیست) خواهد بود. کتابهای پس از آن: « «فریدون سه پسر داشت» از عباس معروفی و «اومون را» از ویکتور پلوین. 

 پ ن 4: مواردی جهت اصلاح (تایپی و نگارشی و...) به چشمم خورد که چون تعدادش زیاد نبود به آن اشاره‌ای نکردم. چنانچه مترجم یا ناشر مایل بودند برای اصلاح در اختیارشان خواهد بود.


ادامه مطلب ...

صدای افتادن اشیا- خوآن گابریل واسکس

راوی داستان،«آنتونیو یامارا» مردی کلمبیایی در آستانه چهل سالگی‌ست؛ با دیدن خبر کشته شدن یک اسب آبی و حواشیِ آن در مجله، پس از مدت‌ها به یاد فردی به نام «ریکاردو لاورده» می‌افتد که زمانی نقشی مهم در زندگی او داشته است. پس از این تداعی اتفاقی، راوی ظرف مدت یک هفته به وضعیتی می‌رسد که شب و روز از حضور شبح‌گونه‌ی لاورده رهایی ندارد. او در کمال حیرت جزئیات آشنایی مختصرش با این مرد و پیامدهای دردناکی را که در زندگی او داشته است، به یاد می‌آورد. او اذعان می‌کند این یادآوری هیچ فایده‌ای به حالش ندارد و بلکه مانند وزنه‌ی سنگینی مانع از حرکت او می‌شود و یک عمل خودویرانگرانه است. در جایی خوانده است که «انسان باید داستان زندگی‌اش را در چهل‌سالگی بازگو کند» و حالا در اواسط سال 2009، چند هفته مانده به چهل‌سالگی‌اش تصمیم به این کار می‌گیرد و ماحصل البته بیشتر داستان زندگی ریکاردو لاورده است... مردی که همچون شهاب‌سنگی وارد زندگی راوی شده و او را از مدار خارج کرده است!

راوی در رشته حقوق درس خوانده است و پس از فارغ‌التحصیلی به عنوان جوان‌ترین مدرس در دانشگاه تدریس می‌کند. او در اوقات فراغتش گاهی به یک باشگاه بیلیارد در نزدیکی دانشگاه می‌رود که گاهی ریکاردو لاورده‌ای که تازه از زندان آزاد شده است هم، آنجا بازی می‌کند.  آنتونیو، روایتش را از سال 1996 و روزی که لاورده به قتل می‌رسد آغاز می‌کند.

داستان حاوی شش فصل است که هر فصل عنوان جالب و قابل تأملی دارد: سایه‌ای کشیده و یکتا، هرگز از مردگان من نخواهد بود، نگاه خیره‌ی غایبان، ما همه فراری هستیم، آنجا رفته‌ای که چی؟، بالا بالا بالا! هرکدام از این عناوین ارتباط عمیقی با محتوای آن فصل دارد.

مسائل کلیدی که در هنگام خواندن داستان به ذهن خواننده خواهد رسید میزان تسلط و تأثیرگذاری هر فرد بر سرنوشت و مسیر زندگی خود، میزان تأثیر محیط و فاکتور تصادف بر این مقوله، تنهایی انسان و ترس‌های بالقوه‌ای که می‌تواند همراه او باشد، و گذشته‌ای است که می‌تواند همچون عقده یا غده‌ای سرطانی عمل کند. در ادامه مطلب به برخی از این مسائل خواهم پرداخت.

*****

خوآن گابریل واسکس متولد سال 1973 در بوگوتا پایتخت کلمبیاست، پدر و مادرش هر دو حقوقدان بودند و او نیز در همین رشته به تحصیل ادامه داد. پایان‌نامه او با عنوان انتقام به مثابه‌ی نخستین نماد قانون در ایلیاد، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسید. واسکس همانطور که از تزش مشخص است دل در گرو ادبیات و نویسندگی داشت و بلافاصله به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات آمریکای لاتین پرداخت. او به مدت 16 سال در فرانسه، بلژیک و اسپانیا زندگی کرد و نهایتاً در سال 2012 به وطن بازگشت. صدای افتادن اشیا پنجمین رمان اوست که در سال 2011 منتشر و جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب او کرده است. 

مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000 نسخه، 243 صفحه.

..........

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.78 از مجموع 12279 رای و در سایت آمازون 4 از 5 است)

پ ن 2: عنوان تز نویسنده را از این جهت آوردم که در همین داستان با پایان‌نامه خودش شوخی جالبی انجام می‌دهد. زمانی که در صفحات پایانی کتاب، راوی به پیغام‌های روی پیغام‌گیر تلفنش گوش می‌دهد یکی از تماس‌ها از دبیرخانه دانشگاه است که از او می‌خواهند تمایلش را برای استاد راهنما شدن برای یک پایان‌نامه با چنین موضوعی اعلام کند. راوی با صفت «طرحی چرند» از آن یاد می‌کند!

پ ن 3: کتاب بعدی اندازه‌گیری دنیا اثر دانیل کلمان خواهد بود. پس از آن به سراغ سومین پلیس (فلن اوبراین) و ذرت سرخ (مو یان) خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

وقتی یتیم بودیم - کازوئو ایشی‌گورو

داستان شامل هفت بخش است که هر بخش در زمانی مشخص که در بالای صفحه آغازین آن ذکر شده، توسط راویِ اول‌شخص (کریستوفر بنکس) روی کاغذ آمده است. این زمان‌ها هر یک به‌نوعی نقاط عطف مهمی در زندگی راوی محسوب می‌شود.

تاریخ بخش اول 24 ژوئیه سال 1930، تاریخی است که کریستوفر روایتش را آغاز می‌کند. شب قبل از این تاریخ یک مهمانی بزرگ برگزار شده و راوی که در این زمان، کارآگاهی مشهور در لندن است، ضمن گفتگویی مفصل با زن جوانی به نام سارا، بهبود قابل توجهی در رابطه‌ی خودش با این زن ایجاد کرده است. راوی برای اینکه اهمیت این اتفاق مشخص گردد قبل از بیان آن، روایتش را از تابستان سال 1923 آغاز می‌کند، زمانی که به تازگی از کمبریج فارغ‌التحصیل شده است. او در آن زمان در برخورد با یکی از دوستان دوران مدرسه‌اش به اولین مهمانی مهم زندگی‌اش دعوت می‌شود. راوی با به یادآوری دوران مدرسه، به ما اطلاع می‌دهد که او در شانگهای به دنیا آمده و در دوران کودکی پدر و مادرش را به‌طرز عجیبی از دست داده و پس از آن به انگلستان آمده و تحت سرپرستی خاله‌اش، تحصیلات خوبی در مدرسه شبانه‌روزی و پس از آن کمبریج، داشته است. در آن اولین مهمانی او دورادور با سارا همینگز، زن جوان زیبا و جاه‌طلب که در مورد او گفته می‌شود که به دنبال مردان معروف و مشهور است، آشنا می‌شود. دو سال بعد، وقتی کریستوفر در اثر حل چند پرونده، معروفیتی به دست آورده است تلاش می‌کند برای اولین بار با سارا هم‌صحبت شود اما این تلاش ناکام می‌ماند. چهار پنج سال بعد، وقتی کریستوفر به شهرت بالایی رسیده است سارا پیشقدم می‌شود تا... این‌جا ما به زمانِ حالِ روایت در این بخش نزدیک می‌شویم و آن مهمانی بزرگ، که فردایِ آن راوی، همه‌ی این بخش شصت صفحه‌ای را روی کاغذ می‌آورد.

سبک روایت راوی اینگونه است. بخش بعدی، یکسال بعد روایت می‌شود و... در واقع رمان به سه قسمت زمان-مکانی تقسیم می‌شود. بدین‌ترتیب که قسمت اول در لندن بین سال‌های 1930 تا 1937 (بخش‌های اول و دوم و سوم)، قسمت دوم در شانگهای 1937 و در کوران جنگ ژاپن و چین (بخش‌های چهارم و پنجم و ششم)، و قسمت سوم در لندن و سال 1958 (بخش هفتم) روایت می‌شود. در هر نوبت راوی با کندوکاو در خاطرات و هزارتوی ذهنش، موضوعات مد نظرش را روی کاغذ می‌آورد.

توصیه من به دوستانی که می‌خواهند این داستان را بخوانند این است که حواسشان باشد داستان صرفاً روایت یک‌سری وقایع توسط راوی اول‌شخص نیست که در ترتیب و توالی و چرایی آن، مسیر را طی کنیم بلکه در طول این مسیر، همواره یک چشم‌مان باید به راوی باشد! در واقع مسئله اصلی اوست. راوی خاطراتش را در هفت نوبت روی کاغذ می‌آورد. در هر کدام از این زمان‌ها حال و هوای راوی می‌تواند متفاوت باشد از این جهت که گاهی مرز توهم و واقعیت در هم می‌پیچد... خلاصه اینکه راویِ داستان روان‌رنجور است و طبیعی است که برخی مشکلاتش را عمداً بیان نکند؛ در واقع چیزی را که تمایل ندارد به یاد بیاورد، به یاد نمی‌آورد! اما او در آنچه خودآگاهانه بیان می‌کند فردی صادق است و لذا برخی لغزش‌هایش از لابلای سطور بیرون می‌زند... دقیقاً مثل یک روانکاوی. لذا خواننده باید همچون یک همدمِ مسئول یا یک پزشکِ مشتاق به این متن ورود کند. در روانکاوی این فرد حتماً نکته‌های بسیاری است که به کار همه‌ی ما می‌آید.

در ادامه مطلب کمی روده‌درازانه‌تر به داستان پرداخته‌ام.

******

«وقتی یتیم بودیم» پنجمین اثر کازوئو ایشی‌گورو است که در سال 2000 منتشر شده و در فهرست نامزدهای بوکر آن سال قرار داشته است.

مشخصات کتاب من: ترجمه مژده دقیقی، انتشارات هرمس، چاپ دوم 1385، تیراژ 2100 نسخه، 400 صفحه، 2500 تومان.

پ ن 1: لینک پیش‌درآمد که دو پاراگراف از کتاب را در آنجا آورده‌ام: اینجا

پ ن 2: نمره من به کتاب 4.8 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.5 و در سایت آمازون 3.6)

پ ن 3: ظاهراً فرصتی نمانده است و می‌بایست همین‌جا فرا رسیدن سال جدید را تبریک بگویم. امیدوارم سال جدید را خوب بسازید.


ادامه مطلب ...

پرسه زیر درختان تاغ – علی چنگیزی


"پرویز" جوانی است که مشغول مرمت یک کاروانسرای قدیمی در کنار یک روستا در حاشیه‌ی کویر است و در اتاقی در همان کاروانسرا زندگی می‌کند؛ مثلاً تصور کنید جایی حوالی استان کرمان و سیستان و بلوچستان. خانواده‌ی او در کرمان زندگی می‌کنند، پدرش حدود سه سال قبل بر اثر سکته‌ی مغزی زمین‌گیر شده است. در ابتدای داستان مادر به او زنگ می‌زند و از او می‌خواهد به خانه برگردد تا حالا که دکترها از پدر قطع امید کرده‌اند و برادرِ پرویز هم از کانادا قرار است بیاید، همه‌ی خانواده کنار هم باشند.

پرویز دوست دارد با یک دستاورد قابل توجه به خانه بازگردد لذا تصمیم می‌گیرد در منطقه‌ای که حدس می‌زند می‌توان به عتیقه دست یافت، حفاری کند. بدین منظور به همراه دستیارش به دیدار فردی در روستا می‌روند تا با کمک او عتیقه‌ای که در آینده به دست خواهند آورد را بفروشند.

داستان حاوی چند خط داستانی است که به واسطه وجود عناصر مشترک و فضای مشترک به یکدیگر لینک می‌شوند. عتیقه‌ای که از زیر خاک بیرون می‌آید و دختر نوجوانی که به زیر خاک می‌رود. داستان دارای راویان متعددی است (12 راوی) که تلاش می‌کنند خطوط داستانی را به کمک هم و از زوایای مختلف به انتها و سرمنزل مقصود برسانند. در میان این راویان متعدد پرویز با دیگران از هر لحاظ (حجم و عمق و آغاز و انجام و...) تفاوت دارد. شاید راویان دیگر صرفاً کمک می‌کنند تا زوایای مختلف داستان باز شود لذا شناخت ما از آنها از سطح فراتر نمی‌رود و البته طبیعی است که یک داستان دویست صفحه‌ای ظرفیت فراتر از این را ندارد. لحن راویان علیرغم تنوع‌شان چندان با یکدیگر متفاوت نیست، شاید می‌شد برخی از راویان را در هم ادغام کرد (مثلاً جعفری و قنبری و غفوری و سهرابی که همگی در پاسگاه هستند و...) شاید می‌شد قسمتی که سارا روایت می‌کند به عهده‌ی راوی دانای کل گذاشته شود و شایدهایی دیگر.

نثر داستان مجموعه‌ی جالبی است از لغات و اصطلاحات قدیمی و محلی که برای من به عنوان خواننده بسیار جالب بود. کویر و آدم های کویری خوب تصویر شده بود. آهنگ داستان مناسب بود و در یک کلمه خوشخوان بود. از لحاظ محتوایی موضوعات مختلف و مهمی نظیر مسئله‌ی زمان و زندگی‌کردن در زمان حال، میراث گذشتگان و فشار گذشته بر زندگی ما، عادت، انفعال و تاثیر جغرافیا بر روحیات آدم‌ها (از این زاویه به یاد کتاب سازگاری ایرانی مرحوم مهندس بازرگان افتادم که کتاب کوچک و قابل توصیه‌ایست) از داستان قابل برداشت است.

*********

مشخصات کتاب من: علی چنگیزی، نشر ثالث، چاپ اول 1388، تیراژ 1650 نسخه، 221 صفحه

پ ن 1: ادامه‌ی مطلب خطر لوث شدن را به همراه دارد.

پ ن 2: نمره من به داستان 3.3 از 5 است (در گودریدز 2.8 از مجموع 19 رای) .

پ ن 2: کتاب‌های بعدی که در موردشان خواهم نوشت؛ آونگ فوکو از اومبرتو اکو، مرد یخین می‌آید از یوجین اونیل خواهد بود. تکلیف آخرین انتخابات کتاب هم به زودی مشخص خواهد شد... (!)

  

ادامه مطلب ...