میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند- مجتبا هوشیارمحبوب

این کتاب کوچک شامل سه بخش اصلی است و هر بخش، از تکه‌هایی کوچک (از یک پاراگراف تا یکی دو صفحه) تشکیل شده است. داستان دو راوی اصلی دارد: آرش و سینا. در بخش اول که بیست تکه است این دو به‌صورت یکی در میان به صورت اول‌شخص روایت می‌کنند. آرش هیچگاه مادرش را ندیده است و در ابتدای روایت نیز با پدرش کشمکشی داشته است و از خانه بیرون زده و تصمیمش این است که به خانه بازنگردد. سینا جلوی دانشگاه بساط کتابفروشی دارد و خدمت سربازی را در پیش... و دغدغه‌های معمول. این دو نفر به همراه امیر و امین و مهدی و حمید دوستانی هم‌سن‌وسال و در اوایل دهه سوم زندگی‌شان هستند. این جوان‌ها دردهای مشترکی دارند، مثلاً این‌که توسط دیگران درک نمی‌شوند، آینده و وضعیت «شفافی» پیش رویشان نیست و... به طور خلاصه همگی در یک کلام «حال خوشی» ندارند. شاید به همین خاطر تصمیم می‌گیرند که دسته‌جمعی به طالقان بروند...

برای رسیدن به حالِ خوش چه باید کرد؟ مواد مخدر مصرف کنیم؟! دمی به خمره بزنیم!؟ به استادیوم برویم؟! برویم جاده چالوس یا طالقان!؟ در صفحات مجازی بچرخیم؟! سر همدیگر را بتراشیم!؟ به قصد کشت یکدیگر را بزنیم؟! دلالی کنیم و پولدار شویم؟! برویم درس بخوانیم و مدرک بگیریم؟! برویم خدمت سربازی خود را انجام بدهیم؟! در مورد این یکی که چندان اختیاری وجود ندارد! خلاصه اینکه این بندگان خدا چه باید بکنند که احساس خوشبختی کنند؟ ازدواج کنند!!؟ شعر بخوانند و شعر بگویند و داستان بنویسند!؟ مهاجرت بکنند؟! کسی می‌داند این نسل (و نسل‌های دیگر) برای خوش بودن چه باید بکند؟ جواب این سوال چندان ساده نیست، به نظر من جواب جایی بیرون از خود ما نیست، جایی در درون ماست.

در بخشی از کتاب که حالت داستان در داستان دارد، شخصیتی به نام ایمان توصیه می‌کند که مسائل را نباید پیچیده کرد و باید با طبیعت و هرچیزی که طبیعی است کنار بیاییم و از اعتراض و جنگیدن دست برداریم. این راه‌حل قابل تأملی است اما فارغ از باید و نبایدی که دارد و شاید به مذاق این گروه سنی خوش نیاید، عملی‌کردن این راهکارها خود فرایند پیچیده و پر زحمتی است؛ شاید به همین خاطر است که همان شخصیت داستانی (ایمان) هم به مصرف مواد مخدر رو می‌آورد!

بعید می‌دانم با توصیه‌هایی نظیر مورد فوق و اینکه خوب باشید و تعمق کنید و از هستی و طبیعت مراقبت کنید و ول کنید و ول نکنید کار این نسل راه بیفتد. در واقع چنین توصیه‌هایی فقط سبب می‌شود که آنها با شما بد تا کنند! در ذهن یا در عمل! مختصاتی که این داستان گرای آن را می‌دهد مختصات نسل سرگشته‌ای است که از سر درماندگی و استیصال، همچنین از سرِ عشقی که به راه‌های کوتاه و میان‌بر دارد، حاضر است سقوط در هر چاهی را تست کند. آدم‌هایی که مثل ساعتی مریض، به دقت درد می‌کشند. در ادامه مطلب به برش‌ها و برداشت‌هایی از کتاب خواهم پرداخت.

*****

مجتبا هوشیارمحبوب (1366) دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است. رمان اول او با عنوان «آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش» در سال 1390 منتشر و برنده جایزه رمان متفاوت سال (واو) شد. «آنها با شاعری که ...» نیز یک رمان متفاوت و خاص است.

مشخصات کتاب: نشر چشمه، چاپ اول 1395، تیراژ 1000 نسخه، 102 صفحه.

..................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.1 از 5 است. گروه C

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب دختری در قطار و آلیس در سرزمین عجایب خواهد بود. مدتی باید به کتاب‌های ساده‌تر بپردازم!

پ ن 3: از این تکه از شعر شهرام شیدایی (خندیدن در خانه‌ای که می‌سوخت) که در کتاب هم آمده بود در متن استفاده شده است: من مثل ساعتی مریضم / و به دقت درد می‌کشم.

 

 

ادامه مطلب ...