میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سال های سگی (1) ماریو بارگاس یوسا


 

وقایع رمان سالهای سگی در دبیرستان نظام جریان دارد, این مکان جایی است که هم دبیرستان است و هم پادگان, و همین به خودی خود نزدیک به فاجعه است. چند تن از دانش آموزان سال آخر می خواهند سوالات امتحان شیمی را بدزدند. قرعه کشی می کنند و کسی که می بایست نقشه را عملی کند مشخص می شود. این کار انجام می شود اما ردپایی برجا می ماند و پایه ای می شود برای اتفاقات سلسله وار بعدی و بنای داستان...

***

در بخش اول که در ادامه مطلب می آید کمی در مورد فرم روایت و حواشی کار نوشتم و در بخش دوم که به صورت مجزا خواهم نوشت به محتوا و برداشت هایم از کتاب خواهم پرداخت.

از یوسا فقط دو کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد اما من تصمیم گرفتم کارهای این نویسنده را به ترتیب زمان نزول بخوانم و لذا به سراغ این کتاب که اولین کار اوست آمدم. این کتاب و مرگ در آند(اینجا) و گفتگو در کاتدرال(اینجا و اینجا) هیچ کدام در آن لیست نیستند اما در این لیست هستند!

پ ن: مشخصات کتاب من؛ترجمه احمد گلشیری, انتشارات نگاه, چاپ سوم 1386, تیراژ 3000 نسخه, 559 صفحه, 6000تومان

 

 

ادامه مطلب ...

سالهای سگی در مصر

صبح جمعه بود و پادگان برخلاف روزهای دیگر هنوز چندان بیدار نشده بود. افسرنگهبانِ آشپزخانه در اتاقش روی تخت نشسته و مشغول نوشتن بود. پایش از پوتین بیرون بود. کش پاچه شلوار را درآورده بود اما جورابش هنوز به پایش بود.فرنج برخلاف معمول روی شلوارش افتاده بود و کلاهش هم البته به جالباسی آویزان بود. در مجموع وضعیتش به گونه ای بود که چند روزی اضافه خدمت شامل حالش می شد اما این موقع معمولن بازدید کننده ای به آشپزخانه نمی آمد. یک ساعت دیگر هم نگهبانی اش تمام می شد.

......

برا ناهار سبزی پلو داشتیم و من و بادیره که برنجپزیم باهاس مث روزای دیگه بیدار شیم. بادیره دیگ رو آب کرده بود و اجاقو روشن کرده بود و رفته بود سراغ تلنبه که مسئول صبحانه امروز بچه هاس منم برنج و سبزی ها رو ریختم توی دیگا و رفتم سمت در. درِ اتاق افسرنگهبانی واز بود و مهندس داشت گمونم گزارش نگهبانی می نوشت. تازه اومده بودم جلوی آشپزخونه سیگار بکشم که دیدم دوتا لندکروز پیچیدن طرف آشپزخونه.دویدم سمت اتاق افسرنگهبان...


 

ادامه مطلب ...

گفتگو در کاتدرال (2) ماریو بارگاس یوسا

 

بزرگ یا کوچک کدام فاجعه است؟

در قسمت قبل درخصوص نوع روایت و اهمیت رمان از این حیث و همچنین نگاه همه جانبه نویسنده به جامعه استبداد زده اشاره ای شد. نکته جالب در این زمینه آن است که هیچ نقل قول مستقیمی از دیکتاتور نمی بینیم و اشخاص داستان و حتا راوی دانای کل نیز نهایتاً تا قصر او و پشت در اتاقش پیش می رود...اما تا دلتان بخواهد دیکتاتورهای کوچک یا یاری رسانان دیکتاتور بزرگ را می بینیم و به حق داستان ، همچون خود حکومت، بر کاکل همین اعوان و انصار که در واقع همین مردم عادی (همین امثال ما) هستند ، می چرخد.گاهی شما پشت سر یک دیکتاتور اکثریت یک جامعه و گاه حتا قربانیان این سیستم را می بینید (یعنی فکر می کنید مثلاً تمام آرای صدام تقلبی و الکی بود؟! و...).

ما مردم عادی معمولاً قدرت و برد تاثیرگذاری اندکی داریم و به همین دلیل خیلی نشان نمی دهیم باصطلاح چه کاره ایم. اما گاه در گذر زمان و وقوع تغییرات اگر فضایی دست دهد، خود را نشان می دهیم. مغز متفکر سیستم اطلاعاتی داستان از کجا آمد؟! از کلاس های آموزشی سیا و موساد آمد؟! نه... در یک شهرستان دورافتاده مشغول فروش تراکتور بود و منزوی و فراموش شده... حتا فضا به گونه ای ترسیم شده است که به ذهن ما می رسد چندان هم با انقلاب کذایی همراه نیست. اما به مسند می رسد و می بینیم که عجب کارکشته است در این زمینه!!! و چه روشن بین و چه و چه ...

یوسا در جایی قریب به همین مضمون گفته است که بیشتر از آن که دیکتاتور بزرگ فاجعه باشد، دیکتاتورهای کوچک که در اصل خود ملت اند فاجعه هستند.

اینجا آدم ها عوض می شوند نه اوضاع

این جمله را یکی از آدم های داستان در هنگام روی کار آمدن ژنرال اودریا و زمانی که مخاطبش با خوشبینی به آینده می نگرد به زبان می آورد. شاید بدبینانه به نظر برسد و در ذهن مان شخصیت بنجامین ، الاغ مزرعه حیوانات اورول، ظهور کند اما حق بدهید وقتی در پایین تغییری رخ نداده باشد تغییرات بالا ، فقط در سطح می ماند و نهایتاً به انقلاب در اسامی نهادها و موسسات و خیابان ها و امثالهم ختم می شود و البته بزرگترین تغییر ، عوض شدن ذی نفعان و خوشه چینان و اختلاس کنندگان و...است و طرفه آن که گاه برخی از آنها- اگر هوشمند باشند- تغییر نمی کنند.

دن فرمین گفت: خیلی باتجربه است. از بیست سال پیش توی همه دولت ها بوده...

ظهور حکومت نظامیان

در کشورهایی که شاخص های توسعه به ویژه توسعه سیاسی نظیر احزاب  و رسانه های مستقل و... چندان پیشرفت نکرده است معمولاً ارتش ها سازمان یافته ترین نهاد سیاسی اجتماعی هستند و این راه را برای دخالت آنها در سیاست هموار می کند (به صورت مشابه ممکن است در یک جایی نهادی مذهبی سازمان یافته ترین نهاد یک کشور باشد) و آنها معمولاً به بهانه دفاع از منافع ملی وارد میدان می شوند.

این چیزی است که در آمریکای لاتین و نیمه اول قرن بیستم به وفور دیده می شود. گروه های اجتماعی از گفتگو و مذاکره و توافق جهت رسیدن به یک قاعده بازی مسالمت آمیز عاجز هستند و لذا در داستان می بینیم که دانشجویان و سندیکاها مشغول اعتصاب هستند و سرمایه داران و افراد صاحب نفوذ مشغول رانت خواری و نظامیان هم مشغول کودتا و انقلاب!

سقوط حکومت نظامیان

این حرفی که می خواهم بزنم چندان علمی نیست و صرفاً متکی به احساس و اطلاعات تجربی اندکم از منابعی درجه دوم همچون رمان و...است : برخلاف تصور اولیه به نظر می رسد در میان انواع دیکتاتوری ها ، خلاص شدن از شر دیکتاتوری های نظامی ساده تر است!

روی کاغذ اگر به پایه های اصلی یک رژیم نظیر مشروعیت ، کارامدی، رضایت مردم ، وحدت حاکمان نگاهی بیاندازیم به این نتیجه می رسیم که این نوع خاص در همان بدو شکل گیری دو سه تا پایه اش معیوب است! البته انواع دیگر دیکتاتوری ها هم به مرور سه پایه اولشان معیوب می شود اما به نظر من حکومت ها معمولاً روی یک پایه محکم و استوار همچون پایه چهارم (همبستگی کامل بین طبقه حاکم) قابلیت تداوم را دارند. لذا به نظرم سقوط حکومت نظامیان از انواع دیگر سهل تر است چون امکان بروز خلل در همبستگی حاکمان به دلیل رقابت های فردی بیشتر قابل تصور است. به این نمونه ها در داستان دقت کنید:

(گفتگو در مورد یک انجمن افسران در ولایتی دورافتاده و عدم اعتمادی که موجب سوء ظن می شود و ...) گفت: درست وقتی که انتظارش را نداریم یکی پیدا می شود و یک میلیون سول روی میزشان می گذارد و بعد یک انقلاب می ماند روی دستمان. باید متفرق شوند و هرچه زودتر هرکدامشان به پادگانهای پرت افتاده بروند.

یا در مورد یک وزیر برکنار شده با درجه ژنرالی که الان مشغول رفیقه بازی و عرق خوری و امثالهم است:

گفت: یک ژنرال حتی اگر بازنشسته و ابله هم باشد, باز ژنرال است. منظورم این است که از همه آپریستاها و سرخها بر روی هم, خطرناکتر است.

***

محتوای این کتاب جا برای داشتن قسمت سوم و چهارم را فراهم می کند اما همین قدر هم از باب چشیدن به قدر تشنگی کفایت می کند. از ترجمه بسیار خوب عبدالله کوثری هم نمی شود گذشت...

چند مورد تلگرافی هم از نکاتی که هنگام خواندن کتاب به ذهنم رسیده است را در ادامه مطلب می آورم و...

ادامه مطلب ...

گفتگو در کاتدرال(1) ماریو بارگاس یوسا

 

سانتیاگو زاوالا , روزنامه نگاری حدوداً سی ساله, از دفتر روزنامه خارج می شود و به تاکید نویسنده "بی هیچ عشق" به اتومبیلها و ساختمانهای ناموزون و رنگباخته و...نگاه می کند و این سوال در ذهنش خطور می کند که دقیقاً چه زمانی "پرو" خودش را به گا داده بود؟ (ببخشید! دارم امانت داری می کنم) و خودش نیز در همین امتداد, واقعاً چه زمانی به گا رفته است؟ (همینجا داخل پرانتز بگویم که کل داستان با آن روایت عجیبش تلاش برای پاسخ به همین دو سوال که در واقع یک سوال است می باشد)

سانتیاگو مدتی است که در روزنامه , مقالاتی در باب هاری سگ ها می نویسد(به قول خودش از نوشتن در مورد کوبا و ویتنام کم دردسر تر است). همین مقالات دامنه دار سبب شده است که شهرداری در پی جمع آوری سگهای ولگرد باشد و تعدادی کارگر روزمزد را اجیر کرده است و به ازای هر سگ مبلغ ناچیزی را به آنها می دهد و در نتیجه آنها نیز به دنبال جمع آوری هرچه بیشتر هستند و در این راه به صغیر و کبیر رحم نمی کنند, از جمله سگ سانتیاگو که ماموران آن را به زور از دست زنش می ربایند!! سانتیاگو در پی یافتن سگش به سگدانی شهرداری می رود و در آنجا با راننده سابق پدرش (آمبروسیو) که اکنون با وضعی فلاکت بار در آنجا مشغول است روبرو می شود. آنها با هم به میخانه کوچکی به نام کاتدرال می روند و با هم در مورد اتفاقات گذشته گفتگو می کنند....

گفتگوها

این کتاب سترگ از کنار هم قرار گرفتن چند گفتگوی اصلی و فرعی پدید می آید و از این طریق به یک برهه از تاریخ پرو, یعنی 1948-1956 دوران دیکتاتوری نظامی ژنرال اودریا, می پردازد. این گفتگوها وسعت زیادی دارد و از سطوح بالای نظام تا طبقات پایین اجتماع را در بر می گیرد و بدین صورت نگاهی همه جانبه به جامعه پرو می اندازد.

گفتگوی اصلی کتاب همین صحبت سانتیاگو و آمبروسیو است. او می گوید و آمبروسیو می گوید, گوش می دهد , لبخند می زند, غمگین می شود, خشمگین می شود و...و نهایتاً پس از حدود چهار ساعت ,مست و خراب از هم جدا می شوند. گفتگویی که ظاهراً در همان سی صفحه اول پایان می پذیرد و شاید این به ذهن خواننده برسد که چطور چنین گفتگوی کوتاه و مغشوش و بی اهمیتی نام کتاب را اشغال نموده است و شاید منتظر باشد که در ادامه, گفتگوی دیگری در این مکان شکل بگیرد و...اما چنین نیست... این گفتگو به نوعی در طول کتاب ادامه دارد و کتاب با همین گفتگو به پایان می رسد و این بر می گردد به نوع روایت خاص این کتاب.

روایت خاص

در مورد نوع روایت این کتاب که گاه موجب حیرت و سرگردانی خواننده می شود می توان خیلی نوشت ...خیلی!... اما اول به همین نوشته خوب دوستمان مداد سیاه اشاره می کنم (اینجا).

شاید پس از خواندن این مطلب و اطلاع از این که چگونه گفتگوها در هم ریخته شده اند احساس گرخش شدیدی به شما دست بدهد اما همین جا تجربه خودم را به صورت شفاف! ذکر می کنم که از خواندن این کتاب لذت وافری بردم و در واقع پس از گذشت یک هفته, وقتی می خواستم برای نوشتن این مطلب به یک موضوع در همان صفحه اول مراجعه کنم , به صورت غیر ارادی سیصد صفحه از کتاب را ... و بار دوم را این گونه خواندم!!

تقریباً می شود گفت که کمتر دو نقل قول پشت سر همی در کتاب یافت می شود که در یک زمان واحد و با دو مخاطب مشخص صورت بپذیرد (پینگ پنگی و گفتم گفت نیست). چالش خواننده در هر جمله یکی همین تشخیص زمان است و دیگری شناسایی مخاطب, تا بتواند در ذهنش آن تکه از پازل را در جای مناسب خود قرار بدهد. چند تا کلید می توان در این زمینه ارائه نمود اما بی خیال ... خودتان این کلیدها را بعد از خواندن 50 صفحه به دست می آورید و لذت کشف آن را خواهید برد و به جایی خواهید رسید که به راحتی جای مناسب را پیدا می کنید و به نوعی ذهن خواننده این نت های در هم ریخته را تبدیل به موسیقی دلنوازی می کند, اما نه هر موسیقی ای... همانکه یوسا با استادی ساخته است.

این را هم اضافه کنم که نوع در هم ریختگی اصلاً تصادفی یا قضاقورتکی و بی قاعده نیست...به این نمونه دقت کنید:

سانتیاگو می گوید: چیزی ازت می پرسم, قیافه من به حرامزاده ها می خورد؟ (1)

پوپیه گفت: چیزی به ات بگویم: فکر نمی کنی, این که رفت و برایمان کوکاکولا خرید از روی بدجنسی بود؟مثل اینکه می خواست امتحان کند که کار آن شب را تکرار می کنیم یا نه. (2)

سانتیاگو گفت: تو ذهن کثیفی داری کک مکی. (3)

آمبروسیو می گوید: چه سوالی پسر, معلوم است که نمی خورد. (4)

پوپیه گفت: بسیار خوب. آن دخترک دورگه قدیسه است و من هم ذهن کثیفی دارم. حالا بیا برویم خانه تان و صفحه گوش کنیم. (5)

دن فرمین پرسید: به خاطر من این کار را کردی؟ به خاطر من , سیاه بدبخت دیوانه حرامزاده.(6)

آمبروسیو می خندد: قسم می خورم که نمی خورد,پسر. مرا دست انداختی؟ (7)

سانتیاگو گفت: تته خانه نیست. با دوستهاش به سینما رفته. (8)

پوپیه گفت: گوش کن, این قدر حرامزاده نباش, داری دروغ می گویی,مگرنه؟ تو قول دادی لاغرو. (9)

سانتیاگو می گوید: آمبروسیو, منظورت این است که حرامزاده ها قیافه شان به حرامزاده ها نمی خورد؟ (10)

جملات 1و4و7و10 بین سانتیاگو و آمبروسیو مربوط به سال 1968 (البته طبق محاسبات من!) و جملات 2و3و5و8و9 بین سانتیاگو و پوپیه مربوط به حدوداً سال 1950 و جمله 6 از گفتگوی بابای سانتیاگو و آمبروسیو در سال 1958 است! حالا به کاربرد کلمه حرامزاده در هر سه گفتگو توجه کنید...دقت کرده اید بعضی مواقع ما هنگام کاربرد کلمه ای در یک جمله به طور ناخودآگاه چیز مرتبطی با آن کلمه به ذهنمان می رسد؟ این هم یک همچین چیزی است...

اما شاید این سوال پیش بیاید که بابا این خب اصن چه کاریه که این همه نویسنده برای خلق چنین چیزی زحمت بکشد و خواننده هم برای خواندنش یه خورده به زحمت بیافتد؟ همینجوری راست و حسینی نمی تونست پشت سر هم بیاره و خلاص؟! سوال قابل تاملی است... من فعلاً به همین بسنده می کنم:

این مملکت برای خودش معمایی بود, پسر, پرو آدم را به گه گیجه می انداخت. مگرنه؟ ... هوووم ...نویسنده هم تقریباً آیینه ای تمام نما از چنین جامعه ای خلق کرده است. به زعم من. و اهمیت رمان هم همین دید همه جانبه ای است که به موضوع دارد.

در قسمت بعد فارغ از سبک , کمی به محتوا خواهم پرداخت. البته در حدی که کنجکاویتان تحریک شود و به داستان لطمه ای نزند. و یا اگر هم نمی خواهید بخوانید برخی آثار دیکتاتوری را با هم و به کمک داستان مروری می کنیم و شاید برخی تشابهات فرهنگی مان با آمریکای لاتین را فارغ از تفاوتهای فرهنگی ای که بعضا باعث بروز سوء تفاهم های فرهنگی!! می شود را دیدیم.

***

مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالله کوثری, نشر لوح فکر , چاپ دوم 1387 , تیراژ 2000 نسخه , 704 صفحه , 15000 تومان

لینک قسمت بعدی: اینجا 

مرگ در آند ماریو بارگاس یوسا


 

شهر قابیل با خون آدمی بنا شد نه خون ورزا و بز . (ویلیام بلیک , شبح هابیل)

من هیچ فکری توی کله مردم نمی اندازم کارم این است که فکرهای توی کله شان را بیرون بیارم و وادارمشان به آن ها نگاه کنند

***

گروهبان لیتوما و معاونش کارنیو در یک پاسگاه پلیس در منطقه کوهستانی آند در کشور پرو مامور ایجاد نظم و امنیت هستند. منطقه کوچکی که در آن سرخپوست ها و بومی های محلی و کارگرهای کارگاه احداث جاده در آن زندگی می کنند و طبیعتی سخت و خشن دارد. مردمی که کار زیادی انجام می دهند و درآمد کمی دارند و تنها تفریح و سرگرمی آنان حضور در میخانه محل است. محیطی دلهره آور با آب و هوای عجیب و غریبش که آدم هایش نیز همانند طبیعتش شده اند.

در ابتدای داستان خبر گم شدن یکی از کارگرها به پاسگاه می رسد و این فرد , سومین نفری است که طی سه هفته اخیر بدون هیچ ردی ناپدید شده اند و گروهبان به سبب وظیفه اش و البته مسئولیت پذیری بالایی که دارد پیگیر این ماجراست...

اولین مظنون, با توجه به شرایط سیاسی اجتماعی منطقه گروه تروریستی راه درخشان (سندریست ها که یک گروه چریکی مارکسیست هستند) است. گروهی که به صورت مسلحانه در کوهستان های آند مشغول مبارزه با دولت فاسد است... و همینطور که داستان گام به گام جلو می رود حیرت خواننده از ظرفیت آدمی! بیشتر می شود. نویسنده نیز تکه هایی که بعضاً ابتدا بی ربط به نظر می رسد را در کنار هم قرار می دهد و با هنرمندی آنها را به یکدیگر متصل می نماید...


*** 

از این نویسنده پرویی که جایزه نوبل را در سال 2010 از آن خود کرده است دو کتاب در لیست 1001 کتاب موجود است که سور بز یکی از آنهاست که به فارسی ترجمه شده است. کتاب حاضر در سال 1993 (با نام لیتوما در کوهستان آند) منتشر شده است و در ایران با ترجمه عبدالله کوثری توسط انتشارات آگه به بازار عرضه شده است. (مشخصات کتاب من: چاپ چهارم 1388 با تیراژ 2200 نسخه در 322 صفحه و با قیمت 6000 تومان)

*

پ ن 1: می خواستم در مورد عشق هم بنویسم که دیدم هم جا نیست و هم همه استادند... اما در داستان یکی از زمین های سفت (البته برای پا گذاشتن نه برای چیز دیگر که در مثل آمده است!) مقوله عشق است.

پ ن 2: پست های بعدی به ترتیب در مورد "عروسک فرنگی" دسس پدس و "من گنجشک نیستم" مستور خواهد بود.

پ ن 3: مطابق آرای دوستان کتاب بعدی شوخی کوندرا خواهد بود که از فردا شروع خواهم کرد.

پ ن 4: تاریخ خوانی و وبلاگش فراموش نشود.

پ ن 5: این صحنه وفای به عهد دیونسیو در داستان از ذهنم پاک نمی شود! یعنی در این حد!!

پ ن 6: نمره کتاب از نگاه من 4.4 از 5 است. (در سایت آمازون 4 و در گودریدز 3.7)

 

  ادامه مطلب ...