«ادی باندرن» بانویی میانسال از ساکنین ناحیهٔ یوکناپتوفا (منطقهای فرضی و ساخته و پرداختهی فاکنر در آمریکا) در بستر بیماری و در حال احتضار است. فرزند بزرگش (کَش) به سفارش او مشغول ساختن تابوت است و او از پنجره اتاق مراحل ساخته شدن تابوت را میبیند. همسرش «انسی» قول داده است که جنازهی او را پس از مرگ به شهر جفرسن ببرد تا در کنار اعضای خانوادهاش به خاک سپرده شود. «دارل» و «جوئل» دو پسر دیگر او برای انجام کاری که سه دلار درآمد آن است به جایی میروند و این دغدغه وجود دارد که در نبود آنها مادر از دنیا برود و انتقال جنازهی او به تأخیر بیافتد.
ابر و باد و طوفان و سیل و... دست به دست هم میدهند تا در انجام این وصیت خللی ایجاد کنند. «گور به گور» روایت تلاش این خانواده و مصائبی است که در این مسیر متحمل میشوند.
این کتاب سیصد صفحهای از 59 فصل کوتاه تشکیل شده است که هر فصل توسط یک راوی اولشخص روایت میشود. این راویان در مجموع 15 نفر هستند و روایت هر کدام اگرچه ممکن است با روایت دیگران زاویه داشته باشد با اندکی همپوشانی کمک میکند تا داستان پیش برود. این روایتها بهگونهای نیست که ما را به شناخت دقیقی از این راویان برساند بلکه بیشتر در خدمت بیان حوادثی است که در این مسیر رخ میدهد. شاید به همین خاطر است که در ابتدای اولین فصلی که هر کدام از این 15 شخصیت راوی میشوند، یک طرحِ مدادی ساده از چهرهی آنها آورده شده است؛ طرحهایی که گاه فاقد برخی خطوط اصلی این چهرههاست و یک حس ابهام را به ذهن ما متبادر میکند.
این راویان به نوعی مشغول گفتگویی درونی هستند... گفتگویی حق به جانب و معمولاً توجیهگرانه... بدیهی است که در چنین شرایطی در کلام برخی از راویان ممکن است قضاوتهایی بیان شود که با واقعیت فرسنگها فاصله داشته باشد اما همین قضاوتها در کنار هم قدرتی ایجاد میکند که سرنوشت برخی از شخصیتهای داستان را رقم میزند. بدینترتیب خواننده میبایست ششدانگ حواسش جمع باشد.
در ادامه مطلب تلاش میکنم با برخی از مضامین این اثر کلنجار بروم.
*****
این اثر در سال 1930 و یک سال پس از «خشم و هیاهو» نوشته شده و مشهور است که فاکنر این داستان را ظرف شش هفته و در هنگام کار شبانه در کنار کورهی یک نیروگاه نوشته است. به این فکر کنیم که ظرف شش هفته گذشته چه کارهای مثبتی انجام دادهایم!؟ میدانم همگی ما از فقدان کوره رنج میبریم!
........................
مشخصات کتاب من: ترجمه نجف دریابندری، نشر چشمه، چاپ یازدهم زمستان 1394، تیراژ 2000 نسخه، 303 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 و در آمازون 3.8) گروهB
پ ن 2: به نظرم در ص13 سطر آخر، فعل «تلف شد» غلط باشد و همچنین در سطر دوم از ص30 به جای «میبَرَدِش» فعل «میفرستتش» درست باشد.
پ ن 3: کتابهای بعدی بنا به نتیجه انتخابات بهترتیب مارگریتا دلچهویتا و گورستان پراگ خواهد بود.
«من به کومالا آمدم چون به من گفتند که پدرم، پدرو پارامو نامی، اینجا زندگی میکرده. مادرم این را گفت و من قول دادم همین که از دنیا رفت به دیدنش بروم. دستش را فشار دادم تا بداند که این کار را میکنم، چون نفسهای آخِر را میکشید و جا داشت که هر قولی به او بدهم...»
این جملات آغازین داستان است. رمانی تقریباً کوتاه که از کنار هم قرار گرفتن حدود 57 تکه (هر تکه به طور میانگین سه صفحه) شکل میگیرد. این تکهها در کنار هم یک تصویر برای خواننده میسازد: تصویری از پدرو پارامو. راوی جملات بالا «خوان پرسیادو» برای یافتن پدرو به قلمروی او وارد میشود. تصاویر اولیه از این سرزمین برخلاف چیزهایی که از مادرش شنیده است بیشتر به گودالی سوزان در یک دشت، و شهر ارواح و مردگان شباهت دارد. این تصاویر برای منِ خواننده (البته بعد از حداقل دو بار خواندن!) یادآور برزخ است. خوان در ابتدای مسیرش با مردی قاطرچی به نام آبوندییو مواجه میشود و برای رسیدن به کومالا با او همراه میشود. مردی کمحرف که در همان چند جملهی کوتاهی که بیان میکند یکی دو شوک اساسی به خواننده وارد میکند!
روایت خوان پرسیادو یکی از صداهایی است که در شکلگیری تصویر نهایی به ما کمک میکند. این سرزمین که در آن نمیتوان تمایز فاحشی بین مردگان و زندگان قایل شد، حاوی صداهای بسیاری است که از در و دیوار و زمین و گورهای آن بیرون میآید و این صداها و این تکهها همانند قطعات یک پازل در کنار هم قرار میگیرند و تصویر نهایی را میسازند؛ تصویری که همانند طرح روی جلد با دقت و تمرکز و چندبارهبینی قابل رویت است!
در چیدن پازل گاه تکهای از اینطرف و گاه تکهای از طرف دیگر را در سر جای خود قرار میدهیم و ترتیب و توالی آن چندان اهمیتی ندارد اما معمولاً تکههای پشت سر هم دارای خطوط مشترکی هستند که به ما در چیدن پازل و انتخاب آنها کمک میکنند. نویسنده این پازل را برای ما چیده است و ما با او همراه میشویم تا تصویری مکزیکی از یک پدرسالارِ خشن و بیرحم که خودش و سرزمینش را به سمت نیستی و مرگ هدایت میکند، ببینیم.
******
یک مجموعه داستان کوتاه (دشت سوزان) از خوان رولفو در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. اما شاهکار او همین رمان است که پس از گذشت چهار سال از انتشار آن بیشتر از 2000 نسخه از آن به فروش نرفت. اما پس از آن مورد توجه قرار گرفت و تاثیر بهسزایی در نویسندگان بزرگی همچون مارکز گذاشت و تحسین نویسندگانی همچون بورخس را برانگیخت. این رمان تاکنون به 30 زبان ترجمه شده است که ترجمه انگلیسی آن فقط در ایالات متحده آمریکا بیش از یک میلیون نسخه فروش داشته است. برای رمانی با این فرمِ خاص که خواننده میبایست در هنگام خواندنش عرق بریزد چنین فروشی خیرهکننده است.
.................
پ ن 1: فصلها و تکهها شماره ندارد. بر اساس شمارش من (اگر خطا نکرده باشم) 57 تکه بود اما در یک سایت انگلیسیزبان تعداد این تکهها 68 عدد بود. نگران نباشید! من یکچهارم این بخشها را کنترل کردم و اختلاف تعداد را در ادغام و دو تا یکی شدن برخی قسمتها دیدم. مثلاً بخش 67 و 68 انگلیسی معادل بخش 57، بخش 62 و 63 انگلیسی معادل بخش 53 فارسی است.
پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه احمد گلشیری، نشر آفرینگان، چاپ پنجم1387، شمارگان 2200 نسخه، 215 صفحه
پ ن 3: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است و در گروه C قرار میگیرد ( نمره در گودریدز 4.04، نمره در آمازون 4 ).
ادامه مطلب ...
پل پزشک 35 سالهایست که سال آخر رزیدنتی جراحی مغز و اعصاب را میگذراند. در آغاز روایت، او تصاویر سیتیاسکن یک بیمار را از نظر میگذراند؛ تشخیص سرطان راحت و واضح بود اگر بیمار کسی غیر از خودش بود:
روپوش رادیولوژی به تن نداشتم و لباس جراحی و روپوش سفید پزشکیام را هم نپوشیده بودم. یکدست لباس آبی مخصوص بیمارها تنم بود. درحالیکه به سهپایه سرم وصل بودم، پشت کامپیوتر پرستارهای بیمارستان نشسته بودم و اسکنهای خودم را میدیدم. همسرم لوسی؛ یک پزشک امراض داخلی؛ کنارم بود. ]...[ لوسی مات و مبهوت؛ انگار که از روی یک نوشته میخواند؛ خیلی سریع گفت: فکر میکنی ممکنه چیز دیگهای باشه؟ گفتم: نه.
از استاد ملکیان، مطلبی در خصوص آزمون ذهنی نیچه درخصوص مرگ خوانده بودم. نیچه در این آزمون میگوید فرض کنید مرگ یا فرشته مرگ جلوی شما حاضر شده است و به شما اعلام میکند که فقط فرصت آن را دارید تا متنی که قرار است روی سنگ قبرتان نوشته شود را آماده کنید. در این حالت به جای نوشتن جملات کلیشهای "یک دنیا عشق اینجا آرمیده است!" و " یاران و برادران مرا یاد کنید" و امثالهم، فرشته مرگ از شما میخواهد دو جمله بنویسید، در جمله اول آرمانهایتان را بنویسید و در جمله دوم آنچه که تاکنون به آن دست یافتید را بنویسید. به عنوان مثال: در اینجا فردی آرمیده است که میخواست نویسنده بزرگی بشود اما یک متن کوتاه دو پاراگرافی بدون غلط ننوشت! یا مثلاً میخواست دکتر بشود اما دیپلم هم نگرفت، یا میخواست فقر را ریشهکن کند و انصافاً در ریشهکنی این موضوع در اطرافیانش موفق بود!، یا میخواست فردی متواضع باشد اما با تکبر فراوان با دیگران برخورد میکرد و... بعد نیچه میگوید روی این جملههای دوم خط بکشید و تلاش کنید تا باقی زندگی را طبق آرمانهایتان ادامه بدهید و نتیجه میگیرد «هر که سنگ روی قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز کرده است.» و یا «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن.»
الغرض؛ پل کالانیتی این آزمون را به صورت واقعی تجربه میکند. در مواجهه با مرگ، به گذشته و آرمانهایش میاندیشد و باقیمانده عمر را در جهت آرزوهایش ادامه میدهد. این کتاب حاصل نوشتههای او در این دوران است. طبعاً در چنین شرایطی افکار و احساسات و بیان انسانها با شرایط معمولشان متفاوت است، باصطلاح از عمق جان سخن میگویند و شاید به همین دلیل است که این کتاب ماهها در لیست پرفروشهای آمریکا در سال 2016 و 2017 قرار داشت.
******
پل کالانیتی پزشکی آمریکایی و هندیتبار است که مدارک تحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته ادبیات انگلیسی، در کنار کارشناسی رشته بیولوژی انسانی از دانشگاه استنفورد کسب کرد. کالانیتی همچنین دارای مدرک کارشناسی ارشد تاریخ و فلسفه علم و کارشناسی ارشد پزشکی از دانشگاه کمبریج است. او نهایتاً از دانشگاه ییل، دکترای پزشکی اخذ و جوایزی در زمینه پزشکی دریافت کرد. او در نهم ماه مارس 2015 از دنیا رفت و این کتاب چند ماه بعد از مرگش انتشار یافت.
..........
مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، کتابسرای تندیس، چاپ اول زمستان 1395، شمارگان 500 نسخه، 192 صفحه.
پ ن 1: نمره کتاب در گودریدز 4.33 از مجموع 198109 رای و نمره کتاب در آمازون 4.7 است. این کتاب البته داستان نیست و سیستم نمرهدهی من خیلی کاربرد ندارد! من اگر بخواهم در این سایتها نمره بدهم به کتاب نمرهای حدود 4 خواهم داد.
پ ن 2: این کتاب در آمریکا باصطلاح ترکانده است، تعداد رایدهندگان گودریدز خود گویای این مطلب است؛ در ایران هم با فاصلهای کوتاه چند ترجمه از آن به بازار نشر وارد شده است. غیر از ترجمهای که من خواندم:
وقتی نفس هوا میشود، ساناز کریمی، نشر میلکان
آن هنگام که نفس هوا میشود، شکیبا محبعلی، نشر کولهپشتی
یک ترجمه دیگر هم توسط علیاکبر صالحی در کتابخانه ملی فیپا دریافت کرده است. به گمانم تعداد ترجمهها از تعداد مطالبی که در وبلاگها توسط خوانندگان اثر نوشته شده است به مراتب بیشتر است!
پ ن 3: این لینک هم جالب توجه است: اینجا
پ ن 4: کتابهای بعدی به ترتیب مرگ ایوان ایلیچ (تولستوی) و یادداشتهای یک دیوانه (گوگول) است. اتفاق عجیبی بود که آخرین نفس و مرگ ایوان ایلیچ پشت سر هم قرار گرفتند!
ادامه مطلب ...
داستان فرم خاص و جالبی دارد. راوی اصلی داستان یک راوی سومشخص دانای کل است که گاهی شخصیت اصلی داستان را مخاطب قرار میدهد. روایت با یادآوری صبح یک روز عادی آغاز میشود؛ صبحی که در آن، زن و همسرش صبحانه میخورند. صبحانهای در یک خانه بزرگ ییلاقی به همراه گفتگو و روزنامه و هواشناسی رادیو و تلفن و آپپرتغال و کتری و انجیر و تستر و... یک صبح کاملاً عادی. تنها چیز غیرعادی به نظر خودم حسی بود که از آلزایمر و افسردگی مرد به ذهنم خطور کرد.
فصل اول که تمام میشود، یک میانفصل که درواقع گزارش روزنامه است را میخوانیم. گزارشی از یک خودکشی، خودکشی ری روبلز کارگردان 64 سالهی سینما در خانهی همسر اولش. در گزارش، مختصری هم در باب زندگی و آثار این کارگردان اطلاعات داده میشود و این که بازماندهی او همسر سومش خانم لارن هارتکه است.
در ادامه خواهیم دید که زنِ موجود در فصل اول، لارن هارتکه است و داستان به بیان نحوهی کنار آمدن او با تنهایی و غیبت همسرش میپردازد. در فصل ابتدایی به سروصداهایی از یکی از اتاقهای خانه اشاره میشود که بعداً منجر به احساس حضور مردی عجیب در خانه میشود. مردی که گویا از صفحهی کامپیوترِ لارن بیرون آمده است و...
*****
بادیآرت شاخه ای از پرفورمنسآرت است که بدن انسان در آن بهنوعی ابزار بیان هنری است. پرفورمنس گونهای هنری است، که در آن هنر بهصورت زنده معمولا توسط هنرمند و گاهی با همراهی همکاران و یا اجراگران ارائه میگردد. این گونه، در هنر آوانگارد در طول قرن بیستم حضور داشته و نقش مهمی را در جنبشهای آنارشیک مانند فوتوریسم و دادائیسم بازی کرده است. بادیآرت، هنرمندانی را شامل میشود که خودشان را در موقعیتی مانند یک مجسمه زنده قرار میدهند و همچنین کسانی که از بدنشان به عنوان بوم نقاشی استفاده میکنند (اطلاعات بیشتر اینجا و اینجا). لارن هارتکه یک بادیآرتیست است و در بخشهای انتهایی داستان، گزارشی از اجرای او را میخوانیم.
*****
از دان دلیلو کتابهای زیادی در لیست 1001 کتاب قرار داشت و دارد. در سال 2006 هفت کتاب (از جمله همین اثر)، در سال 2008 چهار کتاب و نهایتاً در سال 2012 سه کتاب در این لیست باقی مانده است (دنیای زیرزمینی، نویز سفید، مائوی دوم). از این نویسندهی آمریکایی در ایران بهغیر از این کتاب، هشت کتاب دیگر نیز ترجمه شده است (مطابق اطلاعات کتابخانه ملی) که نویز سفید و مائوی دوم را نیز شامل میشود. نویز سفید به تنهایی سهبار ترجمه شده است (تقریباً همزمان...با نامهای نویز سفید؛ سروصدای سفید؛ برفک) که امر تکراری و میمونی است!! البته شاهکار نویسنده ظاهراً همان دنیای زیرزمینی است که به فارسی ترجمه نشده است.
.........................................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه منصوره وفایی، نشر نی، چاپ اول 1386 ، 108 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 2.4 از 5 است. (در سایت آمازون 3.5 و در سایت گودریدز 3.2)
پ ن 3: مطالب بعدی به ترتیب درخصوص "نام گل سرخ" اومبرتو اکو و "منظره پریدهرنگ تپهها" ایشیگورو خواهد بود که میافتد به سال آینده.
پ ن 4: برای تعطیلات عید تصمیم دارم دو کتاب تقریباً قطور دست بگیرم! پس لطفاً از هر گروه به یک گزینه رای بدهید. فرض کنید خودتان میخواهید از میان این کتابها، کتابی را بخوانید... کدام را انتخاب میکنید.
گروه اول: الف) آسیاب کنار فلوس – جورج الیوت ب) زیر کوه آتشفشان – مالکوم لاوری ج) صخره برایتون – گراهام گرین د) نوسترومو – جوزف کنراد
گروه دوم: الف) بلآمی – گیدوموپاسان ب)ریشه های آسمان – رومن گاری ج) فتح پلاسان – امیل زولا د) مادام بواری – گوستاو فلوبر
ادامه مطلب ...