میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

فیل در تاریکی - قاسم هاشمی‌نژاد

داستان با این پاراگراف آغاز می‌شود:

«جلال امین وقتی حساب کرد، دید همه‌چیز باید صبح همان روزی شروع شده باشد که ماشین او را دم خانه‌اش در باغ صبا خالی کرده بودند. ساعت هفت صبح بود، روز اول چار-چار، و بیرون سرما بیداد می‌کرد و نمور بود، چون که آسمان ابر بود، دم باریدن، و یک هفته بود همه منتظر بودند و نمی‌بارید. جلال امین کلید در قفل پیکان پنجاه و یک سورمه‌ایش انداخت دید در قفل نبود. فکر کرد شاید از حواس پرت در را دیشب نبسته رفته بود. دقت کرد دید بادشکن سمت چپ را میله انداخته بودند لولاش را شکسته بودند. بادشکن هرز بود. آن‌وقت در داشبورد را باز کرد. از رادیوی ترانزیستور سونی و دربازکن و خودکار و جعبه آچاری که حسین، برادرش، از آلمان سوقات فرستاده بود خبر نبود. حتی نمکدان بلور را هم برده بودند. جلال پیش خود گفت واقعاً که. فکر کرد چه کاری از دستش برمی‌آید؟ پکر شد. دید هیچ. آن وقت ماشین را گرم کرد و طرف تعمیرگاهش راند.»

«جلال امین» مرد چهل و یک ساله‌ای است و گاراژی در جنوب تهران دارد. داستان از زاویه سوم‌شخص دانای محدود به ذهن این شخص روایت می‌شود. مکان داستان شهر تهران در نیمه اول دهه پنجاه است و روایت طی هشت روز، از ابتدای چار-چار تا پایان آن را در بر می‌گیرد. چار-چار به مجموع چهار روز آخر چله‌ی کوچک و چهار روز اول چله‌ی بزرگ اشاره دارد که در واقع می‌شود از هفتم تا چهاردهم بهمن. روز اول با سرقت وسایل داخلِ ماشینِ جلال، درست در مقابل خانه‌اش در باغ صبا شروع می‌شود. باغ صبا محله‌ایست که در حال حاضر در حد فاصل خیابان‌های بهار، سهروردی، مطهری و شریعتی قرار دارد و در آن زمان یکی از محلات اعیان‌نشین محسوب می‌شد. آن‌طور که از همین چند جمله برمی‌آید دزد‌ها در مقایسه با زمان حاضر چندان تفاوتی نکرده‌اند (به جز پیشرفت تکنولوژیک در برخی ابزارها) و از طرف دیگر چون مال‌باخته هم بعد از رؤیت موضوع از اینکه کاری از دستش برنمی‌آید پکر می‌شود نشان می‌دهد که پلیس‌ها هم به غیر از پیشرفت در زمینه ابزارهای تکنولوژیک چندان تفاوتی نکرده‌اند! تنها نکته متفاوتی که در پاراگراف اول به چشم می‌خورد این است که ماشین‌های این روزگار نیاز به گرم کردن ندارند و می‌توان بلافاصله بعد از روشن کردن با آنها حرکت کرد که در این فقره هم ملت هنوز بر همان باور پیشین عمل کرده و پارکینگ را با اکسیدهای کربن پر می‌کنند!

حسین از آلمان بازمی‌گردد و با خود یک بنز دویست و هشتاد اس برای برادرش می‌آورد. جلال با توجه به اتفاقی که برای پیکانش افتاده، بنز را داخل گاراژ می‌گذارد اما همان شب دزدان به سراغ بنز هم می‌آیند ولی به یُمن حضور سرایدار توفیقی نمی‌یابند. فردای آن روز تحرکات پیرامون این خودروی جدید افزایش می‌یابد و جلال و ما را به فکر می‌اندازد که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ است. همین‌طور هم هست و جلال ناخواسته وارد جریاناتی می‌شود که...

داستان که طی پنج روز نوشته شده، در سال 1355 به صورت پاورقی در روزنامه رستاخیر جوان چاپ و پس از آن در سال 1358 به صورت کتاب منتشر شده است. طبعاً در آن شرایط ویژه که همه سودای حل مسائل گنده‌گنده را در سر داشتند پرداختن به این امور (خواندن رمان به طور کل و خواندن ژانر جنایی به طور اخص) کسر شأن بود. شاید شنیده باشید که تا چند سال پس از آن ایام، جدولِ کلماتِ متقاطع هم از روزنامه‌ها حذف شده بود تا یک وقت خدای ناکرده کسی از رسالتش باز نماند. نتیجه اما نشان می‌دهد هر موضوعی که می‌توانست لحظاتی ما را از رسالتمان جدا کند به نوعی خدمت به سرزمین مادری محسوب می‌شد! اما خُب چه می‌شود کرد... حواس کسی پرت نشد. این کتاب هم به همین دلیل چندان دیده نشد تا همین اواخر که تجدید چاپ شد.

با این مقدمات باید به صورت شفاف عرض کنم این کتاب می‌تواند حواس ما را به عنوان خواننده، برای لحظاتی به خود معطوف کند. قدر مسلم ابتدای داستان که این‌گونه است. شروع خوبی دارد. با ریتم خوبی ادامه می‌یابد. نثر قابل قبولی دارد به‌نحوی که بعد از نیم قرن هنوز سرپاست. نویسنده سعی کرده است طرح منسجم جذابی تدارک ببیند و بر روی آن داستانش را استوار کند. شخصیت اصلی داستان در مجموع قابل فهم از کار درآمده است و نحوه‌ی ورودش به نبرد خیر و شر و شیوه‌ی ادامه دادنش همان است که در آن زمانه و حتی یک دهه پس از آن عمومیت داشت. از لحاظ اجتماعی هم دریچه‌ایست به گوشه‌ای از زندگی گذشتگان ما، که مستقیماً از دهه پنجاه به روی ما باز می‌شود و از این زاویه هم دیدن گوشه‌هایی از تهران جذابیت دارد. این‌ها همه از نکات مثبت داستان است اما این کتاب نتوانست من را راضی نگه دارد؛ به دلایلی که در ادامه مطلب خواهم آورد. 

******

قاسم هاشمی‌نژاد (1319-1395) نویسنده، شاعر، منتقد و مترجم از دهه چهل بخصوص در زمینه نقد ادبی فعالیت داشت و چهره‌ای شناخته‌شده و قابل احترام در این عرصه و البته عرصه‌های دیگر محسوب می‌شود.


مشخصات کتاب من: نشر هرمس، چاپ چهارم 1399، شمارگان 1000 نسخه، 180صفحه. (متن داستان حدود 150 صفحه)

............

پ ن 1: نمره من به داستان 3.2 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز  3.47 )

پ ن 2: صحبتهای احمد غلامی و علی خدایی پیرامون اثر: اینجا

پ ن 3: مطلب دوستمان مهرداد در مورد کتاب: اینجا

پ ن 3: مطلب خانم فاطمه محمدبیگی در مورد کتاب: اینجا

پ ن 4: نشست نقد کتاب در اینجا

پ ن 5: کتاب بعدی که خواهم خواند پوست (ترس جان) از کورتزیو مالاپارته است.

  

دلایل عدم رضایت خودم را اگر بخواهم بدون تقدم و تأخر لیست کنم به این موارد اشاره می‌کنم:

شخصیت‌های آنتاگونیستِ مقوایی!

به همان میزانی که جلال قابل درک و برای خواننده آشنا و در دسترس است، در نقطه مقابلش «گلباد» و «مهستی» برای من به هیچ وجه قابل درک و تصویرسازی نبودند. نوعِ حضورشان و در نهایت سرنوشت‌شان به گونه‌ای بود که این سؤال برایم پیش آمد که آنها چگونه تا آن درجات در باندهای خود ترقی کرده‌اند!؟ مرد گاراژداری (و نه مثلاً  آلن دلون در اسلحه بزرگ) از پس آنها به ساده‌ترین شکل ممکن برمی‌آید. آنها در کار خود ابتدایی‌ترین اصول حرفه‌ای را رعایت نمی‌کنند. نمی‌دانم شاید آن زمان باندهای تبهکاری‌مان هم باسمه‌ای و زود از هم بپاش بوده‌اند و... اما این توجیهی برای ضعیف بودن این شخصیت‌های منفی در داستان نمی‌شود.

یکی از مشکلات دیگر آنها این است که متعادل نیستند؛ مثلاً حسین به دست تبهکاران می‌افتد و با اینکه روحش هم از همه‌جا بی‌خبر است به شدیدترین شکل ممکن با او برخورد می‌شود (چقدر نثر و شیوه روایت آن بخشی که جلال کبریت می‌کشد و صفحاتی بعد آن صحنه‌ای که در پرتو نور دیده روایت می‌شود قشنگ و دلنشین بود علیرغم سبعیت موجود در آن تصویر) اما جلال که گرفتار می‌شود و صراحتاً می‌گوید جنس‌ها را جایی پنهان کرده است هیچ گزندی نمی‌بیند و رها می‌شود!!

حالا اساساً از قاچاق شدن هروئین از آلمان به ایران بگذریم (چون تا الان که عکس این مسیر را شنیده بودیم) و از این هم بگذریم که بعد از جاسازی تا مرز ایران دورادور هوای ماشین و راننده‌اش را دارند و به رفع مشکلاتش هم کمک می‌کنند و بعد از عبور در اولین فرصت قال قضیه را نمی‌کنند و از این هم بگذریم که چگونه باند رقیب از ماجرا خبردار شده است و... کلاً باید از خیلی از جزئیات گذر کنیم درحالیکه این ژانر است و جزئیاتش!

 

سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد!  

به همان میزانی که گلباد و مهستی ضعیف و غیرقابل باور از کار درآمده‌اند، نماینده گروه سوم که پلیس باشد هم خوب درنیامده است. من متوجه نشدم اصرار این پلیس برای شیرازی صحبت کردن به چه دلیل بود! آیا نوعی استتار بود؟ چرا اسمش «سعدی شیرازی» انتخاب شده است؟ چرا نام فامیل مهستی «گنجوی» بود؟ چرا سعدی شیرازی که پلیس است «یک سال» به دنبال سرنخش مهستی روانه است و به جایی که نرسیده هیچ، بلکه به راحتی توسط سرنخ شناسایی شده است! در حالیکه جلالِ امین سه‌سوته و در نیمی از زمان چار-چار تا خصوصی‌ترین مکانِ همین سرنخ نفوذ می‌کند!! به گمانم پلیسِ مذکور در این یک سال فقط روی لهجه‌اش کار می‌کرده است. شاید شما بگویید در واقعیت یا در اکثر رمان‌های این ژانر، پلیس‌ها چنین موجوداتی هستند... من مخالفتی ندارم اما در آن داستان‌ها شخصیت پلیس مورد نظر به نحوی کودن‌گونه پردازش می‌شود و سعدی اصلاً کودن نیست. البته شخصیتش چندان شکل نگرفته است که در موردش بخواهیم بحث کنیم اما به هیچ وجه کودن به آن معنا نیست!

 

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد!

روش باز شدن گره‌ها و حل‌وفصل ماجرا همان است که طی این دهه‌ها دیده‌ایم. البته این شاید ایراد واردی به کتاب نباشد چون به هرحال پنجاه سال از نوشتنش گذشته است و برای این عدم خلاقیت به روایت‌های بعدی (از کتاب تا فیلم و سریال) باید خرده گرفت اما من معتقدم برای این بخش باید بیشتر وقت می‌گذاشت و راه‌های مناسب‌تری می‌یافت. درست نیست که معما چنین ساده و در چشم به هم زدنی وا برود.

 

تاریکی از وجود بشوید به روشنی!

واقعاً چرا فیل در تاریکی؟! واقعاً چه نسبتی بین این روایت و نام جذاب و بلندپروازانه‌ی آن می‌توان برقرار کرد؟ فیل در تاریکی همانطور که می‌دانیم و خود نویسنده در مقدمه به آن اشاره کرده است از آن حکایت معروف مثنوی وام گرفته شده است اما به چه دلیل؟ فیل در آن حکایت نمادی از حقیقت و تاریکی نشان از این دنیا دارد و هرکسی حقیقت را متأثر از بخشی که لمس کرده است متصور می‌شود. نمی‌دانم آیا بنز در روایت می‌تواند نقش فیل را بر عهده بگیرد؟ و مثلاً بگوییم حسین آن را یک قدردانی از برادر می‌بیند و باند اول آن را یک فعالیت حرفه‌ای و باند دوم آن را وسیله‌ای برای زمین زدن گروه اول... این نهایت زورِ من پس از چند روز تدبر و تلاش نافرجام است! جایی هم ندیدم کسی ارتباطی برقرار کرده باشد. عنوان کار همانند اسامی شخصیت‌ها برای من روی هوا معلق مانده است که چرا؟ شاید ضعف از من باشد و کسی از راه برسد و مرا در این موارد روشن سازد.

 

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست...!

پیرامون اهمیت و قوت کتاب در فضای مجازی مطلب زیاد است و من لینک چند تا از خوب‌های آن را در پانوشت آورده‌ام. احتمالاً در صفحات اجتماعی فضای مجازی نقل قول‌های زیادی در مورد آن شده و خواهد شد که حاوی کلمات «اولین» و «مهمترین» و امثالهم باشد. این تبلیغات می‌تواند برای خوانندگانی که چندان برای اهمیت تاریخی و تقابل دیدگاه فلان فرد با فلان گروه ادبی و دلایلی از این دست اعتباری قایل نیستند (خوانندگان عام)، سرخورده کند. ایجاد موج در این سرزمین برای کشاندن و علاقمند کردن دیگران به خواندن و مطالعه امر بسیار پسندیده‌ایست اما مقدماتی لازم دارد و تبعاتی هم دارد. مقدماتش انتخاب مواردی است که از پس این کار(جذب مخاطب عام) برآید که اگر این امر مد نظر قرار نگیرد تبعاتش این می‌شود که مخاطبی با هزار سلام و صلوات جذب ‌شود و بعد به راحتی دفع ‌گردد. لذا از پسوند «ترین» کمتر استفاده کنیم.

در معرفی و تبلیغ هم بد نیست به این توجه کنیم که هیچ فرد و هیچ گروهی لااقل در ادبیات و در بلندمدت نمی‌تواند جای دیگری را تنگ کند (در مقاطع زمانی کوچک البته محتمل است که گروهی اقدامات محدودکننده و انحصارطلبانه انجام دهند)  هر سبک و گونه‌ای جایگاه خودش را پیدا می‌کند. یک لحظه هم نتوانستم در ذهنم تصور کنم که مثلاً ریموند چندلر پس از خواندن خشم و هیاهو با خودش بگوید حالا برای این که با فاکنر مقابله کنم یک داستان ساده در ژانر نوآر بنویسم و آن را به عنوان یک پیشنهاد به جامعه ادبی ارائه کنم. در اینجا هم اینگونه نیست. بر فرض که بزرگان دچار چنین خطایی بشوند باز هم به نظر من، ما نباید به این تقابل‌ها اعتنایی کنیم و در آنها بدمیم.


برداشت‌ها و برش‌ها

1) یکی از قسمتهایی که دوست داشتم این جملات بود که به زمان مراجعه مردم به تعمیرگاه‌ها داشت که مرا به یاد کارواش رفتن و... خودم انداخت: «در هوای ابری مردم دست دست می‌کردند و منتظر باریدن می‌ماندند و بعد که تازه هوا صاف می‌شد و باریدن دیگر تمام بود، آن وقت ماشین‌هاشان را برای سرویس می‌آوردند؛ ولی حالا هوا مردد بود و مردم مردد بودند و اگرچه مردم مردد بودند اما به قدر کافی به هم می‌زدند و تعمیرگاه، اصلاً، روی تعمیرات می‌گشت.» سرویس رفتن که دیگر از مد افتاده است! اما نکته دقیق و قابل توجه همان بخشی است که اشاره می‌کند که مردم به قدر کافی تصادف می‌کنند... یک بار چند سال قبل در این مورد چیزهایی نوشتم! کشور ما از لحاظ آمار تصادفات آن زمان (پنج شش سال قبل) در رتبه دوم بود و فقط سیرالئون از ما جلوتر بود! ان فی ذلک لآیات لاولی‌الباب!

2) آن بخشی که در یکی از لینکها از آن تحت عنوان «ساییده شدن» یاد می‌شود اینجاست: « دنیا را باید حالا با پختگی یک مرد چهل و یکساله نظاره کند. ولی می‌دانست که بجای پخته شدن دیگر پیر بود و ساییده بود. مثل خود دنیا، و دنیا با او عوض شده بود... هرچند نه مثل او.»

3) «خیال می‌کرد مهار زندگیش دست خودش هست و به آنجا می‌برد که خودش می‌خواهد، اما همه چیز طوری برگزار می‌شد که او خیال می‌کرد خودش دخیل است و حالا می‌دید هیچ‌کاره بود.» خب این تقدیرگرایی و یا به عبارت بهتر جبری که بر آدم محیط است از مختصات ژانر نوآر است.

4) « او در سیر طبیعی کار اخلال کرده بود. بیخودی مته به خشخاش گذاشته بود. در وضعی که به او ربط نداشت انگولک کرده بود. فکر می‌کرد دارد زندگی می‌کند آن‌وقت که داشت همان کارهایی را می‌کرد که به او تکلیف کرده بودند بکند. فکر می‌کرد عامل است، اما عروسک بود.» 

5) اگرچه به نحوه حل و فصل امورات در بخش پایانی انتقاد داشتم اما صحنه پایانی و خروج جلال از انبار محل وقوع زد و خورد کاملاً جذاب است... اینکه اثری از پیکان سورمه‌ای نیست و ظاهراً کاری که دزدان در ابتدا بخشی از آن را انجام داده بودند، تکمیل کرده‌اند! و البته انداختن کلید بنز داخل جوی آب و ... سینمایی است.

6) در کل به خاطر اهمیت تاریخی کتاب از خواندن آن راضی هستم اما کاش روی برخی از آن قسمتهایی که اشاره کردم وقت بیشتری گذاشته شده بود. به هرحال پنح روزه نوشته شدن کار برای خودش یک رکورد است و البته تبعاتی هم دارد. شاید برای پاورقی روزنامه کفایت می‌کرد (که البته محصول کار بسیار فراتر از آن درآمده است).

 


 


نظرات 9 + ارسال نظر
الهام شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 02:38 ب.ظ https://yanaar.blogsky.com/

سلام
نکات مهم و خیلی جالبی را بعد از مصرع‌ها نوشته‌اید.
اتفاقاً من روی همین پسوندهای «ترین» و برای تعدیل این تصویرِ در حال شکل‌گیری در ذهنم که رمان ایرانی در هیچ ژانری هنوز رمان نشده این کتاب کم‌حجم را قصد داشتم بخوانم. هنوز هم فکر می‌کنم برای درک نزدیک تر از شرایط اجتماعی و تاریخی شکل گیری ادبیات داستانی در ایران به خواندنش می‌ارزد.
ممنون

سلام
به نظرم قصدتان را عملی کنید. زیاد وقت شما را نمی‌گیرد. در حد سه چهار ساعت. بخصوص از همان زاویه نگاهی که اشاره کردید اهمیت دارد.
من خودم به شخصه قصد دارم یکی دو تا از کتابهای ایشان را که در عکس کار کرده‌ام را بخوانم. مخصوصاً بوته بر بوته را...

ممنون رفیق

سید محسن سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 03:13 ب.ظ

عقاید همیشه پدید اورنده خصومت- اشفتگی وتعارضند

سلام دوست عزیز
حرف درستی است. اما راه چاره‌ای جلوی پای ما نمی‌گذارد... قول حکیمانه‌ای در باب زندگی در ذهنم هست که ما می‌میریم چون به دنیا می‌آییم! بالاخره خالی از عقیده که نمی‌شود متصور بود...

پارسا پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:37 ق.ظ

من از خوانندگان خاموش این سایت هستم و چون دیدم در بخش "تاریکی از وجود بشوید به روشنی!" در رابطه با عنوان کتاب خواسته اید دیگرانی که قائل به ارتباط هستند موضوع را روشن نمایند خواستم نظر خودم را برایتان بنویسم. به نظر من یکی از هوشمندانه ‎ترین کارهای هاشمی‌ نژاد توی این رمان، انتخاب عنوان هست. وقتی که عنوان رو میخونید و بعد هم شعر مولانا رو و بعد وارد فضایی میشی که هیچ ربطی به ادبیات و پیش‌ زمینه ‌های ذهنیت راجع به مولانا و ادبیات نداره. هاشمی ‌نژاد به عنوان یک گوشه چشم اسم رو انتخاب کرده و در کل رمان ذهنت رو درگیر میکنه که ارتباط عنوان با داستان چی هست، یعنی هر کدوم از ما قسمتی از حقیقت رو می‌دونیم؟ واقعاً هر کدوم ما داریم حقیقت رو بر اساس فهم خودمون می‌فهمیم درحالیکه خیلی چیزهای بیشتری پشت اتفاقاتی که داره میفته هست.

سلام دوست عزیز
در این که هرکدام از ما قسمتی از حقیقت را می‌دانیم که بحثی نیست... آدمی به اقتضای آدمیت خود قادر به محاط شدن به حقایق نیست... در این مورد با شما موافقم اما با این حساب اکثر کتابهای عالم نامشان میتواند فیل در تاریکی باشد چون همیشه پشت هر اتفاقی که رخ می‌دهد چیزهایی قرار دارد که ما با خواندن آن کتاب و ادامه دادن به روایت به آنها پی می‌بریم. از این زاویه مخالفتی نمی‌کنم... (احساس می‌کنم ادامه آن لجبازانه به نظر بیاید!) ... انتظار داشتم ارتباط عمیق‌تری وجود داشته باشد. در همین حد ارتباط که شما اشاره کردید و در کنار اسامی که برای شخصیتها انتخاب کرده است به نظرم کمی لایتچسبک است.

صادق پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 10:47 ق.ظ

سلام جناب میله عزیز
ممنون از مطلبی که نوشتید اما من معتقدم شاید عدم اطلاع ما از زیر ژانرهای جنایی در سرخوردگی ما اثر داشته باشد. ژانر جنایی در نگاه ما معمولاً با شخصیتهای باهوش و حتا زیادی باهوش در قالب کارآگاه همراه است که این شخصیتها با خودشان یک هیجان و تعلیق خاصی را به داستان وارد می کنند. حالا اگر چنان تعلیقی مشاهده نشد خواننده دچار سرخوردگی می شود.

سلام دوست عزیز
قطعاً این موضوع اثر دارد. خوب شد که شما اشاره کردید. من باید با صراحت بیشتری می‌نوشتم اگر برایتان تعلیق و پیچیدگی معما اهمیت دارد این کتاب و آثاری از این دست (مثلاً الان دو سه تا کار از فردریش دورنمات یادم آمد... قول و سوءظن و...) برایتان جذابیت چندانی نخواهد داشت. وقتی به صورت عام می‌گوییم بهترین اثر جنایی ایرانی این بذر سوءتفاهم پیش می‌آید.

کوروش پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 12:54 ب.ظ

فکر میکنم اسم داستان به این دلیل به شعر زیر از مولوی مربوط بود که زمانی داستان شروع میشه جلال هم مثل جماعت داخل اتاق اطلاعات درستی از شرایط نداره. دید منفی ای که نسبت به شیرازی بخاطر حرفای مهستی پیدا میکنه، پنهان کردن ماشین داخل انبار چون فکر میکنه این جماعت دنبال خود ماشینن یا کشته شدن حسین وقتی که جلال فکر میکنه اون رو از جریان امور دور کرده همه بخاطر این بود که جلال امین از چیزی که باهاش سر و کار داشت خبر و اطلاع درستی نداشت اگه از اول داستان یک (شمع) روشن کننده ی حقایق ماجرا در اختیارش بود مسلما هیچ کدوم از این دردسر ها براشپیش نمی اومد.

سلام کوروش عزیز
نداشتن اطلاع از ابعاد واقعی ماجرا... این پیشنهاد خوبی است برای ارتباط برقرار کردن... اتفاقاً جلال در جایی از داستان هم با خودش به این قضیه فکر می‌کند که اگر کنجکاوی نمی‌کردم و اگر فلان کار را نمی‌کردم کل این قضایا پیش نمی‌آمد که در واقع تایید حرف شماست که اگر زودتر برایش ابعاد ماجرا روشن می‌شد دست به این کار نمی‌زد. خوب است. اما در مورد این قبیل امور این معرفت پیشینی هیچ وقت حاصل نمی‌شود یعنی امکان وجود شمع روشن کننده‌ی حقایق عموماً میسر نیست. اشکال دومی که به نظرم می‌رسد برای ارتباط یک وجهی بودن آن است (یعنی فقط شامل جلال است) درحالیکه در آن قضیه فیل افراد متفاوت نظرات متفاوتی ارائه می‌دهند... اینجا فقط برای یک طرف ماجراها این معادله برقرار است... به هر حال پیشنهاد قابل توجهی است. از این بابت ممنونم.

مدادسیاه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 12:17 ب.ظ

آن صحنه ی کبریت داستانکی را یادم انداخت که قدیم ها برای دست گرمی نوشتم و در آن نور یک فندک در صحنه ای خشن در شبی سرد و تاریک، شخصیت اصلی را نجات می داد.
از نمره و نقدی که نوشته ای به نظرم نرسید که خواندن کتاب را توصیه کرده باشی.

سلام

اتفاقاً به شما که دستی بر آتش دارید توصیه می‌کنم. دوست دارم نظر شما را در این موردپس از خواندن کتاب بخوانم.

ماهور یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:28 ب.ظ

سلام
کتاب با اینکه روایت دلنشین و پخته ای داشت اما داستانش نتوانست من را جذب کند
البته جایگاه این کتاب و انچه درموردش شنیده بودم هم در این براورده نشدن انتظارم بی تاثیر نیست
فاکتور زمان هم باید در نظر بگیریم اما چون این روزها مشغول مطالعه تله موش اگاتا کریستی هستم متعجبم که چطور بعد این همه سال هنوز میتواند مخاطب را با داستانهای بسیار قوی ،هیجانزده کند و تعلیق خوبی ایجاد کند

درباره ی اسم من هم فکر میکنم منظور نویسنده بخشهایی از داستانه که ظاهرا از هم مجزا هستند اما با روشن شدن کل ماجرا فیل مشخص میشه که خب داستان چندان لایه و مایه ی این تمثیل را ندارد

بنظرم این روش نویسنده برای جاانداختن متن داستان بدون سختی و پیچیدگی های غیر ضروری زمان خودش، بهتر بود با ژانر دیگری وارد میشد
یادم هست کتاب برج سکوت که از وبلاگ مهرداد خواندم هم نویسنده همچین ادعایی داشت و در همین مسیر کتابی نوشت بدون پیچیدگی
اما کتاب انصافا کتاب خوبی بود
هرچند ان زمان بعد از مطالعه حسابی از آن همه سیاهی و بدبیاری در سراسر داستان شاکی بودم اما با گذر زمان حس میکنم کتاب درست حسابی و خوبی بود

در فیل در تاریکی آن بخش قتل حسین برایم جذاب بود و کمی کتاب را به سمت ژانر حقیقی اش کشاند مخصوصا همان بخش کبریت و جذابیت روایت
مطمینم از صحنه های قدرتمند این کتاب برایم همانجاست

بهرحال خیلی وقت بود که میخواستم این کتاب را بخوانم و خوشحالم که معرفی کردید و خواندمش
ممنون از مطلب خوبتان

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان
به نظر می‌رسد شما از نداشتن تعلیق و هیجان کافی در داستان سرخورده شده باشید. البته ژانر نوآر نسبت به آن گونه‌هایی که شما دوست دارید تعلیق کمتری دارد.
در مورد سادگی و پیچیدگی نظر من این است که داستانِ خوب و بد و متوسط داریم (به عنوان خواننده) و ساده بودن یا پیچیده بودن نسبتی با خوب و بد بودن ندارد! هر ساده‌ای خوب نیست و هر پیچیده‌ای بد نیست و بالعکس... این کمی بدیهی به نظر می‌رسد اما خب همین بدیهیات را اگر توجه کنیم توی چاه نمیفتیم!
در مورد زیرگونه‌های مختلف جنایی من به ذهنم نمی‌رسد که مثلاً بتوان پیچیدگی فرمی خاصی را به کار بست طبعاً عمده محصولات این گونه از لحاظ فرمی ساده هستند و لذا اینکه بخواهیم در مقابل فرم های آنچنانی موضع بگیریم و بیاییم در این ژانر و... بگذریم.
البته محاسن زیادی داشت این کتاب که در متن به آنها اشاره کردم. اغراق بیش از حد در مورد هر کتابی می‌تواند به آن ضربه بزند.
ممنون

مهرداد جمعه 17 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 10:02 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
خوشحالم که این کتاب را خواندی
از خواندن یادداشتت لذت بردم و یاد گرفتم. نظرت درباره این ترین هایی که درباره چنین کتابهایی به کار میره کاملا درسته و من چند ساله دارم بین دوستان و اطرافیانم زور می زنم که درباره کتابهایی مثل آثار جوجو مویز و شفاک تمثالهم شما آب در آسیاب ناشرانشون نریزید اینقدر از این واژه ها استفاده نکنید چرا که اون بنده خدایی که با این تعریف ها برای اولین بار سراغ این کتاب ها میرن فکر می کنن کلا کتاب و کتابخوانی یعنی همین و بی خیال این راهی که تازه واردشون شدن میشن.
مثالت درباره فاکنر هم عالی بود و حالا من فکر می کنم شاید هاشمی نژاد هم همین کار رو به چنین قصدی اونم با این غلضتی که ما ازش گفتیم نکرده باشه، احتمالا از وجناتی که ازش باقی مونده این طور به نظر نمی رسه.
بهترین تعریفی که از دلیل انتخاب اسم کتاب می توان داشت همان تعریفیست که خودت به آن رسیده ای و به نظرم نظر نویسنده هم همین است.
من کتاب را تقریبا در یک نشست و حداقل در یک روز خواندم و با توجه به اینکه در زمان خواندنش کتابهای جنایی زیادی نخوانده بودم واقعا دوستش داشتم و یکی از جذابیت های کتاب برای من این بود که در کنار جنایی بودن داستان شدیدا داستان ایرانی بود و آن حال و هوای داستانهای ایرانی بخصوص در نیمه ابتدایی داستانی موج می زد. در نیمه دوم هم آنقدر برای من کشش داشت که قید کتارهایم را بزنم و به فکر ادامه دادن کتاب باشم.
آن صحنه‌ی کبریت روشن کردنی که اشاره کردی را من هم واقعا دوست داشتم و با خواندنش حسابی احساساتی شدم.
ممنون از یادداشت روشنگرت و همینطور ممنون که به یاد من هم بودی

سلام
من هم معتقدم که نویسنده چنین قصدی نداشته است (در زمان نگارش) ... ولی از یکی از مفسرین صاحب نام چنین ادعایی را دیدم... روی همین حساب آن مثال را در مورد فاکنر زدم.
این کتاب از نگاه من نسبت به آن مواردی که گفتی برتری دارد. امیدوارم که همه به راه راست هدایت شویم
کتاب همانطور که گفتی خوشخوان است و طول و تفصیل الکی نداده است. برای ما هم که بعد از نیم قرن آن را می‌خوانیم واقعاً دریچه خوبی است به آن دوران... و این چیز کمی نیست.
ممنون رفیق

جان دو دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:03 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

سلام
فیل در تاریکی رو امشب تمام کردم و الحق که با تمام مشکلاتی که گفتید و من هم با شما موافقم رمان خوبی بود (مخصوصا نثر نویسنده که حسابی ازش لذت بردم) و صد حیف که راهی نشد که ادامه پیدا کنه به دلایل مختلف شاید زمان و مکان اشتباه و ...

سلام
با توجه به اینکه شما اخیرا تعداد زیادی کتاب در این ژانر از نویسندگان داخلی خوانده اید اما و معروف خوبی برای مقایسه هستید. با این حساب می توان گفت که در این مسیر نه تنها پیش نرفته ایم بلکه درجا هم نزده ایم!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد