میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندگی بر شاهراه قدیم رم - واهان توتوونتس

این کتاب به‌نوعی یادآوری خاطرات دوران کودکی نویسنده است لذا بهتر است ابتدا کمی بیشتر او را بشناسیم. واهان توتوونتس در سال 1889 در شهری به نام مِزره در استان خارپرت (الازیغ) در ارمنستان غربی یا همان آناتولی شرقی به دنیا آمد. این مکان در آن زمان در محدوده امپراتوری عثمانی و در حال حاضر نیز در کشور ترکیه واقع شده است. ارمنی‌ها و ترک‌ها در این شهر در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. او در هجده‌سالگی به آمریکا رفت و در کنار کار و امرار معاش به ادامه تحصیلات خود پرداخت. با شروع جنگ جهانی اول به صورت داوطلب به یگان تحت امر ژنرال اوزانیان پیوست. این یگان متشکل از نیروهای ارمنی بود که در کنار روس‌ها با ترکان عثمانی وارد جنگ شدند. این هم‌کاری و هم‌پیمانی بهانه‌ای شد تا کینه‌های قدیمی شعله‌ور شود؛ عثمانی‌ها در مناطق تحت کنترلشان پاسخ سختی به آن دادند: کوچاندن و اخراج و قتل‌عام ارمنی‌ها. توتوونتس به عنوان آجودان فرمانده، بعدها خاطرات ژنرال را آماده و به چاپ رساند. او پس از وقوع انقلاب اکتبرِ روسیه، از سال 1922 در ایروان اقامت گزید. از مهمترین کارهای او در زمینه ادبیات داستانی می‌توان به دکتر بوربونیان(1918)، گردان مرگ(1923)، مجموعه داستان نیویورک(1927)، رمان سه‌جلدی باکو(1930-1934) اشاره کرد. او یکی از بانفوذترین نویسندگان در ادبیات این خطه محسوب می‌شود. در سال 1938 پاکسازی‌های استالینی دامن او را هم گرفت و درنتیجه دستگیر و اعدام شد.

«زندگی بر شاهراه قدیم رم» (1930) سفر ذهنی این نویسنده و شاعر ارمنی به دوران کودکی خود محسوب می‌شود؛ خرده‌خاطراتی که بعضاً با زبانی لطیف و شاعرانه و گاه با نگاهی طنازانه نگاشته شده است. او ابتدا نحوه به دنیا آمدن خود را به سادگی شرح می‌دهد و سپس در بیست و یک قسمت به صورت غیرخطی به موضوعات جداگانه‌ای با محوریت اعضای خانواده و همسایگان و شخصیت‌های مختلف شهر (از معلم گرفته تا یک کفترباز اهلِ دل) می‌پردازد که در خلال این به نوعی داستان‌های کوتاه، خواننده می‌تواند فضای زندگی در آن منطقه به همراه سنت‌ها و نحوه ارتباطات و... را به‌خوبی درک کند. به عنوان مثال برخی زمینه‌ها که موجب آن اتفاقات دردناک بین ترک‌ها و ارمنی‌ها شد از بخش‌هایی از کتاب قابل استخراج است.

بخش کوتاهی از کتاب را جهت آشنایی بیشتر می‌توانید در اینجا بشنوید.

در ادامه مطلب به نکاتی که برای من جالب بود خواهم پرداخت.       

*******

مشخصات کتاب من: نشر چشمه، ترجمه آندرانیک خچومیان، چاپ اول بهار 1396، تیراژ 1000 نسخه، 154 صفحه.  

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروهA (نمره در گودریدز 4.29 )

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب بائودولینو (اومبرتو اکو)، و کابوس‌های بیروت(غاده سمان) خواهند بود.  

 

 

نکته‌ها و برداشت‌ها و برش‌ها

1) «خیابانی که خانه‌ی ما در آن بود، بخشی از جاده‌ی قدیم شرق بود که از آن‌جا روم باستان شروع می‌شد، ادامه می‌یافت و به پایتخت قدیمی‌اش بیزانس می‌رسید.» در واقع وجه تسمیه کتاب همین است. در عکسی که برای مطلب گذاشته‌ام نمایی از این جاده باستانی را می‌بینیم.  

2) داستان با این جملات آغاز می‌شود: «مادرم به طویله می‌رود تا گاو را بدوشد. می‌رود و مدتی طولانی برنمی‌گردد. ناگهان عمه‌ام صدا می‌زند «آهای دختر، پس این عروس‌مون چی شد؟ رفت طویله و نیومد.» همگی به طویله می‌دوند و می‌بینند مادرم کودکی با چشمان آبی در آغوش گرفته و کنار گاو نشسته است. آن کودک، من بودم...» بی‌خود نبود که در قدیم‌ها قابل باور بود که بچه را لک‌لک‌ها می‌آورند و تحویل می‌دهند! ععع ... بچه اومد!! این صحنه را هم در عکس می‌توانید ببینید!

3) اولین قسمت (الف) با روایت مرگ پدر آغاز می‌شود. پدری که تابوت خود را خود سفارش می‌دهد و بر مراحل ساخت آن نظارت می‌کند. برغم این موضوع پدر در همه جای کتاب حضور دارد. حضوری قدرتمند.

4) جالب است که این پدر صاحب‌منصب دولتی است... از این جهت که ارمنی است و دوره هم که دوره امپراتوری عثمانی است. از این که بگذریم پدر همان پدری است که در آن زمان-مکان و البته بسیاری از زمان-مکان‌های دیگر قابل تصور است. پدری مقتدر. پدرسالار. راوی وضعیت خانه را کمی قبل از بازگشت پدر از محل کار چنین روایت می‌کند: «قبل از برگشت پدرم به خانه، همه‌ی اعضای خانواده به تکاپو می‌افتاد. هرکسی کاری می‌کرد. یکی نظافت می‌کرد، دیگری لوازم را مرتب می‌کرد، یکی دیگر اثاثیه را جا‌به‌جا می‌کرد. خانه می‌بایست منظم و آراسته می‌شد. کفش‌ها می‌بایست ردیف می‌شدند، درِ کمدها می‌بایست بسته می‌بودند، گل و درخت‌ها می‌بایست آبیاری می‌شدند، موهای بچه‌های خانه می‌بایست شانه‌زده می‌بودند، لباس همه می‌بایست عوض می‌شد، لیوان آب‌خوری می‌بایست کنار پارچ آب می‌بود و دسته‌ی آن به سمت دیوار نباشد، جارو می‌بایست در گوشه‌ی مخصوص خودش می‌بود، می‌بایست روی میخِ جالباسی که او پالتوش را از آن می‌آویخت، لباسی آویخته نمی‌بود. پدرم دمِ در خانه از الاغ پیاده می‌شد. لحظه‌ای صبر می‌کرد، سیگاری روشن می‌کرد تا همه‌ی اهل خانه متوجه بشوند که او آمده است...»

5) راستش بند بالا خیلی مرا به یاد صحنه بازگشت خودم از محل کار می‌اندازد! بخصوص وقتی از مترو پیاده می‌شوم و قبل از ورود به خانه سیگاری روشن می‌کنم! یادم باشد از این به بعد هنگام پُک زدن اهل خانه را در حال تکاپوی شدید متصور شوم!!

6) مادر راوی مرا به یاد ماریا بالکونسکایا در جنگ و صلح انداخت. مذهبی. صبور. با آرامشی عجیب. فقط انجیل می‌خواند و نه هیچ کتاب دیگری. همه تلاشش اجرای احکام آن است و عمل به توصیه‌های مسیح. به هرحال توصیف نویسنده در مورد او جذاب است: «من تصور می‌کنم در دنیا دو مسیحی وجود داشته: یکی خود حضرت مسیح که یهودی بود و دیگری مادر ارمنی من.»

7) اینکه به واسطه دوست داشتن کسی، گناه او را نیز دوست داشته باشیم امری است که دیگر زمانش گذشته است! الان اصلاً این خبرا نیست! در هیچ کجای دنیا. پارادایم کلاً تغییر یافته است. البته باید کتاب را بخوانید تا نکته‌ این بند را بگیرید!

8) حاجی آراکِل‌آقا پدربزرگ مادری راوی است. او از نگاه من فردی است که به تنهایی برای اثبات اشتراکات نژادی و ژن‌های مشترک و شباهت‌های فرهنگی کفایت می‌کند. خودرای و مشورت‌ناپذیر! که البته توقع دارد همه در کارهایشان با او مشورت کنند. رویکرد مادربزرگ در قبال او بسیار هوشمندانه است: او اگر می‌خواست تابستان به منطقه خاصی سفر کند از زمستان در مذمت آن منطقه حرف می‌زد و در نتیجه پدربزرگ حتماً آن منطقه را برای مسافرت برمی‌گزید!

9) آقای آشور معلم الفبای ارمنی است. او برای رفع مشکل بچه‌ها در یادگیری شیوه ساده و جهانشمولی داشت: ضربات ترکه. «البته نباید حق را زیر پا گذاشت و باید یادآور بشوم که ضربات ترکه فقط بر جاهای نرم بدن بچه‌ها نواخته می‌شد. همه‌ی والدین هم از این شیوه راضی بودند؛ حتا والدین خودشان به آقای آشور سفارش می‌کردند که جاهای نرم بچه‌ها را نمی‌خواین سرخ کنین؟»

10) تشبیهات شاعرانه‌ای از این دست برای من تازگی داشت: «زمانی که خورشید مانند زردآلوی عظیمی در رخت‌خواب آبی کوه‌های مقابل آب‌تنی می‌کرد...»

11) مشترکات فرهنگی همیشه جالب هستند اما برخی نوآوری‌ها در نقاط مختلف از آن هم جالب‌تر است! به عنوان نمونه ما در سنت‌های خودمان داشته‌ایم که مثلاً تا خواهر بزرگ ازدواج نکند خواهر کوچک‌تر حق ازدواج ندارد اما اینکه تا برادر بزرگ‌تر ازدواج نکند، خواهر کوچک‌تر حق ازدواج نداشته باشد یک نوآوری عجیب بوده است!

12) نویسنده گاهی بی‌طرفانه یک سوزن به خود می‌زند که جای تقدیر دارد! مثلاً درباره مخالفت برخی پدر مادرها با ازدواج بچه‌هایشان چنین می‌نویسد: «هیچ نصیحتی برای قانع کردن پدر و مادرها کارگر نمی‌افتاد. سماجتِ همچون سنگ آنان خرد نمی‌شد. مگر نه این که روستایی بودند و ارمنی؟» در واقع این جمله مرا به یاد مدیر سابق خودمان انداخت. راستش من کتاب را دقیقاً به خاطر ایشان خریدم! منتها تا نوبت خواندنش برسد این مدیر ارمنی از واحد ما رفت! سرعت عمل که نباشد اینطور می‌شود!!

13) برخی سنت‌ها این امکان را فراهم می‌کند که عاملان از منظر اخلاق و بدون هیچ‌گونه عذاب وجدان، «دیگری» را به راحتی به سوی چوبه دار و نیستی و فنا هدایت کنند. نمونه‌های مختلفی در کتاب می‌بینیم. بدون هیچ ترحمی.

14) رفتار درمانی و کنترلی برخی خانواده‌ها با اعضای دیوانه‌ و مجنونِ خانواده بسیار دردناک بود! فرد بیمار را طناب‌پیچ در زیرزمین خانه حبس می‌کردند و به مرد قوی‌هیکلی پول می‌دادند تا فرد دیوانه را کتک بزند تا آرام بگیرد!!...« و از آن مزدور با نوشیدنی و خوردنی پذیرایی می‌کردند، تا دل و جرئت بگیرد و با انرژی بیشتری کتک بزند»... خودم را جای فرد دیوانه که می‌گذارم تصویر خیلی آشنا می‌شود!

15) نویسنده مواردی را نقل می‌کند که بر اساس شایعات یا حدس و گمان‌ها خیلی زود ارمنی‌ها برعلیه ترک‌ها یا بالعکس تحریک می‌شوند. اگر یکی از طرفین به قتل می‌رسید انگشت اتهام حتماً به طرف مقابل نشانه می‌رفت. از دیرباز این دو گروه یکدیگر را در خفا یا گاهی اوقات در دعوا و مرافعه بی‌دین (گبر) و سگ خطاب می‌کردند، این جدایی و مرزبندی هویتی مسیری است که انتهایش همان است که در این مورد و در همه موارد مشابه دیده‌ایم. کاش همه داستانهای همدیگر را بخوانیم.

16) در سال 1980 فیلمی کمدی با عنوان تکه‌ای از آسمان بر اساس این کتاب ساخته شده است. پوستر این فیلم در عکس مطلب آمده است. ظاهراً یک اقتباس دیگر هم در سال 2001 صورت پذیرفته است.

17) این کتاب قبلاً در دهه چهل توسط هارپیک تمرازیان ترجمه و منتشر شده بود، اما ظاهراً این ترجمه دیگر در بازار کتاب نیست. ترجمه فعلی ترجمه روان و قابل قبولی است.

 



نظرات 9 + ارسال نظر
پیرو یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:00 ب.ظ

سلام میله گرامی
باید خواندن این کتاب خیلی دلنشین باشه هرچند شما نمره بالا بهش ندادین.
نزدیکی های فرهنگی بین ما و کشورهای اطراف واقعا حیرت انگیزه حتی بین ما و مردم روس یا لیتوانی بعنوان مثال مشابهت های فرهنگی ای هست که وقتی کشفش می کنم متعجب می مونم. از عادت ها و فرهنگ غذا گرفته تا تعبیر و تفکر درباره زن، خانواده، ازدواج و خیلی مسائل مهم دیگه زندگی.
برادر شما که سیگار رو ترک کرده بودی ...! آخ آخ!

سلام
شرمنده شدم پیرو عزیز که بعد از شیوع کرونا و خیلی تدریجی ناگهان متوجه شدم دوباره گاهی سیگار می‌خرم! البته حواسم هست که از میزان سابق کمتر بخرم ایشالا بعد از ریشه کن شدن کرونا دوباره کنار خواهم گذاشت!
مشابهت‌های فرهنگی که نه تنها در کشورهای اطراف بلکه در اقصای غور هم مشاهده می‌شود. یعنی وقتی از منظر طول عمر زمین نگاه کنیم کل زندگی بشر بر روی آن چند ثانیه بیش نخواهد بود و خلاصه توی این چند ثانیه هنوز فرصت نکردیم خیلی متفاوت بشویم! حالا اگر مقیاس را کوچکتر کنیم و از منظر کل زمان حیات بشر نگاه کنیم عمده تغییرات در همین صد سال و دویست سال اخیر حادث شده است که این دویست سیصد سال به نسبت کل زمان حیات بشر عدد کوچکی است ولذا طبیعی است که هنوز اشتراکات بسیاری را ببینیم. مثلاً در مورد زن... تفاوت های به وجود آمده و احقاق حقوق و غیره و ذلک تازه در حد رویش جوانه است و در خیلی نقاط هنوز جوانه هم نزده است.
خواندن داستانهای مردمی که با آنها ارتباط و برخورد داریم از اوجب واجبات است. واضح و مبرهن است که ارتباط در این دنیا چه جایگاهی دارد...

مدادسیاه دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 12:35 ب.ظ

اگر ما را به اندازه ی پدرانمان تحویل نمی گیرند یکی از دلایلش این است که به جای الاغ سوار مترو می شویم. ضمنا آن وقت ها سیگار هم چیز احترام برانگیزی بود.

سلام
بعید می‌دانم آن زمان زنان بابت بوی بد سیگار اعتراضی می‌داشتند یا به عبارت دیگر اصولاً از حق اعتراض در این رابطه هم بی بهره بودند هم باور داشتند که هر چه آن خسرو کند شیرین کند! در مورد بچه ها هم طبعاً جایگاه پدر جایگاهی شبیه به خدا بود و سایه خدا در خانه... خب زمانه عوض شده است و بیشتر هم عوض خواهد شد و روزی خواهد رسید که صرف جایگاه برای کسی احترام ایجاد نکند بلکه وجود و شخصیت فردی که جایگاه را اشغال کرده برای آن جایگاه هم احترام ایجاد کند. به هر حال حرمت امامزاده به متولی آن است

monparnass دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 04:17 ب.ظ http://monparnass.blogsky.com

سلام میله
برای من همیشه سوال بود که چرا ترکها در گذشته اونطور به جون ارمنی ها افتاده بودند که باعث شده الان از طرف ارمنی ها متهم به جنایت و نسل کشی بشن
توضیحی که در مورد پیوستن نویسنده به یگان تحت امر ژنرال اوزانیان و جنگ در کنار روسها بر ضد عثمانی دادی ابهامات رو برام بر طرف کرد .
همپیمانی گروهی از ارامنه با روسیه بر ضد عثمانی باعث این تحریک ترکها به انجام این کشتار شد

همون طور که می دونی در تاریخ اسلام هم نمونه هایی مثل این داشتیم .
یهودیان قبیله بنی قریظه ساکن در شهر محاصره شده مدینه در جریان جنگ خندق با سپاه مهاجم مخفیانه شروع به مذاکره کرده بودند
به همین علت بعد از جنگ و شکست مهاجمین ، مسلمانان به قلعه های یهودیان بنی قریظه در مدینه حمله کردند و بعد 15 روز محاصره ، یهودیان به شرط داوری "سعد ابن معاذ " بدون قید و شرط تسلیم شدند .
سعد ابن معاذ داوری کرد و پیامبر هم پذیرفت و اعلام کرد که
" حکم سعد مطابق حکم خداوند است."
حکم سعد این بود :
"همهٔ مردان باید اعدام شوند و زنان و فرزندان آنها به عنوان اسیر جنگی به بردگی گرفته شوند"
به شهادت تاریخ تمامی مردان و نو جوانانی که موی زهار آن‌ها رشد کرده بود را گردن زدند.
اسیران به دست علی ابن ابی طالب و زبیر ابن العوام گردن زده شدند.
در تاریخ‌های مختلف تعداد اسیرهایی که به قتل رسیدند. متفاوت است برخی این تعداد را ۵۵۰ نفر و برخی ۸۰۰ نفر اعلام کرده اند

مرجع : ویکی پدیا ذیل سرچ " بنی قریظه"

سلام
این سوالی که همیشه ذهنتان را درگیر کرده سوال خوبی است. باید سر این نخ را گرفت و به قول تولستوی در مسیر این سلسله علتها جلو رفت و «خروج دود از لکوموتیو» را علت و سبب حرکت قطار ندانست. پیوستن برخی ارمنی‌ها به روسها به هر حال یک بهانه برای فعال شدن گسلی بود که عمری دراز دارد. اگر ارمنی‌ها در کنار ترکها هم می‌جنگیدند باز تضمینی نبود که اخراج نشوند! درستی این گزاره را می‌توانید در رمان «بنگر فرات خون است» اثر یاشار کمال ببینید. اینجا:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1398/04/05/post-724
اینکه کشورهای عالم (به خصوص در منطقه ما) گسلهای متعددی در محدوده جغرافیای سیاسی خود دارند قابل کتمان نیست: گسلهایی که روی تفاوتهای عقیدتی و قومیتی سوار هستند. در مواجهه با این شکافها و گسلها در مناطقی بالاخره راه حل گفتگو و احترام به «دیگری» شکل گرفت و جوانه زد و حداقل در محدوده‌های خودشان به توفیقات نسبی رسیده‌اند اما در بیشتر نقاط عالم عمدتاً تنها گزینه روی میز اِعمال خشونت است. گروه‌هایی که دست به خشونت می‌زنند همواره به کار خود ایمان دارند و همیشه دلایل موجهی برای آن در دست دارند. خُب حالا ما اگر خودمان را از همه وابستگی‌ها و دلبستگی‌ها برای لحظاتی رها کنیم و به دستاوردهای این گونه مواجهه با موضوع فکر کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که یک جای کار می‌لنگد. مولانا هم می‌فرماید خون به خون شستن محال آمد محال.
در کنار آن رمانی که بالاتر اشاره شد آثار غیرداستانی زیادی در این مورد منتشر شده است اما من اگر بخواهم برای پیگیری آن سرنخ اثری معرفی کنم به مجموعه مقالات «نه قربانیان و نه جلادان» از آلبر کامو اشاره می‌کنم.

آریا دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:23 ب.ظ

سپاس از شما. مثل همیشه عالی و کامل

سلام دوست عزیز
ممنون از لطف شما

الهام چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 01:16 ب.ظ https://yanaar.blogsky.com/

سلام
بسیار عالی بود ... دست مریزاد. وقتی از معرفت‌بخش بودن داستان و روایت حرفی زده می‌شود، منظور دقیقاً همین گشودگی‌های فکری است که فقط پس از خواندن یا مواجهه با روایت اتفاق می‌افتد. برخی از نکاتی که به عنوان برداشت‌ها نوشته اید خیلی مهم و فکر برانگیزند... مثلاً اشاره به شباهت خرده‌فرهنگ‌ها و ریشه‌های مضحک اختلافات بین اقوام و کنترل یا توضیح روان‌شناسانه‌ی رفتارها.
خوشبختانه راه‌های مواجهه با روایت مثل راه‌های رسیدن به خدا امروز کم نیستند. یکی همین وبلاگ و شنیدن بخشی از داستان ... که کمک می‌کند ما نخوانده ها بدون خواندن کتاب درباره‌اش حرف بزنیم. بالاخره اکوی عزیز خوب می‌دانست که هر جا برویم از کتاب رهایی نداریم.

سلام
آگاهی‌بخشی داستان و روایت خیلی بیش از این حرف‌هاست... این نوشته‌ها حق بسیار کوچکی از مطلب را ادا می‌کند. بطورکلی و بدون تعارفات معمول عرض می‌کنم.
البته گفتنش به شما زیره به کرمان بردن است اما هیچ راهی جای خود کتاب را نمی‌گیرد. مخصوصاً شنیدن بخش کوتاهی از کتاب با صدای من! این یکی را با تعارفات معمول گفتم
امان از این تعصبات قومی قبیله‌ای و بالاخص تغلیظ شده و فراوری شده با اعتقادات مذهبی! فکر نکنیم که آن نوآوری‌های مضحک مربوط به قرون گذشته است، خیر! ما هنوز هم در حال نوآوری هستیم... مثلاً ناگهان از خواب بیدار می‌شویم و اعلام می‌کنیم چون قصبه ما دارالچیز بوده است لذا در آن نباید کسی احساس شادی بکند! صد سال بعد دویست سال بعد این روند به جایی می‌رسد که احتمالاً با عملی شبیه به ختنه خنده را جراحی کنند در دارالچیز!
هیییی
دلمان پر است اول صبحی
ممنون از لطف شما

اسماعیل بابایی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.fala.blogsky.com

سلام حسبن آقا و خیلی ممنون بابت نوشته؛ برام جالب و خوندنیه.
متاسفانه حکومت عثمانی حداقل در یک قرن اخیر بارها بدعهدی و آدم کشی کرده که منحصر به قوم خاصی نمی شه.

سلام
بله نمونه دیگرش را در «بنگر فرات خون است» اثر یاشار کمال دیده بودم. آنها هم به هر حال یک حکومت مذهبی بودند و گاهی مفتیانشان حکم به مهدورالدم بودن این گروه و آن گروه را صادر می‌کردند و البته در بیشتر موارد بدون این احکام هم قتل عام صورت می‌پذیرفت. مثلاً همان ایزدی‌ها که داعشی‌ها قتل عام می‌کردند یا آشوری‌ها یا علوی‌ها و... صابون عثمانی‌ها به تنشان خورده بود. قومیت‌ها هم به همچنین. در واقع وقتی توهین به دیگران و باطل دانست آنها و کافر دانستن آنها پا بگیرد، کم‌کم به جایی خواهد رسید که حذف آنها مباح و بلکه مستحب قلمداد گردد. خشونت عملی اول از خشونت کلامی و ذهنی آغاز می‌شود.

ماهور پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام
ممنون از مطلب خوبتون
بانمره موافقم، شاید یکی دو دهم کمتر
کلا کتاب خوب و اموزنده ای بود
گاهی شاعرانه و گاهی طنزالود وگاهی خیلی تلخ
هرچه شباهتها با ماها بیشتر میشد این تلخی هم بیشتر میشد
وای عروس گرفتنشون برا پسرشون روان منو شرحه شرحه کرد

امان از این تعصبات بیجا
ازین قوانین عرفی به درد نخور
که گاهی باعث خشم میشه خشمهایی عمیق که فجایع بزرگی بوجود میارن
بعد از کتاب خانم اشرفی تو ذهنم این بود که این شخصیتها هم کاش گاهی از زبون خودشون مسایلشونو مطرح میکردن
ماریا یا مادر راوی کمی بخاطر منفعل بودنشون برای من رو اعصابن ادم انقدر نامحسوس و کمرنگ و خنثی؟

ازین شاهراه قدیم رم وارد امپراطوری بیزانس شده ام
و از همین ابتدا منو اساسی جذب کرده

سلام
چراغ خواندن کتاب را شما روشن کردید
برای من خوشحال‌کننده است. روح یک نویسنده اعدام شده هم حتماً شاد می‌شود
در نمره توافق داریم پس... در قالب خاطرات آن هم خاطرات از زمان-مکان-قومیت ویژه‌ای که نویسنده از آن صحبت می‌کند واقعاً آموزندگی و جذابیت خودش را دارد اما تقریباً و شاید تحقیقاً نباید از زاویه رمان به آن نگاه کنیم چون در آن صورت نمره چند دهمی پایین‌تر می‌رود.
...
عروس گرفتن‌شان خیلی با قدیمهای ما شباهت داشت. اما این مورد ویژه (برادر بزرگه رو می‌فرمایید دیگه؟) از آن مواردی است که به آن زن‌درمانی می‌گویند!! زنش بدهیم درمان بشود! حالا این موردش حاد نبود ولی خب اینجا دیدیم که موارد حاد را به این ترتیب زن میدهند و یک بنده خدایی را هم بدبخت می‌کنند.
خشم انباشته... روان‌های زخمی... قربانیان بالفطره... دور باطل!
...
این اشاره آخرو ارتباط این کتاب با کتاب بعدی به ذهن من نرسیده بود. آفرین

مشق مدارا شنبه 3 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام میله‌ی گرامی
کتاب را خواندم؛ البته در شرایطی نه چندان مساعد. آشنایی با سرزمین این نویسنده غنیمتی بود. بیش از همه روح شاعرانه و تصویرسازی‌ها توجهم را جلب کرد، با خودم فکر کردم بعدها می‌توانم در تدریس آرایه‌ها از خیلی از جملاتش بهره بگیرم.

سلام بر شما
جداً لذت می‌برم از وجود معلمی چون شما یعنی همین وجود شما و امثال شما مایه امیدواری است آن هم در این برهوت امید. از اینکه به ذهنتان رسیده که از برخی صنایع ادبی موجود در کتاب در تدریس بهره ببرید خیلی ذوق کردم.
آفرین. آفرین. آفرین

مشق مدارا دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام و ارادت
ممنون از پیام پرمهرتون. من فقط و فقط می‌آموزم و تجربه می‌کنم، هرچند که به تازگی دارم امتحانات سختی را پشت سر می‌گذارم. امیدوارم لایق این‌همه لطف باشم.

سلام
امیدوارم در امتحانات موفق باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد