میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ماهی‌ها در شب می‌خوابند – سودابه اشرفی

«طلایه» زنی از نسل اول مهاجران بعد از انقلاب است. در ابتدای داستان روی پیغام‌گیر تلفن خانه‌اش صدای برادرش «علی» را می‌شنود؛ برادری که سالهاست هیچ ارتباطی با هم ندارند و نوعی احساس تنفر از علی در طلایه مانع از اتصال ارتباط آنهاست. تکرار پیام‌های علی، طلایه را به سال‌های کودکی و نوجوانی در سالهای پیش از انقلاب می‌برد. پدری از همان تیپ سنتی که ابتدا ظاهراً مغازه‌دار است و بعدها در کار نقاشی ساختمان و نهایتاً در امور اقتصادی با شکست مواجه می‌شود. مادر (فرنگیس) از آن تیپ مادرهایی است که بعد از ازدواج از روستا (به قول خودش بالای کوه) خارج شده و دیگر به آنجا بازنگشته است اما هربار که با شوهرش دعوا می‌کند این جمله را تکرار می‌کند که: «کاش قلم پایم می‌شکست و هیچ وقت پایین نمی‌آمدم. دست طلایه را می‌گیرم و سر به همون کوهی می‌گذارم که ازش اومدم پایین...»

طلایه دو برادر دارد: امیر و علی. محدودیت‌هایی که او با آنها مواجه است شامل حال برادرانش نمی‌شده است و طبعاً در رفت و برگشت‌هایی که به گذشته دارد این موارد را برای ما بیان می‌کند. از همان اوایل مشخص است که اتفاقاتی در گذشته رخ داده است که طلایه تمایلی ندارد با تنها بازمانده خانواده ارتباطی داشته باشد و این موضوع تقریباً تنها موضوع کنجکاوی‌برانگیز برای خواننده است که او را به خواندن داستان تشویق می‌کند. در ادامه مطلب خواهم نوشت که چرا داستان آن‌چنان که شاید و باید توجه من را جلب نکرد.

******

سودابه اشرفی (1338) در اوایل دهه 60 به آمریکا مهاجرت کرد. اولین مجموعه ‌داستانش را با عنوان «فردا می‌بینمت» در سال 1378 در خارج از ایران و در سال 1385 در ایران منتشر کرد. رمان «ماهی‌ها در شب می‌خوابند» در سال 1384 از سوی بنیاد گلشیری به عنوان بهترین رمانِ اول (منتشر شده در سال 1383) اعلام شد و همچنین در همین سال به‌طور مشترک (به همراه آبی‌تر از گناه) برنده­‌ی جایزه مهرگان ادب شده است.

..........

مشخصات کتاب من: انتشارات مروارید، چاپ هشتم 1395، تیراژ 550 نسخه، 118 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 2.91 )

پ ن 2: کتاب‌های بعدی با توجه به آرای دوستان «وقت سکوت» و «ابداع مورل» خواهد بود.

 


 

سوغات سفر به گذشته

وقتی مادرِ طلایه او را راهی رفتن می‌کند به او توصیه می‌کند که به پشت سرت نگاه نکن. این توصیه خوبی است اما می‌دانیم که عملی کردن آن به غایت سخت است و چه بسا ناممکن! اگر پیغام‌های برادر هم نبود این طلایه همانند طلایه‌های دیگر گریزی از نگاه به پشت سر نداشت. چرایی این موضوع بحث ما در اینجا نیست... چگونگی آن مورد نظر است. لذا اولین نکته‌ای که پس از خواندن داستان برای من پررنگ شد این بود که با نگاه نویی در این بازگشت به گذشته مواجه نشدم. انتظار من این است که در این سفرهای به گذشته؛ نکته‌ای جدید، تصویری تأمل‌برانگیز، عبرتی درس‌آموز و... بالاخره چیزی کف دستم باقی بماند و ماهی‌ها... این انتظار را برآورده نمی‌کند.

به ذهنم رسید شاید این تصاویر برای من تکراری است و در قضاوت من تأثیرگذار بوده است ولذا ممکن است برای نسل‌های جدید دانستن آنها کارکرد یا جذابیت داشته باشد. اما باز هم گمان نکنم مقولاتی از این دست که زمانی پسرها تا پاسی از شب بیرون می‌ماندند و دخترها از این موهبت محروم بودند و یا زنی تنها و با تفکرات یا خواسته‌های نوین هم سرآخر مجبور بود ازدواج و بچه‌داری پیشه کند و چادرگلی سر کند، کفایت داشته باشد آن هم در قالب خاطره و ذکر مصیبت. تجربیات طلایه هم به آن اندازه نیست که پس از همراه شدن با او چشمان‌مان به دریچه‌ای باز شود و از آن به لایه‌های زیرین یا کمی عمیق‌تر وارد شویم. در واقع حرصی که طلایه در زمان حال روایت از کل دنیا دارد انگیزه‌ی او برای روایت می‌شود و معمولاً این حرص‌ها کفایت ندارد. شاید به همین خاطر حجم داستان منهای صفحات سفید مابین فصل‌های کتاب و علیرغم فونت به‌نسبت درشت‌ آن به صد صفحه نمی‌رسد.

نقص دومی که به ذهن من می‌رسد گره یا نکته کلیدی داستان است: همان دلیلی که موجب حس ناخوشایند طلایه نسبت به برادرش شده است. طبعاً این عاملی است که خواننده همان ابتدا نسبت به آن کنجکاو است و به دنبال کشف آن است و این ایجاد کنجکاوی یک امتیاز مثبت برای داستان است. اما وقتی علت مشخص شد حداقل من را که سرخورده کرد: یک برادر که بدون اطلاع خانواده عضو ساواک شده است و در آنجا کار می‌کند نام برادر دیگرش را، برای اینکه از دردسرهای احتمالی در آینده حفظش کند، در لیست ساواکی‌ها درج می‌کند! از بد حادثه انقلاب می‌شود و برادری که روحش از همه‌جا بی‌خبر است دستگیر و اعدام می‌شود. این قسمت اخیر البته قابل باور است اما دو مشکل اساسی دارد. اول اینکه علی چگونه این کار را انجام داده است!؟ در داستان که چیزی نیامده است اما من با خودم تصور می‌کنم علی یک روز وارد دفتر مرکزی ساواک شده و بعد خیلی یواشکی وارد بایگانی کارگزینی شده و زونکن اسامی شاغلین را از قفسه مورد نظر بیرون کشیده و نام برادرش را خیلی ماهرانه تهِ لیست اضافه کرده و زونکن را سر جایش گذاشته است! البته الان که نتیجه عملکرد فنی و دقیق آن سازمان را دیده‌ایم شاید خیلی هم عجیب به نظر نرسد. اما مشکل دوم این است که علی این کار را با نیت خیری انجام داده است. طفلکی از کجا باید حدس می‌زد که یکی دو سال بعد چه اتفاقاتی رخ می‌دهد و آن زونکن و آن لیست چه بر سر برادرش می‌آورد و... مختصر و مفید این که گرهِ مورد نظر غیرقابل باور است و بر فرض باور کردن آن، واکنش طلایه نسبت به این موضوع و اطلاق برادرکشی به آن منطقی نیست.

می‌خوابند یا نمی‌خوابند!؟

در صفحه 41 چنین می‌خوانیم (این متنی است که طلایه در سر کلاس داخل دفترش می‌نویسد):

« روی پلکان حیاط نشسته‌ام و شانه‌ها را در بالا‌پوشی فرو برده‌ام. از میان صدای شب هم می‌توانم پچ‌پچه آن‌هایی را که با فرمان تاریکی هم به سکوت تن نمی‌دهند، بشنوم. صدای ستاره‌ها و حرکت ماهی‌ها را روی آب می‌شنوم. من ساده‌لوحانه فکر می‌کردم ماهی‌ها در شب می‌خوابند.

صدای درخت توت را که پنجه‌هایش را رو به آسمان گرفته و برف روی شانه‌های لختش برق می‌زند می‌شنوم. ماه بی‌محابا از میان آن شانه‌های برهنه روی موزاییک حیاط می‌تابد، ابرها با کش و قوس، تن خود را روی تن نقره‌ای ماه می‌کشند، و ماه که از این پیچش و نوازش پرنورتر و درخشان‌تر و سپیدتر می‌آید و روی دل‌شوره‌ها می‌تابد تا از دنیای خیال، دوباره به همهمه درآیند و به واقعیت بدل شوند، واقعیتی که با چراغ‌های قرمز کنترل می‌شود. گویی چراغ قرمز سر چهار راه ها یادآور...»

برداشت من این‌گونه است که وقتی شب از راه می‌رسد و همه‌جا تاریک می‌شود و تاریکی به همراه خود سکوت را می‌آورد باز هم پدیده‌هایی هستند که این دستورات و این نظم را نپذیرفته و باصطلاح نه تنها بیدارند بلکه ساکت نمی‌نشینند و طلایه هم به ساده‌لوحی خود اعتراف می‌کند که فکر می‌کرد همه و از جمله ماهی‌ها در شب می‌خوابند. احتمالاً از این مکاشفه باید به حرکت درآمده باشد و... حالا فرض کنیم که با توجه به قرارگیری این فراز از جمله به عنوان «نام داستان» بخواهیم کل روایت را به نوعی به همین فراز ارتباط دهیم؛ طبعاً در صورت موفقیت باید عنوان داستان می‌شد: «ماهی‌ها در شب نمی‌خوابند».

یعنی از هر دری وارد شویم عنوان داستان با فعل «نمی‌خوابند» جور درمی‌آمد، چه مقید به ارتباط عنوان و متن روایت باشیم چه نباشیم.


 

نظرات 11 + ارسال نظر
الهام یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:15 ق.ظ https://yanaar.blogsky.com/

سلام رفیق جان
ممنونم ازت و خیلی خوشحالم که چراغِ خوب خواندن را همچنان روشن نگه داشته‌ای.
راستش هر بار که با کورسوی امیدوارکننده‌ای به داستان‌نویسی معاصر ایران برگشته‌ام، حس غالبم سرخوردگی بوده است. حتی وقتی سعی کرده‌ام دقت کنم با وسواس موج‌ها رو ندیده بگیرم و لیست دقیقی از کتاب‌هایی که جایزه‌ی ادبی گرفته‌اند یا به نوعی مورد توجه قرار گرفته‌اند را فراهم کنم و از آن‌ها بخوانم و خبرهای مافیای نشر را نشنوم.
به نظر می‌آید داستان‌‌نویسی ما با وجود تک ستاره‌های مغتنمی که دارد هنوز راه درازی باید طی کند تا بتواند هم بخشی از هویت هنری‌مان باشد و هم به عنوان شاخه‌ای از معرفت و دانایی جریان‌ساز باشد. خیلی خوشحال می‌شوم وقتی نشانه‌هایی پیدا می‌شوند که بگویند، اقلاً داستان‌نویسی دارد چنین مسیری را طی می‌کند و در حال درجا زدن یا فرو رفتن نیست. ولی با وجود رشد کمی تعداد آثار و کسانی که خودشان را نویسنده می‌دانند این نشانه‌های خوب و امیدوارکننده هنوز اندک و ناکافی‌اند. به عمد از کلمه‌ی رمان استفاده نمی‌کنم؛ چون تعداد زیادی از کارها حتی به مرز رمان و ویژگی‌های مورد انتظار رمان نزدیک هم نشده‌اند و نمی‌دانم می‌شود از جریان رمان‌نویسی ایرانی حرف زد یا نه.

مثلا همین کتاب هم دو جایزه‌ی ادبی معتبر گرفته در دهه‌ی هشتاد هم به تعداد چاپ دو رقمی رسیده تا حالا، آن هم توسط نشر محترم مروارید! آن وقت طوری که از نوشته‌ات پیداست درش نه تصویر تازه‌ای هست نه نقیضه‌ای نه چارچوب روایی و نه حتی اسم درست و درمانی.
بالاخره ما هم خواننده‌ایم با کلی آرزوی دور و دراز :))

سلام بر رفیق قدیمی و کتابخوان
چراغ خواندن را روشن نگاه داشته ایم به امید رسیدن به مرحله خوب خواندن
در باب ادبیات داستانی وطن باید کمی صبور باشیم و چند تا موضوع را مد نظر قرار بدهیم. اول اینکه آن را با رمانهای خارجی بسنجیم یعنی انتظار نداشته باشیم کلیت آثار داخلی با کلیت آثار خارجی که به زبان فارسی ترجمه میشود نسبتی داشته باشد و توان رقابت داشته باشد. الان چنین چیزی امکان پذیر نیست. چون اولا ما بهترین آثار یا مقبول ترین آثار را به صورت ترجمه شده می خوانیم و ثانیا گونه رمان در زبان فارسی به نسبت برخی زبان های دیگر یک نهال نوپاست. ثالثا نویسندگی در عموم کشورها یک حرفه با درآمد عالی است و اینجا اساسا حرفه محسوب نمی شود و...
دومین کاری که باید بکنیم خواندن و ابراز نظر و نوشتن ریویو در حد حتی چند جمله است. نخواندن کمکی نمیکند. ننوشتن هم کمکی نمیکند. بدتر از همه تعارف و بده بستان و غلو و چه و چه است که نه تنها کمکی نمی کند بلکه نابود میکند.
اگر چند نشریه (یکی دو تا حتی) معتبر و مورد توجه داشتیم که به طور مرتب به داستانهای منتشر شده می پرداختند و با قلم های توانمند و بدون تعارف و بدون رفیق بازی و ... در مورد آنها می نوشتند آن وقت وضعیت از اینی که میبینیم خیلی بهتر بود و حتما میشد به آینده امیدوار بود.
متاسفانه در نبود چنان نشریاتی طبعا اتفاقات ناخوشایندی در پس پرده ها رخ میدهد و تن خیلی از بزرگان در گور به لرزه میفتند.
ما خواننده ها باید بخوانیم و البته صدایمان هم دربیاید

ماهور یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام
خب من این کتابو هنوز شروع هم نکردم

بعد از اینکه خوندمش برمیگردم
چه نمره ای هم دادی

فعلا در پیچ خم وقت سکوتم

سلام بر رفیق کتابخوان
وقتی از گردنه های وقت سکوت خارج شدی این کتاب را یکی دو ساعته خواهی خواند. من تا نوبت دوم وقت سکوت را به جا بیاورم و در موردش بنویسم خیلی زمان خواهد برو.

آریا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 08:48 ب.ظ

ممنون از بررسی... منتظر ابداع مورل هستیم...

سلام دوست عزیز
هنوز در چم و خم دور دوم خواندن وقت سکوت هستم. به محض خلاص شدن از آن به سراغ ابداع مورل خواهم رفت. بیشک انتظار شما انگیزه‌بخش است

پیرو سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام بر میله عزیز
خیلی لذت می برم از خواندن تحلیل هایتان در مورد کتاب های نویسندگان ایرانی. اعتراف می کنم به کوتاهی خودم در این امر. تا بحال از منیرو روانی پور و حامد اسماعیلیون کتابی خوانده اید؟

سلام بر پیرو گرامی
ممنون از لطف شما. من هم خودم جزء کوتاهی‌کنندگان هستم
از خانم روانی‌پور در لینک زیر
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1396/06/22/post-640
و از آقای اسماعیلیون هم در لینک زیر
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/05/27/post-413/
حتماً خانم روانی‌پور آثار بهتری از آن که من خواندم دارند و من هم به سراغ یکی از آنها خواهم رفت در آینده نه چندان دور. کاری که از آقای اسماعیلیون خواندم یکی از بهترین کارهایش است و انصافاً کار خوبی است. اتفاقاً آن زمان ایشان هم کامنتی برای آن مطلب گذاشتند.

سعید سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام بر آقا حسین وقت بخیر
کتاب‌های وقت سکوت و ابداع مورل، هر دو را خواندم ولی خوانش هر دو دشوار بود. الان در حال خوانش کتاب شب پیشگویی پل استر هستم و خیلی خوب و خواندنی هست.
چرا برخی نویسندگان اینقدر دشوارنویس هستند؟

سلام سعیدجان
من مشغول دور دوم وقت سکوت هستم اما با خواندن کامنت شما در مورد ابداع مورل یاد یکی از جملات موسوی اردبیلی در نماز جمعه افتادم که یادم نیست کویت چه اقدامی کرده بود که ایشان با آن لحن خاص و تعجب‌زده خطاب به کویت گفت:«کویت تو هم!؟» ... حالا منم باید بگم: «ابداع مورل تو هم!؟» کمرم شکست
در مورد سوال سعی می‌کنم در مطلب مربوطه اشاراتی بکنم یا حداقل در کامنتهای آن مطلب... ایشالا

الهام سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 10:00 ق.ظ https://yanaar.blogsky.com/

خوب خواندن هم کم هنری نیست و گمانم اگر جایی برای رسیدن هم نداشته باشد، راه خوبی برای فعالیت و حرکت کردن است. حق با شماست، البته من که از نسبت ادبیات داستانی وطنی با آثار خارجی و رقابت و ... حرفی نزدم. گفتم داستان‌نویسی‌مان انتظار هست بخشی از هویت هنری خودمان بشود و ادبیات داستانی هنری جریان‌ساز بشود ... حتی گفتم دست کم درچنین مسیری قراربگیرد.
در باب آن چند موضوع اگر اصراری به قیاس کردن باشد، با این که به هزاران دلیل توقعی برای وارد گود رقابت شدن نیست، چند تا نکته را می‌شود به نکات شما اضافه کرد. این درست که بطور معمول مقبول‌ترین کارها ترجمه می‌شوند؛ ولی همان مقبول‌ترین کارها همه از کشورهایی نیستند که قله های ادبیات را فتح کرده باشند و باید نگاهی کرد به سهم ما و کشورهایی مثل ما در آن جریان. این نهال نوپاهم که صد سالی ازعمرش گذشته و تا حالا دست کم باید ریل‌های هر چند کوتاهی برای حرکت می‌ساخت یا زیرسازی را به جایی می‌رساند، یعنی بالاخره اون گذار لعنتی که دهه‌هاست هر جا کم می‌آوریم بهش متوسل می‌شویم بالاخره تعریف و مختصات دارد، هدف اول و وسط و آخر دارد وگرنه دیگر گذار نیست، یعنی اصلاً حرکت نیست. در نهایت چقدر از بهترین آثار ترجمه شده‌ی دنیا که حرفش شد متعلق به کسانی با درآمدهای عالی از راه حرفه‌ی نویسندگی است؟ این‌جا هم که کم نویسنده_ سلبریتی اسکناس‌شمار نداریم. حالا بین خودمان بماند که تعریف درآمد عالی ما با خیلی جاهای دنیا هم فرق دارد.
خواندن و نوشتن و نظردادن و ساکت نبودن را موافقم؛ حتی با وجود سرخوردگی! نشریه و سایت و دفتر و دستک که کم نداریم؛ اما همه جا هم نباشد دست کم بیشتر جاها همیشه پای پول و شبکه در میان است و همان اتفاقات ناخوشایند توی همان‌ها می‌افتد. با این حال تا ما خواننده‌ها حواسمان به خوب خواندن باشد و آرزوهایمان را داشته باشیم،جای امیدواری هست.

تلاشم را می‌کنم که در آن مسیر حرکت کنم... حالا به قدر وسع خودم. از دوستانی مثل شما هم قطعاً یاد گرفته و خواهم گرفت.
بله شما اشاره نکردید ولی من با توجه به سوابق بحثهایی که در این سالها با دوستان دیگر داشته‌ام خواستم بگویم انتظار ما بهتر است چه حدود و ثغوری داشته باشد تا بدانیم کجا هستیم و چه بسا از میزان سرخوردگی‌مان کاسته شود. وگرنه من و شمای خواننده باید و باید مطالبه‌گر باشیم و نظرمان را با رعایت احترام خیلی شفاف بیان کنیم.
در مورد اینکه مسیرمان در این دوره گذار به کدام سمت است من هم مثل شما نگران هستم. خیلی هم نگران هستم. نویسندگی را شما اشاراتی داشتید من می‌خواهم به خوانندگی اشاره کنم! همانقدر که تعداد خواننده‌های ترانه پرشتاب افزایش می‌یابد تعداد خوانندگان کتاب (با عنایت به تیراژهایی که در کتابها درج می‌شود) با شتاب منفی کاهش می‌یابد! مسیر را ظاهراً معکوس داریم می‌رویم. در خیلی از عرصه‌ها هم همین است.
در خیلی از عرصه‌ها روی ریل درست قرار نگرفته‌ایم. ظاهراً باید برای یافتن ریشه‌ها بیشتر در خودمان غور کنیم.
یادم هست قبل از دوران وبلاگی خاطرات پس از مرگ براس کوباس را که خواندم خیلی حیرت کردم چون رمانی بود بسیار قابل تامل که در قرن نوزدهم در کشور برزیل نگاشته شده بود! قرن نوزدهم! برزیل!... فکر کنم قبل از مشروطه ما نوشته شده بود. اصلاً در ذهنم نمی‌گنجید.
در مورد نویسنده که جستجو می‌کردم دیدم مدتی رئیس فرهنگستان آنجا بوده است (فکر کنم در مقدمه کتاب اشاره شده بود اگر درست یادم مانده باشد) تعجبم بیشتر شد! با خودم گفتم اونا اون موقع مگه فرهنگستان داشتند یعنی زمان ناصرالدینشاه و ماقبل خودمان! تقریباً می‌شود گفت در اخذ ریل صحیح موفق بودند وگرنه ما هم الان سالهاست فرهنگستان داریم ولی چه فایده! در حوزه‌های دیگر هم به همین ترتیب... حالا بحث زبان هم که جای خود دارد. مثلاً نیجریه در زمینه ادبیات داستانی واقعاً حرف دارد و ما هم متوجه آن می‌شویم.
خیلی باید حواسمان جمع باشد

محبوب شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 04:26 ب.ظ

با سلام دوباره
خیلی وقت هست کتاب نخریده م. اگر زمینه ش پیش بیاید و بخواهم بخرم هم ترجیح می دهم ازخارجی ها بخرم.(ایرانی های ارزنده و خوب قدیمی همه را دارم. اگر معروفی یا براهنی یا پارسی پور یا همه خوب هایی که هنوز درقید حیات ند امثال اینها اگردوباره بنویسند مطمنا می روم کتابهایشان را می خرم و می خوانم. این ازاین. : )
یک مدتی بود به شدت طرفدار حمایت ازتولید ملی بودم. حالا نظرم عوض شده. به قول یک ضرب المثل انگلیسی که می گوید ما آنقدرها پولدار نیستیم که جنس ارزان بخریم.
ولی با این حرفها امیدوارم ادبیات ایران دوباره زنده و احیا شود و بتواند مثل گذشته جایگاه واقعی ش را پیدا کند. البته در گذشته ها هم خیلی موفق نشد خودش را به جهانیان بشناساند.بشناسندش. شناسانده شود. ( نشد که بازشود دیده شود بلکه پسندیده شود) و به هزار و یک دلیل این اتفاق خوب برای ادبیات ایران نیافتاد. اما ادبیات ایران آن موقع، هرچه نبود حداقل توی مملکت خودمان خواهان و خواننده و طرفدار دار زیاد داشت. عیارش بالا بود. ارزش و اعتبارش زیاد بود. نویسنده های بزرگی آن وقت ها می نوشتند....
اماحالا خب فقط می توانم بگویم امیدوارم حال ادبیات امروز ایران بهتربشود. یا دست کم ازاین مریض تر و کم جان ترو بی رنگ و رو ترنشود. متاسفانه کتاب های امروزی به لحاظ محتوا یا در مورد داستانی ها به لحاظ قصه و روایت به اضافه فاکتورهای مهم و اولیه داستان نویسی که لازمه خلق یک اثری هنری هست این کتاب ها فاقد ملزومات لازمه هستند. یا اگر داشته باشند هم کم کسری هایشان زیاد ست.ناقصی دارند.توی ذوق آدم می زنند. بوی ناپختگی و خامی می دهند. خیلی کم مایه و کم جان ند.
حالا حمایت ملی ( حمایت فرهنگی ازهنرمندان جوان) اینها همه درست و به جا. اما خب...
باز به قول مادرم الهی خدا خودش کمک کند. : )

سلام
با توجه به شناختی که از شما دارم (بخصوص در پست قبل و پستهای مشابه قبلی) شما تاکنون به قدر لازم از تولیدات داخلی حمایت کرده اید. شاید تغییر رویه تان ناشی از برخی سرخوردگی ها باشد.
حمایت البته فقط به خریدن یا خواندن منحصر نمیشود‌ بیشترین حمایت بیان صادقانه نظرات و برداشتها است. مثلا در گودریدز میبینم گاهی خواننده در چند جمله نظر خودش را در مورد یک کتاب خیلی محترمانه بیان کرده است. این قبیل کارها هم حمایت است.
در مورد اینکه چگونه به نظر می رسد سطح آثار رو به افول است هم باید فکر کرد. من اینجور مواقع به یاد ظروف مرتبطه در فیزیک میفتم که آب در آنها در یک سطح قرار میگیرد. البته از قشر فرهیخته انتظار بیشتری هست. باز به یاد مدرک های خودم میفتم! اعتبار این مدرکهایی که من گرفتم چقدر با ایده آل ها قابل قیاس است؟! چرا؟! تعداد بسیار بالای مهندسین در ایران آیا سبب شده است از لحاظ فنی پیشرفت آنچنانی داشته باشیم؟! تعداد معلمین چند برابر شده است اما آیا سطح تعلیم تربیت بالا رفته است؟! و هزاران مثال دیگر... با خودمان چه کرده ایم!!
کتاب خریدن یا نخریدن (دانلود رایگان و امانت از کتابخانه و قرض گرفتن از دوست و...) یک مسئله است و کتاب خواندن و یا نخواندن مسئله ای دیگر... برخی مسئله دوم را پشت اولی پنهان می کنند.
الهی یک روز روی ریل درست بیفتیم

ماهور شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 10:04 ب.ظ

سلام
کتابو تموم کردم چند روز پیش
واقعا دوساعته تموم میشد بقول شما با اون فونت بزرگ و صفحات سفید و بدون هیییییییچ سختی

خب جزو کتابهایی که میپسندم نبود اما جاهایی از کتاب هم بود که میشد گفت خوب نوشته شده
فصول ابتدایی که به شدت برام نچسب بود
ضعیف، اغراق امیز، بدون ظرافت و استفاده از ابزارهای نخ نما شده ی تو ذوق زننده و ناامید کننده
با دیالوگهایی که اصلا آدمو راضی نمیکنه
یه جاهایی ناراضی هم میکنه (اون دیالوگه فرنگیس با آمیز ممد که یهو به گه خوردن میفته) اما فصل هفت قوی تر بود و قابل قبول
فصل نهم دوست داشتم
فصل ده باز خیلی افتضاح شد
یازده بجز ته فصل که غلوامیز شد خوب بود

با اسم کتاب که اصلا ارتباط نگرفتم
(با اینکه ماهی داشت)

کلا خایلی شوب نبود دیگه نبود

سلام بر رفیق کتابخوان
الان چه احساسی داری که بعد از یک خوانش بی‌دردسر و بی‌دغدغه دوساعته مشغول عرق ریختن به همراه وقت سکوت هستی!؟ احساس خایلی شوبی داری به گمانم
خوب شد که شما هم خواندید و به این اشاره کردید که برخی از فصول کتاب مورد پسند بوده است.
ممنون از اینکه ریز شدید.
حالا که هم این را خواندی و هم آبی تر از گناه به نظرت اشتراک این دو در کسب جایزه قابل هضم است؟

مهدی دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 10:51 ق.ظ

با سلام و تشکر از زحمات شما
البته الان که نتیجه عملکرد فنی و دقیق آن سازمان را دیده‌ایم شاید خیلی هم عجیب به نظر نرسد. جالب بود هزینه کم دقتی بزرگواران را حالا ۸۵ میلیون باید بدهیم.
البته نویسنده های خوب وطنی داریم مانند استاد دولت آبادی، احمد محمود، چوبک و ... که خواندن آثار انها لطف خاص خودش را دارد. یکی از حسرت های من نبود رمان ها از سال های گذشته در ایران هست مثال فرض کنید روس ها بخواهند بدانند گذشتگان شان چگونه زندگی می کردند فقط کافی است اثار یکی از غول هایشان را بخوانند انگار سفری کرده اند به زمان گذشته اما ما از تاریخ معاصرمان هم به زحمت اثار داریم. حتی آثار ضعیف.

سلام مهدی عزیز
بله واقعاً حقوقشان حلال نبود! فقط نارضایتی ایجاد کردند و از کار اصلی‌شان غافل شدند... این جا زدن اسم یکی از خارج از سازمان داخل لیست اعضای آن یک انتقام از اهمال‌کاری آنها بوده است یک هجوِ ناخواسته
چند وقت پیش داشتم مطلبی در مورد نحوه کار و فعالیت علامه قزوینی می‌خواندم. با خودم گفتم یعنی الان داریم کسی را که اینطوری کار و تحقیق کند؟ یا در مورد استاد نفیسی یا فروزانفر یا اساتید دیگر از این دست... باید قبول کنیم در خیلی از عرصه‌ها بدجور تنزل داشته‌ایم. باز در مقوله داستان‌نویسی کارهای قابل قبول هنوز خلق می‌شود اما در برخی حوزه‌ها کاملاً کفگیر به ته دیگ خورده است.
خدا به دادمان برسد

zmb سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:52 ق.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

سلام
بعضی داستان های خارجی را که می خوانم با خودم می گویم این واقعا چیزی نیست که به ذهن یک ایرانی نرسد، پس چرا نمی رسد...
حتی گاهی داستان های ایرانی خیلی خوب شروع می شوند، خیلی با کیفیت ولی از سی چهل صفحه ی اول به بعد، به در و دیوار می زنند...
درست مثل یادداشت روزانه نوشتن های من است

سلام
واقعاً امکان رسیدنش هست و من اطمینان دارم که می‌رسد اما چرا نتیجه آنگونه نمی‌شود را من در زمانه و روحیه متاثر از زمانه خودمان می‌بینم (یعنی یکی از دلایلش این است) در زمانه ما همه چیز شتاب گرفته است و همه (در هر صنفی) به دنبال راه میان‌بر و یک شبه ره صد ساله طی کردن هستند. خب این روحیه و این پارادایم ذهنی اثراتش را در کارهای ما می‌گذارد... دیگه کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که برای کارش آن وقت و دقتی را که باید، بگذارد. با آن وقتی که برای روزانه‌نویسی و خاطره‌نویسی می‌گذاریم نمی‌توان داستان نوشت.

ماهور پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 07:52 ب.ظ

اشتراک این دو در کسب جایزه

شاید نبودن حریفهای بهتر
ضعف مخاطبین و توقعات خیلی پایین
و فاکتورهای کم عمق داوریه

اگه بیشتر کتاب های خوب بخونیم حتما در سطح کار تغییری ایجاد میشه

به نظرم همین که کمی پیچیدگی ریز داشته باشه
و
کمی اشاره به ظلم و انفعال زنان مخصوصا پنجاه صد سال پیش مستعد جایزه است.
ابیتر از گناهو بیشتر دوست داشتم خیلی بیشتر

نبود حریف های بهتر خیلی غمناک است.
توقعات پایین .... سلایق تنزل یافته.... مخاطبینی که سال به سال آب میروند ... جوایزی که توان جریان سازی خود را از دست میدهند و فراموش میشوند...
آب در ظروف مرتبطه
از کجا آغاز کنیم
چه باید کرد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد