میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پستچی همیشه دوبار زنگ می‌زند-– جیمز ام. کین

طرف‌های ظهر بود که از تو کامیونِ یونجه پرتم کردن بیرون. شب قبلش دوروبَرِ کامیونه ول گشته بودم و به محضِ این که خزیدم زیر برزنتش، خوابم بُرد. بعدِ سه هفته تو تیاجوآنا خیلی خواب لازم بودم و کماکان هم داشتم به خوابم می‌رسیدم که یه طرف برزنته رو -برا خاطرِ خنک شدنِ موتور- زدن کنار. یهو دیده بودن یه پایی از زیرش زده بیرون، پرتم کردن پایین. ولی یه سیگار بهم دادن؛ من هم دیگه زدم به جاده تا یه چیزی برا خوردن پیدا کنم.

این پاراگراف ابتدایی داستان است. راوی بعد از این اتفاق به یک غذاخوری کنارجاده‌ای برمی‌خورد و داستانی سرِ هم  می‌کند تا غذایی مجانی بخورد. اما در کمال تعجب علاوه بر غذا، صاحب یونانی غذاخوری به او پیشنهاد کار می‌دهد. "فرنک" اهل ماندن در یک مکان نیست و قصد ندارد آنجا بماند. اما بعد از دیدن "کورا" (همسر پاپاداکیس) تصمیم می‌گیرد که....

رمانی در ژانر جنایی با حجم کم و جذابیت زیاد، زبانی ساده و ریتمی عالی که خواننده را با خودش تا انتها خواهد برد. پرداخت خوب داستان به نوعی همه‌ی گوشه‌های تیز آن را از بین برده است... بدون حشو و زواید.

طبعاً ادامه مطلب خطر لوث شدن دارد.

*****

جیمز ام. کین (1892 – 1977) به همراه نویسندگانی چون داشیل همت و ریموند چندلر آغازگر نوشتن رمان در سبک نوآر آمریکایی است. کین در بیست‌سالگی  وارد عرصه‌ی روزنامه‌نگاری شد و بعد از سالها کسب تجربه در این امر به نویسندگی روی آورد. کین با دو اثر ابتدایی خود "پستچی همیشه دوبار زنگ می‌زند" و "غرامت مضاعف" نام خود را جاودانه کرد. او در ادامه کار به فیلم‌نامه‌نویسی هم روی آورد. بر اساس این کتاب و دیگر رمان‌های او فیلم‌های موفقی نیز ساخته شده است. این کتاب در فهرست پرفروش‌ترین کتابهای تاریخ، 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند و لیست‌هایی مشابه حضور دارد.

..............

پ ن 1:‌ نمره من به کتاب 4 از 5 است ( در گودریدز 3.8)

پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه بهرنگ رجبی، نشر چشمه، چاپ دوم پاییز 1393، تیراژ 1500 نسخه، 140 صفحه.

  

 


 


نکات قابل تامل و بررسی بیشتر:

1-      شروع داستان برای من از این جهت جذاب است که طی یک فرایند کاملاً تصادفی فرنک چمبرز در نزدیکی این غذاخوری، از کامیونی که قاچاقی سوار آن شده است بیرون انداخته می‌شود و پرت می‌شود وسط یک ماجرای تازه... به نوعی یک‌جور بازی سرنوشت... البته از این جور بازی‌ها چند نوبت دیگر در داستان رخ می‌دهد.

2-      فرنک یک زندگی کولی‌وار دارد. مدتی اینجا و مدتی جای دیگر. سبک زندگی او نوع رفتارش را تبیین می‌کند. کورا آرزوهای خاص خودش را دارد. پیشینه‌اش اقتضا می‌کند که به دنبال یک وضعیت باثبات باشد. چیزی مثل شرایط فعلیش منتها با شریکی دلخواه و نه کسی که از روی ناچاری برگزیده است.

3-      تفاوت بنیادین کورا و فرنک (در مقوله بند2) به نظر من در هیچ حالتی به سرانجام مثبتی نمی‌رسد. اینجا که داستان است و دست نویسنده در کار، در غیر از آن هم چنین است!

4-      برای تحقق رویاهایمان چقدر باید مایه بگذاریم؟! البته که باید مایه گذاشت! ولی به نشانه‌ها نیز نباید بی‌اعتنا بود.

5-      برخی ضرب‌المثل‌ها بر اساس تجارب مشابه و تکرار آنها، کم‌کم شکل می‌گیرند و... در انتها به یاد یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک.... افتادم. به نظرم با عنوان کتاب بدون ارتباط نیست.

6-      ممکن است از مکافات یک جرم در برویم اما در عین حال ممکن است بابت جرم ناکرده‌ای تقاص سنگینی پس بدهیم! این دنیا از پایه ناعادلانه است!!

7-      راوی یک قاتل است و چندان هم از کار خود پشیمان نیست. از این زاویه مرا یاد مورسوی بیگانه‌ی کامو انداخت. برایم جالب بود که کامو از این نویسنده و اثرش تمجید کرده است.

8-      قتل کار ناپسندی است. مقتول در این داستان آدم بسیار ساده و بی‌آزاری است. اما چرا ما به عنوان خواننده آن احساسی که نسبت به یک قاتل داریم را در هنگام خواندن کتاب نداریم؟! ما با راوی همراه می‌شویم و با روایت او جلو می‌رویم. بدین‌ترتیب می‌آموزیم قضاوت کردن در مورد دیگران کار ساده‌ای نیست! چقدر به این آموزه نیازمندیم.

9-      به دو بار ظهور گربه در داستان توجه کنید. زنگ اول و دوم پستچی ظاهراً تفاوت زیادی دارد!

10-  "من عاشق تواَم کورا. ولی عشق وقتی ترس قاطیش کنی دیگه عشق نیست، نفرته."

 

نظرات 15 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:29 ق.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

اینطور که مشخصه داستان یک آس و پاسه امروز می خواستم داستان آس و پاس ها رو شروع کنم به خوندن برام جالب بود این هم به نظرم جالب اومد این هم خیلی شنیدم که زندگی عادلانه نیست ولی خیلی برم سخته این که بپذیرم زندگی عادلانه نیست

سلام
طبیعتاً که ما دوست داریم عادلانه باشد... اگر این دوست داشتن را در پرانتز بگذاریم خیلی هم سخت نیست پذیرفتنش!
آس و پاس‌های جورج اورول؟

مدادسیاه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:05 ق.ظ

یادم است که بعد از تمام کردن داستان متوجه علت اسم گذاری آن نشدم. از بند9 بر می آید که تو دلیلش را فهمیده ای. اگر چنین است لطفا بگو.

سلام
یک جواب حسی برای این سوال این بود که بالاخره عدالت (اگر اسمش را بشود گذاشت عدالت!) اجرا می‌شود یا بهتر و شفاف‌تر اگر بخواهم بگویم این است که تقدیر و سرنوشت بالاخره برنامه‌ای که برای شما در نظر گرفته‌اند را به اجرا می‌گذارند! مثل یک پستچی وظیفه‌شناس که تا بسته پستی را به صاحبش نرساند آرام نمی‌نشیند... حداقل دو بار زنگ می‌زند تا چنانچه بار اول متوجه نشده باشی در نوبت دوم حتماً متوجه زنگ بشوی و بیایید و بسته خود را تحویل بگیرید.
ظاهراً می‌خواهد بگوید این از آن پستچی‌ها نیست که یک بار زنگ بزند و برود! اگر بار اول قسر در رفتی منتظر بار دوم باش!
این برداشتی بود که من داشتم.

لادن پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:54 ق.ظ http://lahoot.blogfa.com

بند 6و8 تشویقم کرد برا خوندن کتاب

سلام
بالاخص بند 8

شاید یکی از مواهب رمان همین باشد که گاهی بتوانیم خودمان را در وضعیت‌های دیگران قرار بدهیم و لذا از زود قضاوت کردن منصرف شویم.

سحر پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:13 ب.ظ

وای چه خبره اینجا ... خوراک من، کتاب های پلیسی پشت سر هم

کین یکی از پلیسی نویسی های محبوب منه، ساختار کارهاش کاملا دقیق و فکرشده است، چیزی که پاشنه ی آشیل کارهای پلیسی است.
من اون ترجمه ی عهدبوق رو خوندم، اما به نظرم ترجمه ی بهرنگ رجبی باید بهتر باشه! فیلمشو هم دیدم، نسخه ی دومش رو، اما هر چی فکر میکنم "لانا ترنر" بهتر از "جسیکا لنگ" باید باشه در نقش زن ماجرا

سلام
نه دیگه بعدی پلیسی نیست... یک مجموعه داستان کوتاه ایرانی و بعد یک کتاب در خصوص یک بیمار سرطانی... به نام آخرین نفس... آمریکایی است.
واقعاً عالی پرداخت شده بود و من هیچ چیز اضافه‌ای در آن ندیدم.
یعنی جا داشت یک لیوان آب بهش ببندد ولی دریغ از یک استکان!
ترجمه هم خیلی خوب بود. غرامت مضاعف را هم گرفتم.
در مورد هنرپیشه‌ها من تخصصی ندارم اما از نظر شما اینجا هم قدیمی‌هاش بهتره

بندباز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 04:22 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

اعتراف می کنم که ژانر تخیلی رو به جنایی-پلیسی ترجیح میدم.

سلام
شما آمرزیده شدید فرزندم
...
اما سعی کنید آن راهم امتحان کنید.

خورشید جمعه 28 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 02:27 ب.ظ http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

سلام
اگر تو تنها کتابفروشی شهرمون گیر بیارم حتما میخونمش بخاطر همه ده بندی که نوشتین
یه چرخی تو آرشیوتون زدم دنبال مطلبی راجع به آبلوموف بودم نبود دوست دارم نظرتون رو راجع به ابلوموف بدونم
و
دار المجانین محمد علی جمالزاده

سلام
امیدوارم آن را بیابید. از کتابخانه‌ها هم غافل نشوید.
ابلوموف را خیلی خیلی سال قبل خوندم (کتابخانه) اما اخیرا خریدمش و به کتابخانه خودم اضافه کردم. امیدوارم فرصت خواندنش پیش بیاید.
دومی را هم نخوانده‌ام

شبنم جمعه 28 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:39 ب.ظ http://otaghtanhaee.blogfa.com

سلام

مهرداد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:30 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
امیدوارم آغاز این هفته برای شما آغاز یک ماه سخت قابل پیش بینی نباشد و پایان آن ماجراها باشد.
بابت نوشتن از این ژانر غریب برای من، هم متشکرم .کم کم داری منو سوق میدی به سمت رمان های جنایی . البته ترجیح میدم با داستان هایی شبیه شرلوک شروع کنم . اگه چیزی تو ذهنت هست چند تا نام ببری ممنون میشم.

مداد سیاه از دلیل عنوان کتاب با موضوع و ربطش با بند 9گفت.من کتابو نخوندم اما از توضیحاتت فکر میکنم عنوان کتاب با بند 5 ارتباط مستقیمی داشته باشه.درسته؟

سلام
امیدوارم ولی به نظر می‌رسد آغاز یک ماه سخت اما لذت‌بخش باشد. الان اینطور به نظر می‌رسد!
....
از همین کتاب شروع کن. همین خیلی عالیه.
....
بله درست است... بند 5 و البته 6 هم دخیل است. ولی دقیقاً بند 5 بعد از خواندن داستان توی ذهنم بود در رابطه با عنوان کتاب.

خورشید شنبه 29 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:59 ب.ظ http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

خوش به حالتون که ابلوموف رو به کتابخونتون اضافه کردید من هنوز موفق نشدم
دار المجانین هم احتمالا فقط پی دی افش گیرتون بیاد
هر دو رو خوندم دار المجانین رو سالها پیش وقتی اونقدر از زندگی کلافه بودم که ارزو میکردم دیوونه بشم :)) به یشنهاد دوستی خوندم البته پی دی افش و ابلوموف هم پارسال از کتابخونه گرفتم امسال رفتم دوباره بگیرم کسی برده بود و پس نیاورده بود
شهر ما سه کتابخونه متروک داره که هیچ کتاب بدرد بخوری توش گیر نمیاد
میشه پشنهاد بدم بخونید و در موردشون بنویسید خیلی دلم میخواد نظر دوستان رو در مورد این دو کتاب بدونم منتظر نظرتون می مونم

سلام
اضافه کردن مرحله اول است و زیاد نمی‌توان بابت آن خوش به حال بود
خواندن و خوب خواندن اهمیت بیشتری دارد... خیلی هم بیشتر.
کتابخانه‌ها البته با ایده‌آل‌های ما فاصله دارند ولی خب به هر حال همین که ابلوموف را پارسال از آنجا گرفته‌اید نشان می دهد به هر حال به درد می‌خورد.
یاد وجدان زنو افتادم که چند ماه در قفسه کتابفروشی می‌دیدمش و حتا گاهی هم از قفسه درش می‌آوردم و و به جلدش نگاهی می‌انداختم و دوباره سر جایش می‌گذاشتم! خب حق داشتم!! اسمش و اسم نویسنده‌اش به گوشم نخورده بود... تا اینکه بالاخره یک بار دو سه پاراگراف ازش خوندم و با اکراه اون رو خریدم... وقتی دو سه سال بعد خواندمش نمی‌تونستم خودم رو کنترل کنم! از بس عالی بود... و البته مثال‌هایی از این دست باز هم هستند.
لذا توصیه می کنم قفسه‌ها را با دقت بیشتری نگاه کنیم
بله پیشنهاد شما را حتماً لحاظ خواهم کرد (منهای قضیه پی دی اف که راه دست من نیست!)
ممنون

مجید مویدی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:19 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام
قبلا گفتم که متاسفانه داستان پلیسی خیلی خیلی کم خوندم. اما خبر خوب برای خودم اینه که تو برنامه ی امسالم، ادبیات مریکا هست، با بازخونیِ یه کار از فاکنر، رسما استارت ادبیات آمریکا رو زدم از هفته ی پیش. و در ادامه ش، هم قسمتی رو به رمان جنایی اختصاص میدم حتما.
+ ممنونم بابت معرفیِ خوبت. هم تمجیدِ تو، هم سحر، یه جورایی مطمئنم کرد که از این کار خوشم خواهد اومد.

سلام
موفق باشی رفیق... خوشم میاد که با برنامه پیش می‌روی.
در پست قبلی به یادت بودم.
خیلی تعریف فیلمش را در این مدت شنیده‌ام... فرصت دست بدهد آن را خواهم دید.

ماهور دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 08:09 ب.ظ

چهار از پنج؟ خدای من کتاب ژانر جنایی و این همه امتیاز
همین الان ترغیب شدم برم بخونمش
من خودمم خیلی این ژانرو دوست دارم.
بخونم بعد میام نظر می دم

سلام
در نوع خودش یک پرداخت بی‌نظیر دارد.
روان و راحت‌الحلقوم مثل یک شکلات تلخ!!
منتظرتان هستم.

قاسم طوبایی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 10:44 ق.ظ

خورشید عزیز سلام
کتابفروشی دیجی کالا آبلوموف رو داره و به هر آدرسی هم پست میکنه..
امروز روز دیگه این چیزا غصه نداره...
خوش باشی

سلام
قابل توجه ایشان

بینام چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 06:30 ب.ظ

سلام و وقت بخیر
یک چیزی هست خواستم با شما در میون بذارم
دست کم در مورد ادبیات غرب این طوره که همیشه درباره زن شوهردار و خیانت قلمفرسایی شده کمتر اثری رو می بینیم که از یک زن آزاد یا بدکاره گفته باشه خیلی از آثار مهم سینمایی هم جز این حرفی برای گفتن ندارن که لابلای نوآوریها و جذابیتهای تکنیکی مغفول می مونه و به چشم نمیاد. چه اصراریه که حتما سراغ همچین سوژه ای بریم؟ به نظرم این همون فقر مضمونه که تولستوی در کتاب هنر چیست گفته
خواستم نظر شما رو که خیلی بیشتر از من داستان خوندید بدونم
تشکر

سلام دوست عزیز
موضوع خیانت یکی از موضوعاتی است که پیچیدگی و جذابیت داستانی دارد و طبعاً وقتی خیانت موضوع محوری داستان باشد مرد یا زن، متاهل می‌شوند. طبعاً وقتی تعهدی در میان نباشد خیانتی هم رخ نمی‌دهد. موردی که شما مد نظرتان هست زن آزاد و غیره به طور کل از این مقوله خارج می‌شود و البته بسیاری از داستان‌هاست که موضوعشان خیانت نیست و چنین شخصیت‌هایی در آن حضور دارند و جذابیت‌های خاص خودشان را دارد.
تکراری بودن مضمون لزوماً موجب نمی‌شود که نتیجه بگیریم داستانی که به آن مضمون می‌پردازد حرفی برای گفتن ندارد. اتفاقاً زاویه نگاه نویسنده به مضمون به همراه همان نوآوری‌ها و جذابیت‌های تکنیکی که شما اشاره کردید می‌تواند یک داستان را علیرغم نخ‌نما بودن موضوعش به یک شاهکار تبدیل کند.
ممنون

خورشید پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:31 ق.ظ http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

اقا میگن انقلاب میشه دارالمجانین کاغذی پیدا کرد نمیدونم بگم سعی کنید بخونید یا نگم چون جمالزاده رو خیلی دوست دارم دلم میخواد با تحکم بگم بخونید :))
خیلی سال پیش خوندم اونقدری که خیلی یادم نمونده داستانش چی بود ولی شیرینیش هنوز زیر زبونمه جوری که داشتنش جز ارزوهای قبل مرگمه حداقل بخاطر من بخونید وازش بنویسید تا به نصف ارزوم برسم ممنون

سلام مجدد
الان نگید
ولی حتماً گوشه ذهنم نگهش می‌دارم و آن را تهیه می‌کنم.
و البته بعد از آن یه‌جوری جلوی صف جا می‌زنمش!
به هر حال رفاقت این جور جاها خودش را باید نشان بدهد

ماهور جمعه 5 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 08:18 ق.ظ

سلام
با همه چیزهایی که گفتید موافق بودم
و چقدر میپسندم کتابهایی که روون و سریع اند
اوایل داستان که فرانک تو قمار میبره و بعد میبازه یه جور خلاصه ای از تمام داستانه
اسم داستان رو هم دوست داشتم
کلا از گربه ها میترسم
و واقعا برای داشتن بعضی چیزها حاضریم همه کار بکنیم ولی وقتی به دستش میاریم میبینیم اونقدر ارزشش رو نداشته

سلام
چه اشاره دقیقی به آن صحنه بیلیارد داشتید. آفرین
به واقع آن صحنه واجد شرایطی که اشاره کردید هست...
درخصوص گربه‌ها هم اگر چنین حسی دارید نقل مکان به شهرک اکباتان را به شما پیشنهاد می‌کنم جهت رفع این فوبیا
نکته آخرتان هم بنیادی است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد