میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شهود فلانری اوکانر

 

"هیزل موتس" مرد جوانی است که پس از اتمام دوران سربازی (جنگ دوم جهانی) به زادگاهش در جنوب آمریکا بازمی گردد , روستای کوچکی که اکنون متروک شده است. خاطراتی از کودکی را به یاد می آورد که نشان می دهد در خانواده ای خشک و متعصب بزرگ شده است. پدربزرگش یک مبلغ متعصب مسیحی بود که با ماشینش به شهرهای اطراف سفر و موعظه می کرد. هیزل حالا به فردی ملحد تبدیل شده است. او وارد شهر کوچکی می شود و ماشینی قدیمی می خرد و شروع به تبلیغ دینی بدون مسیح می کند. به مرد کوری که به همراه دخترش گدایی و تبلیغ مسیحیت می کند برمی خورد , مردی که به خاطر اثبات آمرزیده شدنش توسط عیسی خود را کور نموده است و...

والد قوی یا وجدان بیدار

هیزل واقعن می خواهد از عقاید سابقش خلاص شود و به خاطر پیش زمینه های خانوادگی اش از عیسایی که به او معرفی کرده اند نیز فراری است. برای این که با مفهوم عیسی روبرو نشود راهکاری که از نوجوانی به ذهنش رسیده است این است که مرتکب گناه نشود چون به مجرد گناه کردن عیسی به سراغش می آید. این عیسی را می توان همان نفس لوامه یا وجدان او دانست (عنوان کتاب هم به نظرم به همین موضوع اشاره دارد).من ترجیح می دهم بگویم "والد قوی" ...والدی که در محیط خانوادگی او شکل گرفته و در پس ذهن هیزل مدام او را عذاب می دهد و...

او مدام تکرار می کند که به هیچ چیز اعتقادی ندارد, یا این که تنها حقیقت آن است که حقیقتی نیست, یا این که وجدان نیرنگی برای سربراه نمودن مردمان است و از این قبیل...اما آیا انسان قادر است به راحتی عقایدش را تغییر دهد؟ آیا انسان قادر است هر عملی را که اراده کند را انجام دهد؟ برخی موانع درونی هستند که نقش مهمی در توانایی های ما دارند. سیر حوادث داستان نشان می دهد که "والد قدرتمند" به این سادگی ها تمکین نمی کند و گاهی سرنوشت را نیز رقم می زند.

هیزل موقعی که به سربازی می رود و زمانی که از آنجا برمی گردد یک کیف کوچک همراه دارد که همه متعلقاتش در آن قرار دارد. چیز اضافه ای همراه ندارد. وقتی در ابتدای داستان لباس نو می خرد , لباسش را در سطل آشغال می اندازد بدین ترتیب محتویات کیف اهمیت می یابد. دو چیز مهم از این محتویات از طرف نویسنده در چند جا معرفی می شود: کتاب مقدس و عینک مادر! این دو به عنوان نمادهایی از دوران کودکی اش همیشه همراه او هستند...دقیقن همانطور که والدش به همراه اوست! او تنها کتابی که می خواند کتاب مقدس است و طرفه آن که با وجود نداشتن مشکل بینایی موقع خواندن, عینک مادرش را به چشم می زند و علیرغم خسته شدن چشمانش به این کار ادامه می دهد!

او و پدربزرگش متقابلن از یکدیگر متنفر بودند اما هیزل به همان سبک پدربزرگ اتوموبیلی برای تبلیغ می خرد (نحوه خرید ماشین جالب است گویی ماشین او را انتخاب می کند) و حتا وقتی لباس نو می خرد لباسی می خرد که شبیه کشیش هاست و مدام باید به این و آن توضیح بدهد که کشیش نیست و به هیچ چیزی اعتقادی ندارد...!

حتا چیزی را که تبلیغ می کند "کلیسا"ی بدون "مسیح" است, یعنی از عناوینی هم که از آن ها فراری است نمی تواند جدا شود...دیالوگهایی که با افراد برقرار می کند (بعضن بدون مقدمه چینی) همه بر محور آموزه های مسیحی دور می زند, و این نشان از درگیری شدید درونی اوست. 

کلیت زندگی او را دختر مرد کور این چنین توصیف می کند:...فهمیدم که تو هیچ وقت نه خودت از زندگی لذت می بری نه می ذاری دیگران لذتی ببرند, چون جز عیسی چیز دیگه ای تو زندگیت نمی خوای!

 

گوتیک نو , گروتسک

در پشت جلد در خصوص سبک اوکانر و این کتاب چنین می خوانیم:

شهود یک داستان به سبک گوتیک نو است: داستانی با فضاهای عجیب, غریب, شوم و ترسناک. این فضای گوتیک به هیچ وجه به قصد ایجاد هیجان یا هراس خلق نشده, بلکه نویسنده خواننده را آگاهانه به این فضاهای مضحک و جنون آمیز می کشاند تا بینش خود را درباره ابتذال جامعه شهری و بی بند و باری و بی خیالی و گم گشتگی مردم بیان کند.

خب این یکی از مواردی است که تقریبن می توان به نوشته های پشت جلد اعتماد کرد!! در قسمت بالا به گوشه ای از فضاهای مضحک و عجیب و غریب اشاره شد...باقیش هم بماند برای خواننده احتمالی.

***

از خانم فلانری اوکانر (1925-1964) سه عنوان کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است که خانم آذر عالی پور آن را ترجمه نموده است. شهرت خانم اوکانر بیشتر به سبب داستانهای کوتاه ایشان است. جایزه ای ادبی هم به نام ایشان هر ساله برگزار می گردد. جان هیوستون هم فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1979 ساخته است.

نگاهی به زندگی و آثار  (متنی که همه از روی هم کپ زده اند!)

دنیای داستانی اوکانر

مشخصات کتاب من: نشر دنیای نو , چاپ اول پاییز 1382 , تیراژ 3000 نسخه, 216 صفحه! , 1950 تومان

نظرات 17 + ارسال نظر
رضاکیانی شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 ب.ظ

اول

سلام
آورین رضا
فونتش ریزه یا خوبه؟

دو هفته اخیر شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ http://recent2weeks.blogfa.com/

سلام به دوست نویسنده و صاحب نظر در نظر داریم به صورت دو هفتگی برترین داستان کوتاه منتشر شده در فضای مجازی را به همراه نقدی بر آن معرفی و بازنشر کنیم.همچنین بقیه داستان ها را با لینک به صورت فهرست وار ارائه دهیم.جهت آشنایی بیشتر لطفا قسمت (درباره وبلاگ) را مطالعه نمائید. چنانچه مایل به همکاری در این زمینه هستید به وسیله ی ایمیل یا کامنت ما را مطلع نمائید. شما لینک شده اید و خوشحال می شویم ما را با نام "دو هفته اخیر" لینک نمائید. امیدواریم شما را کنار خود داشته باشیم.

سلام
من پیگیر فعالیت شما خواهم بود.چشم.حتمن.
فونت مطلب به نظر شما ریز نیست!؟

منیر شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام
ریزه ! فونتش ریزه !!!!!
....
چه موضوع قابل خواندنیی !
مختصر بسیار مفیدی نوشتید میله . ممنون .

سلام
یه سطح بزرگتر کردم خیلی زشت و بدقواره شد
من قبلن هم همیشه با این فونت کار می کردم اما نمی دونم چرا به چشم خودم هم ریز میاد!
....
قرار شد پارتیزانی بنویسم دیگه!
(متوسط رو به خوب)

محمد شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:22 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

سبک جذابیه این گوتیک.
داستان ایرانی توی این سبک چی داریم؟

سلام
من چیزی به ذهنم نیومد به خصوص که من چندان در این زمینه وارد نیستم.

ققنوس شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

چه داستان جالبی! از اون ماجراهای مورد علاقه منه


سلام
ای بد نبود... اما نه در حدی که بخوام توصیه ای در موردش داشته باشم.
ولی این رویکرد که آدمها هرجوری که بخوان نمی تونن تغییر کنند مورد علاقه منه...

زنبور شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
بعضی وقتها رگه هایی از این آدم رو تو وجود خودم حس میکنم. عقاید مذهبی و مناسک اون خواه ناخواه توی این مدت سی و اندی سال عمر در جان مان رسوخ کرده.
باید کتاب خوبی باشه. ممنون از معرفی

سلام
این برداشت من از کتاب و در حقیقت حرف مهمی که من از کتاب تونستم استخراج کنم بود...
به هر حال این والد ما بعضن کوتاه بیا نیست و یه جاهایی شاید غلبه بکنه و این بستگی داره به بخش های دیگه وجود و...

امید یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

آره آقا ما ملحدین کلا آدم های درگیر و تنها و بدبختی هستیم که هرچند به زبون انکار میکنیم اما ته دلمون همچنان برای عیسی و موسی و بودا و یعقوب لیث صفاری می تپه !

نمی دونم این "رو" رو این نویسنده ها از کجا می آرن ! :)

پست قبلی رو خوندم , در مورد رستوران جنین گفته بودی ... چرا درگیری باهاش ؟ ... ترجیح میدی کدوم باشی ؟ آدمی که به دیرباوری متهمه ؟ یا آدمی که به ساده لوحی متهمه ؟ ... هر چیزیو که کمترین "بویی" از مزخرف بودن بده , انکار کن , نه اینکه بگی "نمی دونم" , بگو "چرنده" تا وقتی که عکسش بهت ثابت بشه ... می ترسی یکروزی یقت رو بگیرن که آقای میله , شما که ادعای روشنفکریت میشد چرا قضیه خوردن جنین در رستورانی در چین رو که درست بوده , باور نکردی !!؟ :)))

و اما واقعیت داستان چیزی نیست جز ابتکار یک سرآشپز خلاق برای تهیه غذا به صورت جنین انسان . تو یکی از پست های این پیج(که به شدت توصیه اش میکنم) به این موضوع پرداخته بودن :

http://www.facebook.com/Setade.Mobarezeh?ref=ts&fref=ts

این سایت هم جالب است :

http://www.gomaneh.com/

سلام بر امید
فکر نکنم همه ما این جور باشیم؟ هستیم؟! ولی هستند کسانی که خیلی مضحک تر از این شخصیت داستانی هستند که البته میشه اسم دیگری رویشان گذاشت...
.......

اره اعتراف می کنم که گاهی واقعن هوس صراحت در چرند نامیدن چیزی مثل این ایمیل رو می کنم ... یا هر چیز چرند دیگه ای ...منتها گاهی ترجیح می دم یه جوری خود مخاطب معتقد به چرند بودن آن چیز چرند بشود
ببین آخه تو چه جامعه ای زندگی می کنیم؟ این ایمیل بارها و بارها چرخ خورده است و تواترش به حدی است که نویسنده ای جوان آن را در کتابش می آورد و از سقوط انسانیت حرافی می کند! و فردا روزی هم (چه بسا امروز) مسافرانی از دیدن رستوران به چشم خودشان خاطره می بافند و الی آخر...
یکی دو تا که نیست لامصب!
بالاخره شاید از این رهگذر چهار نفر یه بذر شک درونشون کاشته شد و الی آخر وگرنه کی یادش می مونه که من چیو تایید کردم و چیو انکار... اصن من کجای این دنیام و چقدر به حساب میام که اووووه یکی بیاد وقت بگذاره بگه فلانجا چنین گفتی و چنان
.....................................................
و اما بسیار ممنون بابت رونمایی از واقعیت داستان در اینجا
آدم می مونه توی این ابتکار و خلاقیت!!! خلاقیتم تو حلقش بیا این هم صراحت!
.................
جدن دستت درد نکنه رفیق

................................
آقا این سایت گمانه با توصیه و اینا جور در نمیاد یه پست مشتی جداگانه می طلبد برای معرفیش که ایشالا در اسرع وقت می نویسمش

http://khaneipedar.persianblog.ir/ یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ق.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

دوست خوبم وبلاگم هفت ساله شد . یکی از مهمترین اتفاقها دراین مدت آشنایی با نوشته های خوب شما بود . خوشحالم که با شما آشنا شدم.

سلام

محمد یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

من چشمام ضعیفه. کلا بیشتر وبلاگها و سایتها فونشون با چشم ما نمیخوره. من ویو صفحه رو بزرگ میکنم همیشه. اینم یه راه حله دیگه

سلام
ممنون که تحمل می کنید
یه فکری براش می کنم...فاصله بین خطوط رو تنظیم می کنم که یه خورده بهتر بشه

محمد یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

دوست عزیز مشکلی نیست. نوشتن از شما، خوندن و بهره مندی از ما

درخت ابدی یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
این رو بهش می‌گن دین‌داری وارونه! فقط تمام عقایدش رو نگاتیو کرده.
به نظرم، بیش‌تر گروتسکه، نه گوتیک.
قضیه‌ی والد درسته.

سلام
بله تقریبن یه همچین چیزی...عکس العملی...

تیتر انتخابیم یک همچین چیزی رو مد نظر داشت
.....................
چه خبره این دلار و سکه و ملک پکرمون کرده اساسی

ke دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ

adama mitoonan taghir konan!!
mitoonan agha mitoonan!!
e!!

سلام
البته که می تونن
منتها نه به صورت واکنشی و عکس العملی و سطحی

مدادسیاه دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام
میله جان از پاسخی که به ققنوس داده ای به نظرم می آید داستانهای ناتورالیستی حسابی به کارت خواهند آمد. من که از قضا طرفدار داستانهایی ام که در آن آدمها هر تغییری که بخواهند می کنند و هر چه که بخواهند می شوند.

سلام
شاید ریشه اش در این باشه که من دوست دارم تغییر کنم!! و این که با دیدن اون حالت یه جایی در درونم خوش به حالش میشه که بابا اگه تو نتونستی تغییر کنی تنها نیستی!
من فارغ از هر ایسمی, هر داستانی که موقع خوندنش از این دنیا کنده بشم رو دوست دارم.
ژرمینال رو هم دوست داشتم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ب.ظ http://rahaeyansan.blogfa.com

هیزل از ترس عیسی ایا فکر بد هم نمیکند؟

سلام
این هیزل آدم عجیبی است!
بحث ترس نیست بیشتر یه جور بیزاری است...
فکر بد که چه عرض کنم کار بد هم می کند... مثلن قتل

کهکشان سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ http://galehje1234.blogfa.com

کتاب هایی که پست میکنید ایا برای خودتان جذاب است..یا تفاوتی نمیکنه هرچی بخوانید پست میکنید.

سلام
سوال خوبی است
هر کتابی که می خوانم در موردش می نویسم
خوانندگان خودشان قضاوت می کنند که آن کتاب می تواند برایشان جذاب باشد یا خیر...
اما در نوع نوشته ها و یا پاسخ به کامنت ها مشخص می شود که نظر خود من چه بوده است. البته اگر کسی صراحتن هم بپرسد جواب می دهم.
این کتاب از نظر من متوسط بود و یه خورده رو به خوب.
ممنون

سرونار چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

شاید فقط لازمه که خلاف طبیعتمون رفتار نکنیم اون وقت نه درگیری درونی پیش میاد نه ناراحتی نه افسردگی ...
آه از آن جور و تطاول که درین دام گه است
آه ازآن سوز ونیازی که در آن محفل بود

سلام
مشکل اونوقت اینه که طبیعتمون چیه!...نه؟
آیا طبیعت انسان مقتضی ستایش خالق است؟
آیا طبیعت ما پیروی از عیسی است یا موسی یا بودا یا ...؟
حالا یه کم مضحک تر و غیر جدی تر بخواهیم مثال بزنیم:
آیا طبیعت مرد مقتضی ارتباط با بیش از یک زن است!!!؟
تاریخ و جغرافیا اگر برای سوالات اول جواب قاطعی ندارد برای سوال آخر جواب اجماع گسترده تری دارد
من که کلن به چیزی به نام طبیعت مشکوکم!

کریم جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.lastnotes.blogfa.com

سلام اگه برای تبادل لینک تمایل داشتید خوشحال میشم.با اسم یک ذهن مقاومhttp://www.lastnotes.blogfa.com

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد