میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گرگ بیابان هرمان هسه

 

مرد جوانی از آشنایی خود با مردی 50 ساله به نام هاری هالر می گوید و مختصری در مورد او و اخلاق و رفتارش صحبت می نماید (هر دو مستاجر عمه این جوان بوده اند). هاری هالر خود را گرگ بیابان می خوانده است (اشاره به تنهایی و مردم گریزی و بی قراری و بی وطنی وسرگردانی و...) و معمولاً در اتاقش مشغول خواندن و نوشتن بوده است و گاهی هم به میخانه ای سر می زده و ... تا این که بعد از ده ماه بدهی هایش را پرداخت می کند و ناپدید می شود و این جوان دیگر خبری از او ندارد...هالر جزوه ای دست نویس را برای این جوان باقی می گذارد و ذکر می کند که جوان مختار است که هر کاری را با آن انجام دهد. جوان مذکور هم دست نوشته ها را عیناً برای ما منتشر می کند ... هاری هالر در این جزوه از وضعیت خود و سیر و سلوک درونی خودش نوشته است و...

اشک ها و لبخندها

در مورد این کتاب باید به روش خاصی متوسل شوم که علت را در ادامه خواهم نوشت عجالتاً اسمش را می گذارم اشک ها و لبخندها , چرا که بعضاً لبخند بر لب می آورد و بعضاً اشک از چشم ...شماره صفحات را هم می آورم چون که لازم است:

1- گرگ بیابان پدیده عادی عصر ماست, تراژدی مردم خردمندی است که دچار نومیدی می شوند... برای آنهایی که از این تردید های شکنجه بار اصلاً خبر ندارند گرگ بیابان چیزی غیر قابل فهم است (ص5 پیشگفتار مترجم)... نتیجه آنکه من ... همه چی آرومه من چقدر خوشبختم!!

.

2- این حکم طبیعت نیست که مردم فکر کنند, زیرا آن ها برای زندگی آفریده شده اند , نه برای تفکر. بله, و هر کس که فکر کند, یا مهم تر از آن, هر کس که تفکر را پیشه خود نماید کارش به جاهای باریک می کشد و آن وقت با این کار زمین خشک را با آب مبادله کرده و روزی هم در آن غرق خواهد شد. (ص30)

.

3- آیا همه آن چیزهایی که ما فرهنگ , روح , روان , زیبایی یا تقدس می نامیم همان شبحی نیست که مدت ها قبل مرده است و تنها عده ای احمق مثل ما آن را حقیقی و زنده می پندارند؟ (ص61)

.

4- یکی بود, یکی نبود, مردی بود به نام هاری ملقب به گرگ بیابان, روی دو پا راه می رفت, لباس می پوشید و انسان بود, اما با این اوصاف در واقع یک گرگ بیابان بود. از چیزهایی که مردمان فهمیده می توانند بیاموزند چیزها آموخته بودو آدمی به نسبت باهوش بود. آن چه را فقط او یاد نگرفته بود این بود که : رضایت خاطر را در وجود خویش و زندگی خویش جستجو نماید. (ص67)

.

5- این مطلب که آیا این لحظات کوتاه و اتفاقی می توانست سرنوشت گرگ بیابان را طوری تعدیل و تنظیم نماید که در حاصل بین خوشی و رنج توازن و تعادل برقرار شود یا این که احتمالاً خوشی کوتاه ولی زایدالوصف آن ساعت اندک به تمام رنج هایش غلبه کند یا خیر نیز خود مطلبی است که آدم های فارغ البال می توانند روی آن به دلخواه امعان نظر کنند. (ص72)

.

6- در این جا سجیه ای ثابت قدم و غیر قابل انعطاف از خود نشان می داد. فقط به واسطه فضیلتی که داشت محکوم به نزدیک تر بودن هرچه بیشتر با سرنوشت زجرکش خویش بود. (ص74)

.

7- صاحبان قدرت را قدرت, پول پرستان را پول , فرمانبرداران را تملق و جویندگان لذت را لذت ضایع می کند. (ص75)

.

8- اندک اندک در هوای رقیق تر شده عزلت گزینی و انزواجویی احساس خفقان به او دست داد. زیرا اکنون نه هوای تنهایی و آزادی را داشت و نه هدفش این بود, بلکه مقدر چنین می خواست و حکم بر این بود. (ص75)

.

9- بنابراین برای آنکه به اصل مطلب بپردازیم می گوییم که گرگ بیابان داستانی خیالی است. (ص90) خدا خیرت دهد یه خانواده ای را از نگرانی درآوردی! اونم صفحه نود...

.

10- راه رسیدن به معصومیت و وجود لم یلد و خدا راهی است که فقط به پیش می رود, برگشت ندارد, نه برگشت به کودکی نه به گرگی, بلکه هرچه به سوی گناه کشیده می شود عمیق تر به زندگی انسان راه پیدا می کند. (ص 100)

.

11- و فی الواقع همین امور به هم پیوسته ماشینی است که مانع می شود آن ها هم مثل من از زندگی خود انتقاد کنند و حماقت و کم مایگی و مصیبت بار بودن آن را که ناامیدی نیز به همراه دارد بشناسند و بدانند که زندگی چیزی نیست جز همین اتلاف وقت و ابهام وحشتناکی که آن هم به سر تا پای همین زندگی خنده تمسخر می زند. (ص120)

.

12- ... آن کس که نمی تواند بدون اجازه دیگران از زندگی لذت ببرد آدم بدبختی است. (ص169) اینجا با این جمله پول کتاب زنده شد!

.

13- کلمات قشنگ ماریا , نگاه های لطیف و مشتاق او سپر زیبا شناسی مرا چاک چاک کرد.(ص207) و ایضاً این بنده حقیر نیز از مواضع مختلف به دلایل متفاوت ...

.

14- ...جمعیت قانعی که آرام نشسته بودند و به ماحضری که از خانه همراه خود آورده بودند گاز می زدند...(ص238) و من هم که ماحضری نداشتم زمین را...

.

15- گفتم: عجیب است که تیراندازی این قدر تفریح دارد! و عجیب تر آن که من صلح طلب هم هستم! (ص274)

.

و اما بعد...

هر کتابی مخاطب خاص خود را دارد و نمی توان متصور بود که کتابی مورد پسند و استفاده همگان قرار گیرد ; که اگر این چنین باشد به قول معروف باید کمی مشکوک به قضیه نگاه کنیم... به هر حال به نظر می رسد که , من در حال حاضر و در این شرایط ,قطعاً مخاطب این کتاب نبودم و باصطلاح این کتاب , کتاب من نبود.

نمی دانم چه سری بود , زبان نویسنده/مترجم بود یا موضوع و داستان کتاب یا بی سوادی من یا ... و یا همه این موارد در کنار هم , اما هر چه بود من هیچ گاه نتوانستم در فضای داستان قرار بگیرم. تلاش خودم را هم کردم و تا انتها رفتم ... حل المسائلی را هم که در ورژن مورد مطالعه من به قلم ادوین کیس بیر در انتهای کتاب آورده شده را هم خواندم. مطالب بعضاً جالبی هم در آن بود , انکار نمی کنم , اما خب در مجموع باید بگویم که : نچ!

در ایام خدمت مقدس سربازی تحت تاثیر مقاله ای از رضا براهنی , شعری مرتکب شدم در حد خفنگ!(حاصل ازدواج خفن و جفنگ!) فکر کنم شروعش اینگونه بود: بی پارچه های ابریشمی روتختی , ... اسمش زمزمه گاه بود و موضوعش دادگاه های مطبوعاتی , اما کمی پیچیده بود و برای هر کس که خواندم حتی متوجه موضوعش هم نشد! حتا با راهنمایی و...که البته حق داشتند... بعد هم توضیح می دادم که هر قسمت اشاره و تمثیل از چه چیزی است و مجموعاً به چه چیزی اشاره دارد , با نگاه های دوستانه دوستان روبرو می شدم! بعد به خودم گفتم آخر چرا باید شعری گفت که برای فهمیدنش اینقدر توضیح لازم باشد...البته طبیعتاً نقطه مقابلش هم مد نظرم نیست, آن هم می شود مقاله... به هرحال از یادآوری این خاطره قصد مقایسه و تشبیه نداشتم , هدف این بود که محترمانه و آبرومندانه بگویم نفهمیدم و از این نفهمیدن , رضایت ندارم...

در انتها هم چون این کتاب را درک نکردم لذا توصیه خاصی در موردش نمی کنم. قطعاً علاقمندان خاص خودش را دارد و حتا شاید به کار دوستداران روانشناسی یونگ به خصوص مبحث ناخودآگاه فردی و... هم بیاید. من هم مدتی باید خودم را به داستانهای ساده ببندم تا کمی روبراه شوم.

"گرگ بیابان" در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ توصیه به خواندنش شده است حضور دارد. ما که حج مان را به موقع ادا کردیم! از این نویسنده برنده نوبل ، چهار کتاب در این لیست حضور دارد که هر چهار کتاب هم ترجمه شده است.

این کتاب احتمالاً سه بار به فارسی ترجمه شده است:

مرتضی ملکی   نشر ارغوان  1362

قاسم کبیری   نشر فردوس  1368 (ترجمه ای که من خواندم)

کیکاووس جهانداری  بنگاه ترجمه و نشر کتاب  1346 (چاپ دوم)

کیکاووس جهانداری  نشر اساطیر  1368

در مورد این کتاب و کتاب های دیگر هسه ، کتابهایی ترجمه و چاپ شده اند به قرار زیر :

بازخوانی تفسیری و انتقادی آثار هرمان هسه  رضا نجفی  کاروان1387

نگاهی دیگر بر آثار برجسته هرمان هسه  جری گلن  سپیده عندلیب  نشرنقطه1373

نقد و تفسیری بر گرگ بیابان  جان سایمونز  فریدون مجلسی  کتابسرا1368 

لینکهای مرتبط

بوف تنهایی من

کتابدوست

مجله سمرقند اینجا و اینجا

این مطلب کوتاه روزنامه شرق هم بد نیست

پ ن 1: مشخصات کتاب من: انتشارات فردوس , چاپ پنجم 1387 , 383 صفحه, تیراژ2000 نسخه, قیمت 5000 تومان.

پ ن 2: کتاب های بعدی به ترتیب , "قول" فردریش دورنمات , "اجاق سرد آنجلا" فرانک مک کورت , "ژرمینال" امیل زولا و "قصری در پیرنه" یاستین گوردر خواهد بود. بشتابیم تا عید نشده است آخرین کتاب های امسال را بخوانیم.

 

 
نظرات 27 + ارسال نظر
فرواک شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
خب پس بنابراین توصیف باید بهتان گفت خسته نباشید.
ممکنه یکم تصور چنین حالتی سخت باشه. اما باز طبق گفته ی خود هاری آدمها ممکنه نه تنها از دو روح بلکه چندین روح تشکیل شده باشند.«جسماً همه منفردند،ولی روحاً هرگز...ص93» حیوان صفتی در عالم تناسخ خیلی معنا پیدا می کنه.
به نظر من کتاب خیلی عمق داری بود. مثلاً هرمینه و یه جورایی خود پابلو تصویر در آینه ی خود هاری بودند. توصیفاتش درمورد رسیدن به شادی در آن تماشاخانه نیاز به فکر کردن داشت. جملات تاملی زیادی توی کتاب داشت که من ازشان خوشم می آمد. مثل توصیف واژه ی « انتحار کننده» در ص 77 و 76.یا توصیف موسیقی در ص 200. یا مشخصه های بورژوا بودن.
من هم ترجمه ی کبیری رو خوندم. نشر فردوس تقریباً پنج شش تا از آثار هسه رو چاپ کرده.

سلام
در مورد عمیق بودن کتاب حرفی ندارم...
زبان کتاب حداقل در مورد من , به گونه ای بود که اصلاً به من راه نمی داد!! اگر الان بخواهم تصمیم بگیرم باید بگویم از این مترجم و انتشارات حالا حالا ها سراغی نمی گیرم...

قصه گو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

و شکنجه اییه خواندن کتابی که آدم هیچی ازش نمی فهمه
اینطور مواقع احساس جلبک بودن بهم دست می ده.

سلام

حکایت من و کتاب حکایت زن و شوهریه که می خوان بچه دار بشوند اما بچه شون نمیشه و آخرشم معلوم نمیشه اشکال از کدوم طرفه!!

ص.ش شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

ممنون از معرفی این کتاب..
میشود بگویید چگونه می توان این لیست ۱۰۰۱ را پیدا کرد؟؟
بعضی کتابها ثقیل اند....
نمیدان چرا این روزها نمی توانم متنهای زیبای کتاب ها را در ذهن بسپارم..شده چند باری باید ۱ متن را بخوانم....

سلام
چرا نمی شود...در لینک زیر تعدادی از کتابهایی که از این لیست ترجمه شده آورده شده است اما باید عرض کنم این لیست ناقص است:
http://www.khabaronline.ir/news-52653.aspx
در لینک زیر هم لیست کامل انگلیسی را می آورم که دیگه ...:
http://booklit.com/blog/1001-books-to-read-before-you-die/

...........
البته در بعضی روزها آدم ناخودآگاه اینگونه است ... درست می شود

ققنوس خیس شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

انسان گرگ انسان است. توماس هابز
عجیب است که متوجه نشده ای میله جان ... به نظر ِ من که تقصیر ِ مترجم است ... وگرنه هرمان هسه بسیار مفهوم است !

سلام
من که واللللا تا الان برخورد مستقیمی با ایشون نداشتم!! فکر نکنم بروبچ ایرانی هم که به آلمان تشریف برده اند حالا حالا ها بتوانند در مورد نثر ایشان قضاوت کنند... همه تقصیر را هم نمی شود گردن مترجم انداخت... به هر حال به نظرم دست انداز و سنگلاخ زیاد داشت این متن...
می خوای همینو بهت عیدی بدم ببینی چطوره

رها از چارچوب ها شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:38 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام
نه خسته
با راهنمایی یک رند لیبرال دموکرات دریافتم که هسه خوانی کار من نیست و سراغ این کتاب نرفتم و با توجه به تعریف میله ای کتاب از نخریدنش خوشحالم

سلام
شما هنوز وداع با اسلحه را تمام نکرده اید؟!
آقای رند را هم ملاقات نمودیم ... البته دیگه دیر شده بود
من هیچ کس را به نخریدن کتاب ترغیب نمی کنم

بونو شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام

محمدرضا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
من نویسنده هایی که احساس می کنند راز هستی را می دانند دوست ندارم. یکی هرمان هسه اینطور است یکی لئو تولستوی یکی دیگر ها کائولو! پوئیلیو! خیلی از شعرهای سهراب را هم اضافه کنید!

اما آنجا که گفتی پول کتاب زنده شد خیلی خندیدم! :)))

سلام
من البته به این شدت و غلظت حساسیت ندارم... اما پیچیده گویی و مغلق نویسی را هم دوست ندارم...
اونجا هم قضیه قمارباز و چیز و اینا صادق بود

آنا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ

۱. جملات انتخابی خیلی خوب بودن
۲. اون شعرو می ذاشتی
۳. ژرمینال رو اول بخون کار بی نظیر زولاست ... من ۳ بار خوندمش ...
۴. ترغیب شدم با این پستت به جمع کردن کتاب واسه عید و خوندن تو شبهای عید .... روزهایش را با پسرکم خواهم بود به تجربه های جدید ان شاع ا...

سلام
1- همش خوب بودند؟ یکی دو تاش خیلی ناروان بودند...
2- اون شعر با بقیه سوخت! الان خیلی زور زدم شروعش و یکی دو تا جای دیگه ش یادم اومد... خوب نبود
3- قول رو تموم کردم و اجاق سرد آنجلا رو شروع کردم... ایشاللللا پشت بندش اونو شروع می کنم ... دلگرم شدم ممنون
4- حتماً این کار رو بکنید... بعد از این پست ها به این موضوع خواهم پرداخت

سرونار یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ

نقد کتابو ...
اما نوشته های خودت خیلی جالب بود

سلام
ممنون

ققنوس خیس یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ

نه نمی خواهم ! خودم دارمش

سلام
همین ترجمه رو؟؟؟؟

حسین(گیلانی) یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام

سلام برادر
رسیدن به خیر

دیوانگی محض من یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

کیفور شدیم

سلام
نوش جان

آهو یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام
به ضدپیشنهاد یه دوست تا حالا طرف این کتاب نرفتم.گفته بود هسه عرفان و فلسفه ی زندگی و روح آدما و این قسم ذات شکافیهای کوئیلویی رو قاطی میکنه و...حالا من نمیدونم حق با رفیقمه یا نه ولی کلا فک میکنم فضای داستان با ارزشتر از اینه که تریبونی برای ایراد خطبه های فلسفی باشه.یعنی خوب نیست داستان محکوم مفاهیم بشه.
اسکار هم پیشاپیش مبارک هممون.می بریم دیگه؟
مانا باشی

سلام
من هم با این حرف شما کاملاً موافقم...
داستان معمولاً در این گونه ، در درجه پایین تر قرار می گیره و... من که ترجیح می دم برم سراغ یک مقاله در مورد اون موضوع تا ...
..........
امیدوارم
ممنون و به همچنین

hazhir یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://zoo5000.blogfa.com/

این روز ها کتاب ....چی بگم.خودت همه کلیشه رو می تونی.چه برسه به کتاب های سخت.

سلام
متوجه جمله دوم نشدم
ولی خب به امید روزهای بهتر که ذهنمون مثل اشکهای الانمون روان بشود

ص.ش یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

حکایت من و کتاب حکایت زن و شوهریه که می خوان بچه دار بشوند اما بچه شون نمیشه و آخرشم معلوم نمیشه اشکال از کدوم طرفه.....
آخ آخ زدید به هدف ....
من این جمله شما را به خیلی ها گفته ام.. اول کمی گیج می شوند. بعد تر ها عادت می کنند و درکش می کنند...
ان شالاه به یمن پیشرفت های علمی وو... بچه دار هم می شید.

سلام

این حل المسائل ها هم یه جورایی کار لقاح مصنوعی رو انجام می ده ... بد هم نیست... بچه بچه است دیگه...

لاله یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

حکایته کنابخونه بابامه...یه کتابی بود توش فکر کنم از فرانتس کافکا بود اگه اشتباه نکنم به اسم مسخ...از اونجایی که من وقتی مدرسه بودم هر چی جلون بوذ رو میخوندم حالا شما بگو نمرات ملت رو هم میخوندم...این کتاب رو من تا ۲۰ سالم بشه ۳ بار خوندم ( نیست که کمبود کتاب بود دوره میکردم) تازه فکر کنم فهمیدم منظورشو! البته فکر میکنم

لابد یا باید بزرگتر بشی یا هم خیلی اسون اون قشنگ ننوشته دیگه! به نظر من که هر کی راحت تر بنویسه اون بهتر فهمیده مثل معلمی که هر چی بهتر توضیح میده معمولا تحصیلکرده تره یا از رو عشق و علاقه کارشو انتحاب کرده!

سلام
به نظرم زبانش برای من آزاردهنده بود... یعنی برای این تیپ داستانها باید خلاصه هوای خواننده رو یه جوری داشت
در مورد زمان خواندن هم معمولاً ما اکثر اوقات کارهای خوب را در زمان نامناسب انجام می دهیم! توی اون سن باید کلی کلاسیک می خوندیم و اینا...
البته هر وقت ماهی رو از آب بگیریم نسبت به قبل یه کم بزرگتر شده!

درخت ابدی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
طفلک هسه! اینم از اون نویسنده‌هاییه که خوندن کاراش حال و هوایی می‌خواد. من که 15-16 سال پیش بیش‌تر کاراش رو خوندم باهاش کیف می‌کردم و برام جذاب بود. این نقل قول‌هایی که ازش شده زیاد تفاوت‌هاش رو با نویسنده‌ی رقیقی مث کوئیلو نشون نمی‌ده، در حالی که اصلا قابل مقایسه نیستن.
هسه جزو نسلیه که جنگ جهانی رو درک کرده و به پشتوانه‌ی نگاه و ادبیات رمانتیک، راه خودش رو رفته و تاثیر زیادی هم گذاشته.
زیاد دور از تصور نیست که چرا بیش‌تر ما الان با این نگاه کنار نمیاییم. اما پسند ما به کنار، یه تک‌نگاری خوب به اسم "هرمان هسه" (نسل قلم) و فصلی از کتاب "راه فروبسته" (ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند) جایگاه واقعی آثار هسه رو بدون اغراق و شیفتگی نشون می‌ده.
من ترجمه‌ی جهانداری رو خوندم که بهتره.

سلام

واقعاً حس می کنم بهش یه کم ظلم شد! البته وقتی یه متن ترجمه میشه برای نویسنده شریک های دیگری تراشیده می شود که همه باید همپای هم تلاش کنند تا یه اثر جایگاه خودش رو پیدا کند...البته خواننده هم باید هم حال و هوا و مود خاص اون کتاب را داشته باشد و....
غیر از این که شاید من تو حال و هواش نبودم خود متن هم راه نمی داد!!
حالا یه بار دور همی می بینیم با هم...
ممنون درخت

منیره سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
میخواستم بگم آخ جون یه کتاب کم شد که کامنت درخت رو دیدم . یه بار اضافه شد . کی شود که بشود.
........................................

با این مطلب کوتاه روزنامه شرق ، دلمان خواست املاک و مستقلاتمان را بفروشیم ، با پولش برویم همه ی موزه خانه ها را لا اقل یک بار هم که شده ببنیم . بعد به خودمان امدیم که راستی کدام املاک ؟

سلام
اتفاقاً این لینک شرق را مخصوص شما و نییییز گذاشتم تا بلکه از تفریحات فرهنگی هم استفاده کنید به نییییز هم سلام برسان
....
حالا نمی خواد همه املاک رو بفروشی ... یکیش کافیه...

ققنوس خیس سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام
من قبلن ترجمه ی دکتر قاسم کبیری را خوانده ام ... البته به شکل پی دی اف
///
با درخت موافقم ! هسه را با نویسنده ی آبکی و عوام پسندی چون کوئیلو نباید یک کاسه کرد !
البته هر کس نظر خودش را دارد

سلام
ترجمه خوب بود به نظرت؟

zmb چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

آن احساس گرگ شدن، بیابان زده شدن، سگ ولگرد شدن، سوسک شدن، هرمان هسه، هدایت، کافکا، چقدر تکرار می شود ، هر کسی اما زبان خودش را دارد.
اولین بار است که از خواندن یک وب انقدر خوشحال شدم، هم برای خودم و هم برای نت.
لینک وبتان را با اجازه تان برداشتم برای سمت چپ وبلاگم.
مشکلی که نیست؟
قلمتان سبز

اختیار دارید قربان خوشحال می شوم...
لطف دارید

roya پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام .از خواندن پست های قدیمی مخصوصا اگه مال چهااااار سال پیش باشه چندان برام جذاب نیست اما من بعد از خواندن گرگ بیابان که بلاخره دیشب تمومش کردم امدم دنبال نقدش و به این بلاگ رسیدم و خوندمتون و باید بگم خداروشکر کردم که من تنها نیستم که همچین حس و حال گنگ و ملسی رو با خواندن این رمان عجیب پیدا کردم ...باور کنید که حق با شماست ..هرمان هسه به من هم راه نداد و جالبه که بگم از ابتدای کتاب تا انتهای ان صبورانه و با تمام وجود و همه ی کشش مغزم داستان رو میخوندم و تازه زیر خیلی از جملاتش رو حریصانه و مشتاقانه خط کشیدم به امید انکه همواره جملات انتخابی و خط کشیده شده رو مکررا بخوانم و در اعماق ذهنم جای دهم....ولی بعد از انکه اخرین صفحه رو خواندم قسم خوردم که اگه از بی کتابی هم بمیرم دیگه برای دومین بار این رمان را نخواهم خواند.....
من رمان سه شنبه ها با موری را بیشتر از شش یا هفت بار خوانده م و رمان همنام جومپا لاهیری رو چهار بار و و و ......

سلام
وقتی من کامنتی برای نوشته‌های قدیمی علی‌الخصوص چهار سال قبل دریافت می‌کنم خیلی ذوق می‌کنم. از این بابت ممنونم.
ببین رویاجان یک چیزی بگویم بین خودمان باشد: من و شما در این زمینه تنها نیستیم! منتها اذعان به لخت دیدن پادشاه راحت نیست. نمی‌گویم پادشاه لخت است بلکه من او را لخت می‌بینم. برخی البته بسیار او را خوش‌لباس می‌بینند. منتها من با این متن اصلن نتوانستم ارتباط برقرار کنم. آنهایی که توانسته‌اند قطعن ساختار ذهنی متفاوتی با ما دارند و این نکته قشنگ ماجراست.

فریدون مجلسی شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:14 ب.ظ

منن امروز این سایت را دیدم. درواقع هسه را با کوئیلو قابل مقایسه نمی دانم. اما راست می گویید، بعضی ها دوست دارند برای مردم چیستان طرح کنند، در حالی که مردم خواهان آنند که چیستان هایشان حل شود! وقت ندارند! یعنی نمی خواهند مطالب ساده و آسان برایشان تبدیل به مسائل پیچیده و مشکل شود. کتاب بسیار است که وقتی می خوانید احساس می کنید چیزی به شما اضافه شده و لذت می برید، دیگر چرا . . .، باری، در واقع هسه به این حقیقت ساده می پردازد که تضاد و تعارض در وجود هر انسان وجود دارد. هرکس می تواند دکتر جکیل باشد یا مسترهاید! و می تواند در آنِ واحد هر دو باشد. و بعد، آنجا که آیینه می شکند، و تصاویر خود را در آن می بیند، در می یابد که در واقع می تواند بیش از دوگانه و چند و چندین گانه باشد. مسئله انسان این است که تسلیم شخصیت های نادلخواه خود نشود، و خودی را بپروراند و برگزیند که از آن پس خودش باشد. نمی دانم فریدون مشیری گرگ بیابان را خوانده بود که «گرگ درون »را سرود یا نه؟ به هر حال او قضیه را در دو گزینه ساده خلاصه کرده، که البته بسیار مفهوم است. برای خواننده مسئله نیافریده. مسئله ای را که از قدیم مطرح بوده تحلیل کرده است. (برادران کارامازوف)، شعر مشیری را لابد می دانید اما اینجا می آورم. ضمناً اگر منظور از مترجم کیکاووس جهانداری فقید است، در امانت، و در روانی قلمش شک نکنید. با احترام، فریدون مجلسی:

گفت دانایی که: گرگی خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری ست پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک
و آن که از گرگش خورد هر دم شکست

گرچه انسان می نماید، گرگ هست!
و آن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی همچو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند
و آن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

سلام بر شما
از این که امروز یا بهتر است بگویم دیروز شما هم تشریف آوردید اینجا و وقت گذاشتید بسیار خرسندم. توضیحات خوبی ارائه نمودید و استفاده بردم.
من البته معمولاً تلاش می کنم برای کتابها وقت بگذارم و تا جایی که توان دارم در آنها غور کنم. اما این کتاب (هرچند الان چند سالی از خواندنش گذشته است) برایم ثقیل بود و به گمانم چند موضوع در این ثقیل بودن نقش داشتند: اولینش کم بودن توان ذهنی من به طور کل و کم بودن آن به طور ویژه در هنگام خواندن این کتاب بود. دومینش احتمالاً نثر خود نویسنده و مترجم (من ترجمه قاسم کبیری را خواندم) بود. و این فهرست را می توان همینطور ادامه داد.
...............
اگر درست تشخیص داده باشم از شما ترجمه خشم فیلیپ راث را خوانده ام و در موردش اینجا نوشته ام:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1394/06/20/post-546/
حالا که فرصتش پیش آمد از شما بابت تلاش تان در راه ادبیات تشکر می کنم.

منصف جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:50 ق.ظ

سلام من فکر میکنم گرگ بیابان برای یه بازه سنی خاصی( میانسالی)بسار مفیده حالا اگه خواننده تا این برهه از زندگیش دچاردردها و شکستها (از هر مدلی )شده باشه و بقولی تو همون اتمسفر قرار گرفته باشه کتاب حکم دارو ومسکنی بسیار کارسازو مرجع را براش ایفا میکنه .قطعااین کتاب به همه انتن نمیده ونباید هم بده چرا چون پس تکلیف تفاوتها وتنوعها چی میشه.احتمال داره فلان کتاب یا دوبیت شعرحتی روان ترهم چنین مطالبی را بیان کنند ولی شاید یکی از لذت های گرگ بیابان همین دست اندازها فرازو نشیب ها والبته بازی دادن به ذهن خواننده است . در کل عمق کتاب بالاست واحتیاج به همون ابعاد اضافه (بعد اضافی) ادما که تو رمان هم به اون اشاره شده داره . موفق باشید

سلام
باهاتون کاملاً موافقم.
من به اجتمال قوی جزو آن کسانی هستم که این کتاب به آنها آنتن نمی‌دهد... گفتم "احتمالاً" چون کمی در مورد ترجمه کتاب تردید داشتم... درصد کمی را اختصاص دادم به فاکتور ترجمه، شاید مانعی بود برای ارتباط برقرار کردن...ولی خب درصد بالایی از احتمال همان است که شما هم اشاره کردید.
ممنون از شما

zhaleh شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:20 ب.ظ

کتاب دیگری را با ترجمه آقای کبیری خواندم که بسیار گنگ و نامفهوم ترجمه شده بود. آقای جهانگیری بسیار خوب ترجمه کرده. حداقل برای من که قابل فهم بود.
پ.ن
کتاب را حدودا 30 سال پیش خواندم.

سلام
ممنون از به اشتراک گذاری تجربه خودتان
همانطور که در متن هم اشاره کردم برای من هم واقعاً گنگ و نامفهوم بود و نفهمیدم مشکل از کجا بود... بیشتر به خودم شک کردم چون دیدم برخی دوستان با خواندن همین ترجمه هم ابراز رضایت داشته‌اند. منتها من با همه تلاشی که به خرج دادم به جایی نرسیدم!

آوا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 01:07 ب.ظ

کتاب عالی بود ولی ترجمه قاسم کبیری خیلی نامفهوم بود. انگار یه نفر از قرنها پیش وارد زمان ما شده و داره صحبت میکنه. زبانش خیلی قدیمی و پر تکلف بود. ترجمه ش اذیتم کرد.

سلام آوا جان
شما کدام ترجمه را خواندید؟
من هم نتوانستم با زبان این ترجمه ارتباط برقرار کنم.

مراد دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 12:48 ق.ظ

کتابی ناب که در سالهای بسیار دور خواندم و عمیقا به دلم نشست. لذت خواندنش هنوز باهامه.
کتاب من ترجمه کیکاووس جهانداری

سلام دوست عزیز
این بار اگر به سراغ این نویسنده بروم حتماً قبل از آن در رابطه با ترجمه و مترجمین یک بررسی کامل خواهم کرد.

مراد سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:02 ق.ظ

درود،
این یکی از معیارهای من برای خرید کتابه، خصوصا اگر چندین ترجمه داشته باشه. و اگر دو مترجم همتراز باشن آن موقع نام انتشارات برگ برنده خرید کتاب محسوب میشه.
بدرود دوست گرامی

سلام مجدد
بله تشخیص دقیق در این مورد کار آسانی نیست... اما باید تلاش کرد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد