میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

برخورد تصادفی

اول:

تصادف و شانس در این که با چه کسانی همکلاس می شوی را نمی شود انکار کرد.اول دبیرستان بود و کلی همکلاسی های جدید که البته دوستان بالقوه ای هستند و معمولاً به فعل هم تبدیل می شوند. یکی از خصوصیات بچه ها در آن دوران این بود که برای همدیگر القابی به کار می بردند که بعضی از آنها ماندگار می شد و این هم به هوشمندانه انتخاب شدن آن لقب بر می گشت. از القابی که بار منفی داشتند چیزی به خاطرم نمی آید اما از مثبت ها , یکی ازهنرمندانه ترین القاب "آقای ببر" بود که به کسری رسید که عرض شانه هاش تقریباً دو برابر عرض کمرش بود و ناخودآگاه کاراکتر آقای ببر در کارتون دهکده حیوانات را به ذهن متبادر می کرد. این یکی از لقب های ماندگار بود و هست.

دوم:

خسته ام. از این که به خاطر این مشکل , کلی دکتر رفتم و نتیجه نگرفتم. دکتر های سفارش شده و معروف و غیره و ذلک. امروز تصمیم گرفتم توی همین چهاراه طالقانی کرج یک دکتر مرتبط با مشکلم رو به صورت تصادفی انتخاب کنم . والله ما که از اون مدلش خیری ندیدیم حالا شانسمون رو اینجوری امتحان کنیم. برای همین چشمام روی تابلوهای مطب بالا و پایین می ره... واووو... دکتر کسری... یعنی ممکنه این کسری همون اقای ببر خودمون باشه؟ از کسری بعد از اعلام نتایج کنکور خبری نداشتم , فقط می دونستم پزشکی تبریز قبول شد (ایشون کنکور تجربی شرکت کرد مچگیری نفرمایید!). رفتم داخل ساختمان و وارد مطب شدم. چندتایی بیمار نشسته بودند و یک دختر خانم منشی هم مشغول رتق و فتق امور بود. خب شما جای من بودید چطوری باب کلام رو باز می کردید؟ از ایشون پرسیدم: ببخشید آقای دکتر چند سالشونه؟!! ایشون چند ثانیه چشماش رو چشمام هنگ کرد! البته منم معذب شدم و قطعاً صورتم هم سرخ شده بود از این سوال بی ربط لذا بلافاصله گفتم : آخه حدس می زنم که ایشون همکلاسی من در دوران دبیرستان باشند. با این جمله خیالش کمی راحت شد و فهمید با یه میله پرت و پلا یا روانی طرف نیست (معمولاً آدم ها در برخورد اول دچار بدفهمی می شوند!). درد سرتون ندم بعد از کمی مذاکره با خانم منشی ایشون بعد از خروج بیمار و قبل از دخول نفر بعد ,رفت داخل مطب تا به ایشون اطلاع بده... توی این چند ثانیه کمی توی دلم به قول خانم ها رخت شستشو شد, بخش کمی به خاطر احتمال اشتباه و بخش بیشتر به خاطر این که آدم ها عوض می شوند و الان دوازده سیزده سال گذشته و هیچ تماسی با هم نداشتیم.... ادامه مطلب رو بگذارم برای پست بعدی چطوره؟!

...

منشی با لبخند اومد بیرون و چند ثانیه بعد اقای ببر با نیش باز به پهنای صورت اومد توی چارچوب و بعدش هم صحنه بدیعی جلوی منشی و بیماران پیاده کردیم و برای این که بیشتر ضایع نشود رفتیم داخل مطب!

می بینید تصادف و شانس چه می کند.

سوم:

از محل کار اومدم  بیرون می خوام با عجله برم طرف ماشینم... توی خیابون بدون هیچگونه مقدمه چینی! صاف با بهنام چشم تو چشم میشم. بهنام هم از همکلاسی های دبیرستانه , من و بهنام در دبیرستان دو سال پشت یه میز می نشستیم. من از این تصادف ها خوشم میاد... ماچ موچ و از این جور برنامه ها...بعد از رد و بدل شدن یکی دو جمله می گه کسری رو خبر داری!؟ ... وقتی می پرسند از میله خبر داری؟ یعنی این که من از میله خبری ندارم تو داری؟ ولی وقتی میپرسند میله رو خبر داری؟ یعنی خبر بد... آقای ببر هفته پیش تصادف کرد و مرد....من از این تصادف ها خوشم نمیاد.

***

به شماره های ذخیره شده در گوشی فکر می کنم که ممکنه هیچ ارتباطی را برقرار نکنه... با بهنام تجدید شماره می کنیم و از هم جدا می شویم.

...

پ ن 1: بند اول که مال خدا سال پیشه و بند دوم مربوط به هفت سال قبله و بند سوم همین ماه گذشته...

نظرات 25 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
شکسپیر راست می گفت که تمام زندگی یک تراژدی بزرگ است ...حالا تو مسیر یک کمدی هایی هم اتفاق می افتد

ولی ...تمام زندگی همین است

سلام
عکسش بهتر بود نه!؟ تمامش کمدی می شد و وسطاش حالا یکی دو تا تراژدی هم بود ...

انا یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

حال گه صبحمو گه تر کردی (متاسفم برای این ادبیات لمپن ماب )

سلام
متاسفم
امیدوارم به زودی بتونم جبران کنم

پرنیان یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
متاسفم واقعا!
همیشه یه شماره هائی هستند توی گوشی های ما که هیچوقت تماسی باهاشون گرفته نخواهد شد چون صدائی اون طرف نخواهد بود برای جواب و هیچوقت هم دیلیت نخواهد شد . انگار بودن اون شماره با اون اسم خودش یه دلگرمیه ... یه دلگرمیه بی حاصل!

روحش شاد.

سلام
دو تا از این شماره ها دارم ... و بعضی ها رو هم اصلاً خبر ندارم...ممکنه که...
یادش به خیر

ققنوس خیس یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ

اینجوریاس دیگه زندگی ...
در مورد این جور چیزا اصولن نمی دونم چی بگم ...

سلام
بعضی مواقع خیلی خوف و خفن میشه....
این همه زحمت می کشیم که بعداً نتیجه اش رو ببینیم اما بعدنی در کار نیست!

پیانیست یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

فاجعه بود.

سلام
فاجعه زیاده

منیره یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
چقدر پیشرفته شده ایران بدون عزرائیل می میرند ملت .
اونهمه تلاش و تحصیل و استرس !!! چقدر خاک به این تلاشها مباهات میکنه ..
اینجا دارن ملت از شدت کیف و راحتی رسمن می ترکند و
فقط موقع دیدن خلاف رانندگی دچار عصبیت میشن و روح لطیفشون آزرده میشه
اونجا با یک انالله و انا الیه راجعون .. شاکر درگاه ایزدی میشن که فعلن تصادف نکردند .
هی رو تو برم "آقا "!

سلام
این نوشته یه قسمت دیگه هم داشت که خیلی تلخ بود و دوز تلخی رو بالا می برد... در مورد شهرام دوستم بود که دکتراش رو در آمریکا گرفت و در کانادا ساکن بود و اونجا تصادف کرد و مرد!!!!
این سرنوشت دنبال ما ایرانی هاست...
مراقب باشید لطفاً همه

[ بدون نام ] یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ

ایشالا که کسالت خودت هم رفع بشه ... و تصادف نکنین
همیشه به همسرم سفارش میکنه که نمیره .

سلام
فکر خوبیه

فرواک یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
ای بابا...
یه لحظه فکر کردم که شما هم مثل همسر محترم بنده دوستای دبیرستان رو دونه دونه یافتید و یه قرار دور همی گذاشتید...
ناراحت شدم...

سلام
از این کارا هم می کنیم...
حالا توی مراسم چهلم یه تعدادی جمع میشیم!

محمد رضا ابراهیمی یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

داستان کوتاه واقعیت خیلی شاد و سرحال شروع شد اما .... مثل فیلمهای ایرانی خیلی تلخ تموم شد. دوستهای دبیرستانی و حتی قبل از اون توی ذهن آدم حک می شن حالا دکتر شده باشن مهندس یا میله یا هر چیز دیگه خیلی دوست داشتنی هستند.

سلام
زندگی همینه دیگه ... تهش مرگه حالا یه کم این ور و اون ور داره... کاریش نمیشه کرد

سفینه ی غزل دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام.
میگن اتفاقات خوب رو در یابید که اتفاقات بد در کمینند ولی من نمی دونم چطور میشه از موقعیت های خوب لذت برد با علم بر این که اتفاق بد در راهه.

سلام
از موقعیت های خوب باید پر و پیمون لذت برد همین ... و به فکر اتفاقات بد آینده نبود...

حسین(گیلانی) دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام
متاسفم... همین. دیگه نمی دونم چی بگم

سلام
منم همینطور

قصه گو دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

عجب حالگیری
حالا نمی شد بری پیش یکی از همین دکترهای معروف تا اینطوری لااقل به جناب ببر برخورد نمی کردی و بعدش انقدر از فقدانش حالت گرفته نمی شد که یه همچین پستی بنویسی؟
حالا اصلن رفتن پیش جناب ببر افاقه کرد؟ منظورم اینه مه حالت خوب شد؟

سلام
هفت سال قبل بود!! این واقعه رو برای بیست نفر توی این مدت تعریف کرده بودم و کلی خنده و اینا باهاش کرده بودیم و از این اتفاق لذت بردیم... با خودش هم کلی سر اینت قضیه خندیدیم...
در تخصص اون نبود اما خوب به نظرم خیلی مثبت بود...

خیلی

لیلی دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

حالا این شانس چقدر برای شما شانس اورد؟
دیدن اتفاقی دوستای دبیرستانی ادمو خوشحال می کنه ولی هیچ دردی رو دوا نمی کنه.
چون زندگی برای من یکی گندتر از اون چیزی که تصور می کردم داره پیش میره حالا این وسط هم گاهی دو سه تا پیام بازرگانی پخش میشه که اصلا جدی نیستن.

سلام
چرا خاطره خوبیه اتفاقاً ... همیشه اون چهره خندان و اون گ÷ی که با هم داشتیم و حال و حولش توی ذهنمه...

ن . د. ا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

چه ناراحت کننه. ادم وقتی به یه دوست قدیمی میرسه دوست داره خاطرات گذشته براش زنده بشه. اما وقتی اون دوست را از دست میدی انگار تکه ای از گذشته ات را از دست دادی

سلام
گذشته که تقریباً سر جاشه... اما خوب چی بگم... اینقدر همه درگیریم که می رسیم گاهی ایمیلی زنگی چیزی... در همین حد...
من الان ارتباطم با دوستان وبلاگی از همه دوستان گذشته ام بیشتره!

نگارنده دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com/

ای وای!!!! دلم فشرده شد ...تصورش خیلی وحشتناکه


چرا؟ کاش تعداد دوستامون زیاد نمی شدند ولی همون روابط رو به بهترین شکل حفظ می کردیم ...



سلام
فکر کنم به خاطر این که اولش رو یه کم شاد و شنگول پیش بردم یه دفعه چیز شد! در عالم واقع هم همینطوره البته...
هوووم
آره خوب
شاید اون طور بهتر بود
شاید

دیوانه دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://cherkneveshteh.blogsky.com/

سلام
نمیدونم من کم کار شدم یا شما خیلی پر کار چند وقت سر نزدم این همه کتبا خوندید؟مثل اینکه خیلی جا موندم.
فکر کنم اثرات فاتح شدن هم باشه

سلام
اثرات فاتح شدن هم هست
اثرات خرید یک کیبورد جدید برای خونه هم هست! ببینم این یکی چقدر عمر می کنه!
و البته اثر جلسات طولانی هم هست!!! که آدم در خلالش دست به قلم میشه!

مهران دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

جالب بود!
قشنگ می نویسی.در ضمن از مدت ها قبل توی لینکهام هستی...
سپاس...

سلام
ممنون دوست عزیز
نظر لطفتان است

http://khaneipedar.persianblog.ir/ دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

یکی از بهترین لحظات زندگی من دوباره دیدن همکلاسی های قدیمی بوده و هست چه دبیرستانی و چه دانشگاهی . احساس خوب شما را درک می کنم

سلام
ممنون

فانی دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

از کجا معلوم وقتی یه نفر می گه فلانی رو خبر داری پشت بندش خبر بدیه؟!
شاید مثلا همین روزا به امید خدا یکی بهتون بگه فانی رو خبر دارید؟
شوهر کرد!

سلام
البته فکر کنم باید می گفتم معمولاً این طوریه یا اغلب...
مدتیه به امید خدا این بو از وبلاگتون به مشام می رسد
بعضی از همین اخبار هم در ابتدا خوب به نظر می رسند ولی ...
بعدشم این واسه آقا داماد خبر خوبیه برای ما که باید یه تمام بهار پیاده بشیم همچین خبر خوبی نیست

بونو دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ

میله جان
خیلی با حال بود یک جورایی سینمایی تعریف کردی...
ای ول
اینم جایزه:
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی.
چون من در این دیار ، تنها. تنهاست.

سلام

ممنون از جایزه ...قشنگ و عالی
فقط به سبک و سیاق اینجور مواقع:
چرا ویلا ندادید...

درخت ابدی دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
بیش‌تر به یه شوخی احمقانه و نه چندان خنده‌دار شبیهه این بازی سرنوشت.
مطلبت شبیه حکایتای "دفترچه‌ی سرخ" استر بود که محوریتش همین شانس و تصادفه.

سلام
واقعاً...
این استر هم از همون بیست سی سال پیش مطالب وبلاگ منو گذاشته جلوش و داره کپ می زنه و ما هم صدامون در نمی آد... دقت کردی؟!

Helen سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ http://www.mydays-h.persianblog.ir


تصادف، خوب و بدش اینه که ما خوشمون بیاد یا نه.
خدا رحمت کنه.

سلام
ممنون
ببخشید بلافاصله ندیدم کامنتتون رو... الان دیدم

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

ای داد و بیداد از این روزگار
که ماهو میده به شبهای تار...
تریلوژی غمگنانه ای بود
سه گانه کرج ... منم نمی دونم چرا یاد استر افتادم بلافاصله ...
اگه من بودم تا یه هفته اشک می ریختم .
خود را دریاب و دریاب پلیز.

سلام
الان دیدمت
سه گانه کرج با حال بود
البته بعدش یکی دو بار بغض کردم وقتی تنها شدم
ممنون

اسکندری سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

دوستی دارم که عید امسال دختر دوازده سالشو تو تصادف از دست داد.وقتی باهاش حرف میزنم همش میگه اگه میدونستم اینطوری میشه دعواش نمیکردم اینقد تو ابتدایی واسه چند تا نمره سرکوفتش نمیزدم.بنده خدا پر از عذاب وجدانه!خودمم موندم هممون در معرض اینجور تهدیدا هستیم .دیروز داشتم فکر میکردم قدیمیها مرگ رو واسه خودشون و یا حتی فرزندانشون راحتتر میپذیرفتند و زندگیشونو میکردند .نمیدونم شاید آمادگی پذیرش واقعیتها رو بهتر داشتن و کمتر از ما ایده آلسیتی فکر میکردندکه دوست داریم وقتی همه کارامون ردیفه و خودمون خواستیم بمیریم.اوه حسین اقا تو رو خدا یه پست شاد بنویس دو تا پستات دلمونو ترکوند!

سلام
واااااااااااااای از دست دادن فرزند فاجعه است یعنی بزرگتر از این نیست... نصیب گرگ بیابون نشه این مصیبت...
این دلبستگی و عدم دلبستگی خب در این زمینه تاثیرگذاره ... بعضی مواقع برخی رفتارها رو می بینیم و به نظرمون می رسه که فاعل اون رفتار اصلاً فکر نمی کنه که یه روزی می میره شاید همین فردا! و خودمون هم همینطور ... من بعضی مواقع کارهای خیلی ضروری رو موکول به آینده می کنم آینده ای نه چندان نزدیک این یعنی چی؟ یعنی مطمئنم که حالا حالا ها زنده ام!!!!! آدم متوهمی هستم
...
پول تو جیبی شاد بود که

م.رها چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

من اما از این برخوردها بیزارم.
آنکه باید بماند دوری نمی گزیند
که بعد از دیر زمانی بیابمش!

سلام
یه جورایی مخالفم دوست عزیز
بعضی دوری گزیدن ها انتخاب ما نیست... شرایط بعضاً ایجاب می کنه و به هر حال امکان پذیر نیست که همیشه دوستان در کنار هم بمونند... نگاه به الان هم نکنید که وسایل ارتباطی فاصله های فیزیکی رو کم کرده...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد