میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

 

هانتا کارگر روشنفکری است که به مدت 35 سال در کار بسته بندی کاغذهای باطله برای ارسال به کارخانه بازیافت است. کار او در زیرزمینی نمناک که در آن یک دستگاه پرس جهت فشرده سازی این کاغذهاست انجام می شود. کاغذهای باطله از دریچه ای تعبیه شده روی سقف زیرزمین به داخل ریخته می شود. این کاغذها شامل انواع و اقسام کاغذ و از جمله کتاب می شود. از کتابهای نایاب و قدیمی و دست دوم گرفته تا کتابهایی که اسیر سانسور و ممنوعیت پخش شده اند. هانتا علاقه ای مفرط به کتاب و کتابخوانی دارد , گاه در محل کار چنان در لذت خواندن کتابی غرق می شود که کارش را از یاد می برد و لذا همیشه از کار خود عقب است و این موضوع موجب ناراحتی رییسش می شود (خوش به حالش! ظاهراً اگر کارش جلو بود حتماً رئیسش راضی می شد!! رئیس هم رئیس های فرانس! البته اینجا پراگ است). این کتاب حدیث نفسی است از راوی که البته با توجه به اینکه خود نویسنده هم گویا مدتی به همین شغل مشغول بوده است, روایتی درونگرایانه از زندگی خود نویسنده است.

هانتا علیرغم علاقه عاطفی اش نسبت به کتاب به واسطه کارش به انهدام کتاب مشغول است و لذا دچار کشمکش درونی است , با این که از نوشیدن افراطی متنفر است به صورت افراطی آبجو می نوشد و دچار تضادهایی این چنینی است و خود را همیشه مقصر و گناهکار می داند:

... من در هر موردی ,برای هرچه در هر کجا اتفاق می افتد , به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه ها می خوانم, شخص خودم را گناهکار می دانم و حس می کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.

او به واسطه علاقه اش به کتاب برخی کتاب ها را به خانه می برد و طی این 35 سال تمام خانه را با کتاب پر کرده است از انبار گرفته تا دستشویی و حتی سایبان بالای تختخواب که بار دو تن کتاب را تحمل می کند. از آنجایی که هانتا معتقد است که هر کس تقاص کارهای خود را می دهد همیشه دچار این کابوس است که به واسطه معدوم کردن کتاب ها , بالاخره شبی زیر بار این دو تن کتاب زنده به گور خواهد شد.

او سی و پنج سال بدون وقفه مشغول این کار بوده است اما توجه ویژه ای به کتاب ها دارد و احترام آنها را حتی در لحظه مرگشان حفظ می کند! او کارش را با هنرمندی انجام می دهد و هر کتاب نفیسی را با احترام در میان انبوهی کاغذ , چون تابوتی آراسته, قرار می دهد و سعی می کند تناسب ها را رعایت کند. لذا هر بسته ای که تهیه می کند همچون اثری هنری است. به این واسطه نیز از کار خود عقب می ماند و...

تکنولوژی پیشرفت می کند و دستگاه های جدیدتر وارد این صنعت می شود و نحوه تولید قدیم عوض می شود. در جایی از داستان , هانتا به دیدن یک کارخانه مدرن می رود,  جایی که کارگران بریگاد سوسیالیستی با پرسی عظیم در زمانی کوتاه تر و با حجمی بزرگ تر! این کار را انجام می دهند. آنها هیچ توجهی به کتاب ها ندارند و هرچه دم دستشان می رسد بدون هیچ احساسی روی تسمه نقاله ای که به پرس منتهی می شود می ریزند و نگاهی به آنها نمی اندازند. آنها چنان وقیح شده اند که حتی هنگام کار شیر می نوشند! (احتمالاً به نیاز بدن توجه می کنند و روحشان اصلاً جریحه دار نمی شود که نیاز به خوردن آبجو و الکل باشد). کودکانی برای بازدید به آنجا آمده اند و شاد و شنگول در امر پاره کردن کتاب مشارکت می کنند! با دیدن این مسائل دگرگون می شود :

حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را , متفاوت با آنچه قبلاً رایج بود , کشف کرده و به موجب این قوانین کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست , عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند , دسته جمعی دست به خودکشی زدند.

او به زیرزمین خود باز می گردد و شروع به کار می کند و حتی شیر می خورد و... 

***

برش هایی از کتاب:

1- سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این «قصه عاشقانه» من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سالها سه تُنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب هایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. با توجه به حرام بودن الکل در این خصوص نظری ندارم, اما در ولایت ما نیز اندیشه قرابتی با الکل دارد: الکل را با پنبه به جایی می مالند و اندیشه را از محل الکل مالیده شده به داخل فرو می کنند.

2- می دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان  که همه اندیشه ها در یاد آدمیان ضبط بود و اگر کسی می خواست  کتابی را  خمیر کند باید سر آدمیان را زیر پرس می گذاشت, ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شوند و ... نخیر! مثل این که هرابال تا کله همه مون رو زیر پرس نکنه خیالش راحت نمیشه... بابا یه جاهایی هست در عالم که با رافت سر آدم را زیر پرس می گذارند!

3- سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم.منی که از سرزمینی برخاسته ام که از پانزده نسل پیش به این سو بیسواد ندارد ...یا خود خدا !

4- همیشه از این کلام هگل حیرت می کردم که می گفت: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت متحجر است، وضع بی تحرک احتضار، و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد وضعی است که در آن نه تنها فرد، که کل جامعه، در حال مبارزه ای مدام، برای توجیه خویش است، مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد. (بدون شرح)

5- (مردک کولی) ازشان عکس می گرفت ولی دوربینش هیچ وقت فیلم نداشت. دخترهای کولی هرگز حتی یکی از این عکسها را رویت نکرده بودند, با وجود این, مثل وعده بهشت برای مسیحیان , این دو دختر مدام چشم به راه این عکس ها بودند. (شاید این جمعه بیاید)

6- احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام. (مهم و بدون شرح)

7- مانچا بدون کمترین وسیله و سرمایه ای، به جز یک بستر و یک هدف مشخص, برای خودش خانه ای ساخته بود... منی که تمام عمر به انتظار دریافت نشانه عنایتی کتاب خوانده بودم هرگز از بالا کلامی نشنیده بودم, ولی مانچا که همیشه از کتاب نفرت داشت , به چیزی تبدیل شده بود که مقدر بود که باشد, به فردی که دیگران درباره اش کتاب می نوشتند... (این هم در نوع خودش تضاد و تناقضی است)

***

بعضی کتاب ها هستند که می توان به اکثر دوستان (اگر نگوییم همه) توصیه نمود, برخی کتاب ها هستند که نمی توان به همه خواندن آن را توصیه نمود (مخاطبان خاص دارد و این خاص بودن یا نبودن به خودی خود امتیاز ویژه ای نیست) و برخی کتاب ها هم هستند که نمی توان به کسی آن را توصیه نمود (ارزش یک بار خواندن را هم ندارد باصطلاح) . این کتاب از نظر من در گروه دوم (مخاطبان خاص) قرار می گیرد .

کتاب مقدمه های خاصی دارد! در آن با اطلاعات مفیدی از زندگی نویسنده و فضای پراگ مواجه می شویم که از این بابت قابل تقدیر است. اما از طرف دیگر با تعاریفی احساسی و جملاتی آنچنانی از اشخاص و روزنامه های معتبر در مورد کتاب روبرو می شویم, جملاتی "سقراط گفته" که بعضاً فضایی را برای خواننده ایجاد می کند که اگر از خواندن کتاب استفاده ای نبرد باید خود را به دکتر معالجش نشان بدهد! این مشک به اندازه خودش بو دارد که نیازی به توصیه عطاران نداشته باشد:

شاید این همان آدمی بود که پارسال در محله قصابخانه هوله شوویتسه کاردی بیخ گلوی من گذاشت, مرا به گوشه ای هل داد و یک تکه کاغذ درآورد و برایم شعری در مدح زیبایی مناظر طبیعی ناحیه ژیچانی خواند. بعد معذرت خواست و گفت راه دیگری به نظرش نرسیده بود که افراد را وادار به شنیدن شعرش کند.

من ذوق و شوق و نگرانی مترجم را درک می کنم اما وقتی عنان قلم به دست احساس افتاد اتفاقات خوبی در راه نیست:

کتاب حاضر ، تنهایی پر هیاهو ، در نظر خواهی از ناقدان ادبی و استادهای دانشگاهها و نویسندگان، در شروع قرن حاضر ، به عنوان دومین اثر متمایز ادبیات نمیه دوم قرن بیستم سرزمین چک ، بعد از شوویک، سرباز خوب از یاروسلاو هاشک برگزیده شد .

چه حیف که این ناقدان ادبی و اساتید دانشگاهی و آدمهای گنده هیچ آدرسی ندارند تا به آنها یادآور شویم که شووایک (اثر گرانقدر هاشک) بین سالهای 1920 تا 1923 نوشته شده است و مربوط به نیمه اول قرن گذشته می شود!

***

کتاب علیرغم این که اغلاط چاپی اش یک بار اصلاح شده است اما هنوز چندتایی باقی مانده است و چند جمله ای هم نیاز به بازنویسی دارد (البته این ایرادات جزیی هستند). در صفحه 8 راوی می گوید که پولهایم را جمع کرده ام و دفترچه پس انداز دارم (برای خرید دستگاه پرس در ایام بازنشستگی) ولی در صفحه 31 می گوید : از آنجایی که از پول و مکافات دفترچه پس انداز بازکردن بدم می آید... نفهمیدم این هم از تضادهاییست که راوی در حرکت به جلو و بازگشت به عقب خود (پیشرفت به آینده و پسرفت به مبداء ) گرفتار آن است یا این که این یکی کار خود نویسنده است!

این کتاب را آقای پرویز دوایی از زبان اصلی (چک) به فارسی ترجمه و انتشارات کتاب روشن آن را منتشر نموده است. (کتابی که من خواندم چاپ هشتم و با تیراژ 2200 نسخه در 105+30 صفحه و قیمت 3000 تومان عرضه شده است)

.

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب "کفش های شیطان را نپوش" احمد غلامی خواهد بود.

پ ن 2: در حال حاضر مشغول خواندن آناکارنینا هستم و تازه صفحه 125 هستم! کتاب دیگری هم نمی خوانم تا آن را به پایان برسانم و لذا در حال حمل این اثر سترگ در مترو و جاهای دیگر می باشم! فکر کنم وقتی تمامش کنم حداقل پشت بازوها ردیف می شود!

پ ن ۳: از این که کمی دیر به دیر به دوستان سر میزنم شرمنده ام.

پ ن 4: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4.2 از 5)

نظرات 31 + ارسال نظر
اسکندری پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.eskandari.blogfa.com

سلام .وبلاگتون خیلی جالبه .مدتها بود دلم میخواست رمانهای جالب و جدید و با توضیحاتی پیدا کنم.خوشه های خشمو خونده بودم .کتاب تاثیر گذاری بود.معرفی رمانهای پست فبلیتونم دیدم .ممنون از وقتی که میذارید.موفق باشید.

سلام
ممنون / سلامت باشید دوست عزیز

رضا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را , متفاوت با آنچه قبلاً رایج بود , کشف کرده و به موجب این قوانین کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست , عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند , دسته جمعی دست به خودکشی زدند.
برام جالب بود یعنی واسه کتاب چطور ارزشی قائل بوده؟ ارزش نمادین ؟ یا مطلب خاصی رو در نظر داشته بگه؟

سلام
حالتی که برای کتاب قائل است شبیه به حیات انسانی است و لذا فراتر از ارزش نمادین است. او تمام سعیش را می کند که کتاب های نفیس را نجات دهد اما جلوی روند اعدام کتاب ها را نمی تواند بگیرد و درعوض می کوشد فرایند انهدام به صورتی مقدس و محترمانه شکل بگیرد.
ما برای وقت ارزشی خاص قائلیم اما در عمل آن را به باد می دهیم (آگاهانه یا نا آگاهانه) برای شخصیت خودمان ارزش ویژه ای قائلیم اما در برخی مواقع آگاهانه یا ناآگاهانه تن به شرایطی می دهیم که این اعتقادمان را زیر سوال می برد ... و این مثالها همینطور زیاد می شود.

پژمان جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام حسین جان
توضیحات عالی و جالبی دادی مخصوصا در مورد مقدمه و اون جملات سقراط گفته.
فکر میکنم موضوع برترین رمانهای جهان "تنهایی" است واصیلترین انسانها اسیر "اصالت تنهایی" اند ولی روایت تنهایی در این داستان کمی متفاوت بود. بنظرم این رمان روایتگر تضادها و پارادوکسهایی است که آمیختگی این اضداد همچون تار و پودی بهم تنیده شده ,فرش تنهایی راوی را میبافند.
جمع گشته سایه الطاف با خورشید فضل
جمع اضداد از کمال عشق او گشته روا
تنهایی در تضاد با هیاهوی اندیشه نویسندگان / انسانی دانا در تضاد با شغلی زیر صفر (زیرزمین)که ناظر به تضاد و عدم تناسب بین اختیارات ومسئولیتی است که جامعه بر عهده او گذاشته و احساس مسئولیت پذیری افراطی هانتا / کتابخوانی عاشق کتاب که جلاد وقصاب برترین کتابها هم هست وبرخلاف آسمان ,او سرشار از عاطفه است ولی میرغضب باعاطفه کتابهاست / وهمچنین اند تضاد بین دنیای دیروز او وروزگار امروز جامعه اش پس از بلعیده شدن توسط غول کمونیسم. / تضاد کارگر اندیشمند و دردمندی چون او با گارگر سوسیالیستی که اندیشه اش توسط سیستم حکومتی قالب زده شده وبر ذهن صلب شده اش قفلی زده شده که تغییری در او راه نیابد / تضاد بین دلیل مصرف ابجو هانتا و شیر مصرفی آنها / تضاد بین دستگاهای قدیمی ودستگاههای مدرن امروزی که سرعتش و حجم بلعیدنش فرصت و مجال اندیشیدن و حتی نگاه کردن را به کارگر امروزی نمیدهد که چه چیزی را خمیر میکند.
رابطه هانتا با موشها هم به تضادهایی دلالت دارند این موشها:دشمن همیشگی و در عین حال همکار و خورنده این کتابها و گاهی هم شاید سرگرمی.حتی نوشته هایی از کانت رو که هانتا میخونه هم حاوی ترکیبی از اضداد است"آسمان پر ستاره بالای سر در مقابل قانون اخلاق درون وجود"و یا "سخنوریه روحی جاودان با سکوت مطلق شبانه "از اندیشه هایی میگوید که میفهمی ولی نمیتوانی بیان کنی.
نکته ای جالب قضیه این بودکه نمیدانم چرا شخصی با این سطح از دانش اینقدر کثیف زندگی میکنه؟ شاید بدلیل اینه که او دیگه اعتمادی به زباله بودن زباله ها وکثیف بودن کثیفی ها نداره.سیستمهای حکومتی ایدئولو‍ژیکی قادرند با تبلیغات و بعضا فشار, بسیاری از نابترین گوهرها را رخت و ریخت زباله بپوشانند و صد البته برعکس هم. او در این زباله ها که برسرش میریختند که خمیر کند, هیبت پر ابهت اساتید مفخر و محتشمی را می یافت که در محضرشان به زانوی ادب می نشست شاید گیجی ناشی از ظاهر و باطن این زباله ها قوه تمیز دادن بین کثیف و تمیز را در ذهن هانتا زائل کرده باشد که حتی در نگاه به مسیر فاضلاب شهری هم به دنبال مکاشفات جامعه شناختی! است و در جایی از کتاب میگه:"((...محتویات فاضلابها هر روز با روزهای دیگر فرق دارد ، مثلا ً می توان در ارتباط با فراز و فرود جریان کاندوم ها در شبکه ی فاضلابها ، به طور متوسط تعداد دفعات سکس را در نواحی مختلف پراگ مشخص کرد))"
اما جایی که او با دیدن کودکانی که کتاب های ممنوعه را پاره می کنند ، دردناک ترین لحظات خویش را سپری می کند. حکومتهای ایدئولوژیک از این دست حتی به کودکان خشونت و فرهنگ سوزی میاموزند و بر کتابها و اندیشه ها مهر ممنوع وآزاد و حلال و حرام میزنند چراکه گرفتن شادی و نشاط و ایجاد خشونت در راستای اهداف نظام از ویژگیهای اصلی حکومتهای توتالیتر است.
و اما در ادامه دیالوگ کامنت من در پست "استخوان خوک و ...":
با یاد پشت چاپخانه 01 نوستال خونمون از گردون گذشت و ای کاش میشد صحنه هایی از فیلم زندگی رو عقب کشید و روزهایی رو بارها زندگی کرد.
منهم سالهای پرکتابی رو نگذراندم ویکسری از کتابهای فنی برق خیلی از زمان مطالعه ام رومیگیره ولی باور سالهای بدون کتاب برای تو خیلی سخته!
ظاهرا مزاج مبارک به روزهای صحت رجوع فرموده اند که معجونهای! گلوگیری را بجای "آب هندوانه" سر میکشید (مثل سفر سلین).برحسب مزاجت چندتایی از لیست فوت شده که خواسته بودی :
1-ناکجا آباد و خشونت از کارل پوپر 2تا مقاله و2تامصاحبه جدید داره مابقی رو حفظی ولی ارزشش رو داره
2-دفاعیات عین القظات همدانی که همراهیت در این مورد شدیدا نیازه مردافکن تر از چیزی است که انتظار داشتم و یه جورایی دفاعیات ابلیسه
3-سکوت ومعنا اثر سروش دباغ که شاید تو خوانده باشی ولی من نخونده بودم
4-نقد عقل عملی اثر امانوئل کانت اینرو هم همراهیت نیازه
5-شرایط مدرن مناقشات پست مدرن اثر بری اسمارت
6-نامه هایی از تهران از ویلیام بولارد غلامحسین میرزاصالح
7-باکونین و آنارشیسم وجمع گرا از برایان موریس
8-مراحل وعوامل وموانع رشد سیاسی از سی ایچ داد

سلام
نکات جالبی را اشاره کردی که برخی به فکر من نرسیده بود.تضاد تنهایی و هیاهو به ذهن می رسد ولی هیاهو ناشی از اندیشه نویسندگان کتاب هایی که زیر پرس می روند قابل توجه است.
اما در مورد تضاد دنیای دیروز و امروز البته ممکن است در پس ذهن نویسنده مقوله کمونیسم مطرح باشد که حتماً هست ولی متن کتاب حاضر به خصوص در این زمینه (دیروز و امروز) مستقیماً اشاره ای ندارد هرچند غیر مستقیم چرا... شاید تغییرات عامی مثل تغییرات تکنولوژیک و تاثیر آن در جامعه بیشتر مد نظر باشد که همانطور که اشاره کردی سرعتی به زندگی می دهد که فرصت اندیشیدن را از انسان می گیرد و ...به عنوان مثال جایی که از فاضلاب و جنگ موشهای آن صحبت می کند, آن را بسیار شبیه جامعه انسانی می داند! جنگی که بر سر مالکیت و حکومت است و به مجرد آن که دسته ای پیروز می شوند در داخل خود دو دسته می شوند و این جنگ به صورت دایمی ادامه پیدا می کند ... هانتا جامعه را نیز اینچنین می یابد و فکر نکنم که نقش ویژه ای (منظورم علت تامه است وگرنه تاثیرش که اظهر من الشمس است) برای نوع حکومت قایل باشد.
اما در مورد کثیف بودن! فکر کنم نتیجه انزوا و به نوعی طرد شدن از جامعه است. این فرایند طرد شدن هم در کتاب قابل پیگیری است و قابل مشاهده است که هانتا در زیرزمینش و دوستان آکادمیسینش در فاضلاب مشغولند و...
و اما بعد: اگر می شد برگشت به عقب !! چه کارها که نمی کردم ...
در مورد کتاب ها هم می روم بررسی می کنم و چشم! البته نازک هاش رو!

پریسا جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ

ما هم چنان خواننده پر وپا قرص وبلاگ شما هستیما....
خلاصه کتاب رو که خوندم یاد این جمله افتادم (( گاهی اوقا ت ما همان چیزی هستیم که به آن اعتراض می کنیم.

سلام
ممنون دوست عزیز
البته این جمله ,جمله درستی است.

نیکادل شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام بر میله عزیز
در مورد این کتاب طبق معمول معرفی خوبی داشتی. من از خواندن این کتاب قویاْ لذت بردم . اما نکته ای که هست اینه که چون کتاب دیگه ای از این نویسنده نخوندم خیلی مطمئن نیستم که مترجم در انتقال سبک ادبی نویسنده چقدر امانت دار بوده است؟ راستش اون تناقضاتی که اشاره کردی به چشم بنده هم اومدُ‌از طرفی کتاب یک نثر ادیبانه فارسی خاصی داشت برای همین من کمی شک داشتم که این سبک نگارش صرفاْ ناشی از ادبیات کلامی نویسنده بوده یا در ترجمه دستخوش تحولاتی شده؟
برعکس دوست گرانقدر آقای پژمان اعتقادی ندارم که هانتا منتقد مستقیم یا حتی به نوعی غیر مستقیم سیستم حکومتی زمان خودش بوده باشه بلکه هانتا در زمره افرادی بود که از شدت درون گرایی به نوعی مغلوب اینرسی سکون میشن تا جایی که علیرغم برخورداری از سطحی از آگاهی و حتی حکمت که ممکنه از متوسط جمع هم بالاتر باشه اونقدر با دنیای مفاهیم انتزاعی درگیر میشند که از رعایت ساده ترین اصول شکلی بازمی مانند. البته این اغراق در ستایش برخی مفاهیم در جایی از کتاب که هانتا فروشنده دست فروشی رو که یک لنگه کفش برای فروش گذاشته تحسین میکنه تجلی بیشتری داره و از قضا همیشه هم شواهدی برای مومن شدن به اصول خودش یافت میکنه! به هرحال به نظر میرسه هانتا از جمله فرزانگانی بود که فاقد قدرت هم افزایی در بهبود زندگی بشر بود! عالم بی عمل و زنبور بی عسل و خلاصه یه چیزی شبیه این ضرب المثل ها.
فارغ از تفاوتهای سبک فکر و زندگی جوامع که نظام های ایدئولوژیک حاکم ایجاد می کنند زندگی جریان طبیعی خودش رو طی میکنه و نوع بشر روز به روز برای جریان ها و ارزش های معدود تری تره خرد میکنه اینه که ... رفتار کودکان و کارگران جدید و ... خیلی ربطی به نطام عقیدتی حاکم نداره کما اینکه در سایه حکومت های مذهبی توتالیتر هم کودکان نسل های جدید فارغ البال تر از پدرانشون زندگی میکنند...
به هرحال هانتای کتابخوان ما به جای گسترش جهان بینی خودش و به نوعی جهانی شدن از رهگذر مطالعات گسترده روز به روز سر به گریبان تر شد و در کنج تنهایی خودش به اضمحلال رفت. امید که کتابخوانی های ما به منعطف تر شدن و جهانی تر شدن ما کمک کنه باشد که رستگار شویم.

سلام بر نیکادل گرامی
با توجه به توضیحات مترجم حالا حالا ها کتاب دیگری از این نویسنده نخواهیم دید! و در مورد نثرش هم به همین ترتیب... عجالتاً کامنت درخت میگه که نثرش نزدیک به متنه
اما در مورد منتقد بودن هانتا نسبت به سیستم حکومتی باهاتون تا حدودی موافقم هرچند در چند صحنه اشارات خیلی جزیی دارد (صحنه ای که اشاره به معدوم شدن تمام نسخه های یک اثر که ممنوع الپخش شده دارد, قسمت مربوط به کتابخانه سلطنتی و... دارم زور می زنم یه صحنه بهتر گیر بیارم!! فکر کنم این هم به خاطر اثر خواندن زندگینامه نویسنده و مقدمه های کتاب و حرفهای دیگران است که ذهن آدم را با خود می برد به آنجا که این کتاب در نقد فلان است و...) به هر حال سرجمع می خوام بگم دغدغه نویسنده در این کتاب سیستم حکومتی نبوده است هرچند اشارات کوچکی هست...
اون قضیه اینرسی سکون را و البته تعابیر پس از آن را خیلی قشنگ نوشتید...

ممنون

NiiiiiZ شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

این یکی خیلی با بیماریهای روانی من مچ بود! مخصوصن تضادهای درونیش.
گیرش میارم امروز فردا.

سلام
حالا در مورد اون قضیه که من چه عرض کنم ! این حرفا چیه
اما با توجه به کافه ای که در پراگ خواهید زد و اون برنامه ها برای شما خواندن این کتاب ضروریست و از نان شب واجب تر... واللاه

درخت ابدی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
می‌شه گفت رمان منحصر به فردی بود. مردی که بعد از ادای دین به کتاب، خودش رو بازیافت و تبدیل به "کاغذ پاک و پاکیزه‌ی سفید و دست‌نخورده و بی‌روح" کرد.
فصل 4 یکی از غریب‌ترین فصول کتابه و فصل 5 به خاطر اون داستان دختر و بادبادک از زیباترینش.
ظاهرا روشن‌فکرای چک با کارای یدی الفتی داشتن. کلیما هم توی "کار گل" انواع این جور مشاغل رو امتحان کرده.
ترجمه‌ی کتاب هم زیبا و نزدیک به تالیف بود.
دلم می‌خواد ببینم فیلمش چطور دراومده.

سلام درخت جان
بله رمان قطعاً منحصر به فرد است و با توجه به سلایق انتخاب کنندگان لیست 1001 نمی دونم چرا در اون لیست نیست! باید البته لیست انگلیسی را پیدا کنم و چک کنم...
خودش را تبدیل کرد اما چه وحشتی داشت از کار با کاغذ سفید و بسته بندی آن... این معنای خاصی داشت؟
فصل 4 فکر کنم قلب کتاب است... وقتی مسیح و لائوتسو را با هم مقایسه می کند و مسیح را جوان پر شر و شوری می بند که قصد تغییر جهان را دارد و لائوتسو را متفکر و در پی پیدا کردن یک وجب خاک برای گور خود و... البته آن دو دختر کولی... من متوجه قضاوت هانتا نسبت به این دو شخصیت و راهشان (همان دایره و مارپیچ) نشدم!
رزومه کاری هرابال که واقعاً حیرت آور و حسرت آور است!!!
در مورد ترجمه هم خوب بود اما اون قسمتی که نوشته بود در مقدمه که کتابای دیگر نویسنده قابل چاپ نیستند و تغییرات زیاد لازم دارد و من این کاره نیستم که دست ببرم توش و این حرفها (که همه مورد تایید است) با چند قسمت سه نقطه کروشه دار داخل متن قابل جمع نیست و البته گناه مترجم نیست وضعیت همینه دیگه

نادی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

به نظرم کتاب خوبی اومد. با سلیقه من جور بود

سلام

فرزانه شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
تنهایی پر هیاهو را زمانی خواندم که از مکاشفه در کارهای یکی دو نویسنده چک تبار غرق لذت شده بودم
شاید با خوش بینی تمام عیار ... برای همین زمانی که خواندمش به نظرم اثر ممتازی آمد و همین باعث شده بود مدتی در قفسه های کتابفروشی ها دنبال کار تازه ای از هرابال باشم .
حالا که نقدت را خواندم انفعال هانتا کمی بیشتر از گذشته و آزار دهنده به چشمم آمد .گو اینکه این روزها انفعال را در اطرافم آنقدر دیده ام که از آن اشباعم .

اما درباره مترجم مطمئن نیستم که کارش بی نقص باشد

سلام
چند تا جمله گنگ داشت و چندتا انتخاب بهتر برای برخی لغات... اما در کل و سرجمع کار منهای قسمتهای احساسی مقدمه قابل قبول است
... اما انفعال هانتا بحث دیگریست و این که فرمودید تاثیرات محیط خودمان بر برداشتهایمان نکته مهمی است ... برداشت ما از رمان هم قبض و بسط دارد و تحت تاثیر معرفت ما و... تغییر می کند.
من به شما و نیکادل پیشنهاد می کنم در اولین فرصت شوایک را بخوانید... خودم هم هوس کردم یک بار دیگر بخوانم.

سلام شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام حسین جان
نه،فیلمش رو ندیدم و چیزی هم نشنیدم.
البته یه جستجویی کردم دیدم دو تا اثر دقیقاً با همین نام کتاب داریم که یکی محصول خود چکه و اصلاً مهم نبوده و دیگری هم یک انیمیشن آمریکاییه که اون هم اثر مهمی از کار در نیومده.

سلام هادی عزیز
ممنون برادر ... البته فیلمنامه ای که بر اساس "دا" نوشته شده هم به همین نام بود!

سوفیا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
این کتاب روکه نخوندم
اما یه مطلبی رومی خواستم بگم
قبلا هم نوشتم ولی انگار نرسید
راستش من که شمارونمیشناسم اما از صحبت دوستانتون فهمیدم که رمان خوانی رودور از شان شما می دونن
ولی یه مسئله مهمی هست درمورد قشر روشنفکر ایران واوضاع سیاسی وتفاوت فاحشی که بین قشر دانشگاهی وعامه مردم هست .
این فاصله ها باید یک جور کم بشه وبه نظرم کار شما یکی ازشیوه هاییه که فاصله هاروکم می کنه
درسته که شاید جلوی پیشرفت شما گرفته شده اما آخر کار شما دوستان همفکر بیشتری خواهید داشت وشاید اونهاهم کسایی روباخودشون همراه کنن. این قدم اوله اما خوبه
بعضی وقتها دیگران روهم دیدن وکمک کردن درجازدن نیست
چون ماتوی جامعه زندگی می کنیم
شرمنده که من پابرهنه دویدم وسط ولی این به ذهنم رسید اگه نمی گفتم خفه می شدم

سلام
اول این که واااای! اینجا کامنت خوره نداشت! شرمنده.
دوم این که لطف کردید نوشتید... پابرهنه چیه!؟ مخصوصاً این که غیر مستقیم هندوانه هم زیر بغل ما فرو می رود که دیگر هیچ
اما بعد: این که این فاصله باید کمتر بشود خوب است منتها این فاصله را نباید از جانب سطوح نظریه پرداز کم کرد بلکه از طرفی که خود من هم توش هستم یعنی عامه مردم کم کرد... اصولاً نیاز به گروه روشنفکران واسط داریم که داخل این فاصله قرار بگیرند و کارشون شرح مفاهیم به زبان ساده تر برای عامه است. در این قسمت است که ما ضعف داریم و اینجا اون توصیه شما قابل توجه است.

سوفیا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

درضمن ازاینکه دوباره منو اوردید توی لیست ممنون
قول میدم این یکیو نگه دارم تاشرمندتون نشم

دشمنتان شرمنده

فانی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

سلام.حالتون خوبه؟
خیلی دوست دارم یک آخر هفته ای به اون کارخانه ی مدرن کتاب خمیر کنی برم.خیلی حس خوبی بهم دست می ده.
یه چیزی بگم نمی ذارید به حساب تعارف؟
نوشته های خودتون کم از متن اصلی کتاب نداره.نمی خوام بگم قشنگ می نویسید می خوام بگم نوشتن بلدید.

سلام
ممنون خوبم فقط یه خورده بار دارم
حس انهدام خونت اومده پایین مثل اینکه!؟ موقع اسباب کشی خوب این حس را ارضا نکردید حالا باید از این طریق اقدام کنید...یحتمل الان کارخانه های مدرن تری هم اومده منتها در جاهایی که تیراژ کتاب قابل توجه است نه اینجا که ... آهان آخر هفته می خواید برید پراگ؟؟! منو باش چقدر پرتم! خوش بگذره جای من رو هم خالی کنید
...........
الان نمی دونم کله ام بود یا اعتماد به نفسم , در هر صورت یه چیزی خورد به طاق! خوبیش اینه که سقف کاذبه و خطرناک نیست
ممنون از لطفت

ققنوس خیس یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام
کتاب خوبی است ...
بر می گردم :)

سلام
جدیداً هی می ری و برنمی گردی ها
همش وعده همش وعید

فاطمه یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com/

سلام
بار اول است مهمان شما هستم.
من این کتاب رو 3 یا 4 سال پیش هدیه گرفتم و خواندم و به قدری برایم جذاب بود که هر وقت قرار است به یک آدم چیز فهم (یک معیار شخصی است) کادو بدهم اولین گزینه ام این کتاب است .... ؛

زیباترین مفهومی که برام داره اینه که به قدری به کتاب وابسته است و علاقه منده که دلش می خواد اگر قراره نابود بشه با رعایت احترام این کار صورت بگیره و اینکه ارزش معنوی کتاب برای فردی که اون رو نابود می کنه عیان باشه.عین فردی که وقتی عزیز رو از دست میده دلش می خواد خودش عزیزش رو آراسته کنه و مراسم در خور شأنش براش به جا بیاره

پیش خودم فکر می کردم مگه میشه آدم نابودکننده کتاب باشه و اینقدر با سواد و روشنفکر باشه و ارزش کتاب رو درک کنه؟

در عین حال نکته جالب دیگه این شخصیت این بود که انگار نه انگار اینکارو برای پول انجام میداد،‌انگار این آدم می دونسته هر چیزی یه تاریخ مصرفی داره حتی کتاب، اگر قرار است کتاب های بهتری چاپ شوند پس باید یکسری کتاب ها از بین بروند و درسته که گاهی با خودش درگیرمی شد ولی این کا رو عاشقانه انجام می داد

سلام
به به ... خوش آمدید و صفا آوردید.
در خوبی این کتاب همین بس که یک دوست کتابخوان دیگر را به جمع ما اضافه کرد...
هرچند می دونم که هانتا چاره ای ندارد و تلاشش را می کند که کتابهای نفیس را نجات بدهد اما این تناقض (علاقه و انهدام) برای من هنوز قابل درک نیست ولی گاهی به خودم میگم ما نسبت به نفس خودمون هم چنین موضعی داریم و گاهی خودمان را منهدم می کنیم حتی بدون این که احترام خودمون را حفظ کنیم! ما با این تضادها داریم زندگی می کنیم.
ممنون

سفینه ی غزل یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ

سلام بر ابا بولدوزرین المیله لا برجم
بنده هم با فانی هم عقیده ام نوشته هاتون کم از متن اصلی نداره. با خواندن شرح حال هانتا به اعتباری یاد ابراهیم و قربانی کردن اسماعیلش افتادم. چقدر باید سخت و دردناک باشه . گاهی که با تکه ای روزنامه (البته نه از انواع زردش!) مشغول پاک کردن شیشه ها میشم، اگه نوشته ی خاصی نظرم رو جلب کنه بعد از خوندن هم تا مدتی نگهش می دارم. کتاب که جای خود دارد.

سلام بر کشنده درد مشترک
...
پس شما سر صبر خانه تکانی و امور مرتبطه را انجام می دهید! پیشنهاد من در این زمینه آگهی های همشهری است چون آدم سریع کار تمیزکردن شیشه ها را انجام می دهد و به امور رسیدگی به آب روغن بولدوزر ها بیشتر می رسه
ممنون

درخت ابدی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

نه، میله جان. من غیر از چند تا اسم خاص هیچی از زبون چکی نمی‌دونم. منظورم این بود که دوایی نثر نسبتا خوبی داره و البته، ترجمه‌ش به سبک نوشته‌های خودش نزدیکه.
اون دو-سه تا کروشه گمون نکنم بیش‌تر از یکی-دو جمله باشه. منظورش چیزی مث ترجمه‌ی "بار هستی" کوندراس که اثر رو کن‌فیکون می‌کنه.
کار با کاغذ سفید منو یاد لوح سفید روسو می‌ندازه که هرجوری می‌شه بهش شکل داد. راوی فردیت داره.
فصل 4 اساسی و خیال‌پردازانه‌س. فکر می‌کنم راوی می‌خواسته تردید درونی‌ش رو نشون بده که دست آخر با تصمیم آخرش تز مسیح و لائوتسه رو با هم تلفیق می‌کنه.

سلام
ممنون از توضیحت
نثرش در کل خوب است و به فضای داستان می آید
بله اون کروشه ها هم زیاد نیست... فکر می کنم اونا هم در آخرین بازنگری ها تحمیل شده باشد.

[ بدون نام ] دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام
خدا قوت رفیق.
راستی شما رفتید نمایشگاه؟ چیزی گرفتید؟

سلام
بله با درخت ابدی رفتم
چند تایی کتاب خریدم ولی اینقدر شلوغ بود که نمیشد ...
گفتگو در کاتدرال از یوسا
کوه جادو از ماتیسن (این هم سوتی من! منظورم توماس مان است!)
زندگی و عقاید تریسترام شندی
سه تا کتاب از دورنمات
آمریکا کافکا
و 4 تا کتاب دیگر که یکیش خسرو شیرین کش از خانم طوفانی بود.

حسین(گیلانی) دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

این آخری من بودم. بابا این وبلاگ شما چرا بدون اسم نظر قبول می کنه؟

سلام
خدا قوت
این اخلاق درش نهادینه شده

فرواک دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://www. farvak.persianblog .ir

سلام.
ببخشید که دیر کامنت گذاشتم.( راستش نتونسته بودم بخونمش و بعد اینکه خودم خودم رو تنبیه کرده بودم)
اول اینکه کتاب به نظرم متوسطه. در این مورد که گفتید نمی‌شه به هر کسی پیشنهاد خواندش رو داد درست گفتید چون واقعیتش من زیاد باهاش حال نکردم.البته فکر کنم نویسنده خوب نوشته و مترجم از عهده‌ی ترجمش بر نیومده چون در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته از قلمش و کلماتش می‌شه حدس زد که سبک نوشتن خودش رو بر داستان غالب کرده و این به اثر( البته به نظر من) صدمه زده.
دوم اینکه منم از اون سوپ کافکایی می خوام و اون آب معدنی کهربایی کف بر سر!!( مثل اون تیزر تبلیغاتی که می‌گه شیر عسلی هم دلم خواست...)
بعدی اینکه حالا چرا اسم کلی رو گذاشته سر گربةش؟
واقیتش وقتی می‌بینم کتابی درمورد تاریخ‌ها اشتباه می کنه در مورد نویسنده و مترجم و صد البته در مورد ویراستار کتاب شک می‌کنم و این حس منو از درست خوندن مطلب می‌ندازه
بعد اینکه شماره صفحه چرا پایین بود؟
خیلی بعد اینکه بعد اینکه کردم...

سلام
تنبیه!!؟
........
البته در مورد ترجمه فقط می توان حدس زد چون کتاب دیگری نیست از این نویسنده که سبک و نثرش را مقایسه کنیم ولی به هر حال مترجم تاثیرگذار است در شکل اثر و این تا حدودی اجتناب ناپذیر است.من غیر از دو سه جمله که گفتم چندان مشکلی باهاش نداشتم.(از لحاظ ترجمه)
ایشالله قسمت بشه دسته جمعی بریم اونجا مهمون جناب دوایی هم میشیم و مفصل صحبت می کنیم و فیلم بازها هم حسابی حال می کنند و ما هم نگاه... و از آبهای معدنی استفاده می کنیم ببینیم چیه این که در همه کتابها صحبتش هست... چک ها هم در این زمینه قهار هستند.
منم نفهمیدم چرا! ولی خوب احتمالاً به خاطر معروفیت محمدعلی کلی در اون زمان بوده....
حالا اون قضیه هم پیش میاد... الان در کامنت بالا من ماتیسن رو با توماس مان قاطی کردم!

حسین(گیلانی) دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.halachin.blogfa.com

دوباره سلام.

کوه جادو مال " توماس مان" هست البته.(صرفا جهت اطلاع)
"پر" مال "ماتیسن" هست.

حالا منظور شما کدومه؟

سلام مجدد
دقیقاً حق با شماست
منظورم همان توماس مان است
پیش میاد دیگه
ممنون

پری ماه جمعه 1 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:44 ق.ظ

دارم می خونمش. بعدن نظرم را خواهم گفت.

ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺩﻋﻮﺍ ﺳﺮ آﺩﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ شناخت...

"بهومیل هرابال"

سلام بر شما دوست کتابخوان
عذرخواهی بابت تاخیر
احتمالن تا الان تمامش کرده اید
هرابال جملات نغز بسیار دارد به عنوان نمونه:
ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها هنگامی جوهر خود را بروز می دهیم که در هم شکسته شویم.

مارسی دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:25 ب.ظ

کتاب معمولی رو به بایینی بود.نمیدونم جزئی از گروه دوم قرارم میدی یا نه...حتی دو بار خوندمش.رو به بایین تر شد.

سلام
محور اون گروه‌بندی خود کتاب است نه خواننده... این کتاب در گروه دوم قرار می‌گیرد، یعنی مخاطبان خاصی از آن خوششان می‌اید. تعاریف پر و پیمانی از ان می‌کنند. کم هم نیستند. تعداد چاپ آن گواه بر کم نبودن آنهاست یعنی در واقع اکثریت با آنهاست!! البته در مقدمه به نظر من زیاده‌روی شده است که در مطلبم هم اشاره کرده‌ام... حتا یک گاف از آن تعاریف را هم آوردم.
اما نگران نباش! از این که کتاب را متوسط دیدی نگران نباش. تنها نیستی! از دوستان نزدیک خودم در هر دو جناح موجودند و من البته نمی‌گویم نظر کدامشان به نظر من نزدیک تر است. البته از لیست رمان‌های قابل توصیه‌ام پیداست

پدیده کاظمی یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:31 ب.ظ http://line.me/ti/p/~p.k.1364


سلام
افرین رفیق

سلام
آن آیکون ابتدایی داستانش چیست!؟
...
ممنونم رفیق

بینام جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:48 ب.ظ

پوزش بابت مزاحمت دوباره. آخه ذوق آدمو می شکوفانید!
تنهایی پرهیاهو رو بگید از کجا خریدم؟از یک کاغذ باطله ای!!! یه چند تا همکارن واقع در ضلع غربی متروی امام حسین که اتفاقا بعضی وقتا از دستشون درمیره و کتابهای باارزشو از خمیر نجات میدن...راستی فقط یه دونه از اون سبزا خرجش کردم بعد فهمیدم قیمت نوش نه برابره. پس هرکس خواست مثل اون آقای محترم که گفت گوجه رو از بیاین از محله ما.... در مورد اون سه نقطه های کروشه دار هم باید بگم با این کارشون بدجوری کنجکاوت میکنن لاکردارها. ص40 قابل حدسه! ولی ص 61 رو نمیدونم اونم... حیف که زبون چکم خوب نیس یعنی اصلن خوب نیس. عزت قرین

سلام
اختیار دارید تا باشه از این مراحمت‌ها
اینکه کتاب را از چنین جایی تهیه کرده‌اید خودش یک اتفاق ویژه است که آدم را به شگفتی می‌اندازد... فارغ از قیمتش!... یعنی کاملاً متناسب با خود داستان
زبون چکی من هم خوب نیست رفیق
موفق باشی

ماهور شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام
من جزء اون دسته ای هستم که باید این کتاب رو بهم معرفیش میکردید
کتاب رو خیلی دوست داشتم خسته ام نکرد و جملات بسیار زیبایی داشت
از ماجراهای داخل داستان خیلی لذت بردم و
هرچند پایان شوک کننده و بسیار خلاقانه ای داشت و از این لحاظ میپسندیدمش اما در عالم واقّعیت این انفعال و پذیرش مرگ و این نحوه ی زندگی و در اخر مردن رو از یه انسان فهمیده ی کتاب خون دوست ندارم
کمی یاد هسه و گرگ بیابان افتادم
از کامنت های دوستان مخصوصا پژمان خیلی استفاده کردم
ممنون از شما

سلام
اوهوم خوبه که تکلیف مشخص شد
ولی توصیه کردن کتاب به دیگران خیلی سخت است... بهترین روش همین است که با توضیحاتی در مورد کتاب ، انتخاب آن را به مخاطب بسپاریم.
هانتا را باید در متن جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد نگاه کنیم شاید بدین ترتیب پایان کارش را دوست بداریم.
پژمان گفتی و کردی کبابم... ازاین پسر خوب خیلی وقته خبری نیست

زهرا چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 11:11 ب.ظ

درود بر شما. سپاس از تحلیل و نکته سنجی عالی.
کتاب بسیار زیبایی بود. شخصیت درونگرا و ریزبین هانتا برام بسیار جذاب بود.
شاید من هم اگه به جای اون بودم همینجور کار میکردم...

سلام بر شما
خوشحالم که از این کتاب لذت برده‌اید
همچنین این که مطلب هم برایتان جالب بوده است

مه سا دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 11:58 ب.ظ http://mahsapahlavan1991@gmail.com

سلام
بعد از خودن کتاب به وبلاگتون سر زدم و نقد و نظرات رو کامل خوندم.
یه جمله ای هست که میگه آدما هرچی بیشتر می فهمن تنها تر می شن. شاید نویسنده در اسم کتاب، تنهایی رو در مقابل دنیای بیرونی آورده و پر هیاهو بودن رو در مقابل دنیای درونی شخصیت داستان
و البته به دلیل سیل نزولی جامعه سنگینی این تنهایی بیشتر از هیاهو داخلی میشه و هانتا رو مجبور می کنه که با خمیر شدن ، باقی مونده ی خودش رو به درونش ببره و به خوشبختی برسه.
و این تاثیر جامعه رو در تصمیم افراد نشون می ده! حتی افرادی آگاه مثل هانتا

سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان. خوشحالم که خیلی از دوستان کتاب‌ها را به دقت می‌خوانند و در آن تامل و تعمق می کنند. مرسی.
شاید اگر همزمان با یکدیگر کتابی را می‌خواندیم هم‌افزایی بیشتری هم رخ می‌داد.
تا جایی که الان حضور ذهن دارم تنهایی راوی همانطور که شما اشاره کردید مابه‌ازای بیرونی دارد. یعنی مای خواننده این تنهایی را کاملاً حس می‌کنیم... می‌بینیم... اما هیاهوی ذکر شده در عنوان کتاب به نظرم هیاهوی کلمات و افکاری است که در ذهن راوی برپاست، کلمات و افکاری که از کتابهایی که زیر دستش می‌آیند به درون راوی راه یافته‌اند و هیاهویی برپاشده است...
...
آن صحنه‌ای که چند تُن کتاب بالا سر تختش بود و دچار کابوس شده بود که عاقبت زیر آنها له می‌شود هم از آن صحنه‌های به یاد ماندنی است. از این صحنه‌ها زیاد داشت.

مهرداد چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 02:41 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام امروز جایی یه تعریف خیلی قلمبه سلمبه شنیدم از این کتاب رفتم کمی دربارش خوندم دیدم موضوعش چون درباره کتابه باید جالب باشه . این شد که اومدم دیدم خوندیش و باد اون خبره رو خوب خالی کردی .
موضوع جالبه اما طبق نظر تو گویا به این بزرگی که نیست که میگن.

سلام
کتاب خوبی است... اتفاقاً منم خوشم اومده بود منتها برای هر کسی توصیه نکردم... برای شما البته توصیه می‌کنم.

لادن سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:37 ق.ظ http://lahoot.blogfa.com

سلام. الان این کتاب رو تموم کردم. البته من با ترجمه احسان لامع خوندم. مرسی از توضیحات. همیشه بعد از خوندن مطالب شما گره مسائل باز میشه و شفاف سازی میشه

سلام بر رفیق مهاجر
خوشحالم که این نوشته‌ها به کار دوستان می‌آید. با خواندن چنین کامنتهایی دلگرم می‌شوم
موفق باشی

مهرداد دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:21 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
گویا دارم کم کم بچه حرف گوش کنی میشم.
به توصیه شما در آخرین کامنت این پست عمل کردم قربان
از این توصیه بسیار خوب متشکرم

سلام
آورین آورین
بابت شکست دیشب هم تسلیت می‌گم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد