میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هاینریش بل


 

افراد و اتفاقات این داستان همگی تخیلی هستند. اگر آن چه نگاشته شده با شیوه عمل روزنامه نگاران روزنامه بیلد Bild شباهت دارد , عمدی یا اتفاقی نیست بلکه اجتناب ناپذیر است.

کاترینا بلوم زن جوان مطلقه ایست که با انضباط و برنامه ریزی صحیح در زمینه کاری خود (خدمتکاری منزل و امور مهمانی) توانسته است موفقیت های خوبی به دست بیاورد. او که در خانواده ای فقیر به دنیا آمده است اکنون صاحب آپارتمانی نیمه مرفه است و علاوه بر گرداندن زندگی خود به مادر و برادرش نیز کمک می کند. او در مسائل جنسی ,حساس و خجالتی و از نظر برخی دوستانش در این زمینه تا حدی امل است و بدین سبب در بین دوستانش به "خواهر روحانی" معروف شده است.

کاترینا یک روز غروب (سال 1974 در آلمان غربی) در مهمانی یکی از دوستانش شرکت می کند و در آنجا به صورت اتفاقی با مردی آشنا می شود و خلاف انتظار دوستانش با این مرد (لودویگ گوتن) گرم می گیرد و گویی در همین اولین برخورد عشقی پدید می آید. آنها پس از مهمانی به اتفاق به خانه کاترینا می روند. از قضا گوتن که مظنون به دست داشتن در فعالیت های خرابکارانه است تحت نظر است و پلیس قصد دستگیری اش را دارد. فردای آن روز وقتی پلیس به آپارتمان کاترینا جهت دستگیری گوتن وارد می شود از گوتن خبری نیست و گویا از مسیری مخفی و خارج از چشم ماموران فرار کرده است. لذا کاترینا جهت بازجویی به اداره پلیس برده می شود. در بازجویی به تمام وجوه زندگی کاترینا پرداخته می شود و تمام کوشش بازپرس ها جمع آوری شواهدی است که تئوری خودشان را (همدست بودن کاترینا و گوتن از قبل) به اثبات برساند. در این بین "روزنامه" وارد ماجرا می شود. "روزنامه" نمادی از روزنامه بیلد است که روزنامه ای عامه پسند و تاثیرگذار است. روزنامه مطالبی جنجالی و عامه پسند در این رابطه منتشر می کند و یکی از خبرنگارنش به نام ورنر توتگس روی این قضیه کار می کند و تمام زوایای زندگی کاترینا را آن هم با پیش فرض جنایتکار و هرزه بودن او  می کاود و ...

این رمان کوتاه گزارشی است که راوی از وقایع به ما می دهد و سعی می کند تا زوایای پنهان ماجرا را به خواننده نشان بدهد. منابع اصلی راوی عبارتند از: صورتجلسات بازجویی پلیس , بررسی های وکیل مدافع و اطلاعاتی که دادستان به واسطه دوستی دیرینش با وکیل به او می دهد. با این وصف راوی ماجرا دانای کل نیست بلکه فردی است که دغدغه حقیقت یابی دارد و با توجه به امکانات معقول آن را برای ما نقل می کند.

خشونت چگونه شکل می گیرد و به کجا می انجامد. (عنوان فرعی کتاب)

درونمایه داستان همانگونه که عنوان فرعی کتاب نیز اشاره دارد بیان برخی دلایل شکل گیری خشونت است. چگونه می شود که زنی آرام و اجتماعی (کاترینا) , یا وکیل او (که یکی از کارفرمایان او هم هست) که انسانی تحصیلکرده و وکیلی سرشناس است دست به خشونت می زنند.

البته دلایل مختلفی را نظیر فقر , عقایدی که خشونت را خواسته یا ناخواسته ترویج می کند(ایدئولوژیک, مذهبی و...), تبعیض , عوامل روانی و... می توان شمرد اما موردی که نویسنده بیشتر مورد واکاوی قرار می دهد "ترور شخصیت" یک فرد است که توسط نهادهای رسمی و غیر رسمی جامعه انجام می شود. در این میان البته نوک پیکان نویسنده به سمت رسانه های جمعی و بالاخص روزنامه است. او در این زمینه سهم رسانه های جمعی را در به وجود آمدن خشونت و گروه های تروریستی سهمی به سزا می دانست و از این روست که جایی چنین می گوید: در میان دو خط یک مقاله می‌توان آن‌قدر دینامیت جا داد که بشود با آن جهانی را منفجر کرد.

در تمام داستان ما با عنوان "روزنامه" روبرو هستیم و اسمی از آن بیان نمی شود اما قبل از شروع داستان نویسنده جمله ای را به عنوان پیش درامد ذکر کرده (در ابتدا آوردم) که به خوبی مقصد و مقصود خود را بیان می کند. روزنامه ای که به واسطه دفاع هاینریش بل از حقوق فردی متهمین گروه بادرماینهوف به او لقب "همدست و حامی تروریست‌ها" داد.کشمکش بل با روزنامه بیلد در آن زمان چندین ماه ادامه پیدا کرد و این کتاب می تواند حاصل آن تقابل باشد.

اما عملکرد این روزنامه در داستان چگونه است؟ در چند کلمه می توان خلاصه کرد: قلب واقعیت و دروغ, لجن پراکنی و اتهامات بی اساس و ایجاد موج در جامعه, برچسب زنی (عروس جنایتکار , هرزه و فاحشه که برچسب هایی از این دست مدام در جاهای دیگر بازتولید می شود) ,پوشاندن نقش آدمهایی که خودی محسوب و پررنگ کردن نقش کسانی که غیر خودی محسوب می شوند و به قول خود نویسنده در یک کلمه فاشیسم عیان!

چند نمونه که در روزنامه بر اساس مصاحبه با اطرافیان کاترینا نگاشته شده است:

کاترینا انسانی بسیار فهمیده ,اما سرد و نچسب است تبدیل می شود به کاترینا به سردی یخ و ویرانگر است.

من یک وکیل هستم و خوب می دانم چه کسی قادر به جنایت کردن هست و چه کسی نیست تبدیل می شود به او حتماً قادر به انجام کارهای جنایی است.

یا مثلاً مادر کاترینا می گوید: چرا باید چنین پیش آمدی شود؟ چرا باید این طور تمام شود؟ تبدیل می شود به: بله این باید پیش می آمد. بله همین طور هم باید تمام می شد.

جالب آن که خبرنگار مذکور جایی چنین بیان می کند که در روزنامه نگاری رسم است که افراد ساده را در دستور زبان یاری دهند و جمله های آنان را اصلاح کنند.

البته ما با چنین نحوه خبررسانی و تحلیل غریبه نیستیم و به قولی با گوشت و پوست و استخوانمان آن را لمس نموده ایم اما یک تفاوتی که به چشم می خورد میزان اثر گذاری روزنامه است. واقعاً بین روزنامه ای با تیراژ چند میلیونی با روزنامه ای که به زور دوپینگ به فروش می رود فرق است!

در قسمتی از داستان نگهبان سلول کاترینا بریده چندین روزنامه را برای او می آورد که در اکثر آنها اسمی از کاترینا نیامده و یا عکسی از او منتشر نشده و حتی برخی از گرفتار آمدن زنی بی گناه و بد اقبال سخن گفته بودند اما به قول خود کاترینا چه کسی این نشریات را می خواند؟ همه کسانی که من می شناسم تنها "روزنامه" را می خوانند. در این زمینه مترجم کتاب خاطره جالبی را در مقدمه ذکر می کند (نقل به مضمون می کنم): در سال های 1968 و1969 که جنبش های دانشجویی در آلمان و البته کل اروپا در اوج بودند , روزنامه بیلد مقالاتی تند و تیز و عوام فریبانه علیه جنبش چاپ می کرد و دانشجویان را انگل هایی که برهم زننده نظم هستند معرفی می کرد. مترجم در آن زمان دانشجو بوده و در کارخانه ای کارآموزی می کرده و یک روز که روزنامه مطلبی آنچنانی نوشته بود سر میز ناهار بحثی بین کارگران در می گیرد و آنها به دانشجویان فحاشی می کنند. وقتی یکی از کارگران می گوید که ایشون هم دانشجو هستند , باقی کارگران با توجه به شناختی که نسبت به او داشته اند و او را واجد خصوصیات ذکر شده در روزنامه نمی دانسته اند در نهایت به این نتیجه می رسند که او هم از خودشان است و اسماً دانشجو است!! یعنی حتی یک لحظه هم شک نکردند که ممکن است مطالب روزنامه درست نباشد!

***

در کنار "روزنامه" البته رفتار نهادهای رسمی (مانند پلیس) و نهاد مذهبی (کلیسا) نیز مورد توجه قرار می گیرد. پلیس (کمیسر و بازپرس و...) مطابق پیش فرض ها و تئوری های خود به شواهد و مدارک نگاه می کند. به آنها که نافی تئوریشان است توجهی نمی کند و روی مواردی که تایید کننده پیش فرض هاست یا می تواند به شواهدی تایید کننده تبدیل شود مانور می کند. سخت کوشی و نظم و انضباط کاترینا در کار دیده نمی شود ولی داشتن آپارتمان و ماشین مشکوک تلقی می شود. در بازجویی سوال هایی می کنند که سرمنشاء همه تلخ کامی ها و شرمساری ها و عصبانیت های متهم است. و مهم تر آنکه موارد مطرح شده در بازجویی سر از "روزنامه" درمی آورد و یا مطالب بی پایه روزنامه سر از نتایج تحقیقات پلیس در می آورد. در قسمتی از داستان کمیسر پلیس کشف شماری از جزییات را مدیون تلاش های روزنامه می داند و به عنوان نمونه به "نیمه پنهان" یکی از دوستان کاترینا اشاره می کند (نامشروع بودن او و این که مادرش در آلمان شرقی است و حاضر نیست به آلمان غربی برگردد و این که پدر و مادر هر دو کمونیست بوده اند در حالیکه در واقعیت پدر و مادر آن شخص هر دو از قربانیان پاکسازی های زمان استالین بوده اند!!).

گفتگوی وکیل و کشیش (به عنوان نماد مذهب و کلیسا) هم در نوع خود جالب توجه است. کشیش پدر کاترینا را یک کمونیست دو آتشه می داند و دلیلش هم برای این گفته (که در تیراژی میلیونی چاپ شده است) آن است که شامه اش به او چنین می گوید و حسش هیچ گاه اشتباه نمی کند!! و وقتی وکیل کیفیت بوی کمونیست ها را جویا می شود به صحرای کربلا می زند و اعتقاد به مقدسات را پیش می کشد... در حالیکه معلوم می شود در واقعیت پدر کاترینا در سال 1949 یک بار در کافه ای گفته است که سوسیالیسم بدتر از همه چیز نیست !!

و در نهایت این گونه می شود که حتی افرادی با تحصیلات عالی و شهرت و شخصیت اجتماعی, وجودشان از تنفر آکنده می شود و نقشه خشونت بار ترین اعمال را می کشند.

***

یک نکته : در ص 13 اولین تاریخ چهارشنبه دوم فوریه 1974 ذکر شده است که با توجه به نوع روایت که گزارش گونه است این تاریخ , مهم است که متاسفانه اشتباه آمده است و موجب سردرگمی خواننده در صفحات بعد می شود. تاریخ صحیح بیستم فوریه است و کل ماجراها مربوط به چهار روز یعنی از بیستم تا بیست و سوم فوریه می باشد.

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد , دو بار به فارسی ترجمه شده است : بار اول توسط مرحوم شریف لنکرانی (انتشارات خوارزمی) که من در بازار ندیده ام و بار دوم توسط آقای حسن نقره چی (انتشارات نیلوفر – چاپ دوم 1388 در 132 صفحه و قیمت 2500 تومان) که من این ترجمه را خوانده ام .

.................

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.5 از 5 می‌باشد (سایت گودریدز 3.7 از 5)

نظرات 26 + ارسال نظر
http://khaneipedar.persianblog.ir/ یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ http:///http://khaneipedar.persianblog.ir/

یکی از کارهای خیلی عالی دروبلاگ نویسی معرفی کتابست ممنون و موفق باشید

سلام
موفق باشید

مهرگان یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://cherche.blogfa.com

چشم.گذاشتیمش در همان لیست کذایی که پایانی نیست برایش.
آقا قبول نیست سرعت شما زیادی بالاست. من نمیرسم. این جوری نمیشه

سلام
لیست ها نباید پایان داشته باشد
پایین تر هم میاد ... اگر تعداد همراهان بیشتر بشود و... ما هوای همراهان را داریم

درخت ابدی دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
بل از رئالیستای بزرگ ادبیات معاصر آلمانه و نکته‌ی جالب در موردش اینه که برخلاف بیش‌تر نویسنده‌ها زندگی خانوادگی سالمی داشته.
من فیلم این کتاب رو دیده‌م و دوسش داشتم. دقیقا مث فیلم "عقده‌ی بادرماینهوف" که در بحبوحه‌ی وقایع خودمون دیدم و چه شباهت عجیبی توی برخوردها وجود داشت: از خیابون تا دادگاه. دفاع بل از فردیت اون گروه برام جالب بود. فیلم به این موضوع ارجاع داشت.
روزنامه و مفتش رو باید دو نمود کاملا جهت‌دار از حرف مفت زدن برای تغییر افکار عمومی حساب کرد. بحثش مفصله.

سلام
زندگی نامه اش را خواندم... خوشم آمد... به خصوص همین قسمتی که اشاره کردم (بادرماینهوف یا همون گروه ارتش سرخ) وقتی افکار عمومی همه در حال فریاد محکوم باید گردد و اعدام باید گردد هستند ایشون از حق داشتن محاکمه عادلانه صحبت می کند و ...
مطالبی در مورد فیلم ها خوندم و به نظرم هر دو فیلم (هم فیلم گره یا عقده بادرماینهوف و هم خود فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده است) باید جالب باشند.
بحث مفصل رو دوست دارم به خصوص اگر بیشتر شنونده باشم.

حسین(گیلانی) دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام برادر
عالی بود. خدا شما رو از ما نگیره.
رفت تو لیست خرید.
برقرار باشید.

سلام
بله کتاب خوبیست. ممنون , امیدوارم که خدا منو نگیره کلاً ولی خوب گریزی نیست

فرواک دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

سلام. شرح و معرفی خوبی بود. ممنون.
ابتدای کتاب واقعا گیج‌کننده بود و دقیقا به ترور شخصیت که کار روزنامه‌های زرد امروز ماست برمی‌گرده و این سوال راوی تو ذهنم مانده که گفته بود اگه از کاترینا رفع اتهام بشه چی بر سرش میاد و اون چطور می‌تونه به زندگی عادی خودش برگرده و مزاحمت‌های تلفنی و نامه‌های مستهجنی که به کاترینا ارسال می‌شد نشان از موفقیت روزنامه برای سرکوب شخصیت اون داشت. البته سعی روزنامه هم بر لو نرفتن اسم اون کارخانه‌داره که انگشتر گرونی به کاترینا داده بود و کلید خونه‌اش... جالب بود.

سلام
دقیقاً در داستان این عدم امکان حیات مطلوب, و عدم امکان پیگیری قضایی برای احقاق حق است که باعث بروز خشونت می شود. مثل گربه ای که در سه کنج قرار می گیرد. اتفاقاً دیدید که در چند جا تصریح شد که شکایت فایده ای ندارد.
نکته دیگر میزان استقبال جامعه از این نوع روزنامه هاست! در مقدمه بود فکر کنم , که ذکر شد برخی افراد تحصیلکرده که رویشان نمی شود در ملاء عام این روزنامه را بخوانند آن را لای روزنامه دیگری قرار می دادند و می خواندند!!! این هم برای من جالب بود و قابل تامل.

ممنون

مهدی نادری نژاد دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
با خواندن چکیده وخلاصه شما به خرید کتاب علاقمند شدم.
متشکرم.

سلام
امیدوارم پس از خواندن کتاب هم رضایت داشته باشید و هم نظراتتان را داشته باشیم.
ممنون

ققنوس دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

سلام
به به چه شرح خوبی از کتاب دادین چند ماه پیش خونده بودم و حسابی یاد آوری شد.
چیزی که دراین کتاب برام بسیار جالب بود واقعیتی بود که آقای بل به زیباترین شکل به تصویر کشید و اون اثرگذاری رسانه بر افکار عمومی و تاثیرش در زندگی خصوصی اشخاص بود.
اون قسمتهایی که گذاشتین در مورد جمله هایی که چیزی گفته میشد و چیز دیگری کاملا متفاوت، از روزنامه سر در می آورد واقعا جالب بود.
ممنون

سلام
چه خوب که یادآوری شد
بله این اثرگذاری شمشیریه که بهتر است دست اهلش باشد و یا جامعه به حدی از بلوغ رسیده باشد که نااهل را خود به خود طرد کند. جامعه ما که کلاً مطالعه را طرد کرده است و خلاص! تلویزیون اما هست و ...
کاش دوستان آلمان نشین از وضعیت حال حاضر بیلد و خوانندگانش برایمان بنویسند.
ممنون

ترانه دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام . خیلی خوشحالم که به صورت تصادفی با وبلاگ شما آشنا شدم . شوق و علاقه زیادی به خواندن کتاب دارم و در عین حال فرصت کم و تنبلی زیاد . وبلاگ شما بسیار انرژی بخشه ...یک سوال هم داشتم . می شه در مورد لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند توضیح بیشتری بدید و اینکه چه کسی این لیست رو تهیه کرده و بر چه اساسی این انتخاب صورت گرفته؟ ممنونم

سلام دوست عزیز
من هم خوشحالم که این تصادف باعث حضور شما شد...امیدوارم که با من و دوستان دیگر همراه شوید.
اما بعد: سایت آمازون این لیست را به وسیله 20 تن از منتقدان ادبی خود تهیه کرده است. براین اساس کتابی 1000 صفحه ای چاپ شده که در هر صفحه یک کتاب معرفی شده است و حتی در مورد علت این که آن را باید قبل از مرگ خواند هم توضیحاتی داده است. از این لیست حدود 220 کتاب در ایران ترجمه شده است.
این سایت از این 1001 ها زیاد دارد از موسیقی و نقاشی و فیلم و مکان تاریخی و طبیعی و غذا و نوشیدنی هایی که قبل از مرگ باید شنید و دید و خورد! حتی 1001 داستان کودکی که قبل از بزرگ شدن باید خواند هم دارد!
امیدوارم توضیحات به درد بخور بوده باشد.

نادی دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:49 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

داستان خشن و بی رحمی ست . دل ادم به درد می اید.

سلام

ققنوس خیس دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام بر میله ای که همچنان بدون پرچم است
جالب بود بررسی ات ... مرسی . درباره ی پیدایش خشونت حرف جالبی داشت !
...
The Grape of wrath چگونه ترجمه می شود خوشه های خشم ؟

سلام
ممنون ققی جان
بله این گونه ترجمه شده است (البته اساتید باید در مورد معنا نظر بدهند من که انگلیسیم در سطح لیگ برتر خودمان است!)
البته لیگ برتر بعد از 2 هفته دیگر!!

هیوا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ق.ظ http://seafearless.blogsky.com

سلام.
حتما باید تهیه کرد و خواند.

سلام
به به رسیدن به خیر

ققنوس خیس سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ

می دانم این گونه ترجمه شده است ، فیلم دوبله شده اش را دیده ام و کتاب ترجمه شده اش را نیز خوانده ام .... اما نمی دانم چگونه ترجمه شده است ؟ اساتید اگر نظری دارند ما را نیز بی بهره نگذارند !

سلام برادر
آهان... این رو دیگه باید اساتید بگویند... امیدوارم پیامتان را بخوانند

NiiiiiZ سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

حالا عدل این یه کتابو که ما داشتیم و گفتیم بحمدالله می تونیم همزمان با شما میل بفرماییمش، در اثر یک سوتی داره بین دخترهای اطرافم می گرده و یهو همه میل کتابخانیشون فوران کرده و هر چی هم ما می گیم بابا بذارین من بخونم بعد دو دستی تقدیم به شما، ول کن معامله نیستن!
اینم از شانس ما واقعن!!!
هیییی...

سلام
اشکال نداره! من یک پست معرفی کتاب کلی (نتیجه کتاب خوانی سال گذشته ) را می گذارم فردا و بعد هم تا کتاب بعدی را بنویسم وقت زیاده ... تازه مسابقات شطرنج هم شروع شده و من سرعتم میاد پایین شدید... و شما همگی از من جلو می زنید

ارغوان اشترانی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.ashtarani.blogfa.com

واقعا حسودیم می شه که شما این همه کتاب می خونی

سلام
خوبی این حسودی اینه که برای خاموش کردن آتشش امکانات فراوان است فقط باید بخواهیم

نیکادل سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام برادر جان
این روزها زمانی برای مطالعه نداشتم اما امروز مستقیم میروم خانه و کاترینا را شروع می کنم و تا شب تمامش می کنم و برمی گردم نظر میذارم. برنامه بعدی را اعلام کن البته خودم آخرین کار ترجمه شده آناگاوادلدا را بعدد از کاترینا شروع می کنم اما تو هم برنامه را اعلام کن لطفاً.
درضمن کتاب را پریروز در تهران طوفانی خریدم از نشر چشمه. ترجمه نقره چی را.

سلام خواهر بزرگوار
حالا زیاد هم تند نخون بابا جان... من استخوان خوک رو خوندم و بعدش باید تنهایی پرهیاهو را شروع کنم و بعد کفش های شیطان را نپوش احمد غلامی را....خوشه های خشم هم که دستمه و تازه از دو سوم رد شدم... آنا کارنینا هم که توی صف منتظره!!
برای کتاب بعدی اختیار به تو واگذار می شود خودت از میون لیست نخوانده ها یکی دو تا رو انتخاب کن و به من اعلام کن.
خوبه؟

دایناسور سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
نخوندمش اما یادداشت کردم از نمایشگاه بخرم.
نمونه ای از تاثیر رسانه بر جامعه توده وار.
علمای ارتباطات به این نوع مخاطب مخاطب منفعل می گویند
مطلب خوبی بود.
ممنون

سلام
امیدوارم لذت ببری ...
آلمان غربی در آن سال ها حالت خاصی داشت... دیوار به دیوار کمونیسم و لولوی چپ ها ...
ممنون

نفیسه چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ق.ظ

این کتاب رو وقتی یکی از دوستانم بهم داد که بخونم اولش به این فکر می کردم چرا این کتاب بعد که خوندم به این نتیجه رسیدم که واقعا بعضی از کتابها رو باید خواند و این کتاب همون بود.
تاثیر رسانه بر همه ما و اینکه زندگی شخصی حتی آدمهای به این سادگی ها هم چگونه دستخوش تغییر می شه. به قول فیلم همشهری کین: وظیفه رسانه دروغگویی است.

سلام
بله واقعاً بعضی کتاب ها را باید خواند.

منیره چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ http://booyedoost.blogfa.com

سلام
پس سوال شما به خاطر این پست بود .
http://en.wikipedia.org/wiki/Bild
این لینک بیلد و اطلاعاتی راجع به این روزنامه است . که به انگلیسی هم هست . امیدوارم به کارتان بیاید
اما آن چه که من از دوست روزنامه خوان اینجا دست گیرم شد این بود که از بین بیش از 370 روزنامه ای که در آلمان منتشر می شود بیلد با تیراژ چهار میلیون پر خواننده ترین روزنامه است .
و خوانندگانش قشر تحصیل نکرده غیر دانشگاهی هستند و مهم ترین خبر هر روز که با عکس بزرگ و رنگی صفحه اول آنرا تشکیل می دهد شروع می شود و بیشتر شوک خبری به آن گفته می شود (اصطلاح دوستم بود ) و صفحه دومش نمی دانم چرا حتمن و همیشه عکسی از بانویی با لباس های کم دارد که دلیلش را روم نشد بپرسم . و چاپ یک شنبه هایش که به "زون تگ بیلد " معروف است خاص ترین چاپ هفته است و تخصصی تر است . و سایر روزنامه ها برای سطوح دانشگاهی و اقشار منور الفکر اشپیگل ، اشترن ،فینانسیال تایمز ؛
زواٍددویچ و... هستند ... اما برداشت خودم از توضیحات ایشان این بود که چون این آلمانیها خودشان را با همه عظمت در قد و بالا ریز می بینند علاقه ای به بزرگ شدن ندارند مثل بچه های ما از عکس های رنگی که خبر هم بهشان تزریق کند استقبال میکند . در اتاقهای انتظار مراکز دولتی و خصوصی هم مجلات با عکسهای بزرگ رنگی مشتاقان فراوانی دارند . که مطالب شان هم عمومن با مطبو عات زرد ما تفاوت چندانی ندارد . فقط متنوع تر است خب بدون سانسور لابد .
ممنون از سوالتون خودم نمی دانستم بیلد در اینجا این همه نقش دارد . راستی مصدر "بیلدٍن" به معنی ساختن
است و سایت Bild.de که هم آدرس سایت است و هم در معنایی دیگر مخفف Bild deine Idee یعنی ایده ای بساز یا نظرت را بگو سایت اینترنتی این روزنامه است که امکان بهره برداری از نظرات خوانندگان را برای صاخبان این روزنامه فراهم میکند . از بین لینک هایی که داشتم فقط همین که انگلیسی هم داشت را برایتان فرستادم خودم هم نخواندمش . شما بخوانید اگر با آن چه من دریافتم تناقضی داشت به من هم بفرمایید .به هر چی دیکشنری و ورتا بوخ آلرژی پیدا کردم ببخشید .

سلام
ممنون از اطلاعاتی که دادی...
پس تقریباً به این نتیجه رسیدم که خط مشی و روش روزنامه نسبت به 30 سال قبل زیاد تغییری نکرده و هنوز هم پر مخاطب و تاثیر گذار است
... البته بر روی همان قشر تحصیل نکرده...
اشپیگل را هم که برخورد داشته ایم... اتفاقاً مقاله ای که هاینریش بل در نقد بیلد نوشت و سروصدای زیادی کرد و آنها را به فاشیست بودن متهم کرد در همین اشپیگل چاپ شد.
آدرس را هم رفتم ...ممنون
لباسش خیلی خیلی کم بود

منیره پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ق.ظ http://booyedoost.blogfa.com

سلام
کاش قبل از کامنت قبلی این پست را می خواندم
من که بدون کاش روزم نمی گذرد این هم روش ...
خودم که از هفت دولت خط دارم از روزنامه های اینجا بی اطلاعم ولی چون از اولیاالله هستم و دوستانم آرزوهایم را برای خودشان انجام میدهند و در عین حال مرا هم دوست دارند، از تاثیر شگرف و بی تردید روزنامه اشپیگل در حیرتند با قیمت 4/5 یورو و مختص فرهیختگان ... گویا تصمیم بگیرد کن... فیکن ، میکند البته با فراهم آوردن دلیل کافی در فضای کاملن آزاد سیاسی هدف مورد نظر هم به اندازه گردانندگان روزنامه فرصت دفاع از خود را دارد و در جنگی برابر به میدان می ایند و آخرین نمونه اش وزیر مورد علاقه خانم مرکل را با تمام تلاش دست اندرکاران سیاست به دلیل داشتن مدرک نا معتبر با تمام امیدی که دولت به او بسته بود به زیر می کشند . و یا وقتی تصمیم می گیرند در کارخانه ای تولیدی که به محیط زیست و انسانها در هر کجای دنیا صدمه زده و نام کشور آلمان را با خود به همراه دارد تخته شود ؛ حتمن تخته می شود تا جایی که صاحبان آن صنعت بروند خسارتها را جبران کنند و برگردند که تازه باز ما مهاجران به دلیل پایین بودن قیمت به خاطر بدنامی اش و به خاطر کیفیت عالی اش حاضر به خرید از آن جا می شویم و آلمانی خفت خرید از کارخانه بد نام سالهای گذشته را با خود حمل نخواهد کرد ... یادجنبش سبز افتادم نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.

سلام
کاش من هم قبل از جواب به کامنت بالایی این رو می خوندم! 8000 تومان برای یک روزنامه!!! خوش به حال قشر تحصیل کرده و دانشگاهی که توان خرید روزانه این روزنامه را دارند. خوش به حالشان... قورباغه ناهارشان.
این خصلت آلمانی ها و ایضاً کشورهای مشابه قابل تقدیر و تامل است. نشان از وجود سرمایه اجتماعی بالا در این کشورهاست.

نیکادل جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام میله جان
من کاترینا بلوم رو امروز خوندم. فک کنم قبلن هم کفتم اما تنهایی پرهیاهو و آنا کارنینا رو پیش تر خوندم.
اما کتاب حاضر ...
چیز ایجاز اعجاب آوری داره این نویسنده. به نظر من خیلی سخته که با داستانی این چنین کوتاه بتونی موضوع رسانه های زرد رو این چنین نقد کنی! جمله اول کتاب که شما هم نقل کردی به نظرم خیلی طنز رندانه ای داشت و به غایت پسندیدم این جمله رو.
عرض به خدمت شما اما کوتاهی داستان و نا آشنایی گوش های بنده با اسامی متعددی که در داستان قید شده ود فهم روند داستان رو خیلی دشوار میکرد. علی الخصوص که شخصیت ها صرفا با نامشون در داستان حاضر می شدند و هیچ اشاره تلویحی به نقش یا ... اونها نمیشد و برای من خیلی سخت بود و ناچار بودم اسامی و نقششون رو یادداشت کنم.
خونه مامانم اینا هستم و این ینترنت صدتا صاحب داره درنتیجه باید درز بگیرم و این صندلی مقدس روتحویل بدم.

سلام نیکای همراه
درسته خاطرم هست... من الان آناکارنینا را تازه شروع کردم! فکر کنم باید یکی دو تا از آرشیوی ها رو بهت توصیه کنم تا زمانمون با هم هماهنگ بشه
هرگز رهایم مکن را نمی دونم بالاخره خوندی یا نه؟!
شوایک هم بسیار عالیست ... توصیه می کنم
............................
اما بعد:
نقدی چنین از یک نویسنده زبردست برمیاد... کاش یک چنین چیزی رو ما هم داشتیم البته حسابش با کرام الکاتبین بود!
شخصیت ها و ... را حق داری چون من هم یک جایی اون وسط ها ایستادم و دوباره از اول شروع کردم! (البته برای من تاریخ هم دردسر ساز شده بود)
خوب همگی با هم بنشینید و وبلاگ من رو بخونید این جوری همه همزمان از اینترنت استفاده می کنید (این آیکون یک خودشیفته خفن است الان!)

فاطمه شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام راست گفتی قلمت خیلی جذاب است تمام این مطالب اول را خواندم وخسته نشدم .ادم وقتی مطالب وبلاگ را می خواند واقعا به خواندن کتاب ها ترغیب می شود امید وارم روز به روز بیشتر موفق تر از پیش باشی

سلام فاطمه جان
شاهد نارسیسیست بودن من از غیب رسید!!
فاطمه جان من کی گفتم قلمم جذابه؟؟ (حالا خیلی جذابش بماند)
من که یادم نمیاد توی خونه همچین حرفی زده باشم!
به همچنین آرزوی موفقیت برای تو

منیره سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ق.ظ

سلام
اصلن مهم نیست که من پایم پیچ خورد و با اینکه بعد از خواندن همراهی ارکستر چوبها قسم خورده بودم که مزاحم این دوست طفلکی مان نشوم تا اگر روزی کتاب نوشت من هم از خاطراتش نباشم که چقدر زحمتش دادم اما از شدت درد مجبور شدم باز هم زحمتش بدهم تا مرا به بیمارستان ببرد
مهم این است که وقتی تعجبم را از قدرت خرید روزنامه 4/5 یورویی بیان کردم , گفت این روزنامه با 120 الی 130 صفحه
هفتگی چاپ می شود !!... ای خانه آباد خب بگو هفته نامه !
البته از کودکی که با ترانه های لس آنجلسی توانسته فارسی را تا به اکنون که بزرگ شده پاس بدارد بعید نیست فرق روز و هفته را نداند . حالا شما هم کمی تخفیف دهید همان گوشت خوک نهارشان باشد ... باقی روزنامه ها قیمتشان از 70سنت تا یک یورو است . به هر حال ببخشید از اطلاعات غلط غلوطمان .

سلام
ای وای... امیدوارم هر چه زودتر بهبود پیدا کنید
ممنون از پیگیریتان
چه شود با ترانه های لوس آنجلسی و زبان فارسی و...
به هر حال ممنون خاخوور جان
امیدوارم زودتر خوب بشی
ممنون

ahmadi شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام من این کتاب خوندم باید بگم گاهی اوقات تو اسامی و تاریخ ها گیج میشدم اما الان که خلاصه شما را خوندم بهتر موضوع کتاب درک کردم.ولی صادقانه بگم که کتاب رو دوست نداشتم.

سلام
همین اظهارنظر صادقانه کم چیزی نیست. این شروع حرکت به سمت فهم و درک عمیقتر است و از دنباله‌روی کورکورانه که هیچ درک و فهمی را به همراه ندارد بسی مفیدتر است.
موفق باشید

fafa سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 09:35 ب.ظ

این کتاب زمان دانشجویی من است- البته در آن دوران که من این قسم کتاب ها را میخواندم حقیقتا روی روحم تاثیر داشت-انگار یک نوع اعتیاد این ادبیات بعد از جنگ -اما در خصوص خواندن این کتاب را بایستی از آخر به اول خواند و اما بل یک داستان کوتاه از نظر من رمانتیک دارد نمیدام دقیق اسم آن چیست اما داستان از این قرا ر است که یک سرباز جنگ که پاهایش را از دست داده را می گذارند مامور سر شماری رفت وآمد آدم هایی که از یک پل رد می شوند در این بین شیفته دختر خانمی میشود و هر روز که این خانم رد می شود در بین دیگر جمعیت وی را نمی شمارد در نهایت یک روز قرار بر این است از مقام بالا بیایند و نوع عملکرد ش را بسنجند و سرباز ماجرا دل تو دلش نیست که معشوقش رد شود و او وی را نشمارد و از طرف مقام بالا باز خواست شود و درهنایت چون سیستم آماری بر اساس نسبت است ایشون ترفیع می گیرد-از نظر من این عشق رویایی است که از هزاران عشق های امروزی شورانگیز تر است

سلام ممنون از کامنت‌تان برای این پست قدیمی. هر چه از جنگ و تبعات آن بخوانیم کم است. یاد کتاب در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک افتادم.
و اما در مورد آن داستان کوتاهی که اشاره کردید: عاشق آن داستان هستم. اسمش ابدیت آمار است. راستش یه موقعی به صورت صوتی درآوردمش که اینجا می‌تونید اونو گوش کنید.
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1390/11/03/post-204/

آنابیس یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:47 ب.ظ

متاسفانه کتاب ترجمه بدی داشت واسه همین قضاوت در موردش سخته.
چیزی که برای من جالبه اینه که سیر تحول شخصیت از جایی که نسبت به نوشته های روزنامه خشمگین می شه تا وقتی که مرتکب قتل می شه اصلا روشن نبود که حس همذات پنداری رو کم می کرد
جالبه در نقد ها و توضیحات کتاب در مورد اثر مطبوعات بر زندگی افراد گفته می شه که به نظر بازم اونجوری که باید بهش پرداخت نشده
نقد ها خیلی بهتر از خود کتاب بهش پرداختند
ولی از بخش جناییش لذت بردم! اگر چه هدف نویسنده نبوده!

سلام
کدام ترجمه را خوانده‌اید؟ به گمانم ترجمه‌ای که من خوانده ام با ترجمه شما متفاوت باشد. الان که سالها از زمان خواندن کتاب گذشته است هیچ حس بدی نسبت به ترجمه‌ای که خواندم توی ذهنم نیست. مطلبم را که دوباره خواندم مطمئن شدم که ترجمه نرمال بوده است.
فکر کنم همین اشکالات شاید مانع از ارتباط برقرار کردن با کتاب شده باشد. من اگر بخواهم سه کتاب از بل انتخاب کنم حتماً این کتاب را هم بین آن سه تا قرار می‌دهم (خواستم میزان ارادتم را به این کتاب نشان بدهم )
به هر حال منتظر می‌مانم تا ببینم کدام ترجمه را خوانده‌اید

ماهور پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 09:22 ق.ظ

به نظر من تاثیر پذیری مردم از رسانه به شدت رابطه معکوس داره با کیفیت و صداقت رسانه
که صد البته اینجا دلایل خاص خودشو داره

نمیدونم مردم بیشتر با اینجور مخاطب ضعیف بودنشون به مدیا و نوع و جنس مطالبش جهت میدن
یا مدیا به مردم جهت فکری
الان برای فرهنگ سازی هر چقدر از رسانه استفاده کنیم اون افکتی که مد نظرمونه رو نمیگیریم
یعنی فکر میکنم عامه مردم تعیین میکنن که چه جور مطالبی بیشتر روشون تاثیر بزاره

بهر حال رسانه های زرد عامه پسند
فیلمهای زرد عامه پسند
کتابهای زرد عامه پسند
موزیک های زرد عامه پسند ما رو احاطه کرده

یه برنامه چند وقت پیش شبکه چهار پخش میکرد که چرا مردم بیشترین تاثیرپذیری و اعتماد رو تو پذیرش مطالب از شبکه های غیر رسمی و شایعه گونه بیشتر میپذیرن

روی هم رفته کتاب خوبی بود
و اینکه چقدر جالبه که یه نویسنده بتونه در برابر یه ظلمی از خودش به این شیوه دفاع کنه !خوش بحالش
به این میگن تبدیل تهدید به فرصت

اصلا تو سبک عقاید یک دلقک نبود هر چند که از اسمش هم میشد فهمید

به نظرم خوندن این کتاب به شدت برای جامعه ما لازمه

سلام ماهور جان
علاوه بر کیفیت و صداقت رسانه که حتماً در جای خودش بسیار اهمیت دارد پارامتر موثر دیگر همان کیفیت مخاطب است. مثلاً در همین داستان برای ما مشخص می‌شود که رسانه و خبرنگار آن صداقت نداشته است اما می‌دانیم و می‌بینیم که چه میزان در جامعه تاثیرگذار بوده است. نمونه‌های عینی داخلی را هم می‌بینیم که علیرغم اینکه برخی ایمان دارند که مثلاً فلان رسانه صداقت ندارد، باز هم می بینیم که تاثیرگذاری آن قابل توجه است.
حالا می‌رسیم به اینکه اول مرغ باشد یا تخم مرغ
قاعدتاً هدف غایی این باید باشد که ما مخاطبان ضعیفی نباشیم... رسانه البته یک ابزار است که می‌تواند به ارتقای ما کمک کند. به نظرم تا در این سوی ماجرا تحولی رخ ندهد در آنسو اتفاق مثبتی رخ نخواهد داد بخصوص که آنسو تحت نظارت هم هست.
مثلاً همین فیلم خانه پدری و قائله آن را ببین؛ همان روز اول اکران یکی از همکاران رفته بود و فیلم را دیده بود. ایشان خیلی فیلم می‌بیند اما قدرت درک و تحلیلش خیلی ضعیف است. ایشان واکنش منفی نسبت به فیلم داشت و دقیقاً بر اساس تعاریف ایشان جو اداره کاملاً نسبت به فیلم و خشونت در صحنه‌هایی از آن منفی شد! وقتی در مورد فیلم از او توضیح خواستم و توضیحات مقدماتی را شنیدم متوجه شدم فیلم کاملاً ارزش دیدن را دارد!!! و جلوی دهنش را گرفتم منتها هرچه تلاش کردم نتوانستم چندان در دیدگاه همکاران تاثیر بگذارم (راستش مدتهاست که از آنها ناامید شده‌ام و مدام به خودم تعهد می‌دهم که کاری به کارشان نداشته باشم ) حالا نمی‌]واهم ورود دادستانی به توقیف فیلم را به گردن این همکاران خودم بیاندازم اما باید قبول کنیم سلیقه و کیفیت مخاطبان محصولات فرهنگی ما بسیار نازل است... در حد فاجعه است... ناامیدکننده است.
ما در محیط مجازی و واقعی مدام آلو به خورد یکدیگر می‌دهیم و بعد شاکی هستیم که چرا سیستم گوارش ما چنین دچار بیرون‌روی شده است! خودمان داریم به خودمان بد می‌کنیم.
متاسفانه ما همیشه انگشتمان به سمت رأس است و خودمان را و کاستی‌های خودمان را نمی‌بینیم. ما با عرض پوزش دچار نکبتی شده‌ایم که خروج از آن به این سادگی‌ها نیست.
یکی از امیدهای ما همین چهارتا کار فرهنگی بود که ....
مدتهاست که آفرینندگان به سمت آفرینش کارهای بی‌خاصیت و بی‌دردسر رفته‌اند!
..........
این کتاب یکی از آن موزهایی است که خواندن آن را باید به یکدیگر توصیه کنیم تا بلکه کمی سفت شود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد