میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

برادر برای چه نگرانی؟

برادر برای چه نگرانی؟

از درد کدام واقعه اشک بر چشم داری

از زخم کدام خنجر

در فکر چه هستی در رویای که؟

در غم له شدن کدام گل در زیر پا

آن گل که غنچه اش به روی له کننده اش باز می شود

                                                                       و به روی تو تیغ

در غم شکستن کدام شاخه از کدامین درخت

آن درخت که ساقه اش را به تبر می بخشاید

                                و سایه اش را به هیزم شکن

                                                                      و از تو دریغ

.

برادر برای که نگرانی؟

برای آنها که با آگاهی

دیوار دلشان را آماج یادگاری های بچه های تخس می کنند

آنها که از نوک بینی آن طرف تر

به جز رویا چیز دیگری نمی بینند

رویای معوج و کج

در هاله ای از تردید و تلقین

آنها که از فرط ساختن خانه روی ابرها

بی خانه مانده اند روی زمین در زیر تگرگ

گوسفندانی که با گرگ گرسنه هار

صحبت از اعتماد می کنند

                             در غیاب نوای نی

آنها که سادگیشان از بلاهت گذشته است

حماقت های متحرک روی ریل های توهم

.

برادر برای که نگرانی؟

برای کسانی که از فرط تفرعن

سایه شان را نیز تحمل نمی کنند

چه رسد به این نابرادرشان

.

برادر برای که نگرانی؟

از صدای شکستن کدام شاخه به خود می پیچی؟

از آن درخت که ریشه اش را در خاک سست می پراکند

و تکیه می زند بر رویای کودکانه خود

همچون تکیه زدن بر یک تل کاه

همچون ساختن خانه روی آب

.

برادر برای که نگرانی؟

برای آنها که شادمانند

از استحکام این تل کاه

از ماندگاری این خانه روی آب

از یادگاری دیرپایشان روی دیوار کاه گلی

.

برادر برای که نگرانی؟

برای آنها که چون درخت خشک

ایستاده اند بی تحرک به جای خود

آنها ز دنیا چه دیده اند و چه شنیده اند

جز لاطائلات هیزم شکن برای سگش

.

برادر برای که نگرانی؟

در غم فردای که هستی؟

فردای آنها که غرورشان در زیر پا له می شود

و صداقت دروغینشان نیز هیچ کاری از پیش نخواهد برد

که صداقت خالی از شعور

همچون خیابان بی عبور

که جز شبگردان رهگذر

و آنها که نقشه خیابان ها را می کشند

و می کشند صدای درون را

هیچ گاه ساکنی نخواهد داشت

فردا

فردا که غارت شده را می مانند توسط آشنا

به جز نفرین به گذشته و تو ای برادر روز دیگری نخواهد بود

.

برادر برای چه نگرانی؟

داستان فرداها

داستان گوسفندانی است که گرگ می شوند

داستان سوراخ های روی دیوار است که گل گرفته می شود

داستان پوست اندازی درختان است

که یادگاری های پیشین را محو می کند

و همچون لوح سفیدی می شوند

در پیش چشم های ساده تو

داستانی است از گل های مصنوعی

شاخه ها و جوانه های مصنوعی

و عشق های مصنوعی

.

برادر برای که نگرانی؟

آن قالی که تار و پودش از پشم بافته شده است

قالی ابریشمین نخواهد بود

شاید امروز شاید فردا

یا که آینده ای نزدیک

همه گرگ هایی خواهیم بود گرگ نما یا گوسفند نما

داستان فردا ها داستانی ست

که هیچ کس برای هیچ کس نگران نیست

.

1378/8/21

جمعه صبح – مشهد – آشپزخانه پادگان

.

پ ن 1: خط آخر را که نوشتم مصادف شد با ورود فرمانده پادگان (معاون لشگر) که شخصیت گیر و... بود. کسی که همه ازش می ترسیدند. کسی که فرماندهان همیشه در موردش انذار می دادند. کسی که خوراکش آزار نگهبانان بود و ... آمد و گرد و خاکی نمود شنیدنی... اتفاقات این بازدید همان حکایتی است که قرار بود به عنوان نمونه از فضای لطیف و شاعرانه پادگان برایتان بنویسم. الان در حال گذران وضعیت خطرناکی از آن جراحی که وعده اش را داده بودم هستم و کار بالا گرفته است و به سمت جاهای باریک می رویم. به ساحل نجات که رسیدم این خاطره را به صورت یک داستان کوتاه می نویسم.

پ ن 2: مطلب بعدی در مورد همنوایی شبانه ارکستر چوبها  اثر رضا قاسمی است.

پ ن 3: کتابی که الان شروع به خواندن کردم خنده در تاریکی اثر ولادیمیر ناباکوف است.

پ ن 4: کتاب بعدی را از میان گزینه های زیر انتخاب نمایید:

1لف) جاز  تونی موریسون   ب) رهایی  ژوزف کنراد  ج)عروس فریبکار  مارگارت اتوود  د) نخستین روز مرگم  ژاک آتالی  ه) کافه پیانو  فرهاد جعفری (دوباره خوانی)

به غیر از کتاب جاز که رای دوم دفعه قبل بود باقی کتاب ها از طریق قرعه کشی کامپیوتری از میان کتابهای موجود در کتابخانه ام انتخاب شدند.

نظرات 20 + ارسال نظر
ققنوس خیس جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

و این همه اندیشه و بیم فردای ناپیدا ،‌ خود دلیل نگرانی است ...
زندگی در خانه های روی آب همیشه نگرانی به همراه دارد برادر !
گفتی خانه ی روی آب ، یاد فرمان آرا افتادم ، چند وقته که می خوام در مورد فرمان آرا بنویسم ...
....
من تو دوره ی سربازی یه نامه ی طولانی به فرمانده مون نوشتم که نظامی گری ذوق فرزندان این سرزمین را کور می کند و ... جواب این همه را چگونه می دهید ؟!
...
ولی در مورد تو مثل اینکه برعکس بوده !

سلام
از نگرانی مفری نیست
چه فرمانده خوبی که میشه بهش نامه نوشت!
اینجا آخرای سربازی بودم

نیکادل جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام میله جان
نگاهت به فردا به پیش گویی می مانست ...
واقعاً با گذرزمان حتی دلمان هم برای اشتباهات دیگران نمی لرزد ، نمی دونم این چه بدبختی گریز ناپذیریه ...
این تاریخ شعرای قدیمت من رو می بره توی مرور خاطره ها، اون زمان من دانشجوی ترم یک فیزیک بودم ... انگار هزارسال گذشته
.
اگه شد عصری میرم کتابفروشی.

سلام بر شما
خیلی عصبانی بودم! مثل الان!
آیا واقعا گریزناپذیر بود؟
دردناکه و تلخ!
...
واقعا چه زود میگذره
منتظر رای هستم

farzane جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://allethia.blogfa.com

سلام
من اینجارو تازه کشف کردم
شعرتونم انگار مال همین امروزه
تاکی این کتابهای بعدی رومیخونید ؟که منم بابقیه پیش برم

سلام دوست عزیز
خنده در تاریکی را تازه شروع کرده ایم
پس فرصت داریم در کنار هم باشیم
تا آخر هفته هم وقت داریم
احتمالا پس فردا مطلب همنوایی شبانه را می نویسم
قسمت اولشو
کتاب خوبیه از دست ندید
خوشحال شدم از حضورتان

محمد سرابی جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.negarande.ir

برادر برای که نگرانی؟

سلام برادر عزیز
چراغی که به خانه رواست...
اما همه روی یک کشتی سواریم
پس برای همه

م.ایلنان جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

حسین جان
چند روز پیش اومده بودم لشکر 77 پیروز خراسان. اگه می دونستم کجایی حتما سری بهت می زدم رفیق.
یا حق

سلام دوست غایب من
کاش میتونستم طیرالارض و طیر الزمان کنم تا با هم ملاقاتی در اونجا داشتیم!

ندا جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://secondwindow.blogsky.com

نگرانی ها تمومی نداره

سلام
دیفالت مونه!
ولی باید با هم مهربون تر بود... من اینجا کمی عصبانی بودم
رای؟

Helen جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

:) آشپرخانه ی پادگان... اونم مشهد... اونم صبح جمعه... خوشم می آد که شعر با ذکر زمان و مکان باشه.
برای کتاب بعدی نظری ندارم از بین این گزینه ها.
1سوال: شما تجربه ی پی دی اف خونی داشتید؟ پی دی اف کتابی رو خوندید؟ عادت می شه یا آخرش چشم آدم سرویس می شه؟
یکی هست که نمی دونم شروع کنم عادت کردن به پی دی اف خوندن یا صبر کنم تا نسخه ی سلولزیش بیاد دستم.

سلام همسایه
خوشبختانه زمان و مکان رو دقیق نوشتم در دستنویسا
بررسی کن و نظر بده و بیا توی تیم! همراه شو عزیز...
چشم به فنا میرود! سلولزی قطعا ارجحه

محمدرضا جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

ما هیچ
ما تحسین!

سلام

رایت همون الف؟

درخت ابدی جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://eternaltree.wordpress.com

سلام.
من یکی بیشتر از همه نگران خودمونم که باید غصه‌ی هر چیزی رو بخوریم بدون اینکه مرهمی واسه زخمامون باشه.
آقا ممنون از احوال‌پرسی‌هات. شرمنده کردی.
گزینه‌ی الف.

سلام
راستی مسافرت خوش گذشت؟
مرهم در یک فرایند جمعی و زمانبر ساخته میشه...البته امیدوارم
مثل کتابخوانی جمعی! کم کم داره شکل می گیره....

هادی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام
یه چندتا از شعرهای دوران بعد از دانشگاه و سربازی هم بذار،دوران متاهلی و بچه داری و ..

سلام
شعر گفتن نیاز به فراغت داره!!

فتح باغ شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
شعرتان آنقدر کامل بود که جائی برای حرفی باقی نمی گذارد.
تمام جملاتش را به خوبی لمس کردم و برایم تازه گی نداشت!
اگر چه از رفتن به خدمت سربازی دائم العمر معاف خواهیم بود. اما در عوض فرمانده دور و برمان زیاد داریم! ریز و درشت ...

امیدوارم به زودی قدم بر ساحل نجات بگذارید.

سلام
ممنون ...
قدر معافی را بدانید! و قدر فرماندهان را نیز!!!
من هم امیدوارم
البته اگه غرق نشم یا سقوط نکنم

لیلی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

شما هر چی بنویسی برای ما زیباست . وااااای خنده در تاریکی رو داری می خونی؟؟؟ سالمی؟؟ تیکه تیکه اش نکردی ؟؟ خیلی دوست داشتنیه داستانش. ببین باورت میشه من هنوز همنوایی ارکستر شبانه رو نخوندم؟؟ خواهرم کتابشو داره ولی نمیدونم چرا زورم میاد ازش بگیرم و بخونم. ای بابا من اونقدر کتاب نخونده دارم که بخوام لیست کنم یه ۱۰۰ تایی میشه. ولی کافه پیانو رو بخون و اصلا به این فضایی که بعد از انتخابات برای فرهاد جعفری ایجاد کدند توجه نکن. اثریست خوندنی من خودم همون اولین سالی که به چاپ رسید خوندم قبل انتخابات بود و واقعا لذت بردم اونقدر که کتاب رو کادو کردم و به یکی دیگه از دوستانم هدیه دادمش که اونم کیف کنه.
از مارگارت اتوود هم خوبه یه نقد بنویسی من اسمشو زیاد شنیدم ولی هنوز فرصتی پیش نیومده ازش بخونم.

سلام لیلی عزیز
ممنون لطف دارید... هنوز سالمم و البته فکر می کنم خواننده مرد سالم بیرون بیاد از ته قضیه!! (البته تا الانش که صفحه 95 ام که اینگونه است)...
آب دستتونه بگذارید کنار و همین الان (الان که نصف شبه نه همون موقع که اینو می بینی) برو خانه خواهرت اینا و کتاب را بگیر و بخون... (این جمله خواهشی نبود کمی دستوری و البته دوستانه بود!)
من هم کتاب نخونده زیاد دارم و ورودی کتاب به کتابخونه ام از سرعت خواندنم بیشتره!
کافه پیانو را همون موقع که تو خوندی خوندم و لذت بردم... اتفاقاٌ من به فضایی که اشاره کردی کاری ندارم... اثری که خلق میشه مستقل از پدیدآورنده اش حیات خاص خودش را دارد...
الان رای تو کافه پیانو شد یا عروس فریبکار؟!

فرزانه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
لحظه سرون شعر ... لحظه نابیست

سلام فرزانه خانم
واقعاٌ لحظات نابی بود
رای دادن فراموش نشه

آرش کیانی مدیربلاگ روشنگری شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://roshangari1.persianblog.ir


هموطن آگاه و ارجمندم
باسلام
نوشتار ارزشمند وروشنگرانه شمارا مطالعه نمودم.بی شک انتشاراین مطالب نشان از عمق نگرش شما دارد ما سالهاست که در وبلاگ روشنگری الارقم فیلترهای مکرر درتلاشیم تا به کمک همراهان روشنفکری چون شما در کاهش شکافی بکوشیم که میان عوام سیاست گریز ناآگاه و روشنفکران ایجادگردیده. حال با نهایت افتخاروبلاگ وزین تان را لینک نموده و انتظار همکاری و تبادل نظرات با شما راداریم.
امیداست بتوانیم باهمیاری شما فانوسی باشیم برای جامعه ای که تنها به دردهای خویش می اندیشند غافل ازآنکه این دردهای مشترک هرگز جداجدا درمان نخواهد شد.
با تشکر مدیربلاگ روشنگری

سلام دوست عزیز
امیدوارم در راهی که در پیش گرفته اید و گرفته ایم موفق باشید و باشیم
به امید پیدا کردن راه حل دردهای مشترک و غیر مشترک و حل آنها
ممنون

نعیمه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://n1350.wordpress.com/

از اونجایی که من جزو برادرها حساب نمی شم خیلی این شعر رو به خودم نگرفتم.

اما من نگرانم آینده ام پسرم، پسرهات و تمامی بچه هایی هستم که به خاطر حماقت ماها به این دنیا اومدن.

راستی من به کافه پیانو رای می دم چون قبلن خوندمش.

سلام

حماقت حماقت که نبود! خودخواهی بیشتر به کار میاد در این زمینه.
ممنون از رای...

محمدرضا شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

رایم بر همان است جاز!

سلام
من نباید جانبداری کنم اما امیدوارم همه کتابها خونده بشن!

جیران شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

انگار نه انگار یازده سال گذشته و همه چی بدترم شده....
همنوایی عالیه..
عروس فریبکار.
مارگارت اتوود عالی می نویسه..
هرچند آدمکش کورش یه چیز دیگه س...

سلام
اینجا زمان نمی گذره ولی ما پیر می شیم!
کولاکه!
ممنون از رای

درخت ابدی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://eternaltree.wordpress.com

سلام.
در مجموع خوب بود، مرسی.

سلام
ممنون
راستی الان چی می خونی؟؟

لیلی سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

رای من کافه پیانو دیگه.

سلام
ممنون

نوشینه چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ

همه گرگ هایی خواهیم بود گرگ نما ؟
این که خیلی تلخ و نومیدانه ست مثل حکایت این روزهای من .

سلام
بله گرگ نما یا گوسفند نما! اینجوری تلخ تر هم میشه!
ولی نباید نومید بود (این الان از اون حرفاست که می زنم!!)
اما این نیز بگذرد
امیدوارم روزهای شاد و امیدوارانه پیش رویتان باشه و پیش رویمان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد