میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

رگتایم ادگار لارنس دکتروف

 

این قطعه را تند ننوازید. درست نیست که رگتایم را تند بنوازید.  اسکات چاپلین

این جمله ایست که نویسنده برای سرآغاز کتاب انتخاب کرده است. ظاهراٌ همه ما را دعوت به آهسته خواندن این کتاب کرده است. نام کتاب برگرفته از نام موسیقیی است که در دهه اول قرن بیستم در آمریکا رواج و ریشه در ترانه های بردگان داشته است. «رگ» به معنای ژنده و پاره و گسیخته است ، و «تایم» به معنای وزن و ضربان موسیقی, نویسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای که توصیف می کند بر رمان خود گذاشته است.

رمان روایت تاریخی از سال های ابتدای قرن بیستم در آمریکا است. سال هایی که مردم اعم از سفید و سیاه , مهاجران و انصار! به دنبال رویای آمریکایی یعنی زندگی توام با رفاه , عادلانه و بدون خشونت هستند. نویسنده با به کار بردن سبک روایی خاص این روایت را انجام می دهد. شخصیت های فراوان با داستان های خاص خود که به صورت موازی بیان و به گونه ای جالب به هم متصل می شود.(به قول مترجم نویسنده مانند یک دوربین فیلمبرداری یک آدم را دنبال می کند تا به آدم دیگری می رسد و سپس پی او را می گیرد). البته از کلمه شخصیت های فراوان نترسید و فکر نکنید نویسنده با بیل اسم ریخته توی کتاب! نه! یک سری شخصیت های واقعی هستند که همه می شناسیم مثل هنری فورد (مبدع خط تولید و کارخانه دار و کارخانه ساز معروف) مورگان (سرمایه دار معروف) و فروید و... باقی شخصیت های داستان هستند که عموماٌ اسم ندارند (پدر – مادر – برادر کوچیکه مادر – تاته و...) پس گیج نخواهید شد. این شخصیت ها سه گروه را تشکیل می دهند و داستان را همراه با شخصیت های تاریخی به پیش می برند: گروه اول خانواده ای از طبقه متوسط (رو به بالا) شامل پدر, مادر, برادر کوچیکه مادر , پسر و پدربزرگ. پدر کارخانه کوچکی دارد که پرچم و ترقه و فشفشه و... که در جشن های ملی استفاده می شود را تولید می کند. وضعشان بد نیست به گونه ای که می تواند به همراه رابرت پیری کاشف قطب شمال به سفر اکتشافی برود. مادر یک روز با نوزاد سیاهپوستی لای خاک های حیاط خانه روبرو می شود و پس از نجات جان او و پیدا شدن مادرش و پساز پدرش پای گروه دوم به داستان باز می شود(سارا – کولهاوس واکر – بچه).برادر کوچیکه مادر عاشق "اولین نسبیت" (مدل نقاشی و...با زیبایی خاص و معروفیت عام در آن زمان) است. اولین درگیر دادگاهی است که در آن شوهرش (هری کی تو وارث صنایع آهن و ذغال) به اتهام قتل عمد معشوق اولین (وایت معمار مشهور ساختمان های عظیم) در حال محاکمه است. جنایتی که روزنامه ها لقب جنایت بزرگ قرن بیستم را به آن داده اند. چه خوشبینانه! ولی "اما گلدمن" (خطیب مشهور آنارشیست) می دانست که 94 سال دیگر باقی است و چه جنایت هایی روی خواهد داد. اولین در حال گردش در شهر (نیویورک) با دختر بچه و پدرش "تاته" (گروه سوم) که یک مهاجر فقیر است برخورد می کند و عاشق آنها می شود.که گرچه نقاش هنرمندی است ولی کارگری بدبخت است که زنش به واسطه همین فقر به فحشا کشیده و ناپدید شد.

کولهاوس واکر سیاه پوست نوازنده ایست که وضع خوبی دارد(موسیقی رگتایم در اوج محبوبیت است). لباس شیک می پوشد. با ادب و لفظ قلم صحبت می کند. با شخصیت است. یک ماشین فورد مدل تی با سقف چرمی سفارشی دارد ,کلاٌ خصوصیاتی که موجب برافروختن سفید پوستان نژادپرست مشنگ می شود که عده ای از آنها در قالب دسته ای آتش نشان داوطلب در بیرون شهر مستقرند و روزی جلوی ماشین واکر را می گیرند و ضمن توهین باج هم می خواهند که طبعاٌ با غروری که واکر دارد کار به جاهای باریک می کشد و او به دنبال حق و عدالت است و ...داستان این سه گروه و شخصیت های تاریخی به نوعی به هم مرتبط و سرگذشتشان روایت می شود.

کولهاوس نماینده سیاهانی است که از تبعیض نژادی و محرومیت از حقوق اجتماعی خسته شده اند اما چاره کار را در کسب شهرت و ثروت (اینجا از طریق موسیقی) می داند. او به اینها می رسد اما ظاهراٌ این کفایت نمی کند. راهی که به روی مهاجر سفید پوست باز است و او می تواند با تطبیق خود با سیستم و کمی خلاقیت خود را نجات دهد.

بی نام بودن شخصیت های داستانی هم در این راستا قابل تفسیر است سفید پوستان بی نام هستند ولی کولهاوس و سارا اسم دارند و البته بچه آنها فقط با همین عنوان بچه مطرح می شود. به نظر می رسد نویسنده می خواهد به تفاوت آنها تاکید کند و البته با توجه به اینکه نسل بعدی هیچکدام اسم ندارند می توان خوشبینانه به تحقق عدالت بین آنها امیدوار بود یا بدبینانه معتقد بود که تا وقتی بچه هستند مساویند!

تاکیدات و گریز های نویسنده به شرایط تاریخی اجتماعی زمان بعضاٌ جالب توجه است:

 سالی یکصد نفر سیاه پوست لینچ می شدند. یکصد نفر کارگر معدن زنده زنده می سوختند. یکصد بچه شل و پل می شدند. انگار این چیزها سهمیه بندی شده بود. مرگ بر اثر گرسنگی هم سهمیه داشت. تراست های نفت و تراست های بانک و تراست های گوشت و تراست های آهن روبراه بود. احترام گذاشتن به مردم فقیر مد روز بود. در قصرهای نیویورک و شیکاگو مهمانی فقر می دادند. مهمان ها با لباس ژنده می آمدند و توی بشقاب حلبی شام می خوردند و از پارچ های لب پریده شراب می نوشیدند. تالارهای رقص را مانند معدن ذغال با تیر و خرپا و خط آهن و چراغ معدن آرایش می کردند.

که البته در برابر تلفات حوادث ما به شوخی بیشتر شبیه است !  

بعضاٌ به شرایط تاریخی با طنز خاصی اشاره می شود:

اتفاقاٌ این در تاریخ آمریکا همان زمانی بود که رمان نویس بد اخم, تئودور درایزر, گرفتار نقدهای ناموافق و باد کردن نخستین کتابش "سیستر کاری" شده بود. درایزر بی کار و بی پول بود و خجالت می کشید کسی را ببیند. یک اتاق مبله در بروکلین اجاره کرد و رفت آنجا زندگی کند. عادت کرد که روی یک صندلی چوبی وسط اتاق بنشیند. یک روز به این نتیجه رسید که جهت صندلی اش درست نیست. سنگینی اش را از روی صندلی بلند کرد و با دست اش صندلی را به طرف راست چرخاند که در جهت صحیح قرار بگیرد. لحظه ای خیال می کرد که جهت صندلی درست است, ولی بعد به این نتیجه رسید که این طور نیست. آن را ‌]مقدار[ دیگر به طرف راست چرخاند. خواست حالا روی صندلی بنشیند, ولی باز دید که انگار یک جوری است. باز آن را چرخاند. سرانجام یک دور کامل زد و باز به نظرش جهت صندلی درست نیامد. نور پشت پنجره کثیف اتاق اجاره ای محو شد. تمام شب را درایزر با صندلی اش دنبال جهت درست دور می زد.

و همچنین :

در این زمان تحول عظیمی داشت ایالات متحده را فرا می گرفت. رئیس جمهوری تازه ای انتخاب شده بود به نام ویلیام هاورد تافت, که وقتی وارد کاخ سفید شد صد و سی و هشت کیلو وزن داشت. در سراسر کشور مردم خودشان را برانداز کردند. مردم عادت داشتند مقادیر زیادی آبجو بنوشند. از روی پیش خوان میخانه ها گرده های نان بود که می بلعیدند و توده های کالباس آشغال گوشت که فرو می دادند...غذا مثل نماز جزء فرایض پولدارها بود...رفت و آمد زیادی به چشمه های آب گرم و آب گوگرد دار در جریان بود, چون که این آب های مسهل را محرک اشتها می دانستند. آمریکا یک کشور سراسر گوز بود. وقتی تافت وارد کاخ سفید شد همه این اوضاع تغییر کرد...از آن به بعد رسم عوض شد و فقط فقیر بیچاره ها چاق بودند.

***

این کتاب توسط آقای نجف دریابندری ترجمه و انتشارات خوارزمی آن را چاپ نموده است. ترجمه بسیار روان و خوبی است که نمونه های بالا بیانگر آن است.

این کتاب نیز در فهرست 1001 کتابی که... موجود است.

.................

پ ن: نمره کتاب 4.6 از 5 می‌باشد.

نظرات 13 + ارسال نظر
برزین یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام
ممنون از توضیح روان و کاملتان .
خوب و جامع بود . با این توضیح انگیزه زیادی برای تهیه و خواندن کتاب پیدا کردم

سلام
ممنون
دوستان می گن پیدا نمیشه! ولی جوینده یابنده است.

محمدرضا یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

چهار سال است در آرزوی خواندن و البته یافتن این کتابم...

سلام
اگر دچار فراموشی نشده باشم این کتاب را سال گذشته یا دو سال قبل از نمایشگاه کتاب و از غرفه خوارزمی خریدم!
اگر دیدم جایی بهتان خبر می دهم
پ ن : کتاب من چاپ سومه سال 1385

نفیسه دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

لطفاْ برای ما هم کتاب رو بفرستید چون انشرات خوارزمی که خودش هم نداره ای کتاب رو...

اما خلاصه کتاب خیلی جالب بود...

سلام
قابلی نداره!
در کتابفروشی گردی های خودم اگر دیدم خبرتان می کنم.

نعیمه دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

از اونجایی که متوجه شدم پاسخ کامنتها را می دهید. آنها را می خوانم. کتاب بیگانه را دارم و آن را بیش از بیست سال پیش هدیه گرفتم و خواندم. جالبه که برای معرفی مترجم تنها به نوشتن ع. ش اکتفا کرده و حتی تاریخ چاپ هم نداره.
اصلا یادم نمیاد کتاب چطوری بود.
باید دوباره بخونمش.

سلام
فکر کنم با توضیحی که یکی از دوستان عزیز داد اون ترجمه زیاد جالب نیست... خواستید بخونید باید یکی از ترجمه های جدید رو بخونید.

عاتکه دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

سلام...
وضع کامنت گذاری خیلی داغونه.بعضیا ۳-۴ تایی میاد بعضیا بد,ن اسم بعضیا هم مثله ماله شما اصلا نمیاد:ِD
تازه کامنت اسپانیاتون رو خوندم.حق دارین مشهد رو دوست داشته باشین.البته یه سری قوانین خاصی تو مشهد هست که بعد از یه مدت خسته میکنه ادمو.مردم خیلی سنتی و بسته نیستند ولی مسئولاش امام جمعه محترم و.....خیلی جلوی پیشرفت مشهد رو میگیرن.مثلا تو دانشگاه ها هیچ صدایی از هیچ سازی نباید شنیده بشه.بهترین حالت همینه که کوتاه مدت اینجا باشین
کوچه چهنو؟خیلی آدرسه جزئیه.اینجا کوچه ی اسم دار زیاده.مخصوصا اطراف حرم.کوچه چهنو هم اونجاست؟
آره بابا هنوزم میز شطرنج هست.من که پارک ملت رو خیلی دوست دارم.البته چون خیلی خونمون دوره زیاد نمیرم ولی وقتی هم برم فقط برای دویدن و تخلیه انرژی میرم.5شنبه های مشهد یه جوریه که انقدر فرائض زیاده که هرجا میری کاملا مشهوده.این پیاده روی ها معمولا جزء فرائض پسراست.فریضه ی واجب ما تاوقتی داداشم بود این بود که تا 4 صب بریم طرقبه.بعدشم 7صبح میرفتیم کوه بعد از کوه هم کله پاچه...
ما احمدآبادیم.خیابون محتشمی.
مشهد پاتوق فرهنگی هم نداره.من فقط یه جا تو خیابون ملاصدرا(فکر کنم وقتی شما سربازی بودین هنوز اسمش ملاصدرا نبود)هست.یه کتابفروشی دنج و کوچیک با یه فروشنده ی باحال که اگه بخواید درمورد کتابی صحبت کنید یک نسکافه یا چای هم مهمان میشید.اگه دوباره اومدین مشهد تجربه کنید.بغلش یه سی دی فروشیه که هر شنیدنی جالبی رو داره
خیلی حسرت دختر داشتن رو هم نخورید.به نظر من که کسایی که پسر دارن خیلی خوش بحالشونه
با بارزوی روزهای خوش

عاتکه دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

عجب کتابیه با این اوصاف.با این چیزایی که دوستان گفتم از الان میفتم دنبالش که تاوقتی که کتابای نخوندم تموم شدن شاید پیداش کنم

سلام
نگران کتاب های نخوانده نباش من بیش از 100 کتاب نخوانده دارم!! نشمردم سر یک فرصت می شمارم و آمارش رو می دم! همین رگتایم بعد از گذشت 2 سال از خریدش نوبتش رسید و الان دوستان می گن پیدا نمیشه....

عاتکه سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

میلان که هیچی فلکه هم خودش جای بحث داره...
کلا فک کنم سربازا کله پاچه نخورن از پا میفتن اخه همیشه تو کله پاچه ای ها سرباز هست.
کتابفروشی ۴ طبقه همونیه که من میگم.اقای دانشور نه؟مطمئنم خودشه اخه قبلا اونجا بود....مشهدم با این اسماش فلکه اب ۴ طبقه اینام شد اسم اخه؟؟؟

آی سودا سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ http://firstwindow.blogsky.com

داستانی دیگر و حکایتی دیگر.
با خوندن این یاداشت ها احساس می کنم که خودم کتاب را خوانده ام.

سلام
ممنون
البته خودتان بخوانید یک چیز دیگریست.

درخت ابدی چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
خوشبختانه خوندمش.
تصویر جلد اصلی کتاب رو ندیده بودم. چیزی که الان به اسم رمان بومی یاد می شه یه نمونه ی بارزش همینه: کاملا آمریکایی. روایت رئالیستی پیچیده با تمرکز بر طبقات اجتماعی زمانش. شاید بشه این رمان رو چندفرهنگی هم دونست.
نکته ی جالب کتاب تاکیدش رو پیشرفت سیاه پوست ها تو موسیقیه که کاملا به حقیقت پیوست و حتا چند دهه بعد تجاری هم شد.
این جوریه که رمان نویس تبدیل می شه به تاریخ نگاری که اعماق جامعه رو نشون می ده.

سلام
ممنون از توضیحات ... موافقم خیلی خوب ریشه های تاریخی جامعه را که متشکل از سه گروه یاد شده است نشان می دهد. از نکات خوبش اینه که نویسنده برای خواننده سخنرانی نمی کند و در عین حال با تصویر سازی مناسب زوایای مختلف جامعه را نشان می دهد.
من که خیلی لذت بردم.

لیلی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

رمان رگتایم یکی از نمونه‌های درخشان رمان پلی فونیک است. رمانی که در آن آواهای مختلف در کنار هم قرار می‌گیرند. در موسیقی رگتایم یک ویژگی دیگر داریم و آن هم کنترپوان است. کنترپوان وقتی است که چند ملودی یا چند صدای متفاوت داشته باشید که از نظر ریتم مستقل‌اند ولی از نظر هارمونی کلی آن آهنگ با هم ارتباط دارند. در این داستان بسیار صداهایی را می‌بینیم که در کنار هم حرکت می‌کنند. دکتروف می‌گوید: من اعتقاد دارم که باید بر اساس یک موسیقی کلی، یک کنترپوینت برای آن نوشت. این پلی‌فونی یا چندآوایی بودن از دیدی دیگر در این رمان و حتا رمان‌های دیگر او به چشم می‌خورد.
من هم این رمان رو خونده بودم و در وبلاگم نقد دکتر نجومیان رو نوشتم. چقدر خوبه. واقعا با سلیقه ات دارم حال می کنم آقا حسین. کتابهایی که خوندیم بسیار نشون دهنده ی اینه که حداقل از لحاظ مطالعه خیلی با هم هم سلیقه ایم. خوشحالم از کشفت.

سلام

چه خوب اشاره کردید به موسیقی ...
نقد ایشان را هم میام می خونم
باز هم
ممنون

فرواک چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
به جرئت می تونم بگم از بین حدوداً بیست کتابی که امسال خوندم، بعدِ جاز، رگتایم بهترین کتابی بود که خوندم و خوشم اومد و یه جورایی شباهت بین جاز و رگتایم دیدم. اینکه می گن جاز میراث دار رگتایمه درست تو کتاب موریسون به حقیقت پیوسته. یه جورایی می تونم حتا بگم موریسون از حیث راوی (راوی نامطمئن) از رگتایم دکتروف تاثیر گرفته. ریتم تند و توصیف های کوتاه و موجزش هم دلنشینه نه مثل پرنده خارزار آزارنده و بیش از حد. هرچند پرنده و رگتایم از حیث عام و خاص بودن هرکدام بحثی جداگانه دارند و مقایسه شان درست نیست. دوست دارم دوباره بخوانمش و شاید مطلبکی درباره ش نوشتم.
موفق و پیروز باشی

سلام
جاز و رگتایم از لحاظ موسیقایی نیز همخانواده هستند لذا این تشابه فرمی متصور بود مگر این که اسمشان را بدون ارتباط انتخاب کرده باشند که این قابل تصور نبود.
من موقع نوشتن این مطلب به دلیل عدم آشنایی و عدم کنجکاوی در اسم کتاب زیاد به این مقوله نپرداختم و به نظرم ضعف بزرگی دارد مطلبم چون موقعی که جاز را خواندم و مطلبش را می نوشتم تازه متوجه شدم رگتایم از لحاظ فرمی چه شباهت های جالبی با موسیقی رگتایم و مشخصات این شاخه از جاز دارد...
این دو کتاب واقعن عالی بودند...
و اما خارزار!
تنها وجه تشابهی که این کتاب با آن دو کتاب دارد ای است که هر سه در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارند! به نظرم خارزار را باید خیلی خیلی قبل از مرگ خواند و می توان جاز و رگتایم را تا آخرین لحظات حیات بازخوانی کرد!!
سلامت و سربلند باشی

kuroky چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1396 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام
دو سه روز پیش خواندنش را تمام کردم و از انجا که هر وقت کتابی را تمام میکنم می ایم اینجا و نظرم رو مینویسم اینبار هم امدم تا بنویسم اصلن از کتاب خوشم نیامد.نقد شما در رابطه با کتاب به نکات قوت ان اشاره دارد اما به نظر من شخصیت های واقعی کتاب که معرف جامعه ی امریکا بودند اصلن ملموسنبودند بدون هیچ پرداختی وارد و خارج میشدند تولید اوایی میکردند تا موسیقی مورد نظر دکتروف شکل گیرد و این موسیقی ب گمانم بیشتر به مذاق امریکایی ها خوش بیاید چون با شخصیت ها اشنایی بیشتری دارند .نمره من به کتاب 3 هستش.چون هیچ کدام از مواردی که شما اشاره کردید یا خودم متوجه شدم چشمش رو نگرفت

سلام رفیق
مطلب خودم را خواندم... حیف شد که این کتاب را زودتر از موعد خودش خواندم! الان می‌خواندم بهتر می‌توانستم حق مطلب را ادا کنم...
در واقع استفاده از شخصیت های واقعی برای خوانندگانی که شناخت نسبی از آنها دارند مشکلی ایجاد نمی کند و طبعاً برای آمریکایی‌های آن زمان جذابیت به مراتب بیشتری نسبت به آمریکایی‌های فعلی و ایضاً دیگران دارد.
اختلاف نمره بین ما در این مورد بخصوص مشهود است

ماهور یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام
به به چه متن خوبی

اون دلیل بی نام بودن رو عالی گفتید

کتابو دوست داشتم
کمی یاد فیلم کتاب سبز افتادم

کتاب روان و‌راحتی بود ترجمه اش هم عالی
من که صوتی شنیدمش
با پخش پیانو لا به لای داستان تاثیرشو عالی میکرد
قرار دادن این سه گروه سفید سیاه و فقیر کنار هم خیلی خوب بود

حدودا نمره ی من به کتاب چهار هست


چند شب پیش فیلمی از هانکه دیدم به ایم معلم پیانو
که عالی بود
موسیقی تو کتاب و فیلم خیلی جذابه

سلام بر رفیق کتابخوان
متن کوتاهی بود انصافاً ! آن زمان و کمی پس از آن زمان دوستان می‌گفتند متن‌ها بلند است و... نمی‌دانم چه شد که مطالبم طولانی‌تر شد!!
ولی انصافاً اگر الان می‌خواستم در مورد این کتاب بنویسم جای کار بیشتری داشت.
ممنون رفیق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد