میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میدان ایتالیا - آنتونیو تابوکی

تاریخ ایتالیا و داستان سه نسل از یک خانواده روستایی... "پلی‌نیو" با ظهور گاریبالدی به او و یارانش می‌پیوندد. هدف او خروج از جور و ستم اربابان است و چنان به گاریبالدی ایمان دارد که تصمیم می‌گیرد اگر فرزندش پسر شد او را گاریبالدو بنامد و اگر دختر شد آنیتا، که نام همسرِ مبارزِ گاریبالدی است. همسرش در شکم اول دوقلوی پسر به دنیا می‌آورد و پلی‌نیو که نمی‌تواند نام هر دو را گاریبالدو بگذارد، یکی را کوارتو و دیگری را ولترنو نام می‌نهد که هر دو مکانهایی هستند که سفر تاریخی گاریبالدی برای فتح جنوب ایتالیا در آن مکان‌ها شروع و خاتمه یافته و خود پلی‌نیو نیز در آن نبرد شرکت داشته است. فرزندان بعدی او البته گاریبالدو و آنیتا نام‌گذاری می‌شوند.

داستان به سه زمان تقسیم شده است: زمان اول به پلی‌نیو می‌پردازد و زمان دوم به گاریبالدو... زمان سوم به فرزند گاریبالدو که ولترنو نام دارد اما همگان او را گاریبالدو می‌خوانند. پس... داستان پر از گاریبالدو است! به همین خاطر روی جلد کتاب سه چهره می‌بینیم که در واقع یک چهره هستند که توسط پرچم ایتالیا به سه قسمت تقسیم شده است. سرنوشت شخصیت‌های اصلی داستان به نحو عجیبی به یکدیگر گره خورده است و گویا از این تقدیر گریزی نیست و شخصیت‌ها روی دایره‌ای می‌چرخند که اگرچه رنگ آن عوض شده است لیکن راه به همانجایی می‌برد که قبلاً رفته است!

فرم داستان هم به همین‌ترتیب دایره‌ای شکل و خاص است. تا یادم نرفته است بگویم که این هم یک رمانِ تاریخیِ عجیب و جالب دیگر، با فرمی یگانه و بی‌نظیر... آخرین بار هنگام صحبت درخصوص "نامِ گلِ سرخ" از "ینگه دنیا"ی دوس‌پاسوس نام بردم و اظهار شگفتی و رضایت کردم از بیان تاریخ در یک فرم بدیع و جذاب؛ میدان ایتالیا نیز به‌نوعی در کنار آنها قرار می‌گیرد. داستان سه فصل کلی دارد که به سه زمان فوق الذکر اختصاص دارد. هر فصل به پاره‌های کوچکی تقسیم شده که هر کدام یک عنوان منحصر به فرد دارد. رمان البته یک پیش‌درآمد و یک ضمیمه هم دارد که به نظر من موجب شده است هم شروع و هم پایان داستان، درخشان و ماندگار شوند.

و اما میدان... در روستای محل زندگی پلی‌نیو که در انتهای داستان شهر کوچکی شده است، میدانی است که ابتدا مجسمه گراندوک در آنجا قرار داده شده است. وقتی گاریبالدی در اتحاد ایتالیا توفیق پیدا می‌کند، مجسمه‌های جدیدی در میدان نصب می‌شود: مجسمه گاریبالدی، دخترکی را در آغوش داشت که روی سینه‌اش نوشته شده بود ایتالیا، و او را به ویکتور‌امانوئل پادشاه ایتالیا تقدیم می‌کرد. تاریخ ایتالیا را می‌توان به‌طور خلاصه از تحولاتی که در همین میدان رخ داد نظاره کرد...تغییر مجسمه‌ها و تقدیر شخصیت‌های داستان... بخش کوچکی با عنوان "تحولی دیگر" در همین رابطه را در زیر می‌خوانید:

با دو اتوموبیل آمدند و سرود جوینتزا ]سرودی که به نماد فاشیست‌ها تبدیل شده بود[ را می‌خواندند. ده دوازده نفری بی‌سروپایان بودند که کلاه منگوله‌دار به سر و علامت جمجمه بر یقه داشتند. طنابی دور گردن مجسمه شاه انداختند و مجسمه بی‌هیچ مقاومتی به اولین تکان بر خاک افتاد و ابری از گرد و خاک به هوا بلند کرد. چند شبی گاریبالدی ایتالیا را به دکان سلمانی روبرو تقدیم می‌کرد.

چند هفته بعد اعلامیه‌ای از طرف فدراسیون منتشر شد که اقدام «اشرار ناشناس» را محکوم می‌کرد. ضمناً در اعلامیه پیشنهاد شده بود که جای مجسمه برداشته شده پر شود. صندوق بزرگی، مثل تابوت، که برچسب شکستنی بر آن بود، با قطار رسید و در حضور شهردار فاشیست باز شد.

مجسمه دوچه بود با بالاتنه برهنه و کلاه‌خود بر سر و چانه‌ای با غرور بسیار بالا گرفته، مثل این بود که گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به او خدمت بزرگی به او می‌کرد.

از بدِ حادثه یکی از جاهایی که به نظرم لغزشی کوچک در ترجمه رخ داده است همین جمله‌ی آخر است. احتمالاً نویسنده یکی از سه گزینه‌ی زیر را مد نظر داشته است: الف) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به ایتالیا می‌کرد. ب) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به خودش کرده است. ج) دوچه با قبول ایتالیا از گاریبالدی خدمت بزرگی به او و ایتالیا می‌کرد! در این سه حالت طنز تلخ نویسنده تکمیل می‌شود و غرور چهره موسولینی در مجسمه معنا می‌یابد.

*****

از تابوکی (1943 – 2012) نویسنده ایتالیایی و استاد زبان و ادبیات پرتغالی، کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و از این‌لحاظ خوش‌اقبال است. از ایشان یک اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد (پریرا چنین می‌گوید). این اولین اثری است که از این نویسنده می‌خوانم.

...........

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ سوم 1387، تیراژ 2000نسخه، 164 صفحه.

پ ن 2: نمره کتاب  4.5 از 5 است. (در گودریدز 3.5)  

پ ن 3: در ادامه‌ی مطلب به دلیل کوتاهی جواب گاریبالدو، نامه‌ی خودم به ایشان را هم آورده‌ام تا مطلب خدای‌ناکرده کوتاه نشود!

 



 

ادامه مطلب ...

یوزپلنگ جوزپه تومازی دی لامپه دوزا


فابریتزیو کوربرا (پرنس سالینا) از اشرافزاده های سیسیل در آخرین سال پادشاهی دوسیسیل (که از ادغام دو پادشاهی سیسیل و ناپل به وجود آمده بود) است...یعنی سال 1860 میلادی...زمانی که هنوز کشور فعلی ایتالیا به وجود نیامده بود و آن منطقه را چند پادشاهی کوچک و ایالت های پاپ نشین و ...اداره می کردند و بیشتر زیر نفوذ اطریشی ها و فرانسوی ها بودند. داستان از سال 1860 استارت می خورد یعنی همان سالی که گاریبالدی و لشگر هزار نفره اش در جزیره سیسیل پیاده شدند و مقدمات اتحاد و به وجود آمدن ایتالیا پدید آمد. این از زمان و مکان داستان, که تصویر پسزمینه آن را نیز تشکیل می دهد و محور داستان بیان اوضاع و احوال آخرین سالهای شکوه خاندان اشرافی و سپس رو به افول رفتن آنها...

خواهرزاده پرنس که جوانی رشید و خوش قیافه و آلن دلون گونه ایست, دل در گرو اتحاد و گاریبالدی و انقلاب دارد. پرنس علیرغم این که می داند در اوضاع جدید قدرت و شوکت اشراف رو به افول خواهد گذاشت اما به سبب اطمینانش به پیروزی اتحادگرایان, برخلاف مصالح طبقه اجتماعی اش سرنوشت خودش را به پادشاه در حال سقوط گره نمی زند ولذا نه تنها مانع فعالیت انقلابی خواهرزاده اش نمی شود بلکه از او و راهش دفاع هم می کند.

نگاه پرنس نسبت به خواهرزاده اش نگاهی شیفته وار است و بدش هم نمی آید که او دامادش شود...درحالیکه می رفت تا همه چیز به این سمت برود, این خواهرزاده عزیز چشمش به دختر شهردار (که نمونه قشر جدیدی است که پس از اتحاد ثروتشان رو به فزونی است) می افتد و طبعن بلافاصله دختردایی عزیزش به جایگاه رفیع خواهری ارتقا پیدا می کند! پرنس سالینا در این فقره هم برخلاف انتظار و بر اساس محاسبات عددی(راستی هنوز محاسبات عددی در دروس فنی تدریس می شود؟ الان چی درس می دهند توی این واحد؟!) تشخیص می دهد که این ازدواج برای آینده منافع بیشتری دارد و...

در واقع نگاه پرنس به این دو واقعه (تغییر رژیم و تغییر معشوق) به نوعی اقدام برای حفظ وضع موجود و حتا بهبود آن و یا حداقل جلوگیری از وضعیت بدتر است...اما آیا این تلاشها در آخرین روزها ختم به خیر شد؟...

***

یوزپلنگ نشان ویژه پرنس سالینا است و بر درهای قصر و کالسکه و کاسه بشقاب و...این نشان حک شده است... و در انتهای همان دیالوگی که در ادامه مطلب اشاره می شود پرنس می گوید: ما یوزپلنگان و شیران بودیم: شغال ها و کفتارها جایگزین ما خواهند شد؛ و همگی, یوزپلنگان, شغال ها و گوسفندان, همچنان خود را معنا و مفهوم زمین خواهیم پنداشت.

مشخصات کتاب: ترجمه خانم نادیا معاونی , انتشارات ققنوس , چاپ اول 1381 , تیراژ 1650 نسخه , 317 صفحه , 1900 تومان.

 

 

ادامه مطلب ...