چند روز قبل در هنگام رانندگی داشتم به رادیو ورزش گوش میکردم. مجری برنامه از مخاطبان میخواست که تماس بگیرند و از جالبترین اتفاقات جام جهانی فوتبال حرف بزنند. یکی از هموطنان طی تماسی اعلام کرد که سروصدای هواداران تیم ملی در کنار هتل تیم ملی پرتغال یکی از جالبترین حواشی جام جهانی بود... تصویر و تصور مثبتی که این هموطن از این اتفاق روایت کرد بقدری شور بود که مجری را به واکنش واداشت که این اتفاق امری منفی بود. مجریان معمولاً از کنار اینگونه اظهار نظرها میگذرند و یا در نهایت بهگونهای عنوان میکنند که گویا عدهی معدودی دچار چنین خطایی شدهاند و خلاصه که انشاءالله که گربه است!
باید اعتراف کرد که گربه نیست! وقتی وصول به نتیجه تحت هر شرایطی مطلوب باشد، و به انحاء مختلف همین را به خورد مخاطب میدهیم دیگر جای گلایه نیست. به عنوان مثال کافیست که در یکی از بازیهای تیمملی والیبال در لیگ جهانی یا مسابقهای مهم در سالن مجموعه آزادی حاضر شوید؛ صدای بوقها سرسامآور است و واقعاً امکان لذت بردن از بازی و همچنین تشویق بازیکنان را سلب میکند اما چرا کسی مانع آن نمیشود یا در مذمت آن سخن نمیگوید!؟ چون این سروصدا موجب میشود تمرکز تیم حریف به هم بریزد!! آن هموطنانی که شب در کنار هتل تیم پرتغال سروصدا راه انداخته بودند نیز همین نیت را داشتند!
البته این را هم نباید از نظر دور داشت که با پخش این فیلم، میلیونها نفر ما را میبینند و مگرنه اینکه فیلم افراد سرشناس را میلیونها نفر میبینند!؟ پس شاد و پیروزمندانه ادامه بدهیم! این داستان چخوف هم بیارتباط به پایان این مطلب کوتاه نیست:
خوشحالی – آنتوان چخوف – ترجمه سروژ استپانیان
فایل داستان صوتی را از اینجا دانلود کنید.
******
پ ن 1: دو کتاب بعدی لولیتا (ناباکف) و آنسوی حریم فرشتگان (فورستر) خواهد بود.
پ ن 2: قبلاٌ هم در مورد بوقهای مشمئزکننده اینجا نوشته بودم.
قبل از اینکه در مورد صحرای تاتارها بنویسم بد ندیدم که داستان کوتاهی از همین نویسنده را به صورت صوتی به یاد ایام قدیم در وبلاگ قرار دهم. این داستان کوتاه از لحاظ درونمایه ارتباط نزدیکی با صحرای تاتارها دارد و به نظرم پیشدرآمد خوبی برای مطلب بعد خواهد بود. این داستان را از کتاب "کولومبره و پنجاه داستان دیگر" با ترجمه مرحوم محسن ابراهیم (نشر مرکز) انتخاب کردم. طرح روی جلد کتاب به همین داستان ارتباط دارد و توسط خود نویسنده کشیده شده است.
لینک صوتی داستان: اینجا
.......................
پ ن 1: چون یک نفس خواندهام و زمین هم کج بوده است لذا چند تپق دارد!
نوروز در راه است و بهاریه نطلبیده مراد! همانطور که از اسم نوروز پیداست، اجداد ما بر این عقیده بودهاند که در چنین ایامی همهچیز نو میشود و میبایست نو شود. در فواید نو شدن قبل از ما بسیار گفتهاند و شما بسیار شنیدهاید.
یکبار در ایام شباب با یکی از دوستان در چنین روزهایی نشسته بودیم (دوران مجردی بود و این امکان وجود داشت تا در چنین ایامی بنشینیم!). آن دوست مشغول ورق زدن تقویم سال بعد بود و احتمالن در خصوص تعطیلات غور مینمود... ناگهان با حالت برافروختهای جملهی نگاشته شده بر روی یکی از صفحات که نقل قولی از ژانپل سارتر بود را خواند که تقریبن چنین مضمونی داشت: چهقدر خوب بود آدم، همانگونه که بهراحتی زیرپوش خود را عوض میکند میتوانست عقیده خود را نیز عوض کند. طبعن آن دوست ما به شدت با این قضیه مخالف بود و البته "زندگانی و عقاید ایشان" موضوع منبر ما نیست! موضوع منبر ما همانا "صعوبت تغییر" است، همان که سارتر نیز حسرتش را میخورد.
باقی در ادامه مطلب
*****
پ.ن1: این هم عیدی من به همه دوستان...داستان صوتی: اینجا (قسمت1 - قسمت2 - قسمت3)
پ ن2: تعطیلات چنانچه قسمت باشد عازم اسپانیا و سپس آرژانتین خواهم بود. جای همه دوستان را خالی میکنم پیشاپیش...پس از بازگشت از آمریکای جنوبی به بخش سرطان سر خواهم زد. زنگها برای که به صدا در میآید و سپس قهرمانان و گورها و بعد اگر فرصت شد, آن رمان سولژنتسین!
پ ن3: لیست کتابهای باقیمانده کتابخانه دوستمان هم برای فروش در اینجا قابل مشاهده میمیاشد.(به همان لینکی که در وبلاگ ایشان هست مراجعه شود)
ادامه مطلب ...جان گالزورثی (1867 - 1933) نویسنده انگلیسی و بنیانگذار انجمن بین المللی نویسندگان PEN و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1932 است. در این لینک ها می توانید مختصری با این نویسنده آشنا شوید: اینجا و اینجا.
عنوان داستان کوتاهی که انتخاب کرده ام "درخت بِهِ ژاپنی" است تا بدین ترتیب آماده شویم از ژاپن و کاواباتا خداحافظی کنیم و برویم سراغ انتخابات بعدی و انگلیسی زبانان آمریکای شمالی که گزینه های مربوطه در ادامه مطلب آمده است.
داستان "بِهِ ژاپنی" را از نشریه کیان(شماره 42) انتخاب کرده ام و از روی همان ترجمه خوانده ام (ترجمه خانم ارغوان غوث) اما الان که به دنبال لینک زندگینامه می گشتم متوجه شدم با ترجمه دیگری در یک مجموعه داستان چاپ شده است(با ترجمه آقای فرهاد منشوری) و از قضا یک متن دیگر را هم ( که ده سال قبل از کیان در کیهان فرهنگی با ترجمه حسن هاشمی چاپ شده است) در فضای مجازی دیدم که خب اندکی متفاوت هم بود! لینک آن ترجمه متفاوت را هم اینجا بخوانید.
در مورد "به ژاپنی" هم اینجا اطلاعات لازم را ببینید و عکس ها البته خالی از لطف نیست.
لینک داستان صوتی:
پ ن: یک سوتی هم در فایل صوتی هست! اصن فایل صوتی و سوتی با هم قرابت و قرانت دارند! به یابنده مژدگانی داده خواهد شد. انتخابات کتاب هم در ادامه مطلب!! از هر گروه به یک گزینه رای دهید.
بعدن نوشت: سوتی به نوع بیان اسم نویسنده برمی گشت. اسم نویسنده گالزورثی بود به انگلیسی این طوری یعنی John Galsworthy درحالی که من اونو این طور تلفظ کردم: جان گالسورتی (البته در ترجمه اینطور آمده بود) منتها من با کسره ای که در حرف "ر" داده بودم اسم این نویسنده را عملن به یک اسم ایتالیایی تبدیل کردم!
تا بحث گهواره گربه و موضوع علم و اخلاق گرم است یک داستان کوتاه از پریمو لوی نویسنده و شیمیدان ایتالیایی به صورت صوتی در اینجا می آورم. این داستان را با ترجمه خانم مژده دقیقی از نشریه مرحومه کیان شماره 39 (منتشر شده در سال 1376) انتخاب کرده ام. در آن شماره کیان یک مصاحبه هم با نویسنده آمده است که در اینجا می توانید این مصاحبه را بخوانید.(اگر باز نشد اینجا)
این داستان بعدها به همراه چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه ای با نام "معامله پرسود و داستان های دیگر" به ترجمه ایشان و توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
***
پ ن 1: مطلب بعدی درخصوص کتاب سترگ "جنگ آخرزمان" نویسنده "بزرگ ماریو بارگاس یوسا" خواهد بود.
پ ن 2: مطابق آرای انتخابات قبلی کتاب بعدی "کنستانسیا" اثر "کارلوس فوئنتس" خواهد بود. انتخابات بعدی نزدیک است!