-
بهترین رمانهایی که در سال 1400 خوانده شد!
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1401 11:43
در اوایل هر سال و ایام نمایشگاه (که امسال برگزار خواهد شد!)، معمولاً بهترین کتابهایی را که سال گذشته در موردشان در وبلاگ نوشتهام و به نوعی قابل توصیه است، انتخاب میکردم و در کنار منتخبین سالهای قبل قرار میدادم. بدینترتیب به مرور لیستی به دست آمده و میآید که شاید بتواند به کار انتخاب رمان توسط دوستان بیاید....
-
سحرخیز باش تا...!
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1401 17:51
در هفت صفِ سهنفره قرار گرفته بودیم تا از میان ما به صورت اجباری دو صف برای انجام خدمت در نیروی انتظامی انتخاب شوند. قاعدتاً برای ما که چند ساعت قبل از شروع تقسیم از خواب خود زده و در صف ایستاده بودیم نباید این اتفاق رخ میداد. اما این دنیا داشت راه و رسمش را به ما جوانان نشان میداد. حسابی عزمش را جزم کرده بود تا از...
-
تو رو خدا بیفت نیروی زمینی!!
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1401 12:45
من در صف اول ایستاده بودم و هر آن منتظر بودم افسر مسئول تقسیم بیاید و من خیلی شیک و مجلسی دفترچه را جهت اعزام به نیروی هوایی تحویل بدهم! افسر مربوطه در حال انجام فرایند تقسیم برای فارغالتحصیلان رشتهی عمران بود که ده پانزده متر آن طرفتر از ما ایستاده بودند. تعداد ما چند برابر آنها بود و نشان میداد همرشتهایهای ما...
-
فقط بیفت نیرو هوایی!!
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 17:09
یکی از پُرجنبوجوشترین دوران زندگی من آخرین روزهای زمستان سال هفتاد و شش بود؛ روزهایی که از صبحِ علیالطلوع تا پایانِ وقت اداری به این در و آن در میزدم تا بتوانم سرِ موعد مقرر خودم را به سازمان نظاموظیفه معرفی بکنم، شاید به جرئت بتوانم بگویم عشقم به خدمت تقریباً فقط چند اپسیلون پایینتر از مسئولین بود. بالاخره با...
-
شهر ممنوعه (در) - ماگدا سابو
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1401 16:07
راوی داستان خانم نویسندهایست در بوداپست که در زمانِ حالِ روایت در سنین سالخوردگی قرار دارد و همان ابتدا از کابوسهای تکراری خود سخن میگوید که در آنها، او خودش را هراسان داخل سرسرای ساختمان و پشتِ درِ ورودی خانه میبیند که میخواهد در را باز کند اما هرچه کلید را در قفل میچرخاند موفق به باز کردن آن نمیشود و... او...
-
از غبار بپرس - جان فانته
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1400 18:15
وقتی کتاب را شروع کردم چند روزی طول کشید که به نیمههای آن رسیدم چون این روزها دل و دماغ جور کردن فرصت برای خواندن را ندارم. خیلی هم جذب نشده بودم. گاهی از دست شخصیت اصلی داستان حرصم درمیآمد. اما در نیمه دوم نمیدانم چه شد که مجاب شدم یکسره ادامه بدهم! کتاب که به پایان رسید پیشِ خودم این حس را داشتم که کتاب خوبی را...
-
رویای سلت - ماریو بارگاس یوسا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1400 16:23
محور این رمان یوسا « سِر راجر کِیسمِنت » است؛ فردی که شاید در حال حاضر به واسطه سرانجام تلخ فعالیتهایی که در زمینه استقلال ایرلند داشت، شناخته میشود. شخصیتی که هنوز مقالهنویسان با وجود گذشت بیش از یک قرن از مرگش، به سراغ حواشی پیرامون زندگیاش میروند و در مورد صحت و سقم برخی ادعاها، مقاله و کتاب مینویسند و بعید...
-
یک بیت شعر !!
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1400 17:42
چند وقت قبل به یاد ایام قدیم در جمع کوچکی، برای سرگرمی، لحظاتی مشغول مشاعره شدیم. تقریباً توفیق خواندن شعر توسط حاضران با سن آنها رابطه معکوس داشت که چندان دور از انتظار نبود. از آخرین باری که خودم اقدام به حفظ یک شعر کردم مدتها گذشته است پس چطور میتوانم از فرزندانم انتظار داشته باشم چنین کنند!؟ حفظ کردن پیشکش! گمان...
-
غرامت مضاعف – جیمز ام. کین
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1400 15:37
«والتر»، راوی اولشخص داستان، کارمند باسابقه و کاربلد یک شرکت بیمه در کالیفرنیا است. او روایتش را با این جملات آغاز میکند: « با ماشین رفتم گلِندل تا سهتا رانندهی کامیونِ تازه به بیمهنامهی یه شرکت آبجوسازی اضافه کنم که مورد تمدیدیهی هالیوودلند یادم اومد. گفتم اونجا هم برم. این جوری شد که پا گذاشتم تو اون «خونهی...
-
ترجیح میدهم که نه (بارتلبی محرر / داستانی از والاستریت) - هرمان ملویل
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1400 18:23
راوی داستان عاقلهمردی حدوداً شصت ساله است که در والاستریت دفتر وکالتی دارد و البته در این دفتر بیشتر امور مرتبط با اسناد رسمی انجام میشود که تقریباً معادل دفترخانههای اسناد رسمی ما میشود. دو کارمند محرر دارد که به امر نسخهبرداری مشغول هستند و یک نوجوان کارآموز که امور پادویی دفتر را انجام میدهد. راوی ابتدا...
-
عامهپسند -– چارلز بوکوفسکی
دوشنبه 27 دیماه سال 1400 17:03
زمانیکه «سفر به انتهای شب» سلین را خواندم و حسابی سرمست از این داستان معرکه بودم، در میان نقدها و تعاریف با جملهای روبرو شدم که در آن لحظات به دلم نشست: این بهترین رمانی است که در دو هزار سال اخیر نوشته شده است! با توجه به این که رمان نهایتاً عمری سیصد چهارصد ساله دارد این مقدار سال اضافه نوعی تأکید مؤکد بر بهترین...
-
آخرین ضربه را احساسی نزن!
پنجشنبه 23 دیماه سال 1400 11:00
شنبه روز پرهیجانی بود. البته ما در روزهای عادی هم هیجان زیادی داشتیم: فوتبال و شطرنج! ممکن است شما فکر کنید شطرنج چه هیجانی میتواند داشته باشد؟ اگر آن روزها گذارتان به محل تحصیل ما در بوگوتا افتاده بود حتماً همان روبروی درب ورودی دانشکده با جمعی از دانشجویان روبرو میشدید که همگی دور یک صفحه شطرنج جمع شده بودند و با...
-
کمدی انسانی - ویلیام سارویان
چهارشنبه 15 دیماه سال 1400 16:41
این داستان در سال 1942 در ابتدا به صورت فیلمنامه به نگارش درآمده و سپس در قالب رمان در آمریکا منتشر شده است؛ یعنی درست در اوج جنگ جهانی دوم. این نکته مهمی است که باید همین ابتدا اشاره میکردم! داستان با محوریت خانواده متوسطی شکل میگیرد که پدر را اخیراً از دست دادهاند، پسر ارشد به جبهههای نبرد اعزام شده است و برادر...
-
استدلالات محکم کلمبیایی!
شنبه 11 دیماه سال 1400 17:50
در قسمت قبل دیدیم که صحبتهای مسئول ردهبالای کلمبیایی به جای آنکه آبی بر آتش دانشجویان باشد نمکی بود که زخم آنها را ناسور کرد. ایشان خیلی زود رفت اما این آخرین مواجههی ما نبود! دو سه ترم بعد، این شخص را به عنوان استاد درس مدیریت صنعتی! ملاقات کردم. آدم سادهدلی بود و حقیقتاً در زمینهای که برای تدریس انتخاب شده...
-
فیلها – شاهرخ گیوا
شنبه 4 دیماه سال 1400 18:27
«فیروز» مرد میانسال تنهایی است که دلخوشیاش جمعآوری اسکناسهایی است که روی آنها جمله یا جملاتی نوشته شده باشد. پدرش مصحح کتاب بوده و غیر از ملک و املاک برای او تعداد زیادی کتاب هم باقی گذاشته است. مدتی کارمند بانک مرکزی بوده و در چهلسالگی با توجه به اینکه به درآمدش هیچ احتیاجی نداشته است تصمیم به رها کردن کار...
-
آداب مناظره کلمبیاییها
شنبه 27 آذرماه سال 1400 09:04
در طول مدتی که روی صحنه مناسکی ناهمخوان به نمایش درمیآمد، در بیرون و درون سالن اتفاقات خاصی در جریان بود. از نقاط مختلف سالن شعارهای مختلفی بلند میشد اما معدودی از آنها این امکان را داشتند که نظر مناطق مجاور خود را به تکرار آن جلب کنند. در این میان تنها شعاری که این شانس را پیدا کرد که نظر تمامی جمعیت حاضر در سالن...
-
مأمور ما در هاوانا - گراهام گرین
سهشنبه 16 آذرماه سال 1400 18:01
«ورمولد» مرد میانسال انگلیسی تباری است که نمایندگی یک برند جاروبرقی را در هاوانا دارد؛ در مغازهای کوچک که زیر خانه محل سکونتش قرار دارد. او به همراه دخترش «میلی» زندگی میکند و مدتها قبل همسرش او را ترک کرده و به خارج از کشور رفته است. بازار کاسبی او چندان رونقی ندارد و دخترش نیز به روشهای مختلف خرج روی دستش...
-
همه چیز در کلمبیا رخ داد!
سهشنبه 9 آذرماه سال 1400 17:02
مقدمه: در قسمت قبل نکته مهمی را فراموش کردم که لازم است همین ابتدا آن را گوشزد کنم این خاطره که دفعتاً به یادم آمد مربوط به سالهای تحصیل من در دانشکده فنی بوگوتا در کلمبیا است خیلی سال قبل از مربیگری کارلوس کیروش در آنجا... ولی برای اینکه معدود مخاطبان فارسیزبان وبلاگ متوجه همه جوانب قضیه بشوند برخی چیزها را بومی...
-
افتادن دوزاری!!
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1400 15:31
من این شانس را نداشتم که از بدو تولد یا از ابتدای ورود به جامعه، قوهی تشخیص آنچنانی داشته باشم بهنحوی که مثلاً در همان دوران دبستان؛ همان زمانی که چنان حنجرهمان را میدراندیم که فریادمان پنجرههای کاخ سفید را بلرزاند، تمام پشت و پسلههای امور را درک کنم و بتوانم تشخیص بدهم که کدام حرفها و سخنان راست است و کدام...
-
تدفین مادربزرگ – گابریل گارسیا مارکز
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 13:02
این مجموعه شامل هشت داستان است. نگارش آنها به پیش از خلق «صد سال تنهایی» بازمیگردد و به نظر میرسد آن ایده و مکانها و شخصیتهایش در حال شکل گرفتن و پخته شدن هستند. در ادامه مطلب نکاتی را در مورد هر داستان خواهم نوشت اما پیش از آن لازم است در مورد داستانهای کوتاه مارکز و وضعیت آن در بازار کتاب ایران توضیحاتی بدهم...
-
گابریل گارسیا مارکز
دوشنبه 17 آبانماه سال 1400 17:38
در ششم مارس سال 1927 در دهکده آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد. پدرش داروساز بود و باید در جای دیگری کار میکرد به همین علت، پدربزرگ و مادربزرگ مادریاش مسئولیت پرورش او را بر عهده گرفتند. شخصیت آزادیخواه پدربزرگ، و مادربزرگی که قصههای خیالپردازانه را با لحنی واقعگرایانه تعریف میکرد تاثیر مهمی در آینده او گذاشتند....
-
گلهای معرفت - اریک امانوئل اشمیت
دوشنبه 10 آبانماه سال 1400 14:09
این مجموعه شامل سه داستان است: میلارپا، ابراهیمآقا و گلهای قرآن، اسکار و بانوی گلیپوش. داستان اول در سال 1997 و دو داستان دیگر در سالهای 2001 و 2002 منتشر شده است. آنها در واقع سه داستان اول از مجموعهای تحت عنوان چرخه نامرئی به حساب میآیند که تا سال 2019 شامل هشت داستان شده که مستقلاً منتشر شده است. در مورد...
-
بائودولینو - اومبرتو اکو
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1400 15:19
پسربچهای خیالپرداز را در روستایی کوچک در قرن دوازدهم در شمال ایتالیای فعلی تصور کنید که در زمینه داستانپردازی بسیار توانمند است و مُدام در دور و اطراف آبادی بخصوص در بیشه و جنگلهای آن نواحی در حال چرخزدن است و برای دوستان و خانوادهاش از چیزهای عجیب و غریبی مثل دیدن اسبِ تکشاخ در جنگل یا دیدن و حرف زدن با قدیسی...
-
به بائودولینو نزدیک میشویم!
دوشنبه 19 مهرماه سال 1400 17:53
تخصص اومبرتو اکو دوران قرون وسطی است. قبلاً در مورد شاهکارهایی که از ایشان خواندهام چیزهایی نوشتهام: «نام گل سرخ» ، «آونگ فوکو» و «گورستان پراگ». بد نیست به عنوان مقدمه برای نوشتن مطلب مربوط به «بائودولینو» کمی به زمان-مکانی که داستان در آن میگذرد بپردازیم، اگرچه میتواند برای برخی مخاطبان توضیح واضحات و تکرار...
-
از خوششانسیهایت بگو! (2)
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1400 15:17
دیدن قاطرهای امامزاده داوود! بیتردید یکی از خوششانسیهای بزرگ من وقتی رخ داد که خواهر بزرگترم دیپلم گرفت. ظاهراً بین او و پدرم قولوقراری گذاشته شده بود که بعد از کنکور به امامزاده داوود بروند. شبی که قرار بود فردا صبحش بروند از این قضیه باخبر شدم و آمادگی خودم را به ایشان ابلاغ کردم! آنها پس از بازگو نمودن سختی...
-
وضعیت سفید!!
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 14:45
کلاسبندی تمام شد و مدرسه رسماً برای من شروع شد. سیویکم شهریور. آن زمان هم بودند مادرانی که برای بازگرداندن فرزندشان پشت در مدرسه منتظر ایستاده باشند اما اکثریت با ما بود که پیاده به خانه بازمیگشتیم. از خواهر و برادرانم تعریف «لوح زرین» را زیاد شنیده بودم و شاید باورتان نشود ولی واقعاً دوست داشتم روزی به آنجا بروم!...
-
از خوششانسیهایت بگو! (1)
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1400 12:17
داشتم برای دوستی از بدشانسیهایم میگفتم که ناگهان خودم را جای او گذاشتم و دیدم ای وای چه حالبههمزن شدهام! بس است دیگر! هرکسی برای خودش انبانی از بدشانسیها دارد و میتواند اگر گوشی پیدا کند مدتها برایش دکلمه کند. تصمیم گرفتم برای درمان خودم مدتی بهصورت سریالی از خوششانسیهایم بنویسم. اگر از این رهگذر لبخندی هم...
-
زندگی بر شاهراه قدیم رم - واهان توتوونتس
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 10:45
این کتاب بهنوعی یادآوری خاطرات دوران کودکی نویسنده است لذا بهتر است ابتدا کمی بیشتر او را بشناسیم. واهان توتوونتس در سال 1889 در شهری به نام مِزره در استان خارپرت (الازیغ) در ارمنستان غربی یا همان آناتولی شرقی به دنیا آمد. این مکان در آن زمان در محدوده امپراتوری عثمانی و در حال حاضر نیز در کشور ترکیه واقع شده است....
-
باخه یعنی لاکپشت - الهام اشرفی
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1400 13:30
این کتاب حاوی یازده داستان کوتاه است که به نوع خاصی که در ادامه اشاره خواهم کرد به یکدیگر مرتبط شدهاند. یکی از تعاریف رایج به ما میگوید که داستان کوتاه برشی از یک زندگی است؛ طبعاً در مقایسه با رمان که چشمانداز وسیعتری را مد نظر دارد در داستان کوتاه فرصتی برای ارائه و پرداختی از کل یک زندگی یا مجموعهای از وجوه یک...
-
جنگ و صلح- لئو تولستوی
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1400 16:35
داستان با یک مهمانی اشرافی آغاز میشود؛ جایی که تقریباً تمام شخصیتهای محوری داستان مستقیم یا باواسطه حضور پیدا میکنند. اهمیت و کارکرد چنین مهمانیها و محافلی در جامعه آن روز روسیه بهنحو استادانهای بازسازی میشود و علاوه بر آن نشان میدهد که عقربه احساسات عمومی (حداقل در میان اشراف روس) به کدام سمت در حال تغییر جهت...