میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خوشه های خشم جان اشتین بک

 

سال های آخر دهه بیست میلادی در آمریکا , سال هایی است که با بحران اقتصادی شناخته می شود. "توم جاد" جوانی است که در نزاعی جمعی و در حالت مستی مرتکب قتل شده است  و حالا بعد از چهار سال حبس , از زندان آزاد شده است  و در حال بازگشت به خانه است. اما شرایط در این مدت تغییر کرده است. کشاورزان به دلیل چند خشکسالی پشت سر هم مجبور به گرفتن وام از بانک ها شده و قادر به بازپرداخت اقساط نبوده اند. لذا بانک ها اقدام به تملک زمین ها می کنند. همزمان بانک ها و شرکت های زراعی به وجود آمده , به دلیل ورود تراکتور(تکنولوژی) دیگر نیازی به این کشاورزان نداشتند. خانواده "جاد" نیز مانند کشاورزان دیگر زمین خود را از دست داده و بیکار شده اند. در این زمان در تمام این مناطق اعلامیه ها و آگهی های جذب نیروی کار به تعداد زیاد و حقوق مناسب جهت کار در کالیفرنیا پخش می شود. کشاورزان همه وسایل خود را می فروشند و با پول آن کامیون می خرند و به سوی غرب حرکت می کنند. خانواده جاد (پدر و مادر, پدربزرگ و مادربزرگ و عمو, سه پسر جوان, دختر جوان و باردار خانواده و شوهرش, پسر و دختر نوجوان خانواده, به همراه کشیش سابق (کیزی) که از کشیشی دست شسته است) نیز با رویای زندگی بهتر در کالیفرنیا;سرزمین خانه های سفید و درختان پرتقال و انگورهای آنچنانی و ...; روانه این سفر طولانی می شوند...

روی زمین ها , خانه ها متروک ماند و بر اثر آن زمین ها رها شد. فقط پناهگاه های تراکتور با شیروانی های موجدار , براق و درخشان در این دشت زندگی می کردند. این زندگی فلز , بنزین و روغن بود که بر خیش های پولادین می درخشید.

شرح بی عدالتی ها و محکومیت آن

فرض کنید کارفرمایی به ده نفر کارگر نیاز دارد و تعداد متقاضیان نیز به همین میزان یا کمتر باشد, نتیجه این می شود که در تعیین مزد, کارگران دست بالا را خواهند داشت. اما فرض کنید که برای همین تعداد فرصت شغلی صد نفر یا هزار نفر متقاضی باشند و متقاضیان و خانواده هایشان همگی گرسنه باشند! نتیجه این خواهد شد که کارفرمایان هر چه بخواهند می توانند مزد را پایین بیاورند و کارگران مجبورند برای سیر کردن شکم هر کاری را بکنند. اما این سیکل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟

شرکت ها و بانک ها ندانسته گور خود را می کندند. باغ ها از میوه لبریز بود و جاده از گرسنگان. انبارها لبریز از محصول بود و فرزندان بی چیزان به استخوان سستی مبتلا می شدند و کورک همه جای بدنشان را فرا می گرفت. شرکت های بزرگ نمی دانستند رشته ای که گرسنگی را از خشم جدا می کند خیلی نازک است. به جای افزودن به مزدها پولشان را در راه تهیه نارنجک های گازدار , هفت تیر, استخدام محافظ , تهیه لیست سیاه و دست آموز کردن گروه های جیره خوار به کار می بردند.

روی جاده های بزرگ مردم مانند مورچه , در جستجوی کار و نان, سرگردان بودند. و خشم بارور می شد.

عمق فاجعه را در جایی از داستان می بینیم که زمینداران بزرگ برای پایین نیامدن قیمت محصول, در حالی که مردم گرسنه اند, اقدام به پاشیدن نفت روی پرتقال ها و خشکاندن درخت های انگور , سوزاندن ذرت و قهوه در کوره و ریختن سیب زمینی در رودخانه می کنند و علاوه بر آن نگهبانان مسلح در کنار رودخانه می گذارند تا کسی نتواند از آنها استفاده کند.

با توجه به گرسنه بودن این کارگران , کارفرمایان همیشه در هراس از شورش آنها هستند, برچسب "سرخ ها" را مثل شمشیر داموکلس بالای سر کارگران نگه می دارند و همراه با پلیس با آنها بد رفتاری می کنند و اردوگاه های آنها را تخریب می کنند و به آتش می کشند ; چرا که جمع شدن کارگران در کنار هم می تواند منشاء شورش باشد. در کل برخورد آنها با کارگران به زعم نویسنده انسانی نیست:

کسی که یک جفت اسب دارد و آنها را به گاو آهن یا خیش یا به غلتک کشاورزی می بندد, هرگز به خاطرش نمی گذرد آنها را رها کند و بگذارد گرسنگی بخورند, چون دیگر کاری برای آنها نیست. ولی این ها اسب هستن , ما آدم هستیم.

راه حل مقابله چیست؟

تصور کنید که متقاضیان کار دارای همبستگی و تشکل باشند. در این صورت واضح است که می توانند در مقابل زورگویی مقاومت کنند و با هماهنگی و اعتصاب و روش های مدنی جلوی کاهش مزد را بگیرند. می توانند به صورت دسته جمعی محل اسکان خود را سر و سامان بدهند (که یک نمونه از این کار را در اردوگاه دولتی می بینیم). کمک کردن به دیگران آغاز تحول از من به ما است. اما موانع شکل گیری این همبستگی با توجه به داستان چیست؟ می توان از دل داستان فاکتورهایی نظیر: عدم آگاهی , شدت فقر , ترس , برچسب های اجتماعی , برخی برداشت های دینی و... استخراج کرد. اما در مباحث جدید از اصطلاحی متاخر برای تحلیل این تیپ مسایل استفاده می کنند:سرمایه اجتماعی.

سرمایه اجتماعی ویژگی هایی از یک جامعه یا گروه اجتماعی است که ظرفیت سازماندهی جمعی و داوطلبانه برای حل مشکلات یا مسائل عمومی را افزایش می دهد. از جمله می توان از معیار رابطه متقابل , رفتار غیر خودخواهانه , اعتماد و هنجارهایی که کنش جمعی را تسهیل می کند نام برد. (در باب سرمایه اجتماعی که البته مبحث به نسبت جدیدی است درصورت نیاز, به صورت پاورقی! مطالبی در آینده خواهم نوشت) طبیعی است در جایی که سرمایه اجتماعی بالا باشد امکان عمل جمعی و سازماندهی بالاتر است. به عنوان مثال روز هوای پاک را در نظر بگیرید ; در این روز فرق بین جامعه برخوردار از این سرمایه و جوامع دیگر مشخص می شود , در یکی اکثریت مردم با دوچرخه بیرون می آیند و در دیگری تفاوتی با روزهای قبل مشاهده نمی شود. در چنین موقعیتی هر فرد انتظار رعایت موضوع توسط دیگران را دارد و چون هوای پاک منفعتی همگانی است که هر کسی می تواند بدون توجه به این که آیا برای تهیه آن کمکی نموده است یا خیر, به دست آورد, لذا هیچ کس خودش را به زحمت نمی اندازد! و از این دست مثال ها تو جیب همه ما هست.

پیام امید به خواننده وبلاگ!

جان اشتین بک در سال 1939 این کتاب را نوشت و موفق به کسب جایزه پولیتزر گردید و مورد ستایش قرار گرفت. همزمان در چندین ایالت و در حرکتی خودجوش! کشاورزان آمریکایی اقدام به سوزاندن این کتاب در محافل عمومی کردند. مستمسک آنها برای این کار (و تجدید آن در سال های بعد) ارایه تصویری خلاف واقع از کشاورزان و توصیف آنها به عنوان یک گروه وحشی گرسنه، حمله به بنیادهای مذهبی چون کلیسا، پرده دری و وقاحت در توصیف صحنه های زننده , بوده است.

با نوشتن پاراگراف بالا خواستم بگویم که نا امید نباید بود ... جوامع مدرن , مدرن به دنیا نیامدند, مدرن شدند! حالا به جای کلمه مدرن هر کلمه ای دوست دارید بگذارید (اخلاقی, با سرمایه اجتماعی بالا, توسعه یافته , کارآمد و امثالهم!).

***

کشیش (سابق): من استعداد راهنمایی مردم را دارم, اما به کجا راهنماییشون کنم, نمی دونم.

جاد گفت: یکریز مردمو دایره وار بگردونین. تو نهر آب فروشون کنین. بهشون بگین اگه با شما هم عقیده نباشن به آتش جهنم می سوزن. چه اصراری دارین که به جایی راهنماییشون کنین؟ همین که راهنماییشون می کنین کافیه.

.

عیسی پرستان,جلوی چادرهای خود نشسته و با چهره های خشمگین و تحقیرآمیز , دیده وری می کردند. حرف نمی زدند, در کمین گناه بودند, سیمای آنها نشان می داد که تا چه حد این کارهای زشت را محکوم می کنند. (منظور از کار زشت موسیقی و رقص است!)

***

این کتاب که در لیست 1001 کتاب حضور دارد تا کنون 4 بار ترجمه و دو بار تلخیص شده است:

شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی   انتشارات امیرکبیر  چاپ اول 1328

احمد طاهرکیش    نشر زرین  1362

عبدالحسین شریفیان   انتشارات بزرگمهر  1368

محمدصادق شریعتی  نشر گویش نو  1386

تلخیص  روزنامه همشهری 1387 در 40 صفحه

ترجمه و تلخیص  مصطفی جمشیدی  انتشارات امیرکبیر  1388 در 124 صفحه

کتابی که من خواندم ترجمه مسکوب و انتشارات امیرکبیر (چاپ هشتم 1361 در 520 صفحه با تیراژ 16500 عدد = داریم پسرفت می کنیم؟!)

فیلمی هم به کارگردانی جان فورد و با بازی هنری فوندا در سال 1940 بر اساس این رمان ساخته شده است.

.............

پ ن 1: نمره کتاب 4 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 3.9 از 5)

نظرات 24 + ارسال نظر
رضا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

سرمایه اجتماعی همون چیزیه که ما به شدت نباز داریم
هر کسی باید در طول زندگیش در چندین گروه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی عضو باشه ولی متاسفانه الان چنین امکانی نیست فکر کنم یکی از ویزگی های جامعه ی رشد یافته وجود گروه های اجتماعیه که از پایین ساخته می شون

سلام
از جنبه مثبت آن بله به شدت نیازمندیم... انجمن ها و گروه ها به شرط آن که تعداد افراد به گونه ای باشد که ارتباطات متقابل شکل بگیرد و از طرفی دموکراتیک باشد و به ورطه مرید و مرادی نیفتد و... خلاصه نکات ظریف زیادی در این رابطه باید مد نظر باشد .
ممنون

نادی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

بیا یه داستان بخوون که مردمش فقیر و بدبخت و فلاکت بار نباشند. هیچ کس هم به کسی خیانت نکنه. اخر داستان هم همه به عشقشون برسند. تازه اون موقع فکر می کنیم چه کتاب بی مزه ای بوده. انگار عادت کردیم به سیاهی ها

سلام
گویا فراموش کردید که باباآدم سیب رو خورد و به زمین هبوط کرد!

لیلی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

فیلمش رو هنوز موفق نشدم ببینم یعنی راستش هنوز گیر نیاوردم ببینم ولی کتابش معرکه بود یعنی ناتورالیسم واقعی و فقط گوشه های کدر زندگی رو چسبیده بود و بازنمایی می کرد صحنه ی آخر کتاب هم که دیگه واقعا عینیت بدبختی رو صاف گذاشت پیش روی خواننده... البته من این کتاب رو خوندم و پشت بندش کتاب شاهکار اثر امیل زولا رو خوندم تا بتونم مفهوم ناتورالیسم رو بهتر درک کنم بعد ببخشید به روح هر جفتشون صلوات فرستادم که اشک منو در اوردن ... یادم نیست من کدوم ترجمه رو خوندم اون موقع نمی دونستم میخوام مترجم بشم و فقط کتاب می خوندم ولی چون از کتابخونه قرض گرفته بودم احتمالا یه نسخه قدیمی بود ... پیام اخلاقیتون هم به دل من یکی که نشست ... جوامع مدرن مدرن به دنیا نیامدند بلکه مدرن شدند... کاش ما ایرانی ها یه روزی بتونیم اینو هضم کنیم و به جای اینکه توی تاکسی به روح همه صلوات بفرستیم بریم یکم روی خودمون مطالعه کنیم

سلام
صحنه آخر رو واقعاً باهاش حال کردم... یک وضعیت انسانی ناب (توی فیلم باید ببینیم چطوری این صحنه را درآورده )
در مورد پیام هم بعضی مواقع وضعیت برخی جوامع آنقدر بهتر از ماست که ناخودآگاه احساس انفعال می کنیم غافل از اینکه پشت این وضعیت خوب سالها تلاش و پشتکار خوابیده... واقعاً ساده به دست نیومده و باید تلاش کرد. (اون صلوات بلنده رو بفرست )

حسین(گیلانی) یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام. خسته نباشید.
چند سال پیش یک تلخیص به زبان انگلیسی از این رمان خونده بودم. با این نوشته خوب شما هوس کردم دوباره بخونمش(البته کامل).
ممنون از تلاش ارزشمندتون.
برقرار باشید.

سلام
ممنون برادر
سلامت باشید

فانی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

در شام سبز یک بهار
از سفره های خالی دهقانان
گسترده بر اسارت دلگیر روستاها
از قلب خوشه ی گندم
در مطلع تغزل باران
طلوع خواهی کرد
و دهکده آواز خشم را با تو دوباره خواهد خواند
با تو دوباره خواهد خواند...
به شعر های بعدی هم می رسیم آقای حسین.کم کم.

سلام
در صبح آبی یک روز
با مغزهای تیز و زنجیرهای دراز قلب
مانند خوشه گندم
پیوسته و در آغوش یکدگر
با شبنمی خنک
طلوع خواهیم کرد
و شهر
آواز عشق را خواهد خواند
....

ممنون
قشنگ بود
منتظرم

ققنوس یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

مشتاق خوندنش شدیم با این وصف
یه جورایی یاد بدبختیها و سیاهیهای پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو افتادم.

سلام
اون کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم گرچه چیز زیادی یادم نیست!!
عجالتاً هر دو از سنت های چپ آبیاری شده اند...

درخت ابدی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
اشتاین‌بک عنوان کتابش رو از "سرود جنگ جمهوری" گرفته:
he is trampling out the vintage where the grapes of wrath are stored
(محصول انگور را جایی که خوشه‌های خشم انبار شده‌اند لگدمال می‌کند.) خود اینم ریشه‌ی کتاب مقدسی داره.
تاریخ چاپ اول ترجمه‌ی مسکوب درسته؟ فکر کنم 1341 باشه.
با این‌که نیم قرن از ترجمه‌ی کتاب می‌گذره جالبه که نثرش هنوز تر و تازه‌س و قدیمی نشده.

سلام
ممنون از اطلاعات خوبتان
در مورد تاریخ چاپ اول هم خودم تعجب کردم ولی سایت کتابخانه ملی این تاریخ رو درج کرده :
http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=1218528&pageStatus=0&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author
بله ترجمه اش هنوز قابل استفاده است. هرچند رسم الخطش کمی منسوخ شده است (از باب جدا نویسی و سرهم نویسی)

فانی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

اون شعر از من نبود آقای حسین.ولی شما ثابت کردید که پایه هستید.خوشم اومد.

سلام

فرواک یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

سلام.
این رمان به غایت زیبا و جذاب و خواندنی بود و من را به شدت یاد رمان ؛بهار؛ میر جلال می‌انداخت. آنجا که پسرک فقیر در اوج فقر و گرسنگی به دنبال برادر بلشویکش می‌گشت...
تداعی خاطرات نوجوانی‌ام با خواندن این رمان لذت‌بخش بود. ممنون که کتاب را معرفی کردید و سبب شدید تا من بخوانمش.

سلام
من اون کتاب را نخوانده ام... منظورتان میرجلال پاشایف نویسنده آذربایجانی ایرانی الاصل است دیگه؟
خواهش می کنم...لطف دارید.

نازنین پرستو دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://nazaninparastoo.blogfa.com

سلام
به من سر میزنید چرا شما گل ندارید

سلام دخترگلم
شما خودتان گلید نیاز به آیکون گل نیست

نیکادل دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
پس این کتاب چندکیلیویی رو خوندین! آفرین!
من بعد از طبل حلبی دچار فوبیای حجم شدم. یعنی کتابای حجیم به شدت می ترساندم
البته گذشته از شوخی یه نگاهی به کتاب انداختم و کمی سرچ و ... دیدم زیاد باهاش حال نمی کنم. اما از شما ممنونم که زحمت خوندن و پست گذاشتن رو کشیدین
امید همه جا هست کافیه دستمون رو دراز کنیم ...

سلام
این که تموم شد ولی الان گیر آناکارنینا هستم! و فکر کنم به هر صورتی هست باید حملش کنم با خودم تا بتونم تمومش کنم واسه همین کتاب نازک و اینا رو فعلاً باید بیخیال شم یا مرخصی بگیرم بشینم خونه تمومش کنم!
خواهش می کنم...خوشحالم که مستفید شدید
اون که دستش رو دراز می کرد زبل خان بود

مهرگان دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ http://cherche.blogfa.com

فکر میکنم از زمانی که تو تاریخ ادبیات دبیرستان اسم این کتاب رو خوندم تصمیم داشتم بخونمش!این پروسه ی کتابخونی ره صد ساله داره ای میله!

تعبیر و تفسیرتون خیلی عالی بود. برای کسی که کتاب رو نخونده تصویر روشنی ارائه داده اید.با این اوصاف میشه امید داشت سرمایه اجتماعی ما هم بالاخره یه روز در حدی باشه که مدرن به حساب بیایم!
یعنی روزی میرسه که تو ایستگاه امام خمینی مترو تمام لباسام چروک نشه کتک نخورده سوار یا پیاده شم؟!!!
راستی" کفشهای شیطان را نپوش" هم عالی بود . به زودی در موردش مینویسم:

سلام
امیدوارم صد سال زنده باشید
فکر کنم اون روز برسه... به شرطی که هر کدوم از ما به فکر سهم اپسیلونی خودمون باشیم...
امیدوارم
من هم تمومش کردم... با این که سومین بار بود می خوندم باز هم لذت بردم... دستش درد نکنه
ممنون

نفیسه دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

من این کتاب رو سالها پیش خوانده بودم و همیشه فکر می کردم یه روزی این اتفاق واسه ایران هم میفته نه حالا با این شدت ولی خوب کم کم در مورد زمینهای شمال داره این اتفاق می افته. من این کتاب رو عمیقا دوست داشتم و به جنبه های مختلف نظامهای اجتماعی اون فکر می کردم.
فیلم جان فورد هم توصیه می کنم همه دوستان ببین.فیلم به شدت تاثیرگذاریه.

سلام
من فکر نمی کنم مردم ما اهل چنین ریسک هایی باشند! (منظورم اکثریت و به صورت دسته جمعی است) ما ها به راحتی نمی تونیم جاکن بشویم (به شکلی که در کتاب هست)... از طرف دیگر سیستم ارث و میراث ما جوریه که زمین ها خیلی تکه تکه شده اند و به این سادگی ها یکپارچه بشو هم نیست... این تکه های کوچک هم اصلاً صرفه اقتصادی ندارد لذا خوب عده زیادی ول کرده اند و برای کار به شهرهای نزدیک رفته اند و به صورت فوق برنامه به این زمین ها هم می رسند! این مال همین نسل خواهد بود و بعید می دانم بچه های آنها همین سیکل را ادامه بدهند ... فکر کنم این امکان فراهم شود که در آینده برخی زمین ها یکپارچه شوند و صرفه اقتصادی به وجود بیاید و وضعیت کشاورزی به یک تعادلی نزدیک شود ... اما این نیروی اضافی کجا مشغول می شوند؟ با این نرخ بیکاری و ...؟ فکر کنم در اون بخش ها شرایط شبیه این اتفاقات کتاب خواهد بود

ققنوس خیس دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ

خوشه های خشم خوب است ... فیلمش هم خوب است ... نقد شما هم خوب است ... کلن همه خوبند بد نداریم اصلن ...
وقت کافی در اختیارم نیست فعلن وگرنه جای پرچانگی داشت ...

سلام
پس خوبه و فقط باید وقتشو بیشتر کنن

منیره دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ http://http://rishi.persianblog.ir/post/5/

سلام
امید
سپاس

سلام

فرواک دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

بله کتاب بهار رو میرجلال پاشایف نوشته. راستش زمانی بود که کم سن و سال بودم اما آنقدر عاشق خواندن کتاب( از همه نوع) بودم که بابام بعد آن (به خاطر اینکه از درس‌هام عقب نیفتم)اکثر کتاب‌های کتابخونش رو جمع کرد و برد به دفترش که من دیگه نرم سراغ خیلی‌هاشون...اما باز کتابخانش آنقدر کتاب داشت که من بخوام بخونم و خب شهر هم که کوچیک و کتاب‌های مناسب سن من هم کم و در نتیجه از همان روزها با کتاب‌های بزرگسالان خو گرفتم...
راستی یادم رفت بگم که با شخصیت مادر تام کلی حال کردم و آی خندیدم برای حرص درآری‌هاش...
گریه هم کردم ها...خلاصه کتاب خوبی بود.

سلام

ممنون

فرزانه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
عجالتاً من از همون پیام امید به خواننده وبلاگ استفاده می کنم فعلاً اصلاً چیزی مثل خوشه های خشم را لازم ندارم
حالا در آینده اگر کسی این کتابو بهم داد و اگر کاناپه ای بود و فراغتی خواهم خواندش
از این فرصت استفاده می کنم و به همه می گویم : اقرؤا الرمان و جاهدوا فی سبیل المیله لا برجم لنهدینکم

السلام علی صدیقه الفرزانه
شکراً جزیلا لکتابت الحدیث الصحیح المهجور
الهی عجل لتمهید هذا الکتاب و فراغت و الکانابه المنظوره
آمین

نعیمه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

خیلی سال پیش خوندمش
زیاد چیزی یادم نیست
با این نوشته مشتاق شدم دوباره بخونمش
ممنون

سلام

پرنیان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام حسین آقا عزیز
خوشه های خشم رو چند سال پیش خوندم . اما الان فرصت نکردم نقد شما رو بخونم . آمدم به رسم رفاقت سلامی عرض کرده باشم .
صفحه را باز می ذارم تا امروز سر هر فرصتی این پست شما رو که می دونم مثل همیشه خوب است بخونم.
امیدوارم روز بسیار خوبی باشه براتون .

سلام پرنیان گرامی
محبت کردید... به همچنین برای شما دوست عزیز

http://khaneipedar.persianblog.ir/ چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

مثل همیشه آمدم و نکته جدیدی یادگرفتم . ممنونم از انتخابهای خوبتان

سلام
لطف دارید دوست عزیز

عاتکه چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام!

سلام
به به چه عجب ... خوش آمدی اتوپیای عزیز...
از شهر خدمتمان چه خبر؟
همه خوبن؟

مهرداد شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 02:27 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام بر میله بدون پرچم عزیز
حال و احوالت در این روزگار کرونایی چطور است؟ امیدوارم خوب باشد.
چقدر خوشحالم که در وبلاگ می نویسی چرا که بر خلاف سایر فضاهای مجازی با وجود گذشتن بیش از هشت سال از نوشته شدن این یادداشت می توانم آن را بخوانم و براحتی درباره اش با تو سخن بگویم.
امروز شنیدن نسخه صوتی این کتاب رو به پایان رسوندم و از خوندن یا به عبارتی شنیدنش بسیار لذت بردم. فکر میکنم از سرعت به پایان رسیدنش مشخص باشه که چه قدر شنیدنش برام جذاب بود.
من تو این مدت با این خانواده زندگی کردم. یادداشت روشنگرت رو هم تازه خوندم و لذت بردم. هرچند خوندن کامنت های دوستانی که مدت ها ازشون خبری نیست کمی آدم رو دلگیر می کنه.
اما نکته مهم اینجاست که با وجود گذشتن هشت سال از نوشته شدن این یادداشت، این روزهای کرونایی باز هم ثابت کرد که ما بویی از این سرمایه اجتماعی که بهش اشاره کردی نبردیم. همچنان.
سلامت باشی رفیق

سلام بر مهرداد گرامی
تقریباً در همان حال و هوایی هستم که حدس می زنی
این از مزیت های وبلاگ است که در رقبای دیگر نیست. هشت سال گذشته است... الان دوباره مطلب را خواندم و دیدم هنوز هم دغدغه ها همان است که بود
کامنتها را هم خواندم و حسابی از نبود برخی دوستان دلم گرفت... امیدوارم هر جا که هستند سلامت و شاد باشند. شاید خودشان هم ندونند که هر بار که کامنتی برای این مطلب های قدیمی نوشته می شود یادشان در دل ما زنده می شود و این هم یکی دیگر از مزیت های وبلاگ است.
شنیدن این کتاب هم در نوع خودش جالب است.
در مورد سرمایه اجتماعی و این روزهای ما داشتم یک یادداشتی می نوشتم که یکی از بستگان به رحمت حق شتافت و بعد کامپیوتر محل کار همان راه را طی کرد! الان دقایقی است که آن را تحویل گرفته ام و هنوز نیم فاصله و اینها را ندارم و باید دوباره همه چیز را دانلود کرده و سر جایش قرار دهم. مطلب بعدی حتماً به تاخیر خواهد افتاد.
برقرار باشی رفیق

خسرو شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:46 ق.ظ http://Treememories.ir

بسیار عالی، من امروز این کتاب رو تموم کردم و شما ده سال پیش، چقدر عجیب، ولی ما هنوز تغییری نکرده ایم

سلام
خوش آمدی رفیق
تغییر کردن نیازمند زمینه و بستر خاص خودش هست... نیرویی اجتماعی شکل بگیرد و نیاز و هدفی و ضرورتی... حالا ایشالا در آینده نزدیک چنین تمهیداتی شکل بگیرد.
ده سال گذشته است ولی خوشحالم که این مسیر را طی کرده‌ام و ردپایی گذاشته‌ام

مارسی جمعه 10 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 02:40 ب.ظ

کتاب خوبی
نمره ی خوبی میدم

سلام بر مارسی
تبریک میگم
قدیما سختگیر بودم من

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد