اگر پستهای مربوط به مقاومت شکننده را دنبال کرده باشید، یادتان هست که الان نوبت وارسی سقوط و علل انقراض سلسلهی صفویه است. (لینک پستهای قبلی: 1 – 2 – 3 – 4 – 5)
گفتیم که پس از گذشت نزدیک به هزارسال از سقوط ساسانیان، با روی کار آمدن صفویان، ایران دارای حکومت مرکزی مستقل و قدرتمندی شد و سرزمین ایران کلیت یکپارچهای یافت. در این هزارسال همیشه رویای شکوه و عظمت ساسانیان و پیشینیانشان در پس ذهن ایرانیان بود ولذا هرکه به قدرت میرسید در پی برپایی آن شکوه عمل میکرد. صفویان البته در این راه تا حدودی موفق شدند اما سقوطشان نیز به سقوط ساسانیان شباهت پیدا کرد!
***
پ ن: عکس بالا احتمالن به دلیل فیلتر شدن سایتی که از آنجا لینک شده قابل رویت نیست. عکس مربوط به مجسمه شاه عباس در اصفهان است که سال 1358 از محل خود در میدان دروازه شیراز (میدان آزادی) برداشته شد و بعدها نیز اثری از آن یافت نشده است. مجسمه فوق از برنز و دارای پنج تن وزن بود و توسط استاد ایرج محمدی ساخته شده بود.
کشمکشهای داخلی در طول دوران صفویه را میتوان به دو نوع کلی تقسیم نمود: شورشهای محلی که ریشههای دهقانی داشت؛ بدین دلیل که عمدهی درآمد حکومت از مالیات زمین حاصل میشد و گاه حاکمان محلی یا ماموران دولتی، کارد را به استخوان میرساندند. این شورشها که کم هم نبودند، معمولن با مداخله نظامی، سرکوب و حلوفصل میشد. نوع دوم هم کشمکشهای جانشینی و درگیریهای نخبگان بر سر قدرت بود که منجر به بیثباتی و تضعیف حکومت گردید.
شاهاسماعیل اول، در واقع با حمایت و ائتلاف طوایف قزلباش توانست سلسله صفویه را تشکیل دهد و طبعن سران قزلباش در حکومت ولایات و مناصب درباری، سهم بسزایی داشتند. حاکمان ولایات همانطور که قبلن اشاره شد، مالیاتها را جمع مینمودند و بخش اندکی را به مرکز میفرستادند وباقی را صرف قشون ولایتی مینمودند و درعوض، در زمان جنگ، سپاه خود را به یاری شاه گسیل مینمودند.
قدرت این حاکمان که همگی منشاء ایلی داشتند، موجب میشد که در مقاطعی، بهخصوص زمان مرگ یک شاه و کشمکش بر سر جانشینی، پایه های نظام را به لرزه درآورد. درواقع در طول دوران صفویه، حکومت بین دو حالت "قدرت مطلقه مرکزی" و "دولت قبیلهای ضعیف" در نوسان بود.
تا زمان به قدرت رسیدن شاهعباساول، بر سر تمام جانشینیها درگیری به وجود آمد و دامنهدارترین آنها نیز برای خود شاهعباس رخ داد. ایشان تقریبن از یکسالگی(و شاید هم از یکی دو سال قبل!) مورد طمع نخبگان بود. پس از مرگ پدربزرگش(شاهتهماسب) ایران وارد یک دوره جنگهای داخلی شد که در نهایت شاهعباس به کمک مرشدقلیخاناستاجلو به تخت نشست.
شاهعباس توانست بهمرور بر تمام خاک ایران مسلط شود و سرزمینهای ازدست رفته را از ازبکها و عثمانیها بازپس بگیرد. او با توجه به تجربیات دوران کودکی و نوجوانی خود دست به اقداماتی زد که اگرچه منجر به ایجاد قویترین حکومت مرکزی در دوران صفویه، در زمان خودش شد اما استارت سقوط سلسله را نیز زد!
او از قدرت سران قزلباش کاست و حکومت ولایات را به مرور به گروههای دیگر نظیر غلامان گرجی و قبایل غیرقزلباش سپرد و برخی ولایات را به ولایات سلطنتی تبدیل نمود تا مالیاتهای این نواحی مستقیمن به خزانه شاهی وارد شود و از این راه توانست ارتش مرکزی قدرتمندی تشکیل دهد و این سبب شد که دوران او باثباتترین مقطع از دوران صفویه گردد. اما او به همین امر بسنده نکرد و هرجا که احساس مینمود فردی یا گروهی میتواند به عنوان رقیب، عرض اندام نماید، با قساوت کامل آن را سرکوب میکرد. لذا همان مرشدقلیخان را ترور نمود! پدرش را زندانی کرد و دو برادرش را نابینا نمود، ولیعهدش را کشت و دو پسر دیگرش را کور کرد و دو پسر دیگرش شانس آوردند و در همان کودکیشان به کمک بیماری از دست پدرشان در رفتند و به سرای باقی شتافتند! حساب کنید فردی که با نزدیکانش چنین میکند با دیگران چه میکند!؟
این شد که پس از مرگش، نوهاش (شاهصفی) که در واقع تا قبل از آن از حرمسرا خارج نشدهبود و حتا پدربزرگش منع کردهبود کسی از وزرا و صاحب منصبان با او صحبت کنند, یعنی ممنوع المصاحبه بوده!, به تخت نشست و با این اوصاف کاری بلد نبود جز اینکه کار ناتمام پدربزرگش را به سرانجام برساند, پس عموهای خود را که کور شده بودند کشت و تمام پسرعموها و پسرعمه ها را کور نمود. از این زمان به بعد, کسانی که به تخت نشستند تا قبل از رسیدن به شاهی از اندرونی و حرمسرا خارج نشده بودند و (همانند شاهصفی سواد نداشتند!!) حتا شناخت درستی از اصفهان نداشتند چه برسد به مملکت, دنیا که جای خود دارد!!
طبعن نفوذ حرمسرا و اندرونی و درباریان بیشتر شد و رقابتها و زیرآبزنیها و دسیسهچینی افزایش یافت و آن انسجام در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها کاهش یافت. کسری تراز بازرگانی به دلیل کاهش قیمت ابریشم خام و پرهزینهتر شدن واردات, منفی شد. مناصب دولتی و گمرکات به فروش رفت و فساد اداری امری معمول شد...هرکس به مقامی دست مییافت میخواست هرچه زودتر بار و بندیل خودش را ببندد ولذا فشار بیشتری به رعایا وارد میشد که میبایست راهبهراه مالیات بپردازند. عایدات حکومت در راه درستی خرج نمیشد, حتا ارتش هم مورد بیتوجهی قرار گرفت. به عنوان نمونه شاه سلطانحسین در یک سفر زیارتی به مشهد, شصت هزار نفر ملازم به همراه داشت که دمار از روزگار خزانه و ایالتهای سر راه درآورد.
فوران و دیگران از قدرت گرفتن روحانیت و تاثیر آنان در طرد بازرگانان ارمنی و زرتشتی و صاحب منصبان اهل سنت سخن میگویند که البته بیراه نیست. مجلسی در مقدمه زادالمعاد در دو صفحه به پاچهخوارانه ترین شکل ممکن از سلطانحسین ستایش میکند. در فرصت مناسب بد نیست به این فکر کنیم سیر تطور مذهبی از ابتدای شکل گیری صفویه تا انتهای آن چگونه بوده است؛ چون با معیارهای انتهای این دوران شخصیت های تراز اول ابتدایی, مرتد محسوب میشدند!! و این خود موجب از دست رفتن برخی از پشتوانههای سنتی صفویه شد.
برگردیم به قضیه سقوط...
قندهار یکی از دورترین نقاط ممالک ایران نسبت به مرکز بود (همان ضربالمثل سفر قندهار). طبق اصول شاهعباس که تا همین الان هم رواج دارد, حکومت این منطقه سنینشین به یک حاکم گرجی واگذار شدهبود که او هم مثل باقی حاکمان آن دوره به فکر پر کردن کیسه خود بود. شورشی در آن بلاد, پس از چند بار عرض شکایت و پیغام پسغام شکل گرفت که منجر به قتل حاکم شد. از طرف مرکز، گرگینخان مامور به سرکوب شورش شد و او هم رفت و قائله را با شدت و حدت خواباند و یکی از بانفوذان منطقه به نام میرویس را به اصفهان فرستاد تا تحت نظر باشد. ایشان آمدند و کمی پول خرج نمودند و با درباریان ساخت و پاخت کردند و مورد اعتماد شاه نیز قرار گرفت! پاسپورتش را گرفت و رفت حج و آنجا از یک عدد ابوبکر بغدادی فتوا گرفت که جهاد با این کفار واجب است و برگشت اصفهان و از شاه نیز حکم کلانتری قندهار را گرفت و احتمالن با لبخند تمسخرآمیزی در قندهار با گرگین خان روبرو شد!
گرگینخان ظاهرن در یک میهمانی ترور شد و میرویس بهنوعی اعلام استقلال نمود. یکیدوبار اعزام سپاه به آن نواحی توفیقی نیافت و حکومت نیز در این زمینه سستی نمود. وقتی محمود پسر میرویس به قدرت رسید, آن قدر به ضعف حکومت ایمان داشت که با 18 هزار نیرو به سوی کرمان حرکت کرد و... نیرویی که نتوانست در کرمان و یزد توفیق کامل داشته باشد, پس از رفت و برگشت هایی, در نهایت به سمت پایتخت آمد!
سپاه مدافع با 30 هزار نفر اگرچه عنوان میشود کارازموده نبوده ولی به قدری بود که از پس این نیروی مهاجم برآید لیکن قربانی تصمیمات غلط شد. فرماندهی این سپاه سه قسمتی به عهده سه نفر گذاشته شد که با هم رقابت داشتند! اصفهان در محاصره قرار گرفت و همه منتظر رسیدن ارتش ایالات برای دفع این خطر بودند. علیمردانخان والی لرستان با یک سپاه کارآزموده 30 هزار نفری به گلپایگان رسید و پیغام داد که حکم فرماندهی ارتش را می خواهد...آقایان درباری این درخواست را نپذیرفتند!! و علیمردانخان هم سپاهش را برگرداند. قشون یکی از ایالتها با گرفتن پول از محمود افغان به سر جای خود بازگشت و عموم ایالات هم نظاره گر باقی ماندند. اصفهان به قحطی و فلاکت دچار شد و در نهایت شاه تاج از سر خود برداشت و بر سر محمود نهاد و بدین ترتیب طومار صفویه در هم پیچیده شد و ایران بار دیگر وارد یک دوره سراسر جنگ و درگیری شد... این بار تقریبن یک قرن... وقتی بار دیگر به خودمان آمدیم به قدر دو قرن عقب افتاده بودیم.
مخم سوت کشید
نخوندن ِ تاریخ هم یه حسن هایی داره هااااا ... اینهمه حرص و غصه و بدبختی ِ زمان حال کمه ! حالا باید بشینم دق صفویه رو هم بخورم ....
ولی واقعا بحث علامه مجلسی رو نمیدونستم . وقتی زیربنای دین اینگونه گذاشته بشه نباید الان انتظار یک دین اخلاقی رو داشته باشیم . خانه از پای بست ویران است .
سلام
نخواندن تاریخ حسنی ندارد ممکن است عیبی نداشته باشد که به نظرم امکان دور از ذهنی است ولی حسن ندارد
اتفاقن یه جور آرامش خاصی به آدم می دهد این که به این نتیجه می رسید که کاملن به صورت طبیعی است این وضعیت و غیر از این نمیتوانست باشد همین به آدم آرامش میدهد!
اوه .. اولین نفر بودم
سلام
ساسانیان
وصفویه
و قاجار
....وهمه رفتند همین تاریخ باقی مونده
سلام
من بودم می گفتم همه رفتند و همین جامعه باقی مونده.
تموم حس تاریخو توی برق چشات داری میله جان
سلام
یعنی برق چشای من اونقدر خفنه؟!
پس تاریخ ما خفنه ؟! که اینطور !!
سلام
مرا یاد خاله بازی های کودکی انداخت این پست تاریخی !
ما هم هیچ فردایی در سناریوی نانوشته ی صحنه ها متصور نبودیم . همینجور الله بختکی نقشمان را ایفا میکردیم . وقتی هم با همبازیهای دعوامان میشد جمع کردن اسباب اثاثیه رو می انداختیم گردن خودش . او هم که مغز خر نخورده بود میگفت به من چه .
تا این که هیبت مادری ما را ادب میکرد .
بله ما هم دفعه بعد بدون هراس از تکرار سرنوشت ناگوار، صحنه ی بازی را ردیف میکردیم .... تاااااا بزرگ شدیم !
سلام
بعضی مواقع هست که بزرگ نمیشویم
مشکل اینجاست...
البته همهاش عیب نیست، مزایایی هم دارد! یکیش اینه که هر بار با هیجان همان بازی همیشگی را تکرار میکنیم
دیروز اینجا عکسی چسبانده بودید ! امروز کوش ؟
هنوزم هست!!!
نیست مگه؟!
در هر صورت بد نیست بدانید این عکس مربوط به مجسمه شاهعباس در میدان آزادی اصفهان است که در سال 1358 البته این مجسمه نیز به زیر کشیده شد
یک مجسمه 5 تنی برنزی
هرسال دم عید که میشود با خود عهد می بندم که سال بعد کارهایم را سرفرصت انجام میدهم تا دیگر مثل امسال گرفتار نشوم؛ حالا که خوب فکر میکنم میبینم انگار سال های پیش هم با خودم همچین عهدی بسته بودم.
سلام
تنها راهش این است که امسال با خودت عهد نبندی... من هم اوایل فکر میکردم نمیشود اما چندسال امتحان کردم دیدم میشود
خوب من هی هر روزم میام بلکم پست روضه شب عید امسالو بخونم. آما نیست
سلام
مشکلش آپلود داستان صوتی است!
به زودی در این مکان نصب خواهد شد.
سلام میله جان.
از مجلسی که صاحب چرندنامه ی بحارالانواره و امثال اون واقعا بعید نیست چنین پاچه خوارهایی باشن
سلام بر معلم
به ستون های چیز دارید چپ چپ نگاه می کنید!!؟؟
نعوذ بالللله
سلام
به قول کاتوزیان، ایران یه جامعهی کلنگی و کوتاهمدته و بعد از هر دورهی پرشکوهی افولی وحشتناک داره. در واقع، شکوهش هم مقطعیه.
همین علامه مجلسی اگه سنیستیزی نمیکرد، باعث نمیشد شاه با خفت و خواری هم تاج و تخت و جونش رو تسلیم کنه و هم باعث سختی معیشت مردم بشه.
صفویه هم مثل تمام دورانها عجیب و غریب بوده. اما لااقل فهرست آثاری به اسمشون هست که افتخاری برای تاریخ باشن. قاجاریه و پلوی هم تا حدی موثر بودن. بقیه چه گلی کاشتن؟
سلام
با کلیت حرفت موافقم. بخصوص در زمبنه سینوسی بودن جامعه... دارم به یه چیزی میرسم که البته هنوز زوده نتیجه گیری کنم! ولی به نظر میرسه که ما نمیتونیم چیز دوام داری خلق کنیم علی الخصوص در حیطه اجتماعی...راستش عنوان مطلب رو هم با همین دید انتخاب کردم و در موردش حرف دارم. ما مثل چنار می مونیم دقیقن وقتی به اوج میرسیم انحطاط مان کلید میخورد.
در مورد تاثیر روحانیت زیاد با عموم تحلیلگران از جمله فوران موافق نیستم... نقش اصلی در سقوط صفویه را نمی شود به روحانیت داد. بی تاثیر نبودند اما واقعن انحطاط صفویه در همان زمان شاه عباس کلید خورد جایی که نه تنها جانشین پروری نکرد بلکه جانشینی از خودش گذاشت که فقط کاری که کرد قلع و قمع آدمای بلند قد تر از خودش بود...بیسواد و درب و داغون...
در مورد تغییرات و تطورات مذهب توی این دوره حرف زیاده ...با گوشی نمیشه تایپ کرد
سلام
میله جان سال نو مبارک
این بخش از کتاب دائمأ من را یاد سقوط اصفهان ِ کروسینسکی می انداخت که از منابع این کتاب هم هست .
سلام
سال نو شما هم مبارک
شرح مشاهدات خارجی هایی که در آن زمان در اصفهان بوده اند وحشتناک است.
سلام
امیدوارم این پیام منو بخونید. من خیلی وقت است اینجا را می خوانم و هر بار هم تلاش می کنم به برنامه تان برسم نشده و به همین بسنده کردم که نام کتاب ها را ردیف می کنم و در نوبت خواندن قرار می دهم.
حالا اما به عنوان یک مرجع سوال دارم. معلمی که تدریس تاریخ به او محول شده از من خواسته است چند کتاب به او پیشنهاد بدهم در مورد دوره صفویه. با این پرانتز که به دانش آموزان بگوید که دوره صفویه هم آن قدر گل و بلبل نبوده و تندروهای مذهبی عملکرد بدی داشتند و در کل دید واقع بینانه تری بدهد به دانش آموزان.
شما چه کتاب/کتاب هایی پیشنهاد می کنید؟
با تشکر
سلام
مطمئن باشید که میخوانم.
توصیه اول من این است که داخل پرانتز را اصلاح کند اول سعی کنیم خودمان دید واقعبینانهای کسب کنیم تا بتوانیم آن دید را به دیگران انتقال دهیم. این را از این جهت عرض میکنم که به فرض اگر گروهی در مورد سلسله صفوی دید گل و بلبلی دارند نمیتوان با نشان دادن تصاویری بیابانی نگاه آنها را متعادل کرد.
متعادل شدن نگاه تنها با آموزش "متعادل نگاه کردن" به دست میآید.
و اما بعد
نیاز به خواندن چند کتاب نیست... همین کتاب مقاومت شکننده میتواند در این زمینه به ایشان کمک کند. بسیار کتاب تحقیقی و تحلیلی دقیقی است که تقریباً به همه منابع رجوع کرده است.
موفق باشید.
امیدوارم هم خودتان را در مطالب جدیدتر رویت کنم و هم دوستتان در کار تدریس موفق باشند و خبر موفقیتشان را همینجا از شما بشنوم.