با گسترش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی این امکان به وجود آمده است که با طرز فکر و نحوه تحلیل تعداد بیشتری از دوستان و آشنایان و حتی غریبهها در خصوص مسائل جاری و غیر جاری آشنا بشویم. طبیعتاً همهی این دوستان تولید محتوا نمیکنند بلکه از میان مطالبی که توسط آنها به اشتراک گذاشته میشود، میتوانیم پی ببریم چه تیپ تحلیلهایی مورد پسند یا مورد وثوق یا لااقل مورد توجه است.
یکی از مواردی که زیاد به چشم میخورد، تحلیلهای مبتنی بر توهم توطئه است. ظاهراً درصد قابل توجهی از ما نهتنها استعداد ارتباط برقرار کردن بین وقایع نامرتبط را داریم بلکه همواره متوجه تکههای پازل یک نقشه بزرگ و طرح پنهانی در پسِ آن وقایع میشویم. همچنین برخی اساتید، کوچکترین حرکات دستهای پشت پرده را رصد میکنند و توطئههای آن قدرتمندان را، همچون لباسهای زیرشان بهصورت آنلاین یا با فاصلهای کوتاه زیر نور خورشید و در معرض دیدِ عموم قرار میدهند و ما در شبکهها این موارد را به یکدیگر گوشزد میکنیم و دست به دست میچرخانیم. برخی از این پیامها و تحلیلها نشان میدهد که ما همچون عروسکان خیمهشببازی هستیم که از جای دیگر کنترل میشویم و حتی دامنه نفوذ توطئهگرانِ نامرد به جایی رسیده است که سودای کاهش سایز محتویات لباس زیرِ مردان ما را در سر دارند! در نقطه مقابل برخی دیگر از پیامها آشکارا نوعی هذیانگویی پیرامون عظمت خودمان است و انگار ماموریت ویژه و خاصِ تاریخی و جهانی به ما محول شده است.
ارتباط دادن وقایع به یکدیگر کار زیاد سختی نیست! اگر دو واقعه به هیچ صراطی به یکدیگر مرتبط نشوند خیلی راحت میتوانیم عنوان کنیم که یکی صرفاً به این دلیل وقوع یافته است که ذهن ما را از دومی منحرف کند! و بدینترتیب ارتباطی مستحکم بین آنها برقرار میکنیم. در حال حاضر ما به مدد پیشرفت علم و تکنولوژی میتوانیم آمدن یا نیامدن باران در نقطهای از زمین را به توطئهی دشمنان در هزاران کیلومتر آنطرفتر مرتبط کنیم و بسیار موارد مشابه دیگر... در واقع اکنون ما دستهای توطئهگران را نه فقط در سیاست کلان بلکه در همه حوزهها (حتی حوزههایی مثل غذا و ورزش و غیره) میبینیم و کار به حوزههای خُردی مثل روابط خانوادگی رسیده است.
البته با گسترش فضای مجازی سرعت تکثیر این نوع تحلیلها افزایش پیدا کرده اما شاید دامنه نفوذ آنها پیش از این هم به همین گستردگی بوده است. یادم میآید وقتی اسکناس 10تومانی جدید وارد بازار شد، شایعهای به سرعت همهگیر شد که طراح این اسکناس در لحظات آخر رندبازی کرده است و در قسمت ریشِ تصویر روی اسکناس (مرحوم مدرس) طرح یک روباه را درآورده است و بعد از ایران خارج شده است... نوجوانان دههی شصتی حتماً شور و حرارت اطرافیان خود را فراموش نکردهاند که مترصد دریافت یکی از این اسکناسها بودند تا روباه مذکور را بیابند! جالب است بدانید برخی فراتر هم رفتند و چندین و چند روباه و البته چیزهای دیگر یافتند. کار به جایی رسید که برخی از گرفتن و نگهداری این اسکناس اجتناب میکردند چون معتقد بودند عنقریب این اسکناسها ابطال و آنها متضرر میشوند! این ممکن است برای شما لطیفهای خندهدار باشد و برای ما خاطره... اما برای یک جامعه کم از فاجعه نیست.
توطئهها حتماً وجود دارند. توطئهها قابل اثبات یا ابطال هستند اما توهم توطئه یک ایمان و باور محکم و یک پیشفرض ذهنی است که غیرقابل اثبات و ابطال است و جنسش چیز دیگری است. ما به مرور زمان و کثرت استعمال چنین توهماتی دارای یک خطکش ذهنی میشویم که همه وقایع را میتوانیم با آن سانت کنیم (سادهسازی = گشادیسم تحلیلی) و با گرفتن انگشت اشاره به سوی دیگران موجبات آرامش خاطر خویش را فراهم آوریم. البته مبتلایان به این مشکل در همه دنیا یافت میشوند و اتفاقاً انواع خارجی آن جزء منابع موثق ما قرار میگیرند.
یکی دیگر از مشکلات ما در این رابطه، علاقه و نیاز افراطی ما برای یافتن معناست. دنیا برای ما اسرارآمیز است، پیچیده است، در برخی مواقع قابل فهم نیست... معناها هم هرچه پیچیدهتر و رازآلودتر باشد بیشتر به کار میآید. به همین دلیل است که بازار عرفانهای صادق و غیرصادق، کاذب و غیرکاذب، در دنیا و البته در میان ما رواج دارد.
آونگ فوکو یک داستان است. داستانی جامع درخصوص سه ویراستار که از سر تفریح و تفنن به خلق یک طرح سری دست میزنند، طرحی که از بیش از ششصد سال قبل (و بلکه چندهزارسال) کلید خورده است. بازی را شروع میکنند اما این بازی به جاهای عجیبی ختم میشود. این داستان میتواند برای اذهان توطئهاندیش و معتاد به معنایابی افراطیِ ما مفید باشد. در قسمتهای بعد معرفی جامعتری از این کتاب خواهم داشت و از آنجاییکه این رمان استعداد رها شدن توسط خواننده را دارد حتماً توصیههایی در رابطه با چگونه خواندن این کتاب خواهم داشت.
برای گوجهسبز و آلو خواص قابل توجهی ذکر شده است، اما برای کسانی که دچار بیرونروی هستند علیالقاعده خوردن این میوهها تبعات خوبی ندارد. اینجور مواقع موز میوه کاربردیتری است. لذا عقل حکم میکند در فضای مجازی گوجهسبز برای یکدیگر فوروارد نکنیم و در جمعهای دوستانه و خانوادگی، کیلوکیلو آلو در حلق یکدیگر نکنیم! در عوض موز بخوریم و آونگ فوکو بخوانیم.
.................................
سلام
ممنون
باید آونگ فوکو بخوانم
برای ماکه ...حتمن لازمه
سلام
فکر نمیکردم اینقدر زود شاهد مثال از در و دیوار ببارد
سلام
دست روی چه بدبختی بزرگی گذاشته این کتاب... البته اینها از تفکر دایی جان ناپلئونی چیزی کم نمی کند... عموما این قبیل تلقی ها که هیچ قاعده ای جز توهم را صادق نمی شمارند به چِرز می ماند که به جان یک کِرت سبزی افتاده!
پ.ن: ما به این گیاه زرد بدقلق که می چسبد به همه چیز، چرز می گوییم، به یک بلوک جدا شده برای سبزی کاری هم کِرت...
سلام
ولی کاملاً آشنایی دارم با این گیاه زرد رنگ که دور ساقه میپیچد و میچسبد... از این که بگذریم مثال خوبی آوردید و این عین واقعیت است و این علف مدام تکثیر میشود و کل زمین را به باد فنا میدهد و آنگاه ما غمگین و شکستخورده به روزگار و چشمِبد و قضا و قَدَر و دستهای پنهان و چه و چه بند میکنیم! اینچنین علفهای هرزی را باید خیلی زود از بین برد و زمین را وجین کرد. (گفتم یه کلمهی تخصصی هم من بزنم ... ما میگیم وِجین
) بدبختانه این نوع علف را باید با دقت و ظرافت و صبوری از گیاه جدا کرد... وجینش سخته اما خُب چارهای نیست، کار سخت رو هم باید شروع کرد... به قول آن حکیم آمریکایی قورباغه بزرگ رو باید اول قورت داد
ما به کِرت میگیم کَرت و نمیدونم به چِرز چی میگیم
راستی...سنجد از موز هم کارساز تر است
بله کاربردیتره اما میدونی که ذائقه عمومی چندان با خوردن سنجد سازگاری ندارد. باید با همین موز کار رو پیش برد. سنجد مثل یک کتاب تحلیلی جامعهشناختی است، اما موز دقیقاً همین رمان است! با این تذکر که پوست کندنش در اول کار کمی سخت است... در واقع فرض کن یک ایرانیِ ساکن فلات مرکزی حدود صد سال قبل اولین بار موز را دیده است ممکن است گاز اول را خیاروار بزند و...
سلام فکر میکنم اگه تو زمان مناسبش این کتاب رو بخونم حتما لذت میبرم .
ممنون از مطالبتون
چه عکس جالبی
و متاسفم که اینقدر زود زود باید به هم هی تسلیت بگیم ...
سلام
دیگه از این زمان مناسبتر نداریم. وقتی پریروز این مطلب را گذاشتم فکر نمیکردم چنین مثالهای راحتالحلقومی از در و دیوار بزند بیرون... الان فضای تلگرامی پُر شده است از تحلیلهای "اینا" و "اونا"یی! و همگان از چپ و راست، داخلی و خارجی، موافق و مخالف، تحصیلکرده و نکرده، در حال آشکار نمودن دستهای پشت پرده هستند. منتها یکی دستها را این طرف میبیند و دیگری آنطرف... البته یک عده استاد هستند که دستهای دو طرف را کلاً یکی میبینند...
توهم توطئه داشتن. : )
یاد دائی جان ناپلئون خودمان افتادم.
متاسفانه این کتاب را نخوانده م. منتظرفصل های بعدی و نوشته های بیشتر هستم.
سلام

الان خوشبختانه یا متاسفانه همگی اینگونه شدهایم و ایشان با دیدن ما یاد خودش میافتد
الان مدت زیادی است با این کتاب محشورم... قسمتهای بعدی در راه است.
این توهم از کجا ریشه پیدا کرده؟ یا شاید بهتره بپرسم بارش از کجای تاریخ این سرزمین در دل مردمش پاشیده شده؟
سلام
بذر این قضیه به نظر می رسد در همین 150 سال اخیر پاشیده شده است. شاید در اثر مشاهده و مراوده و رویارویی با غرب و دریافت عقبماندگی خود و احساس شکست و ناکامی ناشی از آن یکی از بزنگاههایی است که این بذر پاشیده شده یا بذری نهفته دوباره فعال شده است... در واقع این یک واکنش و دفاعی ناخودآگاهانه است؛ ما تصادفی عقب نیافتادهایم... ما لیاقتمان این نبوده است...پس حتماً طرح و توطئهای پنهانی دستاندکار این قضیه است و ما در این میانه بیتقصیریم! این احساس عدم تقصیر موجب آرامش میشود و اینگونه ناخودآگاه ما از خودمان دفاع نمودهایم.
سلام
دیگه در این حد نفوذ؟
حتی بر میله بدون پرچم؟
حداقل آن وزیر خارجه اجنبی صبحش ما را به تنبیه تهدید کرد؟
ولی میله روز قبلش این پست را نوشته.
یا للعجب.
بارالها به تو پناه میبریم....
سلام
بیشتر از این حد نفوذ... وقتی نفوذ در آن حد میشود که آقای روازاده فرمودند دیگر میله بدون پرچم چه ادعایی میتواند داشته باشد!
این که خیلی پیشپاافتاده است که زمینهسازیهایی انجام دهند تا من به جای یک کتاب دیگر این کتاب را بخوانم و بعد تحت تاثیر این کتاب مطلبی را بنویسم که آنها میخواهند! این واقعاً پیشپاافتاده است... شاید شما فکر کنید قدرت اونا به حدی است که میتوانند مثلاً در زمان تقسیم سربازی من به جای نیروی ایکس در نیروی ایگرگ خدمت کنم و بعد به جای تهران به مشهد بروم و در آنجا اتفاقاتی رخ بدهد که من بیست سال بعد چنین مطلبی را بنویسم! در این صورت شما تا حدودی متوجه بخشی از قدرت آنها شدهاید ولی برای تصور قدرت اونا برای نوشته شدن یک چنین مطلب با اهمیتی باید حداقل به وقایع دویست سال قبل برگردید!! و آن وقت بگویید یاللعجب
این توهم توطئه خیلی قوی و خطرناک است. اما چطور میتوان توهم توطئه را از توطئه واقعی تمیز داد؟! می دانم اولی بر پایه تحلیل های نادرست و قیاس های بی اساس استوار است، اما شاید در موارد خاص این تئوری ها بازگو کننده بخشی از واقعیت باشد، نه؟ مثلا وقتی آقای X که اتفاقا رهبر معنوی مخالفان است، یکدفعه در گیر و دار بعد از انتخابات 88 می میرد، یا زمستان گذشته همین اتفاق برای یک پایه ی اساسی دیگر نظام می افتد، تئوری سازی افزایش می یابد دیگر!!
در همین قضیه ی اخیر هم می توان مشابهت هایی پیدا کرد، البته فارغ از بحث های بی منطق ملت همیشه تحلیلگر!
من نمی دانم اینها این همه اطمینان را از کجا می آورند ... من توی کار خودم هم نمی توانم انقدر اطمینان داشته باشم
سلام
اما این پلیسها همیشه به جوابی که یافتهاند اطمینان دارند
اگر کارآگاههای ماهر نبودند داستانهای پلیسی چه شکلی به خود میگرفتند!!؟ آن شکل چیزی شبیه به جوامعی است که بسیار به این توهمات آلوده شدهاند!
سوال خوبی است... چطور میتوان این دو را از هم تمییز داد؟
حدسهای زیادی همانند مواردی که نوشتید میتوان طرح کرد. وقتی رویکرد ما به وقایع احساسی باشد از این قبیل حدسها زیاد زده میشود اما دادن حکم بر اساس حدسیات چه اعتباری دارد؟! شما در زمینه ادبیات پلیسی تجربه دارید، یک کارآگاه بر اساس یک سری حدسها کارش را آغاز میکند اما در مرحله بعد این حدسها را یکی یکی میسنجد و جلو میرود تا به جواب میرسد. برخی حدس ها و فرضیهها رد میشوند و برخی دیگر به روشهای مختلف اثبات میشود. اما این کاری که ما میکنیم فقط بیان یک سری حدسیات است که اساساً نه قابل اثبات هستند و نه قابل انکار... یک کارآگاه با چنین حدسهایی هیچگاه به جواب نخواهد رسید!
.....
یک نکته دیگر و شاید کمی طنازانه: در داستانهای جنایی معمولاً پلیسی که کمی شاس میزند بر مبنای این پرسش که چه کسی از جنایت نفع میبرد حکم اولیهای صادر میکند...چه میزان از این احکام در واقع جواب درست است!؟ هیچکدام
به نظرم تئوری توطئه مثل کلیدی است که می توان آن را در هر قفلی وارد کرد اما نمی توان هیچ قفلی را با آن باز کرد.
باورم نمی شود چیزی به این مهمی در مملکت ما 150 سال بیشتر سابقه نداشته باشد.
در هر حال موضوعی جالب برای تحقیق است. برای امبرتو اکو که آنقدر جالب بوده که چنین داستانی با چنین ابعاد غول آسایی را برای افشای آن نوشته است.
سلام

این تعبیر قشنگی است: به همه قفلها می خورد اما هیچکدام را باز نمی:ند.
تئوری توطئه در اشل جهانیاش و ورود توطئهگرانی از نوع خارجی در همین حد سابقه دارد. اما توهم و توطئهاندیشی در طول تاریخ قابل مشاهده است مثلاً به عنوان نمونه به مسئله کور کردن برادران و فرزندان در دربارهای پادشاهان نگاه کنیم و افسوسهایی که معمولاً بعد دچارش میشدهاند و... فکر میکنم قدرت چنین تبعاتی دارد... اما در عامه مردم به گمانم قدمتش کمتر باشد چون تا پیش از آن همهچیز را میانداختند به گردن قضا و قَدَر...!
من که الان در این گروه های تلگرامی به این نتیجه رسیدهام که این قضیه یکی از خطرناکترین تهدیدهایی است که ما با آن روبرو هستیم!
سلام بر میلهی عزیز
توهم توطئه حتما ریشههایی در واقعیت داره، ولی وقتی به صورت تئوری دربیاد، دیگه مورد به مورد باید تحلیلش کرد و قابل دفاع نیست.
فضای عمومی خیلی در باور به این نظریه نقش داره.
سلام درخت جان
بدون ریشه که نیست... با توجه به اینکه ابزارهایش حدس و قیاس و... است سکوهایی در عالم واقعیت دارد. ریشه به معنای ریشه اگر بخواهیم بگوییم قویترینش عدم اعتماد است. اعتماد که نباشد راه برای هر حدس خفنی باز میشود. بدبختانه این تئوری که در ذهن پا بگیرد خودش موجب فرسایش اعتماد میشود و خلاصه در یک فرایند تشدید متقابل میافتیم که تهش معلوم است...
سلام. به تازگی کتاب لم یزرع اثر محمدرضا بایرامی راخواندم. الحق در این اثر نویسنده سنگ تمام گذاشته است.
پیشنهاد میدهم از نویسنده ایرانی هم استقبالی شود.
سپاس گزارم.
سلام
ممنون از به اشتراکگذاری تجربه خودتان. در این مورد بررسی خواهم کرد.
دارم سعی میکنم تعادل ایرانی - خارجی را حفظ کنم
متشکرم
چقدر من از این مطلبتون خوشم اومد، خیلی خوب بود. یاد یکی از اساتیدمون افتادم که ایشون خیلی درگیر توهم توطئه بود و میگفت تمام مقالات علمی جهان از زیر نظر یه سری افراد مخصوص رد میشه! و همینطور معتقد بود همجنس گرایی رو به این دلیل از دایره ی اختلالات روانی خارج کردند که این سبک زندگی رو ترویج بدند. فارغ از اینکه اینها درسته یا غلطه شما یک جمله ی خیلی خوب گفتید:
توطئهها حتماً وجود دارند. توطئهها قابل اثبات یا ابطال هستند اما توهم توطئه یک ایمان و باور محکم و یک پیشفرض ذهنی است که غیرقابل اثبات و ابطال است و جنسش چیز دیگری است.
دقیقا همینطوره. توهم توطئه یه جهت گیری ذهنیه که فارغ از واقعیت میخواهد همه ی چیزها رو در چهارچوب خودش تفسیر کنه.
آونگ فوکو رو متاسفانه نخوندم، ولی اپرای شناور رو شروع کردم و تا اینجا جذبم کرده.این چند وقت چند کتاب خوندم که در وبلاگ نبودند:
سیر عشق آلن دوباتن: کتاب قشنگی بود، مقایسه ی بین عشق در فرهنگ رمانتیک امروز غرب و واقعیت عشق داخل یک رابطه. حس میکنم هر چه بیشتر در مورد عشق کتاب میخونم بیشتر در موردش میفهمم و همون اندازه بیشتر درش گم میشم. با وجود اینکه عشق بیشتر یه تجربه ی شهودیه ولی من فکر میکنم آموختنی هم هست تا حدودی.
بعد از زلزله موراکامی: مجموعه شش داستان کوتاه که خیلی به دلم نشست. اصلا نمیدونم چرا اینهمه از موراکامی دوری میکردم. یه سحر و جادو خاصی در داستان هاش هست و آدم رو به فکر وا میداره.به شدت لذت بردم.
چه کسی پالومینو مونرو را کشت؟ یوسا: میخواستم تا مدتی از یوسا کتاب نخونم ولی این کتاب تو کتاب فروشی توجهم رو جلب کرد.کتاب خوبی بود، شخصیت لیتوما از مرگ در آند داخلش حضور داشت و قسمت معمایی داستان هم خوب پیش میرفت.من هنوزم مجذوب شیوه ی روایت یوسام اینکه چه جوری زاویه دید و زمان و مکان رو تغییر میده. فوق العاده است.
سلام دوست کتابخوان من

باید دست بجنبانم.
خیلی زود. 
توطئهها حتماً وجود دارند... بله... حتی همین دو داستان (آونگ فوکو و گورستان پراگ) هر دو تار و پودشان با همین توطئههای کوچک و بزرگ تنیده شده است.
اما این تیپ تحلیلهای متوهمانه و استدلال و خلق دلیل برای آن راه به جایی نخواهد برد. یعنی ما را به همین جایی که الان هستیم و بدتر از آن میرساند!
یکی از این دو کتاب را در برنامهات قرار بده
اپرای شناور را خیلی دوست داشتم... آن هم از آن نمره 5ی ها است
دیگه داره دیر میشه برای آلن دوباتن خوانی من
بعد از زلزله هم از آنهایی است که حتماً خواهم خواند. کدام ترجمه را خواندید؟ و چطور بود؟
و اما یوسا... به زودی کتابی از یوسا در انتخابات کتاب برای خواندن انتخاب خواهد شد
آلن دو باتن رو حتما بخونید، خیلی آثارش عمیق و قابل تامله.
من ترجمه ی رضا دادویی رو خوندم و خیلی خوب بود.
دیگه من رو وسوسه نکنید! بهتره فعلا کتاب از یوسا نخونم
ممنون
مدتهاست تسلیبخشیهای فلسفه توی کشوی میز کارم هست! لامصب سر کار اصلاً فرصت کتاب خواندن پیش نمیآید!
حالا تا انتخابات برگزار بشود یکی دو هفتهای وقت هست! وسوسه بشوید