میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ترس و لرز غلامحسین ساعدی

 

ترس و لرز شامل شش داستان کوتاه به هم پیوسته رئالیستی است. شش داستانی که در یک روستای کوچک در سواحل جنوبی ایران جریان دارد و هر کدام نمایی از مردمان این روستا به ما ارائه می دهد که در کنار یکدیگر تصویری دقیق پیش روی ما قرار می دهد جهت شناخت برخی زوایای فرهنگ روستایی...عمومن در داستان های رئالیستی خوب , موضوعات و پدیده های نامطلوب زندگی به شیوه ای روایت می شود که برخی از این مفاهیم وارد حیطه اندیشه خواننده شود.

اگر خواننده ای مثل من (که از این نویسنده چیزی نخوانده است) شروع به خواندن این کتاب کند اولین چیزی که به ذهنش می رسد این است که اثری از یک نویسنده جنوبی را می خواند و محال است به ذهنش خطور کند که ساعدی , نویسنده ای از دیار آذربایجان است. وقتی به کارنامه نویسنده نگاه می کنیم با تعداد زیادی تک نگاری از روستاهای مختلف مواجه می شویم که به ما نشان می دهد برخی از دلایل خوب بودن این کتاب را...

قصه اول: یکی از اهالی متوجه می شود که یک غریبه وارد یکی از اتاق های خانه اش شده است(مثلن اتاقی آن طرف حیاط را تصور کنید). او از این امر دچار هراس می شود و او را موجودی شیطانی(جن یا امثالهم) می پندارد که آمده و او را گرفتار خودش کرده است. پیش اهالی روستا می رود و از گرفتار شدنش می گوید و همه حرف و هراس او را درک می کنند و به دنبال راه نجاتی برای همولایتی خودشان می گردند...

قصه دوم: غریبه ای وارد روستا می شود (ماشینی او را آورده و پیاده کرده است). این غریبه با ادعای داشتن سواد و پول , اعتماد روستاییان را جلب می کند و ظرف یکی دو روز یکی از زنان روستا را عقد می کند و بعد از دو روز می رود و زنی باردار از خود به جا می گذارد و ...

قصه سوم: زن یکی از اهالی بعد از زایمانی ناموفق(مرده به دنیا آمدن بچه) دچار بیماری شده است. او را با قایق به روستایی دیگر و به نزد یک باصطلاح حکیم می برند و ...

قصه چهارم: دو تن از اهالی , بچه ای را در ساحل می بینند و با خود به روستا می آورند. بچه ای که عجیب و غریب به نظر می رسد و ترس مردم را بر می انگیزد و همه به دنبال خلاص شدن از دستش هستند...

قصه پنجم: اهالی به صورت مشترک یک لنج خریده اند تا در اقتصاد روستا گشایشی ایجاد کنند. در اولین سفر که شماری از شخصیت های اصلی روستا هم سوار لنج هستند وارد محیطی ناشناخته و ترسناک می شوند...

قصه ششم: یک کشتی غریبه وارد ساحل می شود و همه دچار ترس می شوند. غریبه ها وارد ساحل می شوند و جلوی خانه شخصیت اصلی داستان اول چادر می زنند و بساط غذای مفصلی را می چینند. اهالی همیشه گرسنه روستا به نظاره می آیند و کم کم ترسشان می ریزد. غریبه ها به آنها غذا می دهند.این غذا دادن ها ادامه پیدا می کند و مردم دیگر برای ماهیگیری به دریا نمی روند و....

در صورت صلاحدید به ادامه مطلب بروید.

پ ن 1: کتاب بعدی عطر اثر پاتریک زوسکیند خواهد بود.

پ ن 2: نهایتن تا یک ماه دیگر فشار کار کمتر می شود و فرصت ها بیشتر... دلم برای وبلاگ دوستان تنگ شده است. بلاگ اسکای هم ویرایش جدید راه انداخته و به نظرم کمی بهتر شده است. حالا باید کم کم بهش عادت کنم.

ترس

تم اصلی هر شش داستان موضوع ترس است. ترس را می توان از اولین احساس هایی دانست که بشر اولیه با آن دست و پنجه نرم کرده است و شاید قوی ترین آنها. انسان های اولیه را در نظر بگیریم که روی زمین با انواع حیوانات درنده حشر و نشر داشته اند و یا زیر درختی می خوابیده اند و با صاعقه ای جزغاله می شدند و یا سیلی می امده است و عده ای را غرق می کرده است و کمی بعدتر قبیله ای دیگر به قصد دستیابی به منابع طبیعی به آنها حمله می کرده است و... دنیا برای انسان های اولیه پر از پدیده هایی بود که برای آنها توضیحی نمی توانستند ارائه کنند. البته توضیحاتی کم کم پدید آمد , خشم خدایان و غیره و ذلک... اما پدیده ها باز هم ناشناخته و ترسناک باقی ماندند به خصوص که برخی از آن توضیحات منجر به ساخت موجودات خیالی با قدرت های بی حد و حصر شد که خود اینها منبع ترس های جدیدی بودند. ترسی پایدار , به دلیل آن که پدید آورندگان , خود به وجود آنها ایمان و اعتقاد پیدا می کردند.

در داستانهای این مجموعه می توان ترس ها را به دو دسته تقسیم کرد: 1- ترس ناشی از رویارویی با پدیده های ناشناخته , 2- ترس ناشی از رویارویی با غریبه ها (البته شاید بتوان گفت که هر دوی اینها به نوعی بر همان ناشناخته گی استوار هستند)

درک فراطبیعی از پدیده های طبیعی

 پدیده های طبیعی نظیر خورشید و ابر و بخصوص دریا برای اهالی ناشناخته است (همانند انسان های اولیه ؛ این که داستان ها در حدود پنجاه سال قبل رخ داده است اشکالی ایجاد نمی کند!). در قصه دوم وقتی غریبه سوال می کند که آفتاب اینجا کی غروب می کند, یکی از اهالی جواب می دهد که هر موقع دلش خواست میره چرا که خورشید یه موجود غریبیه! یا مثلن در قصه پنجم وقتی چند تن از اهالی در مورد تکه ابری که در آسمان دیده اند حرف می زنند , واقعن به این نتیجه می رسند که این تکه ابر , ابر نیت و ممکن است چیز خطرناکی باشد. اما برای این بخش مهمترین مثال "دریا" است که در همه داستانها حضور فعال دارد. دریا در چشم اهالی یک موجود زنده هوشمند مسلط است و به صورت متواتر صفات انسانی نظیر خشم و مهربانی و شادی و غم به آن نسبت داده می شود. دریا منبع ایجاد صداست و این صداها واقعن برای این آدمها معنادار است.

در قصه اول (صفحه 13) چنین می خوانیم:

زاهد گفت:«دریا که میرم , پاهام ورم می کنه. دریا با من بد شده.»

محمد احمد علی گفت:«آره, دریا با همه دشمن شده, چرا این جوری شده زاهد؟»

زاهد گفت:«چه می دونم, دریاس دیگه, اسمش روشه. یه وقت خوبه, یه وقت بده, یه وقت دوسته, یه وقت دشمنه.

در قصه چهارم (صفحه 91) چنین می خوانیم:

صالح که با پاروی کهنه ای هیزم ها را طرف جهاز می کشید به پسر کدخدا گفت:«من هیچ وقت از دریا سر در نمیارم, نمی دونم چه جوریه. حالا همه جمع بشن و عقلاشونو بریزن روهم, نمی تونن بفهمن که این همه چوب از کجا اومده. یه چیزی تو دریاس که روراس نیست, ظاهر و باطنشو نشون نمیده, یه روز خالیه, یه روز پره, یه روز همه چی داره, یه روز هیچی نداره. انگار که با آدمیزاد شوخی می کنه, حالا این همه چوب رو آبه, یه دقه دیگه ممکنه یه تکه م پیدا نباشه.

پسر کدخدا گفت:«واسه همیناس که بهش میگن دریا.»

صالح گفت:«هرچیزم که رو خشکیه, اگه خوب فکرشو بکنی از دریاس. دریا از هیچ چی واهمه نداره, نمی ترسه, اما همه از دریا می ترسن.»

و به عنوان نمونه آخر از قصه پنجم (صفحه 118) :

صدای غریبی از نزدیکی بلند شد. حجم تیره ای از توی آب بالا آمد و از کنار لنج با سرعت گذشت و ناپدید شد. همه بلند شدند و دریا را نگاه کردند. صالح کمزاری گفت:«چی بود زکریا؟»

زکریا گفت:«یه چیز غریبی بود صالح, خوب نفهمیدم»

کدخدا گفت:«دریا همیشه از این چیزا داره. فکرشو نکنین, لازم نیس بفهمیم که چی بود و چی نبود, صلوات بفرستین.

ترس از غریبه ها

هر غریبه ای برای انسان های اولیه می توانسته است منشاء یک خطر باشد چرا که توانایی فرد غریبه مشخص نیست و لذا ممکن است دفاع در برابر او امکان پذیر نباشد. در طول دوران در حافظه این آدمیان (به عنوان نمونه اهالی این روستا) غریبه ها اکثرن منشاء خطر بوده اند ؛ یا برای غارت آمده اند و کشتار و امثالهم لذا این ترس از غریبه ها به صورت نهادینه شده ای در ذهن آنها حضور دارد. بیگانه هراسی و دشمن پنداری ریشه در همین ترس دارد. این حالت در همه داستانهای این مجموعه تکرار می شود و فقط مختص اهالی این روستا نیست. مثلن در قصه پنجم دو تن از اهالی برای گرفتن کمک و دادن خبری وارد روستای دیگری در همان خطه می شوند...اهالی آن روستا دقیقن چنین نگاهی به این دو نفر دارند (چوب به دست دوره می کنند و فردی هم که نقشی شبیه جادوگران قبیله را دارد دهل می کوبد که نشان از ترس و خطر و ورود نیروهای شیطانی به روستا را دارد!):

عبدالجواد و صالح کمزاری که ترسیده بودند عقب عقب رفتند و پیرمردی که چوب بلندی به دست داشت پرسید:«شماها کی هستین؟»

عبدالجواد گفت:«ما غریبه نیستیم , ما مال جهاز زکریا هستیم.»

یا مثلن در قصه دوم که آدم پیزوری ای مثل ملا (قد کوتاه و چاق و ظاهری که هیچ تهدیدی را القا نمی کند) وارد ده می شود :

محمد احمد علی گفت:«شاید تو کیفش چیزی باشد»

زکریا گفت:« مثلاً چی»

محمد احمد علی گفت:«یه چیزی که بتونه بترسونه.»

لرز یا واقعی بودن ترس ها

به نظرم اضافه شدن لرز به ترس در عنوان کتاب , اشاره ای به بروز بیرونی این ترس های ذهنی دارد و به واقع خواننده متوجه می شود که این آدمها واقعن می ترسند و دچار لرز و تبعات بدتر هم می شوند. در قصه اول سالم احمد چنان از سیاه غریبه می ترسد که علاوه بر لرز دچار تهوع می شود و سرآخر هم از دنیا می رود. در جای دیگر چنان این ترس های ذهنی شدید می شود که نهایتن گویی عینیت پیدا می کند (قصه پنجم).

شدت و کثرت این ترس ها آدمهای داستان را به افراد متوهم تبدیل کرده است که نمونه بیمارگونه آن "محمد احمد علی" است که بین خود اهالی یک راست افراطی جلیلی محسوب می شود:

محمد احمد علی چند قدم به طرف برکه ایوب رفت و بعد ایستاد و با خود گفت:«همه جا ساکته, انگار یه خبری می خواد بشه» ...(مسیرش را عوض می کند و از کنار ساحل می رود و یک سیاهی بزرگ در دریا می بیند و داد و هوار راه می اندازد و به طرف روستا می دود و چند تن از اهالی جمع می شوند و یکیشان به طعنه می گوید)

پسر کدخدا خندید و گفت:«تو که از همه چیز واهمه داری, اگه صدا باشه می ترسی, اگه صدا نباشه می ترسی, باد بیاد می ترسی, باد نیاد می ترسی, شب می ترسی, روز می ترسی, نمی ذاری یه شب جماعت راحت بخوابن.

طبیعی است که اینجور افراد در چنین محیط هایی اکثریت را با خود همراه می کنند!!

...ناگهان صدای خنده ای شنیده شد و همه هراسان برگشتند.(اینا روی لنج اند و از همین صداهای دریا را شنیدند)

صالح کمزاری پرسید:«چی بود؟»

و محمد احمد علی گفت:«یه سیاه بود, من دیدمش, از اون گوشه بالا اومد و خندید و دوباره رفت توی آب

تبعات ترس و لرز

با توجه به این شش قصه می توان تبعات زیر را برشمرد. برخی از این تبعات را می توان از ویژگی های عام فرهنگ روستایی دانست و اهمیت آن وقتی بالاتر می رود که معتقد باشیم فرهنگ غالب ما روستایی است و یا شهرهای ما صرفن روستاهای بزرگ شده ایست و...(برای هر کدام چند کد از کتاب مشخص کرده ام که برای پرهیز از اطاله کلام از آوردنشان منصرف شدم)

1-      بیگانه هراسی

2-      جهان بینی محدود

3-      عقاید ثابت و تغییر ناپذیر

4-      ماندن در نیازهای اولیه

5-      بی اعتمادی و بداعتمادی

6-      قساوت (بروز واکنش های خشن)

7-      خرافه سازی

8-      استعداد برای انگل شدن

9-      اعتقاد به خیر محدود

راوی ناظر سوم شخص رئال همولایتی

یکی از نقاط قوت این مجموعه انتخاب زاویه دید مناسب است. راوی سوم شخصی که گفتار و اعمال اشخاص داستان را عینن نقل می کند و علاوه بر آن گاهی که می خواهد فضا را توصیف کند به گونه ای عمل می کند که اگر یکی از اشخاص داستان جای او بود آن گونه عمل می کرد. او با این فضاها غریبه نیست. از جنس خود آنهاست. همانطور که اهالی دنیا را می بینند او هم می بیند.از جنس مردم.

صدای غریبی از توی برکه می آمد. انگار جسم ناپیدایی توی آبها در حال باد کردن بود.

...با مشت دوم دهنش را پر کرد, دندان ها و لثه هایش راشست و آب را که ریخت بیرون, دهنش را باز نگهداشت, چند ثانیه بعد یک مشت مگس ریز از ته حلق ملا پریدند بیرون.
نظرات 37 + ارسال نظر
7660 جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:50 ب.ظ http://http://7660.blogfa.com/

این کتاب رو خوندم. تازه با اینجا آشنا شدم و با اجازتون شما رو لینک کردم. موفق باشید.

سلام دوست عزیز
ممنون
امیدوارم که به کار بیاید.

بی نام جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

نمی دونم چطور شد گفته بودی کتاب بعدی ترس و لرزه یاد کی یر کگور افتاده بودم.
از ساعدی گدا رو خوندم فقط، به نظرم با این توصیفی که کردی و با توجه به گدا شخصیت های ساعدی در عین ساده بودن همشون گرفتار رفتارای دور از ذهنی هستن. یه جورایی سایکوتیک هستن. به هر حال روانپزشک بوده دیگه. تو روانکاوی این شخصیت ها موارد خیلی خوبی هستن برای پی بردن به نقاط تاریک روان بشر، به خاطر همین میشه گفت داستانهای ساعدی در عین داشتن خصوصیت های منطقه ای و قومی جهانشمول هم هستند.
به هر حال ممنون از معرفی و نقدت، ساعدی خوندن کار واجبیه

سلام
طبیعیه که یاد اون کتاب بیافته آدم... حتا یاد هامون مهرجویی هم می شود افتاد.
من این اولین کاری بود که از ایشان خوندم و هم خوشحال شدم و هم ناراحت! ناراحت از این جهت که چرا اینقدر دیر به سراغش رفتم و خوشحال از این بابت که زود به سراغش نرفتم تا مثل هدایت کتاباش در نوجوانی من پرپر بشود!!
ساعدی به نظرم ذاتن نویسنده امد...(البته قبلن تک داستانهایی خونده بودم ازش)... یک استعداد عالی که طبیعتن در این سرزمین نفله می شود!
بله موافقم که کار واجبی است.

بونو جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

با سلام
صادقانه بگم یک هفته ای بود که مجددا می خواستم برم سراغ دکتر غلامحسین ساعدی(گوهر مراد) که مطلب شما مزید بر علت شد.
بنده افتخار همشهری بودن با مرحوم ساعدی، صمد بهرنگی و احمد کسروی و .... رو دارم
اما بغیر از این آثار دو نفر اولی همیشه جزو انتخاب هام بوده و خواهد بود...
ممنون

سلام
چه حسن تصادفی... حتمن این کار رو بکنید...
قدر این همشهری ها را بدانید... من تاریخ شهر اجدادی ام را زیر و رو کردم چیز دندون گیری پیدا نکردم! البته باید بیشتر بگردم...

سرونار شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام خوبی؟ داستان اولش شیرین و سرگرم کننده بود
ممنون

سلام
خوبم
ادامه بدهید. موفق باشید.

غریبه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام
بخاطر قیمت گزافش تو بازارسیاه دست دومی ها از خریدش منصرف شدم و بجاش عزاداران بیل رو خریدم که داستان معروف گاو هم جزو داستان های این مجموعه س. این دوتا کتاب به گمانم بهترین های ساعدی هستن.

سلام
نمی دونم چرا جواب اولم ثبت نشده است!!
پرسیده بودم چه مبلغی بود؟ چون من خودم از همچین محلی خریدم و قطعن زیر ده تومن بود... در کرج
چون من این اولین کاریست که ازش خوندم نمی تونم قضاوت کنم که کدوم کار بهتر از بقیه است...ولی می دونم که باز هم به سراغ این نویسنده خواهم رفت.
ممنون و عذرخواهی بابت تاخیر در جواب

پری ماه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ

معرفی و نقد بسیار خوبی بود. ممنون
مدتها پیش این کتاب رو خونده بودم و برای شناخت بیشتر ساعدی و مرور دوباره داستان ها، در انتخابات گذشته بهش رای دادم.
گویا خود نویسنده صرفنظر از اینکه روانپزشک بوده، آدمی پر از کابوس و توهم هم بوده و بنابراین، تم داستان ها متناسب با روحیات و البته زمینه های تحقیقاتی ش هستند.
من جنوب زندگی کرده م و خرافاتی که در خصوص اهل هوا و زار در این داستان ها بن مایه قرار گرفته اند، را از زبان کسانی که بهش اعتقاد دارند، شنیده ام. از جمله اینکه وقتی کسی به نوع خاصی از باد مبتلا می شه، ممکنه گیج و منگ و منزوی و در خود فرو رفته بشه. بنابراین به نظر من سالم قصه ی اول نمرده و قرینه ای هم برای مرگش نمی بینم. چون لزومن هر کس دچار باد می شده، نمی مرده و خیلی ها هم مداوا می شده اند و حتی بعدن خودشون به عنوان اهل هوا، به درمان مبتلایان می پرداخته اند.
یه موضوعی هم فکرم رو مشغول کرده: سانسور! آیا در خصوص این کتاب، انتخاب این بن مایه یه راه حل واسه مطرح کردن موضوعاتی مثل فقر و بی سوادی و نبودن بهداشت عمومی و ....نبوده؟ اصلن کتاب ها در اون زمان(1347) مجوز انتشار می گرفتن؟
مجموعه نامه های ساعدی به دختری به اسم طاهره در یک مجموعه به اسم "طاهره، طاهره ی عزیزم" گردآوری و منتشر شده که من نمی دونستم و خوشم اومد و در صددم که پیداش کنم و بخونم. فکر کردم بگم شاید شما و دوستان دیگه هم ندونین و علاقه مند باشین بخونینش.
منتظر عطر هستیم

سلام
ممنون
فکر می کنم در برخی نقاط و شاید همه نقاط عالم وقتی سطح درک کسی از حد جامعه اش کمی افزون باشد دچار برخی اختلالات خواهد شد و خوشبختانه امثال من به خاطر سلامتمون باید شکرگذار باشیم! در خصوص زار و اهل هوا باید بگم که ایشون استادانه این قضیه رو شرح داده...اما سالم احمد : در فضای یک مجموعه داستان که اشخاص آن در قصه ها حضور دارند (تقریبن همگی در هر شش قصه حضور دارند صالح و محمد احمد علی و کدخدا و پسر کدخدا و زکریا و عبدالجواد و محمد حاجی مصطفی و زاهد) این سالم احمد بعد از قصه اول دیگر حضور ندارد اگر درست خاطرم باشد در انتهای قصه اول در مکانی به افق خیره شده است (حالا شب نگاه می کنم) و پس از آن از متن خارج می شود (خارج شدن از متن بدون خروج از مکان می تواند قرینه ای بر مرگ باشد) ضمن این که در قصه ششم غریبه ها جلوی خانه سالم احمد چادر می زنند و فضا طوری توصیف شده است که آنجا متروک است... در هر صورت اگر هم نمرده باشد به مرده متحرکی تبدیل شده است.
سانسور هم می تواند دخیل باشد اما این کتاب فراتر از طرح موضوع عقب افتادگی هاست بیشتر نقبی به برخی دلایل آن است. بوده است چرا که یکی از آرمان ها این بود که این قضیه رفع شود در دوره جدید! در مورد اون کتاب و نامه ها مطالبی خوانده ام. ممنون

مسعود یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ق.ظ

این که تو اول کتابو بخونی و خوباش رو به من پیشنهاد کنی سازوکار خوبیه
کتاب خوبی بود و لذت بردم از همه قصه هاش.
در مورد کامنت خانم پریماه و موضوع مرگ سالم به نظر من هم او مرد اما این دلیل تو که خروج از داستان را عنوان کردی محکم نیست آیا مثلن اون بچهه قصه سوم که دیگه حرفی ازش در قصه های بعدی نیست مرده است؟

سلام
منتظر اولین فرصتم که حالتو بگیرم! دوتا از قصه ها یه کم حال و هوای زمان انتشار اثر رو داشت... اون زن مریض رو که می برند پیش اسحاق حکیم (مذهب حکیم و مقصدش به دلم ننشست) و قصه درخشان آخر (از این حیث که یه کم شعاری بود) ولی در کل همه رو دوست داشتم من هم
...........
این مثال با اون مطلبی که من گفتم توفیر داره ها!! دوباره نگاه کردم کتاب رو آره ممکنه که طرف نمرده باشه ولی فرقی نمی کنه چون تا سرحد مرگ رفت با این ترسش و این مهمه ولی باز هم به دلیل این که در داستانهای بعدی حضور ندارد من دوست دارم فکر کنم که مرده است.

raha یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ http://osyaneghalam.blogfa.com

سلام
با چند تا عکس به روزم!
آپ می کنی خبر بده خب
برمیگردم...

سلام
اگر بدانید که چه سر شلوغی دارم !!
فرصت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به خبررسانی... در هر حال دوستان خبر می شوند... دیر و زود دارد و مطالب من هم چندان تاریخ مند نیست!
ممنون

[ بدون نام ] یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام
میله جان توصیف جالبی از راوی ترس و لرز کرده ای.
عزاداران بیل و نمایش نامه هایش را هم توصیه می کنم.

سلام بر احتمالن مداد گرامی حتمن سراغ ایشان می روم حتمن ممنون

زنبور یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

تبعات ترس و اینکه یه عده می تونن ازش اینچنین استفاده کنن خیلی برام جالب بود. ترس از جنگ هم از این دسته است؟ یا یه ترس واقعیه؟

سلام
واقعی بودن ترس به مفعول قضیه ربط داره... اونه که تعیین کننده واقعی بودنه... بچه ای که از لولو می ترسه واقعن می ترسه اما لولو واقعی نیست ولی ترسش واقعیه

فرزانه دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
اسمش را هم نشنیده بودم . ترس و لرز من را یاد کی یر کگور و شهسوار ایمانش می انداخت و بس .
اما این تحلیل جامعه شناختی از کتاب کرده اید واقعاً جالب است . البته نمی توانم قضاوت کنم که کتاب تا این حد جالب است یا تحلیل شما فوق العاده است . گمانم استخراج این ویژگیهای جامعه شناختی از یک رمان ایرانی کار کم نظیری است و از افتخارات میله بدون پرچم خواهد بود .

سلام
صادقانه بگم که کتاب هوشمندانه است... مطمئن باشید که من حق مطلب را ادا نکرده ام. این اثر همشهریتان را توصیه می کنم .
(آیکون هم نمیشه گذاشت که دو سه بار سرخ و سفید بشیم) ممنون.

بی نام دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

ای بابا، رفیق تو هم این حسو نسبت به هدایت داری؟! دقیقن این همون بلاییه که من سر بوف کور آوردم! یواشکی زیر پتو از ترس بابام که می گفت هدایت نخون چون فکر می کرد باعث افسردگیم میشه بوف کور می خوندم و البته یه کتابی هم بود که اسمش بود مراقبتهای زنان در دوره بارداری که اونم عکساشو نگاه میکردم.
به نظرم نویسنده هایی که سلبریتی ان این اشکال رو دارن که آدم ممکنه زودتر از وقت مناسب بره سراغشون. این بوف کور رو هم که در 14-15 سالگی می خوندم می فهمیدم که دارم اثر متفاوت و بزرگی می خونم ولی مطمئن بودم که زن اثیری رو اشتباهی تایپ کردن و باید می نوشتن زن اسیری ...
خیلی می خوامت رفیق، کاش میشد یه وقتی تو یه کافه بشینم باهات گپ بزنم

چرا پاسخم ثبت نشده!!!............. سلام نمی دونم چه سری بود که همه خونواده ها نهی می کردند اما در همه کتابخونه هامون این کتاب ها حضور داشت!!!!! من با سایه روشن در سنین پایین تر شروع کردم!! چند هفته پیش برای خودم بوف کور رو خریدم و حتمن در آینده نزدیک دوباره می خونمش... تا جبران مآفات کنم.
.......
اسیری هم باحال بود
.........
مخلصیم رفیق
دل به دل راه داره

منیر دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

سلام
دهاتی هستیم رفیق حق با شماست.
ده به دهاتی زنده است
دهاتی بودن در ده بد نیست اما درشهر و کلان شهر... ؟
...
مجموعه خوبی بود خوب هم فضای کتاب رو منتقل کردید .
شاید از همه ی مواردی که بر شمردید از نشانه های کم تمدنی ما ، بی اعتمادی پررنگ ترین و موثرترینش باشه ... درواقع ما از خودمون می ترسیم . از خوده ناجنسمون (بلانسبت)
در واقع به خودمون اعتماد نداریم . و برای کسری ها مقصر می تراشیم ... گاهی با خرافه پرستی ... گاهی با قسی یا انگل شدن گاهی با بیگانه هراسی و ماندن در کهنه های اولیه ... در واقع همه چیزمان از دست دادنی هستند در حالیکه واقعن چیزی در دست نداریم تا وقتی که به خودمان اعتماد کافی رو نداریم ...
اعتماد به نفس کافی ( ونه نقاب اعتماد به نفس ) قدرت تحمل انتقاد رو تا عرش می بره ....این گمان منه .

سلام
البته منظورم برخی ویژگی های منفی فرهنگ روستایی بود وگرنه بعله خود منم
....
هوووم پس شما معتقدید که ریشه همه اش را می شود در بی اعتمادی جستجو کرد.
اینا همش به هم مربوطه و مثل مرغ و تخم مرغ روی هم اثر می گذارند
ممنون

مسیحا دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://sazenarenji.blogfa.com

نخواندیمش , حرف اضافه چرا بزنیم ؟

سلام
البته نخوانده هم می توان حرف زد... چرا اضافه؟... استفاده می کنم از نظرات دوستانی که مطلب را می خوانند ... اگر آنگونه باشد که باید بخش نظرات را ببندیم! درحالیکه باحالترین بخش وبلاگم از نظر خودم همین کامنتدونی است.
پس راحت باشید و هرچه می خواهد دل تنگتان بگویید.
ممنون

که دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:36 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

من هم با مسیحا موافقم!! و کم کم از این که نخانده ام و نمی توانم بخانم دارم دچار دپرشن حاد می شم!

دل وبلاگ دوستان هم برای شما تنگ شده! امیدواریم که سرتون خلوت شه!

راستی اگه فهمیدید چطوری می شه تو ورژن جدید برای پاسخ کامنتها از صورتکها استفاده کرد به منم خبر بدین. من که چیزی نمی جورم!

سلام
به این چیزها فکر نکن... من هم مدتی حساب کتاب می کردم کتاب های نخوانده کتابخانه ام چه قدر زمان می برد و اینا... خب اونوقت نمی تونستم با خیال راحت کتاب بخرم!... الان حساب نمیکنم و احتمالن از سه سال هم گذشته میزان نخوانده ها!! اما ببین دپرس نشدم تازه خوشحالم.
امیدوارم این گونه بشود ... امیدوارم!
چند تا قضیه هست که با ورژن جدید مشکل دارم یکیش اینه... اما خب در کل بهتر شده ... نگرد نیست!

مدادسیاه دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام
میله جان توصیف جالب از راوی ترس و لرز کرده ای.
عزاداران بیل و نمایشنامه های گوهر مراد هم خواندنی اند. به خصوص نمایش نامه هایش.

سلام بر مداد گرامی
ممنون
مجدد

غریبه سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:39 ب.ظ

ای بابا اینقدر عذرخواهی نیاز نیست. خب ما توی فکرمان دلخوری چیزی گذشت. پیش می آد
...‏ ‏
15‏ تومن ناقابل که ما توی دلمان بهش گفتیم بلخ

سلام
ثبت پاسخ ها یک مشکل اساسی دارد!!! من این رو هم پاسخ داده بودم ولی الان می بینم نیست!!!!
من سال قبل از دکه ای در کرج سر 45 متری گلشهر جنب اداره پست خریدم 5 تومن ...البته بعد دلار سه برابر شد... فکر کنم اونجا هم الان این قیمت باشه!

یک نمایشنامه برای زندگی واقعی دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ http://monologue1.blogfa.com

من که شیفته و دیوانه ی کتاب ِ خوبم و به جای آب و غذا با کتاب زندم
معرفی کتاب ترس و لرز ُ خوندم ؛ ازش خوشم اومد و دوس دارم زودتر برم بخرمش
نمیدونم چرا ادبیات ِ ایران ، از اون زمان ِ (هدایت و ساعدی و دانشور و .. ) نه تنها پیشرفت نکرده ، بلکه خیلیم پسرفت کرده

سلام دوست عزیز
ممنون از وقتی که گذاشتید
آره یه جورایی باهاتون موافقم ...این یه جورایی یه کم حسیه
چون من کمتر از نویسندگان ایرانی خوندم نمی تونم قاطع نظر بدهم ولی حسم اینه
ممنون

منیر سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ق.ظ

کتابهای هدایت بخصوص بوف کور هدایت رو به نوجوان پیشنهاد میکنید ؟
به نوجوانی خاص ؟ یا به هر نوجوان ؟
اصن هر کتابی به نظر شما به هر سنی قابل پیشنهاده ؟ با این گمان که اگه طرف خودش جذبش شد ادامه به خواندن خواهد داد و اگه نه میذاره کنار و میره سراغ دیگری ؟

این بلاگ اسکای هم گاهی جواب ها را می خورد!
سلام مجدد
این بار تلگرافی جواب می دهم!
خیر چنین پیشنهادی نمی کنم
علتش هم تجربه خودم است که راضی نیستم... کاش ده سال بعدش می خواندم
نوجوان عام که اصن کتاب نمی خواند! فقط نوجوان خاص هست که کتاب می خواند!!
قابل پیشنهاد نیست... بحث غذاها و کودک کمی تشابه دارد با این قضیه... ثقل مزاج و اینا
ممنون

غریبه یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ق.ظ

سلام
به جای ترس و لرز، عزاداران بیل رو خوندم که تمش درباره مرگ بود و بقیه خصوصیاتش عینن شکل ترس و لرز، البته عزاداران بیل زودتر نوشته شده. میگن همه ساعدی رو جزو روستانویسا میشناسن.
نمیدونید با چه مشقتی بل می خوانم. و دست آخر اینکه خواندن شب ممکن رو هم پیشنهاد میکنم. تکنیکیه.

سلام
عزاداران بیل را برای برادرزاده ام عیدی گرفتم! قرار شد وقتی خواند بهم امانت بدهد!!
هوووم...سیمای زنی در میان جمع؟!
الان اولویت با کتابهای نخوانده کتابخانه ام هست...
ممنون

مارسی سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:47 ب.ظ

انتشارات کتاب رو لطفا
میل منو جواب ندادی.
2 ماه شده میل زدم

سلام
والللا انتشاراتش به دلیل قدیمی بودن کتاب من به دردت نمی خوره...ولی سرچ کردم توی گوگل دیدم انتشارات قطره هم چاپش کرده
....
میل؟! اگر اومده حتمن جواب دادم البته ممکنه که نرسیده باشه یا ندیدم میل شما رو...

marseille چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام
به خوبی شما نگفتم
ولی دوس دارم گوش کنید و نظرتونو بدید
البت سعی کردم اولشو شبیه شما بگم
مارسی
http://up.iranblog.com/images/aswbkzseknm0y3kn7n6.rar

متن میل من
مگر میل شما این نیست
nzp

سلام
این آدرس را نمی توانم باز کنم...مجدد امتحان می کنم
ایمیل هم می توانید بکنید
nzp1974@yahoo.com
فایل صوتی است؟!
برام بفرستید

غریبه سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:03 ق.ظ

فکر می کنم باید درمورد رآل بودن داستان ها شک کنید. بیشتر جزو داستان های وهمی طبقه بندی میشن داستانای این کتاب.
سلام

سلام
به نظرم در بعضی از داستانها حق با شماست.
ممنون

غریبه پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:55 ق.ظ

سلام
حوصله ی بحث نداشتید که نوشتید بعضی از داستان ها؟ و اما به نظرم همه ی داستان های این کتاب داستان وهمی هستند. از رآل بودن اگر سبک رآلیستی داستان مورد نظر باشد اشتباه است.

سلام

داشتم می رفتم مسافرت! داستان اون کشتیه به نظرم اومد و گفتم بعضی داستان ها...
اما الان که خوب فکر می کنم می بینم باقی داستانها (و حتا همین داستان کشتی) را کماکان می توان رئالیستی قلمداد کرد. (البته مستحضرید که من اصولن چون سررشته ای در این گونه تقسیم بندی ها ندارم با این تقسیم بندی ها مخالفم!! )
درست است که فضاها وهم آلود است اما دقت داشته باشید که اصولن این مردم نوع نگاهشان به طبیعت دارای رگه های قوی مابعدالطبیعی است. آنها چیزهایی که از نگاه ما وهمی است به واقع می بینند و کار ساعدی و راوی به نوعی بازتاب دادن این واقعیت است و از این زاویه هنوز معتقدم که داستانهای این مجموعه رئالیستی هستند.

غریبه یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام
خب اگر این طور است و با تقسیم بندی ها مخالف هستید رآلیستی بودن را قلم بگیرید. درسته که ممکنه به فرهنگ و باورهای جمعی روستانشینان برگرده اما توجه داشته باشید که مولفه های داستان های رئالیستی را به هیچ وجه ندارد.

سلام
قلم گرفتن آسون نیست!
بهتر است برویم سراغ اصل مطلب: در خصوص رئالیستی بودن یا نبودن مولفه هایی که ندارد چیست؟

غریبه یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:14 ب.ظ

درخصوص رآلیستی نبودن داستان های این مجموعه:
مهمترین مولفه تغییر و تحول در شخصیت های داستان است. در داستان های رئالیستی شخصیت در کشمکش با خودش-البته نه مثل داستان مدرن ذهنی- و پیرامون که اغلب اجتماع است در نهایت به یک تغییر منتج می شود. در داستان های این مجموعه جمع افراد یک روستا و افکار جمعی که در اینجا حاکم است را می توان یک شخصیت تلقی کرد که اتفاقات داستان در پی هیچ تغییر یا احساس تغییر در آنها نیست. راوی بی هیچ دخالت مختص راویان رآلیستی سادگی و ترس جمعی آنها را به ما نشان می دهد.
مولفه ی بعدی توصیف است. راوی مثل رآلیست ها به توصیف چهره، مکان ها و هوا و وضعیت نمی پردازد. نکته ی اصلی در اینجا دریا است که خداگونه است. نقش دریا در این داستان ها نقشی رآل نیست.
دیالوگ ها: مهمترین نکته در شخصیت پردازی داستان های این مجموعه دیالوگ ها هستند. ما بوسیله ی دیالوگ ها با شخصیت ها ،افکارشان و ترس جمعی و جامعه شان آگاه می شویم.
و و و
شاید بد نباشد بگویم که اگر قرار به این باشد تا ما هر داستانی که برشی از وضعیت جامعه ای را نشان میدهد و مثلن طبقه ی فرودست بودن را نشان بدهد و افکار جمعی شان را بگوییم آن داستان رآل است کاری اشتباه است زیرا آن وقت اکثر داستان ها و رمان های ما رآل اند.
و در مورد داستان کشتی هم: داستان کشتی و داستان ملا ذهنی معکوس اند که رگه هایی از گوتیک بودن در آن هست. زیرا آن دو داستان تنها داستان هایی هستند که در آنها ترس جمعی از غریبه ها وجود ندارد.

سلام
به زودی پاسخ خواهم داد به قول این جوانها مسافرتم خو
فقط پیشاپیش بگویم که هنوز معتقدم رآلیستی هستند
فقط یه سوال تا از مسافرت برگردم: وهمی برایم آشنا نیست و طبعن وهمی معکوس بیشتر...
...........
فعلن تا بیام و این وهمی رو که توضیح دادی بشکافم این را داشته باش:
موپاسان کشف و ارائه آنچه انسان معاصر واقعاً هست را رئالیسم می گوید. از این منظر این داستانها کاملن رئالیستی است و البته بخش اعظم ادبیات هم رئالیستی است که موضوعی طبیعی است

غریبه یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:16 ب.ظ

داستان کشتی را اصلاح می کنم: وهمی معکوس

غریبه یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام
دارین درس صبوری میدین؟
از این ستون به اون ستون فرجه شاید بعد مسافرت نظرتون یهو عوض شد. //
وهم همونطور که از اسمش میاد به معنی ترسه منتها ترسی که ذهنی باشه عینیت نداشته باشه واقعیت نداشته باشه. یعنی برای ما به عنوان خواننده واقعی نباشه اما در ذهن اون شخصیت جوری ساخته بشه که انگار واقعیه. مثل داستان اول این مجموعه. اون سیاهه از دید ما یه آدم معمولیه ولی از نظر اون ها موجودی وهمیه. واقعی نیست. اون ها اونو به چشم کسی می بینن که باعث شده سالم احمد گرفتارش بشه. مضراتی بشه و حتا باعث ترس. این وهمیه. طوری که اون وهم اون قدر قوی هست که باعث مردنش بشه. عنصر اصلی تو داستان های اینچنینی ترسه و وهم منتها نه ترسی که عینی باشه. اگه عینیت پیدا کنه اون وقت گوتیک میشه. مثل داستان ملا که بچه ی بدنیا آمده یا ماهی های تیغ دار و سیاهی که تو اون داستان هستن عنصری گوتیک است و دیگر وهمی نیست. نمی دونم می تونم منظورمو برسونم یا نه... وهمی معکوسه از این بابت که لابلای داستان های وهمی یک مجموعه گذاشته شده. تو نگاه اول وهمیه. اما رگه هایی از گوتیک بودن درش هست و یک مطلب و نکته ی مهم اینکه اون ها از هر کسی که غریبه باشد می ترسند. غریبگی عنصر اصلی ترس در اون ها هست و باعث ساخته شدن وهم اما تنها کسی که از اون نمی ترسن ملاست. ملا با ماشین عجیبی وارد ده میشه. راحت باهاشون ارتباط برقرار میکنه حتا اونا بهش زن میدن اما نمی ترسن ازش. این یعنی وهمی معکوس. داستان کشتی هم این طوریه.
موفق باشین. مسافرتتان لذت بخش.

سلام
من که از عوض شدن نظرم استقبال می کنم... چی بهتر از این.
..........
ممنون از توضیحاتت
منتها این تقسیم بندی وهمی و غیر وهمی یک تقسیم بندی جدا می تونه باشه.
این واقعی بودن یا نبودن اگر از زاویه دید خواننده بخواهد قضاوت بشود که به نظرم مشکل ایجاد می شود و تقسیم بندی ها مرزی نخواهند داشت. جامعه مورد توصیف توسط نویسنده این موجودات را کاملن واقعی و موجود می دانند و نویسنده هم عینن همان را توصیف می کند و این به نظرم رئالیستی است ... بله قطعن من به عنوان خواننده اکثر اینها را غیر واقعی می دانم اما اعتقادات من به عنوان خواننده ملاک تقسیم بندی قرار نگیرد بهتر است چون اون وقت هیچ تقسیم بندی ای نخواهیم داشت! هرچند که من گاهی خودم می گم بهترین تقسیم بندی این است:داستان خوب و داستان بد و داستان پنجاه پنجاه!! البته اینو صرفن از دید خواننده و به طنز میگم

غریبه یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ق.ظ

تا یه چیز یادم نرفته اضافه کنم: دو جور داستان میشه با عنصر ترس نوشت یا داستان گوتیک یا داستان وهمی. البته میشه با انواع دیگه هم این عنصر رو تلفیق کرد مثلن داستان روانکاوانه یا داستان ذهنی نوشت اما نکته ای که اینجا هست اینه که اون وقت دیگه داستان وهمی نمیشه. تو داستان های وهمی عنصر وهم پررنگ تره. حتا میشه گفت یک عنصر بیشتر نیست.

من یه نکته را بر این اضافه اضافه می کنم ، به جمله اولش هم اضافه می کنم...یعنی به این جمله: دو جور داستان میشه با عنصر ترس نوشت... من این رو اضافه می کنم:
داستان را یک جور می شود نوشت! این طبقه بندی و تقسیم بندی منتقدان و خوانندگان و دیگران است که انواع مختلف دارد.

غریبه شنبه 17 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:57 ق.ظ

سلام
به قرنی که موپاسان می زیست دقت کنید. به اوج رآلیسم در آن زمان. طبیعی است که موپاسان حرف زمانه ی خودش را بزند.

سلام
به نظرم به زمان زیاد ارتباطی نباید داشته باشد...یعنی ممکن است پنجاه سال بعد به همین چیزی که شما میگید وهمی آیندگان بگویند رئال یا چیز دیگر؟ خب پس چرا تقسیم بندی می کنیم؟ همون خوب و بد و پنجاه پنجاه بهتر نیست

غریبه یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:44 ب.ظ

اگر قرار به خوب و بد و پنجاه پنجاه باشد که 99درصد جامعه چنین تقسیم بندی ای در مورد داستان هایی که می خوانند دارند، و صد البته باعث خوانش و فروش هم همان ملاک خوب و بدی و مهم تر از همه داستان خوب داشتن یعنی داستانی که ارزش تعریف کردن داشته باشد و دنیا بخواهد گوش کند است، در این صورت جمله ی اول این پست شما باید این طور شروع شود:"ترس و لرز شامل شش داستان بهم پیوسته ی ( خوب یا بد یا پنجاه پنجاه) است." این گونه تغییرش می دهی عایا میله؟

سلام
نه!
خوب شد که ته اون جواب نوشتم که اینو به طنز و از دید خواننده میگم!!
اگر قرار باشد ملاک تقسیم بندی برداشت خواننده از واقعی یا غیرواقعی بودن موضوعات داستان باشد دیگر تقسیم بندی ای نخواهیم داشت چون خوانندگان تحت تاثیر دانش شان که در طول زمان مورد قبض و بسط قرار می گیرد تغییر می کند...این هسته اصلی نظر فعلی من است.

غریبه دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام. من دوباره اومدم. ول کن بحث نیستم اما واقعیت امر این است که گویا نتوانسته ام منظورم را منتقل کنم. ملاک من از نبودن یا بودن داستانی در سبک رآل خواننده به معنای کل نیست. خواننده ی کل داستان را می خواند و یا می پسندد یا نه. این منتقد یا خواننده ی ریز بین است که مته به خشخاش می گذارد و مو از ماست بیرون می کشد. اصلن ساعدی شاید آن زمان که می نوشته ملاکش رآل بودن یا نبودن داستان هاش نبوده. ساعدی به خاطر چپ بودنش کلن به رآل نویسی در بین منتقدان مشهور است. آن ها مثل الان ما درگیر این نوع تقسیم بندی ها نبوده اند.

سلام
اختیار دارید غریبه جان
من پیرو آن اضافه ای که در اضافه قبلی اشاره کردم نظرم این است که نویسنده داستانش را می نویسد و اصلن در بند این تقسیم بندی ها نیست چه قبلن چه الان...
من چند جای دیگر هم اگر دیده باشید گفته ام که چرا من خواننده باید خودم را درگیر کنم (احتمالن یک بارش سر تقسیم بندی مدرن و پست مدرن بود)... اما من که چنین نظری دارم چرا اینجا ذکر کردم این داستان ها رئالیستی است!؟ (شاید به تعداد انگشتان دست هم در مطلب هایی که نوشتم وارد این حیطه نشده ام) خب چرا اینجا وارد شدم و چند بار هم تکرارش کرده ام!؟ این سوال خوبیه...
چون می خواستم تاکید کنم آدمهایی که نویسنده در این داستانها آورده است واقعن وجود داشتند، این نوع نگاه به پدیده های طبیعی آن زمان و حتا کمابیش در این زمان وجود دارد و این البته تبعاتی دارد که در داستانها به خوبی می بینیم...این نوع نگاه در عمق وجود ما هم حضور دارد (یه جورایی ارث رسیده!) ...و در کل این آدمها صرفن زاییده تخیل نویسنده نیستند بلکه ما به ازای بیرونی داشته اند.

غریبه چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام
درمورد وهم در داستان های ساعدی توجهتون رو به مقاله حسین سناپور جلب می کنم که در کتاب"جادوهای داستان" آمده. نشر چشمه.

سلام
من هم اساسن در این مطلب تمامن در مورد ترس و اینها حرف زدم.

تصور کنید که موضوع یک داستان مرگ است؛ آیا می توان گفت این یک داستان مرگی است؟ البته می توان گفت و می توان گفت داستانها یا در مورد مرگ حرف می زنند و یا در مورد مرگ حرف نمی زنند...این هم یک نوع تقسیم بندی است و حتا می توان زیرشاخه هایی هم برای آن در نظر گرفت و...

Hani یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 01:29 ب.ظ

چرا داستان ساعدیو ر ئالیسم دونستین؟ ایشون ب شدت مکتب سمبولیسم رو در کارهاشون دارن.

سلام
تقریباً آن زمان بحث مفصلی با یکی از دوستان در کامنت‌ها داشتیم. اگر مطلب را کامل بخوانید و کامنتها را نیز... آن وقت دلیل این کار من کمی مشخص می‌شود.
اما اینکه پس از خواندن آنها موافق یا مخالف باشید بحث دیگری است. کما اینکه من و آن دوستم تقریباً نتوانستیم یکدیگر را قانع کنیم. البته من خیلی هم در این زمینه اصرار ندارم.

امیر شعاعی چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام
با تشکر از مطالب مفید و خوبتون
ترس و لرز غلامحسن ساعدی چاپ بعد انقلاب که نشر نگاه انجام داده سانسور شده یا عینا همون کتاب قبل انقلابه؟

سلام دوست من
ممنون از لطفتون... بد به دلتان راه ندهید
چیزی برای سانسور ندارد.

ماهور سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام

کتاب خوبی بود مخصوصاً فصل آخرش

همانطور که شما هم گفتید اهالی روستا چیزهایی را که نمیشناختند به ماوراطبیعه ارتباطش میدادند حتی راوی هم دقیقا به اندازه ی فهم و درک همان اهالی بود بخاطر همین ما با شنیدن داستان کمی از واقعی بودن برخی پدیده ها فاصله میگیریم و برایمان داستان کاملا رئال به نظر نمیرسه (که روی جلد کتاب هم آورده شده)
اما به نظرم برای همه ی موارد میشد که دلیل معقولی وجود داشته باشه
مثلا داستان اول، من کاملا حدسم روی جذامی بودن آن مرد غریبه بود که به هر کس برمیخورد اونو هم درگیر میکرد و ...

بروم به سراغ شاگرد قصاب

سلام بر همراه کتابخوانم
من این مجموعه را خیلی دوست داشتم. الان مطلب خودم را دوباره خواندم ... درست است که هفت سال قبل نوشته شده است اما از خودم راضیم! امیدوارم مخاطبان خاص و عام هم راضی باشند
ظاهراً شما صوتی این مموعه را گوش کرده‌اید. درست است؟
من دور اول شاگرد قصاب را تمام کردم الان

ماهور سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:45 ب.ظ

نه اتفاقا...کتابش رو چند باری پرس و جو کرده بودم از کتابفروشی ها و همیشه نداشتنش
این بار که داشتم نمایشنامه های بیضایی را می خریدم دیدمش و تو هوا زدمش
من هم از خواندنش لذت بردم، به نظرم شخصیت پردازی فوق العاده ای هم داشت تو همین چند تا داستان کوتاه و فقط با تکیه بر دیالوگها

ترجیحم برای کتابهای صوتی کتابهای کلاسیک و بدون پیچیدگیه

عع پس برم سراغ خوانش دوم شاگرد قصاب، چون فکر میکردم حالاحالاها خواندن شما تمام نمیشه و من تایم دارم حتی یک کتاب دیگه هم بخونم

اوه ... حتماً با قیمت مناسبی هم آن را خریده‌ای که طبعاً شیرینی به این خرید خوب تعلق خواهد گرفت و در حسابتان منظور خواهد شد
این چند روز تعطیلی و حبس شدن در خانه برای خواندن کتابی دیگر حسابی تایم ایجاد می‌کند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد