می بخشی, عزیزم, فراموش نکردی ساعت را کوک کنی؟
و دقیقن این گونه می شود که مسیر زندگی یک فرد با یک جمله ساده نظیر جمله بالا دستخوش تغییرات می شود! بله دوست عزیز درست متوجه شدی! می خواهم به اصل داستان بپردازم... از شما چه پنهان ,قصد نداشتم به این زودی ها این کار را بکنم اما دیروز ملاقاتی با چند تن از دوستان حاصل شد و ضمن شنیدن انتقادات و خوردن مقادیری کتک نظری به این جمعبندی رسانده شدم که در این برهه حساس که بالاخره سیاست های گنده گنده ابلاغ شد و قرار است تولید ملی کن فیکون بشود, حاشیه پردازی و از دست دادن فرصت ها (قربونشون برم از زمین و هوا طنز می بارد آن وقت می گویند کسی به فکر مردم نیست!) و موقعیت های طنز شاید به صلاح نباشد. حالا این قضیه جمع دوستانه بماند برای مطالب بعدی که حتمن تا قبل از بیات شدن موضوعش آن را خواهم نوشت.
خانم عزیز کمی از موضوع دور شدم- عیب ندارد , برای سلامتی مفید است. اتفاقن می خواهم از یکی از استدلال های تریسترام یعنی استدلال موسوم به "تمرکز بر نقطه مرکزی موضوع"(ص79) , استفاده کنم. از آن زاویه اگر نگاه کنم (وا خاک عالم خجالت هم خوب چیزیه!) -اهمیت ندهید!- از این زاویه , محور اصلی روایت بحث "تداعی معانی" است که جان لاک یکی از متقدمان این موضوع است که از هموطنان نویسنده کتاب است و تاثیر بسزایی در این زمینه بر او داشته است و یکی دو نوبت هم مستقیمن ابراز ارادت می کند. ما در خصوص موضوعی می نویسیم و کلماتی برای بیان چیزی که می اندیشیم به کار می بریم و ممکن است یک کلمه , کلیدی شود برای باز شدن دروازه موضوعی دیگر و همین طور الی آخر... مثلن همین پاراگراف اول همین مطلب! می توانست تا انتهای همین پست ادامه پیدا کند!
خب این اصل را داشته باشید, حالا برمی گردیم به مطلب قبلی خودم که چند نوبت جملات را اینگونه آغاز نمودم: " این کتاب که از نامش هویداست". بله... همان گونه که از نام کتاب مشخص است , نویسنده می خواهد ما را با زندگانی و عقاید آقایی به نام تریسترام شندی آشنا کند. فی الواقع خود تریسترام شندی (من راوی) می خواهد شرحی از زندگانی و عقایدش را ابراز کند. راه کلاسیک و هموار شده اش این بود که از یک تاریخی شروع کند و خاطراتش را در قالب داستان زندگی اش بیان کند و عقایدش را هم آن وسط مسط ها بچپاند... استرن اما راه دیگری در پیش می گیرد با تکنیک های مختلف و بازیگوشی و ترفندهایی که اگر همه را لیست کنیم می شود مشخصاتی که رمان های پست مدرن برخی از آنها را دارند که نمونه هایی را خواهم آورد(مطالب بعدی). فعلن سر رشته را از دست ندهیم!
تریسترام برای شروع داستان به زمان بسته شدن نطفه خودش رجوع می کند (حلقه اول) چرا که عقیده اش این است که اگر پدر و مادر (هر دو) هنگام به وجود آوردن او به همه جوانب امر توجه کرده بودند, شخصیت و ظاهر و شعور و افکارش متفاوت می شد و چه بسا می توانست جلوه بهتری در این دنیا داشته باشد. این عقیده محوری تریسترام است و داستان را به گونه ای پیش می برد که همین یک موضوع را ثابت کند. به نظر من هم ثابت می کند.
و حالا می رسیم به جمله اول این مطلب! که حاکی از آن است که مادر به همه جوانب امر توجه ندارد و البته عدم توجهش هم توجیه دارد که نویسنده به طور مبسوط به آن پرداخته است. تریسترام زمان دقیق شروع داستانش! را به مدد نظم دقیق پدر فیلسوف مآبش محاسبه می کند و از همین حلقه , آغاز می کند و با توجه به همان موضوع تداعی معانی همه مسائل مرتبط (و البته گاه با چند واسطه مرتبط!!) را بیان می کند تا بالاخره بعد از دویست و اندی صفحه خودش (تریسترام) به دنیا می آید و ... مطلب من هم به درازا کشید و نتوانستم به قولم بابت توضیح در خصوص هوپ , عمل کنم که حتمن در قسمت بعد یا قسمتی که در خصوص بازیگوشی های نویسنده خواهم نوشت به آن خواهم پرداخت.
جملاتی از کتاب در همان باب!:
حاشیه پردازی بی تردید خورشید زندگی است – جوهر و جان نوشته است. در مثل آن را از این کتاب جدا کنید, مثل این است که کتاب را هم با آن برده باشید- بر هر صفحه اش زمستانی سرد و ابدی حاکم خواهد شد؛ حالا آن را به نوشته بازگردانید می بینید ن.یسنده مثل شاه داماد پیش می آید – به روی همه لبخند می زند , تنوع در کار می آورد , و مانع از سقوط اشتها می شود. (ص81)
و اکنون که به پایان این چهار جلد رسیده اید, چیزی که باید بپرسم این است که: وضع سرتان چه طور است؟ سر خودم که خیلی درد می کند – و اما وضع سلامتتان , می دانم که خیلی بهتر است. شندیسم حقیقی- حالا شما هر چه هم که علیه آن بگویید- دل و ریه ها را منبسط می کند , و مثل همه آن عوارضی که از طبیعت آن بهره مند می شوند, کاری می کند که خون و سایر مایعات بدن بی گیر و گرفت در مجاریشان جریان یابند و چرخ زندگی تا دیر زمان به خوشی و خرمی بگردد. (ص354)
***
پ ن 1: گردن زنی ناباکوف تمام شد!! می روم سراغ جاز تونی موریسون (انتخاب دوم مطابق آرای اخذ شده در آخرین انتخابات)... راستی یه انتخابات هم در راهه...همین جا البته نه بیرون...آماده باشید.
کارلوس جان من هیچی دستگیرم نشد که ...فقط انقدر گرفتم که یکی گیر داده به لحظه اغازش و همه کاستی هایش را حتی اگر با ارباب رجوع دعوا دارد را متوجه ان لحظه میبیند...
سلام
آره این هم معضلیست
نه اون هم درست گرفته نشد! اون لحظه به عنوان حلقه اول داستان است و بعد حلقه های دیگر ... لذا تریسترام در آن لحظه خیلی باقی نمی ماند.
این قسمت یه کم واضح تر نبود؟ از پاراگراف دوم به بعد لااقل؟
سلام
انگار قشنگی این پستها به اینه که قسمت آخرش بفهمیم چی به چیه
باشه قبول هوپ !
....
"نویسنده مثل شاه داماد پیش می آید " چه تعبیر تازه ای (:
سلام
اگه آخرش نفهمیم چی به چیه چی؟ مثل زندگی!
از این که به گفتن هوپ رضایت دادید ممنون
...
میشه گیر هم داد به این تعبیر از دیدگاه جنسیتی... و مثلن گفت این تعبیر نشان می دهد که در طول تاریخ الی آخر... و چرا نگفته است عروس...
درود بر میله عزیز
خستگی را خسته کرده اید دوست عزیز ......
سلام بر شما
ممنون
چون شما خستگی را از تنمان بیرون می کنید
سلام
میله جان خوب دور گرفته ای. ادامه بده و مطمئن باش تا به آخر با تو خواهیم بود.
سلام
فکر کنم در اون صورت آخرش خودم و خودت خواهیم ماند
در هر صورت ممنون
کتابهای انتخابی و ترجمه های ابراهیم یونسی واقعا عالیه.
سلام
یادش گرامی
میله خیلی تند نرو! من نمیرسم بخونم:(((((((((
سلام
هر سه یا چهار روز یک پست...قول می دهم از این تندتر نروم.
آهان!
منظورت از خواندن کتاب است؟
خیالت راحت تا یک هفته دیگر کتاب جاز دستمه و بلکم بیشتر...کارم به شدت سنگینه و در خانه هم پروژه دیگری دارم و لذا با کمترین سرعت ممکنه می خوانم. اصن لازم باشه می ایستم نگران نباشید.
اولین دوره انتخاب بهترین داستان داستان دو هفته اخیر برگزار شد.
<<شبی که ماه گم شد (زهره زنگنه یوسف آبادی)>>
چهار شنبه ها هر دو هفته یک بار ، به روز می شویم.
"دو هفته اخیر" مرجعی برای خواندن بهترین داستان های فضای مجازی همراه با نقد های حرفه ای ...
سلام
ولنتاین مبارک...امیدوارم در کنار خانواده که محبوب ترین کانون دنیاس ولنتاین های زیبایی رو تجربه کنید...
سلام
به همچنین آرزوی خوشی و سلامت و رضایت و امثالهم برای شما و خانواده...
البته اون روز , روز خوبی است اما نمی دانم چرا به من نمی چسبد! شاید به سبب سن و سال باشد و شایدهای دیگر...مثل خورشت قورمه سبزی با میگو می ماند شدنیه و حتا ممکنه صد سال بعد همه متعجب بشوند که کسی بگوید صد سال قبل با گوشت گوسفند قورمه سبزی درست می کردند نه با میگو!
پس مبارک
سلام فعلا که تو حال و هوای چارلز دیکنزم . اما این مطلب پر حاشیه ی شما قطعا منو وامیداره بعد از مطالعه دوست مشترک ما با یک چرخش صدوهشتاد درجه بیفتم تو وادی یک روایت پست مدرن. منتظر پست حاشیه دار بعدی تان هستم ! شاید اونوقت بفهمم چی به چیه !
یعنی عمرا اگه بفهمم !!
...
من تا هفته ی دیگه روستام بی زحمت یک صندوق رای واسم بفرستین
سلام
نمی دانم حکم از دیکنز به استرن وارد شدن چیست یا نتیجه اش!
اگه انتظار داری چیزی بیشتر از این از داستان لو بدهم باید از همین الان بگویم که نوچ
نمی دانم در این زمینه توصیه بکنم یا نکنم... اگر کتابخانه ای باشد که بله...فوق فوقش اتفاقی نمی افتد!
....................
در مورد انتخابات هم به روی چشم. می فرستم. جای ما را خالی کنید.
ممنون
ما که به هر حال منتظر انتخابات بیرونی دیگری نیستیم خود به خود !
دویست صفحه طول کشید تا به دنیا بیاد !!!
سلام
مگر در دنیای بیرون خبری از انتخابات هست؟؟؟
فکر کنم بیش از صد صفحه در حال زاییده شدن بود
سلام.
انگار تو و نویسنده یکی شدین، میله جان. فاصلهت رو حفظ کن
سلام
دارم از خودم آشنایی زدایی می کنم
سلام
ممنون که سرمیزنید
ما که فعلا درحال درس خوندن و اینهاییم
کتاب نمیخونیم ایشالله بعد از عید بیشتر میام
سلام
موفق باشید
نمی تونم لارنس رو مثل عروسی رعنا تصور کنم ؟ (:
سلام
شما شاید نتوانید اما باید به امکانش نیز فکر کرد... کسانی هستند که بتوانند
"چرا نگفته است عروس.."
این رو شما نوشتید ... خواستم بگم نمی تونم لارنس نویسنده رو عروس ببینم
ولی شما چون تحت تاثیر این کتاب این پست رو می نویسی تا نخوانیمش نمی فهمیم چه می گویید کلن .
یکی از خوبیهاش اینه که باید بخوانیمش پس .
ممنون از این بابت .
سلام
درست تقریبن همزمان شلیک کردیم!
درست همزمان با اصلاح کردن من این توضیح را دادید...
بخوانید ببینیم در خارج از کشور چطور است این کتاب
شخصیتش تا حدودی شبیه خودت است برای همین هم ...
به دوستان توصیه می کنم قبل از خرید این کتاب حتما چند صفحه ای از آن را مطالعه بفرمایند اگر شخصیتتان از بعضی جهات کمی شبیه جناب میله باشد حتما از این کتاب خوشتان خواهد آمد اما اگر از بعضی جهات دیگر شبیه باشد انوقت خدا را شکر خواهید کرد که در این اوضاع نابسامان پول بی زبانتان را در جیبتان نگاه داشته اید
سلام
این توصیه را جدی بگیرید
سلام
تو در تو رفته است تا اولش رو پیدا کرده و مفصلا هم گیر داده به ابوی و مادر گرامش. اما آیا چیزی از آخرش هم دستگیرش شده یا دوباره اون آخر به در بسته خورده و مثل بعضی فیلمها پایان داستان رو سپرده به بیننده؟
سلام
اولش را همان اول بیان می کند و آن تو در تو که در ذهنش رفته است را از ابتدا شروع کرده است و حلقه حلقه جلو آمده است...
این جلو آمدن می توانست به زعم خودش تا چهل سال دیگر هم ادامه پیدا کند اما دست اجل مهلت نداده است...
همانطور که در قسمت بعد خواهم نوشت خواننده در نوشتن اثر مشارکت دارد...
اصولن وقتی عنوان می شود زندگانی و عقاید, این زندگانی و عقاید تا مرگ ادامه دارد اما اینجا نویسنده زودتر از شخصیت اصلی از دنیا می رود...اما از این جهت که داستان ناقص باشد نگران نباشید.
ولی به توصیه کامنت بالایی توجه کنید.
بسی کیفور شدم از خوندن مطلبت میله ی گرام ! ولی ای کاش کمی بیشتر در مورد خود کتاب هم توضیح می دادی . در مورد کیفیت ترجمه ، و این که آیا کتاب به خودی خود سخت خوان است یا سخت فهم ؟! بعضب کتاب ها با وجود سخت بودن می چسبند ...حس می کنم این یکی از همان ها باشد ... !
سلام
ممنون
در مورد خود کتاب سعی می کنم که در مطلب بعدی نه بلکه در مطلب بعدش یه توضیحات مختصر بدهم...(یعنی مطلب اخرم که احتمالن تریسترام 4 خواهد بود)...
ترجمه خوب است.
سخت خوان نیست
سخت فهم هم نیست
فرض کن وبلاگ نویسی در دویست و پنجاه سال پیش وبلاگی نوشته است...فصل های کوچیک کوچیک...وبلاگ نویس مذکور هم باهوش است و هم نابغه و هم حاشیه پرداز
دوست دارم این رو تو بخونی
سپاس فراوان .
رفت توی واجبات ! البته فکر کنم اگه بخوام تهیه ش کنم با یک قیمت برچسبی بالای 25 تومن طرف بشم ... دیدی برچسب ها رو جدیدن ؟! آدم دلش به هم می خوره از این وضعیت !
سلام رفیق
واقعن این برچسب ها روی اعصابند... حرفم می زنی می گن همه چی گرون شده و شما موقعی که لوبیا گرون میشه حرفی نمی زنید موقع کتاب زبونتون دراز میشه!
البته من هم می گم آدم انتظار داره فروشنده کتاب با فروشنده لوبیا تفاوت داشته باشه
خلاصه اوضاعیه
سلامم را به سرونار برسانید
از وقتی لذت خواندن این کتاب شروع شد ، شباهت قلم و سبک نوشتاری نویسنده به دست نوشته های میله بدون پرچم برام مشهود بود .
و این که اینجا همسرگرامی هم شما رو به طور جدی لو داده ، خود مایه ی تفاخر خودمان است نزد خودمان ؛ که پس میشه دوستان ندیده را هم تا اندازه ی قابل توجهی شناخت !
و بنا به توصیه خودتان بر جدی گرفتن این توصیه می توان در خودشناسی هم ادعای ارتقا پله داشت ! ( یعنی شباهت اپسیلونی منیر به نویسنده)
بله ، کتاب را سفر فرض میکنم و سلیقه های سازگار با کتاب را همسفران خوب .
و گمان میکنم کمتر جوانی بتونه تا آخر کتاب دوام بیاره .
میله ، شما ده سال پیش تا آخرش رو تاب می آوردی ؟
من نه ...
سلام
الان که در خانه ام و اندکی از ناهار گذشته است و ایشان به همراه فرزندان در اشپزخانه اند و صدای پسران گرام و جنگ و دعوایشان می اید! لذا به محض خلوت شدن سر ایشان سلام شما را خواهم رساند.
اما این که واقعن من شبیه تریسترام باشم چند تا ان قلت دارد! من وقتی سرحال باشم این گونه ام و حدس می زنم موضوعی که ایشان اشاره دارد حرافی و از بالا منبر پایین نیامدن من در هنگامی است که در جمع میکروفون را به دست می گیرم! از این جهت شباهت دارم و از خاطره ای به خاطره دیگر و از موضوعی به موضوعی دیگر چرخ می خورم و تا وقتی حنجره خودم و گوش مخاطب یاری کند می تازم!!
اما این برای زمانی است که سرحال باشم.
اعتراف می کنم که زمان خواندن این کتاب سرحال بودم.
ولی این شناخت ها با اون شناخت ها متفاوت است.
در مورد سوال...واقعن نمی دانم...ده سال قبل من آدم سرحالی نبودم!!