شهر قابیل با خون آدمی بنا شد نه خون ورزا و بز . (ویلیام بلیک , شبح هابیل)
من هیچ فکری توی کله مردم نمی اندازم کارم این است که فکرهای توی کله شان را بیرون بیارم و وادارمشان به آن ها نگاه کنند.
***
گروهبان لیتوما و معاونش کارنیو در یک پاسگاه پلیس در منطقه کوهستانی آند در کشور پرو مامور ایجاد نظم و امنیت هستند. منطقه کوچکی که در آن سرخپوست ها و بومی های محلی و کارگرهای کارگاه احداث جاده در آن زندگی می کنند و طبیعتی سخت و خشن دارد. مردمی که کار زیادی انجام می دهند و درآمد کمی دارند و تنها تفریح و سرگرمی آنان حضور در میخانه محل است. محیطی دلهره آور با آب و هوای عجیب و غریبش که آدم هایش نیز همانند طبیعتش شده اند.
در ابتدای داستان خبر گم شدن یکی از کارگرها به پاسگاه می رسد و این فرد , سومین نفری است که طی سه هفته اخیر بدون هیچ ردی ناپدید شده اند و گروهبان به سبب وظیفه اش و البته مسئولیت پذیری بالایی که دارد پیگیر این ماجراست...
اولین مظنون, با توجه به شرایط سیاسی اجتماعی منطقه گروه تروریستی راه درخشان (سندریست ها که یک گروه چریکی مارکسیست هستند) است. گروهی که به صورت مسلحانه در کوهستان های آند مشغول مبارزه با دولت فاسد است... و همینطور که داستان گام به گام جلو می رود حیرت خواننده از ظرفیت آدمی! بیشتر می شود. نویسنده نیز تکه هایی که بعضاً ابتدا بی ربط به نظر می رسد را در کنار هم قرار می دهد و با هنرمندی آنها را به یکدیگر متصل می نماید...
***
از این نویسنده پرویی که جایزه نوبل را در سال 2010 از آن خود کرده است دو کتاب در لیست 1001 کتاب موجود است که سور بز یکی از آنهاست که به فارسی ترجمه شده است. کتاب حاضر در سال 1993 (با نام لیتوما در کوهستان آند) منتشر شده است و در ایران با ترجمه عبدالله کوثری توسط انتشارات آگه به بازار عرضه شده است. (مشخصات کتاب من: چاپ چهارم 1388 با تیراژ 2200 نسخه در 322 صفحه و با قیمت 6000 تومان)
*
پ ن 1: می خواستم در مورد عشق هم بنویسم که دیدم هم جا نیست و هم همه استادند... اما در داستان یکی از زمین های سفت (البته برای پا گذاشتن نه برای چیز دیگر که در مثل آمده است!) مقوله عشق است.
پ ن 2: پست های بعدی به ترتیب در مورد "عروسک فرنگی" دسس پدس و "من گنجشک نیستم" مستور خواهد بود.
پ ن 3: مطابق آرای دوستان کتاب بعدی شوخی کوندرا خواهد بود که از فردا شروع خواهم کرد.
پ ن 4: تاریخ خوانی و وبلاگش فراموش نشود.
پ ن 5: این صحنه وفای به عهد دیونسیو در داستان از ذهنم پاک نمی شود! یعنی در این حد!!
پ ن 6: نمره کتاب از نگاه من 4.4 از 5 است. (در سایت آمازون 4 و در گودریدز 3.7)
خشونت و دو تیغه قیچی
ما در سیر داستان ابتدا با دو منبع خشونت مواجه می شویم; دولت و مخالفان مسلح , که رقابت این دو گروه بر سر قدرت مردم را تحت فشار قرار می دهد و به سمتی سوق می دهد که آنجا نیز منبع سوم خشونت است.
فساد و خشونت دولتی را در صحنه های مختلفی از داستان می بینیم; فرمانده عالیرتبه پلیس نقشی همچون پدرخوانده دارد و افراد خود را برای محافظت از یک قاچاقچی اعزام می کند, یا ارتشی ها فرد لال بیگناهی را شکنجه آنچنانی می دهند تا اعتراف کند و...خلاصه اینکه وجود فردی شریف مانند گروهبان لیتوما که از قدرتش سوء استفاده نمی کند مایه تعجب همگان است.
در طرف مقابل چریک ها هستند که به نام آزادی مردم و مبارزه با فساد, عرصه را بر مردم تنگ می کنند. با دلایل واهی و مسخره آدم می کشند و همزمان شعار اعتلای ارزش های انسانی را سر می دهند. برای اینکه گلوله را برای کشتن نیروهای ضد خلقی حرام نکنند آنها را سنگسار می کنند! هر منطقه ای را که آزاد! می نمایند , دادگاه های خلقی تشکیل می دهند و هرکس کوچکترین وابستگی به دولت داشته باشد اعدام می کنند و کاری می کنند که مردم علیه یکدیگر شهادت بدهند و حتی مجازات ها را با قساوت علیه یکدیگر به کار بگیرند تا به قول خودشان آنها را از قربانی بودن خلاص کنند تا آزادیبخش شوند.
جالب این است که در قسمتی از داستان که چریک ها این اعمال را انجام می دهند و بعد شهر را ترک می کنند, ارتش وارد شهر می شود و آنها نیز دادگاهی برپا می کنند و نهایتاً عده ای را به عنوان مجرم با خود می برند و همزمان سربازان تمام اموال مردم را غارت می کنند و هیچکس جرات اعتراض را ندارد. بعدها که خانواده مجرمین پیگیری می کنند اثری از آنها نمی یابند, گویی اصلاً وجود نداشته اند.
برخی نظیر آن توریست های فرانسوی یا به خصوص آن زن اکولوژیست با خوش خیالی فکر می کنند به دلیل بی گناهی و حتی خدمات مثبتشان قربانی خشونت تروریست ها نمی شوند, اما واقعیت چیز دیگریست , با کسانی که ترجیح می دهند به جای آنکه در بحث با شما مجاب شوند, شما را به گلوله ببندند نمی توان بحث عقلانی راه انداخت و ناکجاآبادیان اینگونه اند!
حرف آدم را می شنوند اما به آن گوش نمی دهند, اصلاً نمی خواهند بفهمند چه می گویی. اینها مال کره دیگری هستند.
چنین فضایی البته نتایج اسفناکی دارد. از جمله اینکه مردم به قساوت عادت می کنند و حد تحمل خشونت در جامعه بالا می رود! ترس در وجود مردم نهادینه می شود که خود موجب تشدید خشونت است چراکه یک ریشه آن در ترس های درونی شده آدم آب می خورد.و نهایت امر اینکه راه را برای احیای خرافات و سنتهای خرافی باز می کند.(منبع سوم)
باز هم خرافات
سنت های خرافی همانند میخانه داستان, چاله ایست که مردم غم و غصه هایشان را در آن چال می کنند. همانطور که در مطلب درخت انجیر معابد نیز اشاره شد, در اوضاع نابسامان رجوع به خرافات بیشتر می شود , اینجا نیز مردم معتقدند که وقتی اوضاع خرابتر می شود سر و کله "آل" پیدا می شود. آل نوعی آدمیزاد است که چربی آدم ها را می مکد! و از این چربی ها استفاده های مختلفی می کند: برای مالیدن به ناقوس کلیسا تا صدای خوش تری داشته باشد, روان تر کردن حرکت چرخ های تراکتور, یا خوشمزه تر ,دادن این روغن به دولت تا از این طریق قرض های خارجی اش را پس بدهد!!. کوه نشینان ساده لوح معتقدند که در پایتخت (لیما) کارخانه هایی هست که با روغن زن و مرد کار می کند! و یا می گویند این چربی به ایالات متحده صادر می شود چرا که هیچ گازوئیلی یا روغنی بهتر از چربی کوه نشینان به درد اختراعات علمی آنها نمی خورد!
خواننده به همراه گروهبان تعجب می کند از ظرفیت مردم برای باور هر چیز مزخرفی اما ; من هر چیزی را باور می کنم, گروهبان. زندگی کاری کرده که من از هر آدمی توی دنیا زودباورتر شده ام. و وقتی چیزی رواج پیدا می کند معمولاً این استدلال را می شنویم: وقتی این همه آدم از آن حرف می زنند لابد یک چیزی هست. اعتقاد به آل موجب شده است که آنها همیشه از غریبه ها و بیگانگان هراس داشته باشند و فقط در دایره بسته و محدود خود سلوک کنند ... (داستان معبد خورشید تن تن رو یادتون هست با اون نوسه نوسه گفتن بومی هاشون!)
اما این اعتقادات به همین جا ختم نمی شود! عدم آگاهی و توان مردم برای تبیین منطقی امور طبیعت و سختی و خشونت طبیعت این مناطق , باعث شده است که آنها در هر فاجعه طبیعی , دست قدرتهای بالاتر از انسان را ببینند و به دلیل ناتوان بودن در مقابل این عوارض طبیعی, سعی می کنند به نوعی این قدرت ها را راضی نگاه دارند. مثلاً آنها برای کوه , روحی متصور هستند و معتقدند این روح (موکی) از آدم هایی که از روی حرص و آز اقدام به تخریب کوه می نمایند (معدن یا جاده) انتقام می گیرد. لذا برای اینکه از خشم آنها در امان باشند قربانی می دهند و ظاهراً در اسطوره های آندی , داستان ابراهیم و اسماعیل ظهور پیدا نکرده است و یا حداقل اون گوسفنده نازل نشده است : ...قربانی کردن بچه ها و زن ها و مردها برای رودی که می خواستند مسیرش را تغییر بدهند, برای جاده ای که می کشیدند, برای معبد یا قلعه ای که می ساختند...
البته نباید به خودمان ببالیم , چون تقریباً پای همه اقوام باستانی در زمینه خونخواری و تعصب گیر است ولی یوسا برای نمایش عریان این قضیه به سیم آخر می زند و اسیر تعلقات ناسیونالیستی نمی شود و بیان می کند که همه به دلیل ثبت در تاریخ از خونخواری مکزیکی ها خبر دارند اما در مورد پیشینیان ما سکوت کرده اند:
همه خبر دارند که کاهن های آزتک بالای هرم می ایستادند و قلب اسیران جنگی را از سینه شان درمی آوردند, اما چند نفر از ما از حرص و ولع چانکاها و ئوانکاها برای احشای آدم ها خبر دارند, که با آن جراحی های ظریف و دقیق شش و مغز و قلوه آدم ها را در می آوردند و توی جشن هاشان می خوردند و با چند گیلاس عرق ذرت فرو می دادندش؟ (یا جداه!)
این سنت ها و آیین و مناسک خشن, در روزهایی که به واسطه جنگ قدرت, آدم کشتن مانند شاشیدن و ریدن کار هر روزه شده است و فقر و بدبختی و جهالت بیداد می کند, ار ژرفای تاریخ بیرون می آید و به صورت کاریکاتورگونه و تراژیک در دوران جدید دوباره ظهور می کند.
یک قطره شاش روی پیرهن و پولوورتان بچکانید و بعد تن تان بکنید, خیلی افاقه می کند... خوب طبیعیست که نسل جدید این کارها را نمی کنند و وضع اینگونه خراب شده است!
یک حبه سیر , یک کم نمک, یک تکه نان خشک, یک پشکل خر. اما باید درست قبل از این که بروم توی غار یک دختر باکره بشاشد روی قلبم !! (طرف می خواد بره توی غار و آل بکشه) این قصه کشتن آل خیلی جالب بود و به قول نویسنده قصه ای که پر بود از خون و جنازه و گه , مثل همه قصه هایی که به آل مربوط می شود.
خلاصه این که ممکن است آدم از دو تیغه قیچی که در بالا ذکر شد جان سالم به در ببرد اما این سومی را اگر دست کم بگیریم کلاهمان پس معرکه است خصوصاً اگر بانیان آن از روی تعصب به باورهایشان به خودشان هم رحم نکنند و چوب بید برای خودشان بتراشند!!! (عظمت این جمله آخر را فقط کسانی که خوانده اند درک می کنند!)
*
کوتاه سخن, فارغ از اینکه در تعالیم سنت ما خشونت موجود باشد یا نباشد , زندگی در این دوران بدون رویارویی منتقدانه با سنت گذشته , خود موجب خشونت می شود. عدم اصلاح تفکرات اقتدارگرای گذشته و اصرار بر حفظ برخی ساختارها و طرح نشدن مبانی معرفتی سازگار با دنیای مدرن , از عوامل مهم تولید خشونت است.
سلام.
رمان خوب بود و مطلبتون خوبتر. روایت داستان مثل قصههای هزار و یک شب میموند. مثل این بود که نویسنده اون داستان عشقی رو و تعلیقی که میانداخت بین ماجرا ها رو فقط بخاطر جذب و کشش داستان برای خواننده، تا انتها نوشته بود. به نظرم اگه اون ماجرا نبود من یکی که جذب خوندنش نمیشدم. اون شخصیت پدر خواننده و خوک هم منو یاد فیلم های مافیایی میانداخت.
پ ن 2 و 3: هر سه رمان رو باهاتون هستم.
پ ن 5: صحنهی برگشتن دختره چی؟
سلام
البته اون روایت عشقی جذاب بود , برای من هم این گونه بود اما همین روایت هم در فضایی که نویسنده ترسیم کرده بود دلچسب بود وگرنه اگر این فضای خشن و خرافه آلود و سخت و... نبود اون هم می رفت هوا...
ممنون
ممنون
اون صحنه هم جالب بود و لبخند رضایت را بر چهره آدم می نشوند به خصوص با اون خطر و زحمتی که متحمل شد... ولی در رابطه با همین سکانس! هم من بیشتر با کاری که لیتوما کرد حال کردم خیلی با شخصیت و با مرام ...آدم دوست داره باهاش بره سفر
عجب متن های خوبی مینویسید شما. از خوندنش خیلی لذت بردم. یعنی متن تون با آدم حرف میزنه. عالی بود.
فقط وقتی داشتم میخوندم همه اش بدی ها و زشتیهای دنیایی که توسط یوسا به تصویر کشیده شده بود تو ذهنم میومد و وقتی در پ.نون ۱ به کلمه عشق رسیدم راستی راستی چشمهام پر اشک شد. انگار به یک آشنای قدیمی برخوردم. کاش در موردش نوشته بودید. ما که بویی ازش نبردیم. استاد کجا بود...
به امید رهایی از خرافه که خیلی وقتها بد جوری حال میگیره.
سلام
همونطور که در ذیل کامنت فرواک نوشتم اون ماجرا در متن داستان به آدم می چسبه...
اما چه عرض کنم همون که گفتم خوانندگان خودشان استادند همینه دیگه الان ایشون از آشناهای قدیمی شما هستند و حتماً فک و فامیل و دوست و همسایه باقی دوستان هم هستند دیگه من بیام وسط چی بگم
...
من که چشمم آب نمی خوره اما خوب انسان به امید زنده است ...
راستی شما خیلی راحت میتونین مسوول ستاد زهر مار کردن تابستان به معلمان عزیز این مرز و بوم پر گهر بشینا... عطف به ما سبق!
بله گرم کرده ایم و آماده مبارزه با جهل و فیزیک ندانستن نو نهالان عزیز هستیم. اونم تا پای جان...
سلام
آخه من تجربه ام در این زمینه خیلی زیاده به هر حال خواهرانم در همین بوم و بر به همین امر مشغولند و من روی اعصاب ایشون تمرین می کنم
موفق باشید
پست ها رو میخونم کتابا میره تو لیست ذهنی. اگه قسمت بشه ابتیاع میشه همین جور خاک روش میشینه میشه عذاب وجدان رو دوش مخاطب وبلاگ. چه کاریه آخه؟!
بعد من سوالم این هستش که مثلاً چیزایی که تو کتاب گفته شده در مورد آداب پیشینیان و اینها، اینا مستند هستن؟ ممکن نیست نویسنده از تخیلش استفاده کرده باشه صرفاً؟
سلام
باید مدتی جلوی ابتیاع رو بگیری (برای آینده تان هم خوبه ) و شروع کنی به خواندن البته تو الان به نظرم اینقدر سرت شلوغه که مهلت این کارو نداری اما یه پیشنهاد: برای خودت جایزه تعیین کن! مثلاً قرار بگذار که اگر اینقدر از فلان درس رو خوندم (در فلان زمان مقرر) دو روز به خودم تعطیلی می دم تا کتاب ایکس رو بخونم. اینجوری باصطلاح دوبل می زنی و خیلی هم ثواب داره و امتیاز...
.......
سوال خوبیه به نظر من اهمیت متن در اینه که خواننده در فضای ساخته شده توسط نویسنده , تلنگری به ذهنش بخوره تا مثلاً عواقب خرافه باوری برایش پررنگ بشود یا کار ناکجاآبادگرایان و... بالطبع تحقیق در مورد عقاید اینکاها یا اقوام دیگر محل دیگری را می طلبد... به نظرم بعید نیست که مقداری تخیل هم درش به کار رفته باشد . مقدار کمی البته چون اگر میزان آن زیاد بود ناسیونالیست های متعصب چنان لباس زیرش را سر میل پرچم می کردند که صدایی یا نمایی از آن به گوش و چشم ما در این سر دنیا می رسید
الآل اعلم!
سلام . کامنتم ربطی به این کتاب نداره .
فقط اومدم برا این وبلاگ خوبت بهت تبریگ بگم و ازت تشکر کنم .
واقعا کمک میکنه .
من امروز اولین کتابی رو که از وبلاگت استخراج کردم و خوشم اومدو شروع کردم . کبوتر.
امیدوارم همچنان به فعالیتت ادامه بدی .
ممنون.
سلام دوست عزیز
خواهش می کنم لطف دارید...
کبوتر زوسکیند... کتاب خاصی است... به یکی از دوستان دادم خوشش نیومد...من بدم نیومد... ببینیم بعد از خوندن نظر شما چیه...
ممنون
سلام بر میلهی عزیز.
این قساوتی که وصفش رفت من رو یاد فیلم آپوکالیپسوی مل گیبسون میندازه و قربانیانی که تقدیم معبد خورشید میشدن.
انگار آسمون همهجا یه رنگه و بدبختی از سر و کول جوامع بیفکر باید بالا بره. جهان سوم که میگن همین چیزاس دیگه.
راستی، تو خرافات ما آل دشمن زنهای زائوئه.
بعدا کتاب رو ازت میگیرم و میخونم.
سلام
این قساوت ها در همه جا ظهور کرده است گویی دوره ای از حیات بشر چنین اقتضایی داشته اما عجیب آن است که در برخی اقوام خیلی دیرپاست و هیچ رقمه حتی در قرن بیست و یکم راضی نمی شوند آن را ترک کنند! مدام در حال توجیه و فلسفه بافی برای آن هستند...
این آل داستان دامنه فعالیتش گسترده است...و سودش توی جیب آل کش ها و ... می رود.
کتاب از الان منتظر رسیدن به دست شماست
خواندیم و سپاسگذاریم . اما این آقای یوسا بد نیست که یکسری به خاورمیانه بزند تا ببیند خرافات یعنی چه و مردم چگونه با دقت و ممارست ؛چوب بید برای خودشان می تراشند؛
سلام
چوب بیدهای ما غیر مستقیم است هرچند مثل مال اونا بعضاً به موم آغشته نیست و خشک است
اما آقای یوسا خیلی همت کنه همون باغچه خودشون رو شخم بزنه ... باغچه ما نیاز به تراکتور های فراوان دارد و بیل زن های فراوان
سلام و ارادت
سلام
به همچنین دوست عزیز
منم مدتیه دارم تند و تند کتاب می خونم. حالا می فهمم که چرا اینقدر کتاب می خونی.
کتاب سمفونی مردگان، دوقدم این ور خط ، کوه پنجم و زنده به گور در همین دوسه روزه خووندم. اما سمفونی مردگان کمی احساس افسرگی کردم. دو قدم این ور خط ولی خیلی هیچجان داشت. می خوام بار هستی از کوندرا را بخوونم.
سلام
چه خوب... در مورد اون "چرا" خصوصی به خودم بگو
سمفونی مردگان رو نخوندم و دو قدم این ور خط را هم به همچنین...و ایضاً بار هستی را .... در موردشون بنویس ببینیم چه جوریا بودند از نظرت...
ممنون
من کتاب رو اصلا ندارم. کلا از یوسا خوشم میاد فقط کتاب جمع کنم ولی نمی دونم چرا جدیدیا کتاب خوندنم نمیاد.
واقعا چرا ستم و خشم اینقدر زیاد شده... یه دوستی هفته پیش یه حرف قشنگی زد باورم نمیشه هنوز اطرافم یه همچین آدمهایی وجود دارن... گفت من حتی اگر نتونم در این دنیا بهترین باشم ترجیح میدم تکرار خوبها باشم. به نظرم عمیق ترین جمله ای بود که تو این یک سال اخیر شنیده بودم.
سلام
یه دوره هایی میاد و می ره که توی اون دوره ها آدم کتاب خوندنش نمیاد... غیر طبیعی نیست. (خودتان البته در این زمینه استادید)
...
من از جمله دوستتان استفاده کنم و بی ربط و باربط یه چیزی بگم :خوبه که آدمی بخواد آدم خوبی باشه اما یک نکاتی هست که مثلاً: کسی نیست که نخواد آدم خوبی باشه و مهمتر اینکه عده زیادی هم هستند که فکر می کنند جزء خوبان هستند و فجیعتر آنکه چند نفری هستند که فکر می کنند (و می کردند) که بهترین هستند و متاسفانه همین افراد پایه گذاران ستم و خشم در حد اعلایش بوده اند...
سلام
به به به
خوب نوشتی میله جان آفرین .
من از این کتاب خیلی خوشم اومد. همه گفتنی ها رو گفتی. ماجرای قربانی کردن و اعتقاد به وجود نیروهایی که با این خونهای ریخته شده آرام می گیرند در حال حاضر ما هم کم نمود نداره . دیگه چوب بید باید چه جوری باشه ؟ این همه گاو و گوسفند و مرغ و خروسی که صرفاً به نیت قربانی کشته می شند ادامه همون سنت هستن. طرف آه نداره با ناله سودا کنه از هرجا شده پول جور میکنه گوسفند قربانی میکنه که مثلا پسرش ی بار دیگه با موتور تصادف نکنه!
بگذریم .
آقا من با پایان داستان خیلی حال کردم. البته نه قسمت کشف رمز از راز آند. بلکه از این که مث داستانهای کلاسیک همه چیز به خیر و خوشی تموم شد و کلی آدم خوشبخت شدن و ....
آی حال میده نویسنده آدم رو به حال خودش رها نکنه و تکلیف همه چیز رو روشن کنه. مردیم از این همه فلیم و متاب معنا گرایانه و افق باز برای برداشت آزاد مخاطب.
راستی این آقای یوسا چند سال پیش یه روابطی فرهنگی هنری با داستان نویسان ایران داشت. کلن با ایرانی ها یه آشناییتی داره.
.
ما هم میریم که شوخی رو داشته باشیم
سلام
میشه گفت شهرهای ما بر خون گوسفند و بز بنا شده است
واقعاً درد داره ولی چه میشه کرد... باید همون مث طرف زوزه کشید
پایانش همچین خوش خوش نیست(در سطح کلان) اما روشنه به قول تو و مبهم نیست...
فکر کنم همزمان شروع می کنیم! چون من هنوز شروع نکردم به دلیل مسافرت در این ایام تعطیل...
یعنی این یوسا نابغه ای هست ها کاراش حرف نداره و این کتاب هم به نظر من از قوی ترین هاش هست
سلام
البته من تازه با همین کتاب شروع کردم یک سخنرانی هم ازش در مورد بورخس خونده بودم و چند مطلب کوتاه ...
ولی 4 تا کتاب دیگه ازش دارم
سلام
دستتون درد نکنه پست خیلی خوبی بود
از این نویسنده همین یک کتاب رو خوندم و خیلی هم خوشم اومد
با اینکه نوع خرافه پرستیاش و خشونتهای وابسته به اون خیلی خاص بود ولی اساسا" من رو یاد زمونه خودم مینداخت
با کمی تلطیف مردم امروز ما هم چیزی هستن تو همون مایه ها...
ما بی دقتی کردیم تصادف کردیم طوریمون هم نشدها مادر محترم فرهنگیمون! میگه واسه این ماشین گوسفند نکشتین آخه...
سلام
دست شما هم درد نکند به خاطر حضور موثر در هنگام رای گیری این کتاب
دقیقاً ما هم توی همین مایه ها هستیم با یه کم بالا و پایین...
خوشحالم که طوریتون نشد اما این عقاید ریشه دار را ریشه کن کردن کار مستمر و سنگین می طلبد...
سلام میله جان
می بینمت این روزها ولی کرخت و بی حس شدم و هنم جمع نمی شه
درنگ رو هم می بینم ولی..................
سلام آنای عزیز
ممنون... امیدوارم که هر چه زودتر ذهنتان هم جمع و جور بشه و درنگ را هم دریابید...
کرختی به صورت دوره ای سراغ همه مان می آید... روزمرگی کرختی می آورد و اینجا هم گریزی از روزمرگی نیست یا خارج شدن ازش سخت است
درود بر میله
من که دسترسی به موقع به کتاب ندارم که بتونم همراهیتون کنم. اما با خوندن همین شرح و تفسیر های بسیط و بلیغ تا حدی اشراف می یابم.
در کل امان از خشونت و خرافه... وقتی که با هم عجین هم بشوند که دیگه نور علی نور میشود. داستان خوبی بود اما گویا از اوناییه که همراه با خوندنش اشک میریزم!
راستی داستان این چوب تراشی برای خود چی بود؟!
سلام بر بی قرار
دسترسیتان افزون تر باد...
نه اتفاقاً اشکی نخواهید ریخت خیالتان راحت هم جذاب است و هم جالب و هم هم (با یوسا بعداً حساب می کنم)
...
عجب سوال سختی است این سوال آخر
نویسنده مثل تو خیلی کم است.خیلی.دقیق هستی و خیلی منظم.درود بر تو
سلام بر کلاغ
اینجا چه قدر اعتماد به نفس آدم می ره بالا برعکس دنیای واقعی
خیلی کتاب خوبی بود.
1.آمیزه ای از خرافات ، خشونت برهنه و عشق بود. به نظر من فرهنگ آمریکای جنوبی کاملا در کتاب جاری بود.کاش ما هم نویسنده هایی داشتیم که گوشه و کنار فرهنگ و تاریخ ما رو همینقدر بی طرفانه مینوشتند. متاسفانه این افراد خیلی کمند.
2.منم پایان رو دوست داشتم،البته اینکه اون دختره برگشت کمی غیر واقعی بود، اما شوکی که در ادامه میاد جبرانش کرده بود.
3.چقدر از شخصیت لیتوما خوشم اومد.واقعا نمونه ی یک انسان واقعی اما با وجدان بود.
4.کتاب دیگه ای از یوسا خوندید؟ خیلی به نوشتارش علاقمند شدم.
سلام
بله باهاتون موافقم که کتاب خوب و لازمی است برای ما به خصوص...
1- امیدوارم چنین افرادی باشند و ما بیخبر باشیم! در این صورت به زودی باخبر میشویم.
2- شوک تکاندهندهای بود.
3- این شخصیت را در مجموعه داستان کوتاه سردستهةا دیده بودم. ظاهراً در یکی از رمانهای آخرش (قهرمان عصر ما) این شخصیت باز هم حضور دارد.
4- غیر از این کتاب من سه رمان دیگر و یک مجموعه داستان از ایشان خواندهام. از میان آنها میتوان جنگ آخرزمان را پیشنهاد کنم. به شدت!... راستش اگر بتوانم در این ایام استارت بزنم و اگر موتورم روشن شود میخواهم زندگی واقعی آلخاندرو مایتا را بخوانم.
سلام میله جان
یک دسته دوم قروشی باز شد جدیدن در شهر
اتفاقی خریدم این کتاب رو
خوب شد ک اینجا هست این کتاب
فعلا درگیر گوربه کورم
سلام بر مارسی
کتاب خوبی را خریدی... برای ورود به دنیای یوسا گزینه خوبی است.
به غیر از این دست دوم فروشی که خیلی هم خوب است در مورد کتابخانههای شهرتان جستجو کردهاید؟