میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

درخت انجیر معابد(2) احمد محمود

قسمت دوم

سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

.

همانگونه که در قسمت قبل اشاره شد یکی از درونمایه های داستان بحث اعتقادات و تاثیر آن بر زندگی مردم جامعه داستان است که به نظر من می تواند تحت عنوان "خرافات" جمع بندی شود. خرافه در لغت به معنی سخن بیهوده و یاوه است و به طور کلی به هر عقیده غیر عقلانی و بدون پایه و اساس اطلاق می شود (البته این موضوع از نظر زمانی و مکانی نسبی است: مثلاً در کشور فرانسه و چند قرن قبل ادعای ژاندارک مبنی بر شنیدن صدای فرشتگان مورد پذیرش اکثریت قرار می گرفت اما اگر الان کسی چنین ادعایی داشته باشد راهی تیمارستان می شود!). این عقاید بیشتر به امور ماورای طبیعت مربوط می شود و لذا پای دین و جادو نیز به میان می آید.

چرا خرافه شکل می گیرد؟

انسانهای اولیه به صورت مداوم با حوادثی مواجه می شدند که قدرت تبیین منطقی آن را نداشتند (مثلاً کسوف و خسوف یا حتی طوفان و...) و علاوه بر آن نه کنترلی روی آنها داشتند و نه می توانستند جهت تغییر و بهبود شرایط اقدامی انجام بدهند (مثلاً بیماریها) و به نوعی در برابر خطرات بی دفاع بودند. در چنین شرایطی به تبیین های غیرمنطقی که بیشتر مبتنی بر حضور امور ماوراء الطبیعه بود متوسل می شدند. وقتی زمینه آماده باشد و همزمان آدمهای خاص (با قدرت تخیل بالا و بیان مورد پذیرش!) نیز حضور داشته باشند , داستانها شکل می گیرد.

در حال حاضر (انسانهای غیر اولیه!) نیز وضع چندان فرقی نکرده است و هنوز برخی آدمیان قدرت تبیین منطقی امور را ندارند و مشکلاتی نظیر فقر و بیکاری و بیماری و البته جهل و ... هنوز زمینه پایداری خرافات پیشین و بروز خرافات جدید را پدید می آورد. لذا انتظار اینکه با پیشرفت علم و ظهور تفسیرهای منطقی بساط خرافات پیشین به صورت کامل برچیده شود , برآورده نشده است.

واقعیت این است که هم اشکال ابتدایی (مثل همین درخت انجیر) و هم اشکال پیچیده (در قالب ادیان و...) هنوز حضور دارند و اتفاقاً در جوامع سنتی نقش اساسی در زندگی اجتماعی دارند. این امر می تواند به کارکردهایی که دارند (به هر نحو- درست یا غلط) مرتبط باشد. کارکردهایی نظیر آرامش بخشی و کاهش اضطرابات درونی, ایجاد همبستگی, تحمل مصائب , هویت بخشی , نوید آینده بهتر و...

درخت انجیر معابد

در مورد شروع افسانه درخت و تبدیل آن به نوعی توتم (انواع حیوانات یا گیاهانی که گمان می رود دارای قدرت فوق طبیعی هستند) اشاره شد که چگونه از یک روایتی که صحت آن محل تردید بود یک اعتقاد شکل گرفت. بعد از ورود اسفندیارخان دیدیم که چگونه با توجه به خصلت مردمداری او اعتقاد به درخت رسمیتی یافت و چه بسا توجه افراد تحصیلکرده به آن نیز موجب رونق آن شد. دنباله رو عوام شدن آفتی است که عواقب بدی دارد. در همین زمینه افسانه در حالت خواب توصیه های مرحوم اسفندیارخان را در این خصوص می شنود:

مواظب علمدار باش. مردم حرمتش دارن! یعنی حرمت درخت انجیر معابد دارن. درست که ی باغبان بیشتر نیست ولی متولی درخت انجیرم هست ـ پدر بر پدر! انجیر معابدم یک درخت بی ثمره ولی با حرف و حدیث و حکایاتی که از علمدار اول به ذهن و دل مردم نشسته و روز به روزم بیشتر و بیشتر میشه دیگه ی درخت مثل همه ی درختای دیگه نیست! حالا دیگه تبدیل شده به نشانه ای از قدرت و اعتقاد مردم! پس هم باید حرمت علمدار داشته باشی و هم حرمت خود درخت!

و می بینیم که در آینده علمدار چگونه حرمت خانواده را نگه می دارد! یارب مباد آنکه گدا معتبر شود!

بعد از ورود مهران و شروع دوران باصطلاح مدرن, زمانی است که اعتقاد به درخت حالت نهادی پیدا می کند, چرا که بعد از اینکه مهران متوجه می شود برای ساختمان سازی نمی تواند روی آن تیکه مربوط به درخت حساب کند, برای حسن شهرت خودش اقدام به ساخت بنای زیارت می کند و خانه ای برای علمدار می سازد و خلاصه با دادن این باج سرگرم کار خودش می شود و دیگر کاری به کار درخت ندارد, غافل از اینکه اعتقادات خرافی را حتی اگر ما کاری به کارشان نداشته باشیم روزی خواهد رسید که آنها با ما کار خواهند داشت! اتفاقاً حسن خوب (!) انتخاب این درخت, همین موضوع پیش روندگی ریشه هاست که می تواند در صورت مطلوب بودن شرایط گسترش پیدا کند, که دقیقاً خصلت عقاید خرافی را به خوبی نشان می دهد.

در این دوره داستانسرایی های متعددی در باب معجزات درخت مطرح می شود و به قول فرامرز زندگی اجتماعی مردم شکل خاصی داره یعنی – کافیه تو ادعا کنی – اکثریت بی چون و چرا قبول می کنن... در این دوره تشریفات آیینی (شعایر) شکل می گیرد و گسترش می یابد. نکته مهم دیگر اشراف متولیان و قدرتهای حامی اعتقادات خرافی بر پوچ بودن آن است که به تصریح و به تلویح در داستان ذکر می شود که ملهم از واقعیتی خارجی است. وقتی علمدار چهارم در حال موت است و پسرش هم چند سالی است که قهر کرده و از شهر رفته است علمدار اینگونه درددل می کند:

چرا اینقدر عقل نداره که بفهمه زیارتگاهو نباید از دست بده؟ چرا لگد به بخت خودش و زحمت و خدمت و حرمت پدر اندر پدرش میزنه؟ کاش اینقدر شعور داشت و می فهمید که نباید این قدرت به دست غریبه بیفته!

و وقتی با واسطه یکی از همین قدرتها پسر به بالین پدر می آید او چنین توصیه می کند:

این قدرت را بشناس! نگذار از دست برود ـ زیارتگاه را به تو می سپارم ـ همینطور که مرحوم پدرم ـ علمدار سوم ـ سپردش به من ـ اگر حرمتش را داشته باشی قدرت عظیم بی انتهایی ست که سلاطین را هم به خضوع وامی دارد.

خلاصه این که اگرچه بزرگان توجهشان به درخت از باب قدرت و منفعت است اما عوام اعتقادی بی پیرایه دارند که در این زمینه مورد مصطفی پسر رمضان که به نوعی فلج دچار است و لنگ می زند قابل توجه است: مدام نذرش می کنند و... در قسمتی از داستان او را به بهداری می برند و بعد از مقداری دوا درمان و فیزیوتراپی اوضاعش رو به بهبود می گذارد حالا ببینید ننه مصطفی در جواب احوالپرسی چه می گوید:

- شکر خدا یه قدری بهتر شده

- یعنی دیگه نذر درخت نمیکنی؟

- چرا , هرچی به جای خودش! مخصوصاً ئی ساقه شرقی! از وقتی نذرش کردم, راه بهداریه گذاشت پیش پام!

همین خانواده در جای دیگر که وضعیت مصطفی خیلی خوب شده است با عمه تاجی روبرو می شوند:

بابای مصطفی: اگه به حرف ننه مصطفی رفته بودم, هنوز تا هنوز باید می بردمش پای درخت لور , رو پتو میخواباندیمش و نذر و نیاز می کردیم!

تاج الملوک: هرچیزی به جای خودش هم اون لازمه هم این!

ننه مصطفی: منم همینه میگم! اگر ئو نذر و نیازا نبود که بهداری با چارتا قرص و چار دفعه مشت و مال, کاری از دستش نمی ئومد!

اعتقاد به این خرافات ارتباطی با هوش و ذکاوت ندارد:

عمه تاجی با این همه هوش و ذکاوت, با کمال صدق و صفا, نذر یه درخت و یه مجسمه سنگی میکنه و بعدشم میره با اشک و آه و زاری نذرش ادا می کنه... انگار خرافات واقعاً علاج ناپذیره! – پدر هم زمین وقف درخت کرد...

و ارتباطی با سطح تحصیلات ندارد:

]اشاره به دکتر جمیل[ ...تحصیلات عالی هم که داره – هه! آخر مرتیکه ه ه ه اگر پلاک خانه ت را بذاری 13 آسمان به زمین میاد؟... نه! از دست تحصیلات م کاری بر نمیاد – عقل ، تفکر ، شناخت – چیزی که ما نداریم – چیزی که پیش پای احساس و عاطفه قربانی شده !... پروفسورم که باشی همینه! اتوپیای ما با دعا و زاری و التماس بنا میشه! عاشق م که میشیم نعل میذاریم تو آتیش تا معشوق سراسیمه خودش بیاد تو بغلمان... به شکارم شیرم که بریم اسلحه لازم نداریم ...  

هرچی م درماندگی و نکبت و ادبار بیشتر باشد, اعتقاد هم به این چیزا بیشتر میشه! صدبار فال میگیریم یکیش درست درنمیاد بازم میگیریم... رفته تو خونمان!

***

تا اینجای داستان ماهیت درخت و اعتقادات خرافی به خوبی نشان داده شده است و از این نظر داستان کامل است. اما فصل ششم و ورود مرد سبزچشم گرچه از نظر روایی کمی توی ذوق می زند اما درس آموزیش کم از تاریخ خوانی نیست! اینها حرفهایی است که به نظرم روی دل نویسنده مانده است و حاضر شده است حتی به قیمت خدشه وارد شدن به روند داستان آنها را به نوعی بیان کند (از قضا این هم آخرین اثر احمد محمود است).

بعد از گذشت چند سال از فعالیت مدارس و کتابخانه و بهداری و... به نظر می رسد تنور اعتقادات کمی سرد شده است, اما ورود سبزچشم نشان می دهد که آتش زیر خاکستر بوده است و این بار با هوشمندی ویرانگری که این شخص دارد, اعتقادات درختی وارد فاز انقلابی می شود و همه امور را فلج می سازد. او با هویت بخشی به نسل جوان بی هویت , آنها را به سطحی می رساند که حتی حاضرند خون خود را نثار ایمانشان کنند.

خاندان اسفندیارخان مثل دودمان قاجار می مانند و سرآخر چیزی از قدرت و ثروت برایشان باقی نمانده! اشرافیت سنتی که مضمحل شده است و جایگزینش مهرانی است که روزی جیره خوار آنها بود و حالا طی یک کودتای ازدواجاتی قدرت را در دست گرفته است. مهران مثل پهلوی ها می ماند! افکار مدرن دارد و می خواهد ملک را از حالت ملک اربابی و عمارت کلاه فرنگی به حالت یک شهرک تغییر دهد و باصطلاح مدرن کند. از نظر او با ساختن خانه های مدرن و مدرسه و سینما و بهداری و... ملک مدرن می شود, غافل از آنکه تا وقتی نحوه فکر کردن تغییر نکند چیزی تغییر نمی کند و این تغییرات باصطلاح روبنایی با بادی زیرورو می شود که می بینیم همین بادی که از طرف درخت انجیر وزیدن می گیرد همه رشته ها را پنبه می کند.

مهران در ابتدا می خواهد درخت را ریشه کن کند اما دلیلش برای این کار از زاویه کار فرهنگی نیست ولذا با یک باج دادن بی خیال موضوع می شود و همزیستی مسالمت آمیز را در پیش می گیرد. او هم قدرت اعتقادات مردم را دست کم گرفته بود. درست است که اعتقادات درختی بعد از ورود مدرنیته کمی سست شده است (درخت و متولیانش حالت رسمی و حکومتی گرفته اند که این هم بی تاثیر نیست) اما وقتی مرد سبزچشم! وارد می شود روح تازه ای به این کالبد می دمد و همه دست اندرکاران رسمی و... با دیدن اوضاع پشت مرد سبزچشم قرار می گیرند و ائتلاف فراگیر شکل می گیرد! اتفاقاً در فصل ششم می بینیم زمینه برای رشد سرطانی درخت بیش از هر زمان دیگر فراهم است و این زمینه را همان "مدرنیسم منهای تحول فرهنگی" پدید آورده است.

دورکهایم می گوید: دین تنها یک رشته احساسات و اعمال نیست, بلکه در واقع نحوه اندیشیدن افراد را در فرهنگ های سنتی مشروط می کند.

و این نظر فوئرباخ هم قابل توجه است که: دین عبارت است از عقاید و ارزشهایی که به وسیله انسانها در تکامل فرهنگیشان به وجود آمده , اما اشتباهاً به نیروهای الهی یا خدایان نسبت داده شده است. از آنجا که انسانها تاریخ خود را کاملاً درک نمی کنند , معمولاً ارزشها و هنجارهایی را که به طور اجتماعی ایجاد شده اند به اعمال خدایان نسبت می دهند... مادام که ما ماهیت نمادهای دینی ای را که خودمان ایجاد کرده ایم درک نمی کنیم, محکوم هستیم که اسیر نیروهای تاریخ که توانایی کنترل آنها را نداریم باشیم.

***

این کتاب آخرین اثر زنده یاد احمد محمود است که انتشارات معین در سال 1379 آن را در 1038 صفحه به چاپ رسانده است.(کتاب من: چاپ سوم سال 1380 در تیراژ 3300 نسخه و به قیمت 5000 تومان)

.

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب در مورد "قاضی و جلادش" اثر فردریش دورنمات و "منطقه مصیبت زده (شهر)" اثر جی جی بالارد خواهد بود.

پ ن 2: کتابی که شروع خواهم کرد "مرگ در آند" از یوسا است.

پ ن 3: نام وبلاگ تاریخ خوانی با توجه به آرای دوستان به "درنگ" تغییر خواهد کرد.

پ ن 4: لینک قسمت اول اینجا

پ ن 5: نمره این کتاب 3.6 از 5 است.

نظرات 20 + ارسال نظر
دخترسیگاری چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ http://tatal.blogsky.com

جالب بود.قسمت اول رو نخوندم ولی دوس داشتم اینو ازین داستانا خوشم میاد

سلام دوست عزیز
موفق باشید

محمد سرابی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.negarande.ir

متنظر مرگ در آند هستم

سلام
شروع کردم

نیکادل چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

آه این تفسیر خیلی خوب و دلنشین بود.
فکرام رو جمع و جور می کنم اگه نگته ای یادم اومد میگم. من فقط به نظرم رسید شادروان در بیان تاریخ تولد تاج الملوک یه اشتباه استراتژیک کرد که باعث میشد فضای تارخی بقیه داستان کمی ناهماهنگ بشه.
حالا چندانم مهم نیست چون قابل اصلاح نیست.

سلام
ممنون
انتهای داستان که دهه 50 است و تاجی باید حدود 70 رو داشته باشه... شاید منظورت جایی است که از نامزدش کتاب باشرفها را می خواد؟ چون با احتساب این که در دوران نامزدی احتمالاً حدود 20 سال داشته می شود حدود سال 1300 که بیست سی سال قبل از چاپ کتاب باشرفهاست (که ما در دبیرستان با حرص و ولع می خوندیم!)
...............
منتظرم

فاطمه پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

دست مریزاد ...
یه چیزی در مورد جامعه ما اینه که یه دوره ای خرافات انگار کمتر شده بود، ولی الان دوباره این چیزا توی خونه زندگی مردم وارد شده ...

راستی من یه سوال دارم .. شما یه توضیح المسائل برای "چنین گفت زرتشت" سراغ ندارید؟ شماخوندینش؟ نظرتون چیه؟ خیلی چیزاش رو من نمی فهمم ( تو رو خدا بهم نخندین)

سلام
ممنون
شرایط اجتماعی در رواج خرافات خیلی تاثیرگذاره... احساس ناامنی و خطر و بدبختی و... هم که کم نداریم... حالا الناس علی دین ملوکهم را که کنار بگذاریم نمیشه از تبلیغات رسانه ها که عمداً و سهواً این مسایل را تبلیغ می کنند گذشت...
جهل و بی سوادی و عدم تفکر و شناخت هم که قربونش برم...
همه اینا رو که جمع بزنیم میشه : "این قافله تا به حشر لنگ است" البته ناامید هم نباید باشیم
......................................
چرا خنده!؟ من هم اصلاً نخوندم و ...
در مورد سوالات مربوط به نیچه و اینا با ققنوس خیس یک تماس بگیرید و یک پیام بگذارید ...موضوع ردیفه

پیانیست جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

سلام. دیشب اینو با موبایل خوندم. خیلی خوب بود. نقدتون در مورد خرافه عالی بود.

سلام
خسته نباشید
ممنون

http://khaneipedar.persianblog.ir/ جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

خرافه یکی از معضلاتیست که باید درحال حاضر جدی به آن برداخت.

سلام
باید بپردازیم... خودمون و دور و بری هامون
خودمون در صدر باید قرار بگیریم... چون خیلی از خرافات هست که خودمون حسش نمی کنیم!

لیلی جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

خوش به حالتون منم میخوام وقت کنم هر چه زودتر این کتابو بخونم

سلام
وقت پیدا میشه لیلی جان
نگران نباش
حالا چند روز این ور و اون ور توفیری نداره

امید شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

هرچی تو صفحه بود خوندم ... آخیش !

ممنون از انتخاب این رمان خوب آخری . می دانی که . به کار امثال من می آید . لطفا اگه آثار دیگه ای هم در همین زمینه سراغ داری ، معرفی کن . شاید یک ؛رمان خانه ی اینترنتی روشنگری؛ راه انداختیم .

راستی میله جان . آمار دستت هست چند رمان رو تا حالا بسمل کردی ؟ ... اگه آماری داری بگو .

سلام برادر امید
خسته نباشید... این مطلب یه کم زیادی دراز شد! (معاشران و زلف و گره و قصه خوش و ... همه جمع بودند فقط راوی مطلب یک میله لنگ بود )
اتفاقاً موقع نوشتن مدام توی ذهنم بود که این راست کار امیده...یه جورایی منتظرت بودم...
رمان دیگر با این موضوعات و زمینه ها؟ باید فکر کنم...
خوبه بد نیست منتها قبلش باید دست رو پر کرد...
آمار؟! از شروع وبلاگ دقیقاً 90 تا شده... قبلش هم چون ذبحشان اشکال شرعی داشت حساب نیست!

نیکادل یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ

(با اجازه صاب خونه)
.
بچه هااااااااا اینجا رو

امید خان تشریف فرما شدن

بابا از این ورا گذری؟

این رند لیبرال دموکراتم ناپدید شده، یه خبر از اونم بدی ممنون میشیم

خواهش می کنم... اجازه ما هم دست آقاست...
ایشون گذر می کنند گاهی ولی این بار چراغ را روشن کردند...
محمدرضا خان رند ولی واقعاً کم پیدا شده است

ققنوس خیس یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام / واقعن معرفی خوبی بود ...
و به نظر می رسه که کتاب خوبی هم بوده !
نام وبلاگ تاریخ خوانی هم که بله ....

سلام
بله...کتاب بسیار خوبی بود.
رای شما خیلی تاثیر گذار بود

فرواک یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام.
امان از دست این خرافات!! تمومی نداره اصلا...

سلام
حالا اوناییش که تابلوند هیچ! اوناییش که مخفی هستند و خودمون نسبت بهش شناخت نداریم واویلاست

درخت ابدی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
هرگونه تشابه بین این کتاب و اسم من تصادفی است و شاهدش هم این‌که یه بار قبلا در مورد شبه علم و خرافات عصر جدید کتابی رو معرفی کرده بودم:
http://eternaltree.persianblog.ir/post/63/
کتاب کلاسیک لوی-برول به اسم "کارکردهای ذهنی در جوامع عقب‌افتاده" خیلی به شناخت این نوع ذهنیت کمک می‌کنه.
دارم فکر می‌کنم اگه امکان سریال ساختن از این کتاب وجود داشت، چه اتفاقی می‌افتاد
مطلب خوبی بود و خسته نباشی.

سلام
به هر حال ابدی بودن یک درخت ذهن آدم رو یه جورایی قلقلک می دهد شاید اون مطالب برای رد گم کردن باشه
ممنون از معرفی اون کتاب... قابل توجه دوستان
خیلی عالی می شد (سریال)
ممنون برادر

منیره دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir

سلام
ممنون.
خسته نباشید . خواندن و نوشتن که خسته کننده نیست برای میله مصمم . از حمل این کتاب حجیم درغار و کوه وکمر خسته نباشید.

سلام
متقابلاً...
از حملش راضیم کلن

امید دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

به نیکادل :

والا شرمنده ، این ما بودیم که یه چند وقتی رفته بودیم وارنا و در خدمت ملت همیشه در صحنه نبودیم ... تازه تصمیم گرفتیم ملت رو در خماری سفرنامه مون هم بذاریم !

در مورد رند کرکس مآب هم :

نفرین به فیس بوک که هرچه کرد او کرد !

سلام
.........
بیش باد و کم مباد

ققنوس دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

راجع به خرافات خیلی خیلی قشنگ نوشتی مرسی

سلام
ممنون خواهر
این بار اشتباه نشد

ققنوس دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ق.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

میبینم که مرگ در آند انتخاب بعدی است چه جالب که آن هم با خرافات مرتبط است آنهم با چه غلظتی!!
چه میکند این خرافاااات!

سلام
هنوز اولاشم! یعنی درونمایه اصلیش خرافاته؟
چه جالب

پیانیست دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

وب گذر دارید؟

سلام
بله

بونو دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام
خوندن مطالب شما لذت بخش و مفید بوده و امیداوارم باشد
چون اعتقاد دارم کنکاش در مانفیست یک کتاب جذابه .
با آرزوی موفقیت

سلام دوست عزیز
ممنون
امیدوارم شما هم در تمام مراحل موفق باشید.

فرواک سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام.
منظور از شناخت نداشتن به خرافات مخفی چیه؟ من متوجه نشدم.
یعنی اینکه ما درونا ًبه چیزی اعتقاد داریم و نمی‌دانیم که خرافه است؟ یا عادی شدن بعضی خرافات در بینمون. مثل اسپند دود کردن یا عطسه کردن به معنای صبر اومدن؟ یا شومی بعضی حیوانات...البته اینها هم تابلو‌اند و بیشتر به دلیل ترس درونی ست. ترس از اتفاق افتادن حادثه‌ای ناگوار...

سلام
آدما معمولاً خودشون رو توجیه می کنند و علاوه بر اون وقتی داخل یک محیط داخل یک عقیده یا داخل یک پارادایم هستند معمولاً به اون اشراف ندارند و ... از بیرون اگر کسی ببینه راحت تشخیص می ده که این خرافاته یا توهمه یا دروغه یا... ولی اونایی که داخلند اصلاً متوجه نمی شوند و براشون مخفیه...
همه ادیان خودشون رو برحق می دونند و استدلالاتی هم دارند ... همونی که ما بهش می گیم بت پرست هم کلی فلسفه و توجیه میاره که این اصلاً اونجور که شما می بینید نیست و ... شاید خودمون هم اینگونه باشیم!

الهام سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 09:46 ق.ظ

کتابو دیروز تموم کردم فقط سوالم اینه توی کتاب اصلا حرفی از کیوان و سرنوشتنش نشد جز اینکه رفته خارج

سلام
خسته نباشید. امیدوارم هم از کتاب لذت برده باشید و این دو قسمت مطلب به کارتان آمده باشد.
ده سال گذشته است... البته نگاهی به مطلب انداختم و کمی خطوط اصلی داستان برایم بازسازی شد. از این بابت ممنونم چون به واسطه کامنت شما این مرورخوانی انجام شد.
...
این خروج کیوان و سکوت در مورد سرنوشت او می‌تواند پیامی داشته باشد! واقعیت این است که هر شخصیتی که از فضای داستان خارج می‌شود اثرگذاری خود را از دست می‌دهد...در دنیای واقع هم همین است! کیوان‌ها از صحنه خارج شدند و دست مهران‌ها را باز گذاشتند... کیوان‌ها محتملاً خوشبخت خواهند شد و از این بدبختی‌هایی که در اینجا می‌توانست گریبانشان را بگیرد خلاص می‌شوند اما در عوض فراموش خواهند شد و دیگر حرفی از آنها و سرنوشتشان به میان نمی‌آید!
این چیزی است که به ذهنم می‌رسد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد