در 31 مارس سال 1809 در شهر سوروچینتسی از استان پولتاوای اوکراین در خانوادهای زمیندار و متوسط به دنیا آمد. کودکی او در املاک خانوادگیشان در دهکده واسیلیفکا سپری شد. مادرش تبار لهستانی داشت و پدرش به دو زبان اوکراینی و روسی شعر میسرود و به صورت آماتور نمایشنامههایی به زبان اوکراینی مینوشت و از اینرو محیط خانواده برای شکوفایی استعداد او مهیا بود. در 9 سالگی وارد مدرسه شد. مرگ برادرش در ده سالگی گوگول، تاثیر عمیقی بر او گذاشت. در سال 1821 در دبیرستان عالی هنر شهر نیژین که امروزه به دانشگاه دولتی گوگول تبدیل شده است، به تحصیل ادامه داد. در پانزده سالگی پدرش را از دست داد. نخستین نوشتههایش را در دوران دبیرستان نوشت و در نمایشهای کمدی نقش ایفا میکرد. از همان ابتدا گرایش به طنز و توجه به وجوه تاریک وجود بشر در آثارش دیده میشد.
هدف او همانند دیگر محصلین، وارد شدن به مشاغل دولتی بود و بدین ترتیب پس از پایان دبیرستان به پترزبورگ رفت و البته امید داشت به شهرت ادبی دست یابد. اولین منظومهاش را که تاثیر پذیرفته از شعر دورۀ رمانتیک آلمان بود با نام مستعار وی. آلوف منتشر کرد. این اثر بازخوردی منفی در میان منتقدین داشت و او همه نسخههای باقیمانده را خرید و از بین برد. در سال 1830 با رتبهای پایین به استخدام دولت در آمد اما دیری نگذشت که از کار دولتی خارج شد اما همین تجربه بعدها در آثارش نمود بسیار یافت.
او با انتشار چند مقاله و مطلب توانست به محافل هنری راه یابد. در 22 سالگی با پوشکین ملاقات کرد و در حلقه دوستان و اطرافیان این اسطوره ادبیات روسیه وارد شد. پس از آن در سال 1831 با انتشار نخستین جلد از مجموعه داستانهای اوکراینیاش تحت عنوان «شبها در مزرعهای نزدیک دیکانکا» تحسین پوشکین و منتقدان را برانگیخت. در 1832 دومین جلد این مجموعه را منتشر کرد. او با این داستانها درحالیکه تنها 23 سال داشت به مشهورترین داستاننویس روسیه تبدیل شد.
در سال 1835 دو مجموعه داستان (هر کدام دو جلد) دیگر با نامهای میرگورود و آرابسک منتشر کرد. در این دوران توجهی ویژه به تاریخ اوکراین داشت که در قسمتی از مجموعه میرگورود تحت عنوان «تاراس بولبا» نمود یافته است. در سال 1836 پس از نوشتن نمایشنامه بازرس که به فساد اداری روسیه تزاری از خلال ضعفهای انسانی از جمله حماقت و طمع میپرداخت، تصمیم به خروج از کشور گرفت. این نمایشنامه با دخالت مستقیم شخص تزار روی صحنه رفت.
پس از آن به بخشهای مختلف اروپا سفر کرد و سرانجام در رم اقامت گزید، اقامتی که نزدیک به دوازده سال طول کشید. در این شهر به مطالعه هنر و ادبیات ایتالیایی پرداخت و به اپرا علاقمند شد. همچنین در این ایام کار بر روی شاهکارش «نفوس مرده»، که قرار بود نسخۀ بهروز شدهای از کمدی الهی دانته باشد را آغاز کرد. جلد اول این حماسه کمیک در 32 سالگی آماده شد و او در سال 1841 برای مدت کوتاهی به روسیه برگشت تا بر انتشار این کتاب نظارت کند. کتاب سرانجام به خاطر مسائل مربوط به سانسور با عنوان «ماجراهای چیچیکوف» به چاپ رسید. پس از انتشار این رمان در سال 1842 به اوج شهرت خود به عنوان بزرگترین نویسندۀ زندۀ زبان روسی رسید.
پس از آن دچار بحرانهای روحی و وسواسهای مذهبی شد. انتشار مکاتباتش در قالب یک کتاب در سال 1847 که پارهای از عقاید او درخصوص نظام سیاسی و مذهب را عیان میکرد موجب به وجود آمدن موجی از انتقادات، از طرف عناصر رادیکال که به دنبال آثار اجتماعی منتقدانه او بودند و حتی از جانب طرفداران و دوستانش گردید و بدینترتیب دوره انزوای او شروع شد. در 1848 پس از یک سفر زیارتی از اورشلیم به روسیه بازگشت. در این دوره اوقات زیادی را در محضر روحانی اوکراینی، ماتوِی کنستانتینوفسکی سپری کرد که مدام بر گناهآلود و شیطانی بودن آثار گوگول تاکید میورزید. گوگول به خاطر زیادهروی در مقولات عرفانی و ترس از عذاب ابدی، به افسردگی عمیق دچار شد. در شب 24 فوریه 1852 تعدادی از دستنوشتههایش از جمله جلد دوم نفوس مرده را سوزاند و ادعا کرد نوشتن آن اشتباه بوده و تحت تاثیر شوخیای الهام گرفته از شیطان آن را نگاشته است. پس از آن بستری شد، از خوردن آب و غذا اجتناب کرد و نه روز بعد در 42 سالگی درگذشت. جسد او در قبرستان دانیلوف مسکو دفن شد اما هنگامی که در دهه 1930 میخواستند مقبرهاش را به قبرستان نووُدویچی منتقل کنند، مشخص شد جسدش رو به صورت در تابوت جای گرفته است و به این شایعه دامن زده شد که او در زمان دفن زنده بوده است.
معروف است که غولهای ادبیات روسیه همه از زیر شنل او بیرون آمدهاند پس بیراه نیست که با توجه به استعداد و تواناییهای این نویسنده بزرگ از همینجا یک «فاتحه ویژه» نثار آن روحانی اوکراینی بکنیم.
....................................
پ ن 1: طبعاً با جستجوی اسم نویسندگان در گوگل میتوان به زندگینامه آنها دسترسی داشت اما منابع فارسی در فضای مجازی در برخی مواقع اشکالات و نواقص تأثیرگذاری دارند. در متن فوق تلاش کردهام از منابع انگلیسی موجود در فضای مجازی استفاده کنم... بدیهی است که مدعی یک متن بدون نقص نیستم. برخی از این اطلاعات برای خودم جدید و در عینحال جالب بود. به همین خاطر به نظرم رسید که برای باقی دوستان هم خالی از لطف نباشد و امید دارم که دوستان در بهبود مطلب کمک کنند.
سلام میله عزیز
باعث شدید یادم بیاید که "تاراس بولبا" را از او خوانده بودم. یک فایمل دور داشتیم که بدلیل کتابخوانی زیادم مرا همیشه "شاگرد اول تمام دنیا" خطاب می کرد. هاهاها و یادم است وقتی پشت کنکور ماندم به شوخی به او می گفتم حالا دیدید شاگرد آخرم؟!
آن جمله " همه ما از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم." نقل از فئودور داستایوسکی ست. (ممکن است اشاره به "شنل" منتشر شده در 1842 هم داشته باشد.)
تجربه تدریس در دانشگاه ست پترزبورگ را هم داشته و البته استاد خوبی نبود و از این مقام عزل شد. درسهایش به گفته شاگردان کسالتبار بوده اند.
خلاصه که چه زندگی پر فراز و نشیب و پر از وقایعی آنهم فقط در طول 43 سال!
یک نکته عجیب اینکه نیکلای دچار تافوفوبیا (فرم پیشرفته "کلاوسوفوبیا": ترس از مکان های بسته) بوده است. یعنی ترس از زنده دفن شدن و پیدا کردنش در تابوت با صورت رو به پایین این شک/موقعیت طنز ِ سیاه و مهیب را ایجاد کرد که زنده زنده دفن شده باشد.
سلام دوست عزیز
) خیلی خیلی بیشتر از خود داستان با شنیدن عنوانش یاد شعر چاووشی اخوان ثالث میافتم
پس چیزی نمیگویم. اتفاقاً الان هم اگر ایشان شما را ببیند خواهد گفت دیدی درست گفتم

یادش به خیر... گمانم تاراس بولبا را در اولین دوران کتابخوانی خواندهام (عمراً بگم چند سال قبل
اگر من در تایید آن حرف فامیل دور شما چیزی بگویم به قول علما ریا خواهد شد
...
آن جمله همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم به تورگنیف نیز منصوب شده است... ولی چون نتوانستم منبعی پیدا بکنم که مرا به یقین برساند که گوینده این سخن کدام از این دو غول ادبیات روس (و یا حتی شخصی دیگر) بوده است آن را به این صورت نقل کردم. در همین حدی که از ادبیات روسیه خواندهام به نظرم این سخن کاملاً درست است و تاثیر گوگول را میتوان بر نویسندگان پس از خودش دید. پس بیراه نیست که گفته شود آن اساتید وامدار گوگول هستند و از طرفی هم معروفترین و یکی از مهمترین آثار گوگول، داستان کوتاه "شنل" است و لذا این سخن هم درست است و هم ادیبانه!
در مورد تجربه تدریس هم حق با شماست. در یکی از سایتها که اتفاقاً مربوط به شهر سنپترزبورگ است اشاراتی به نحوه قبول این کرسی و چگونگی استعفای از آن آمده است. نوشته بود کلی فیلم بازی کرده تا استعفایش مورد قبول قرار گرفته! یعنی تقریباً خودش را به بوق بودن زده است... به هر حال دیدم در این امر شبهاتی وجود دارد
واقعاً پر فراز و نشیب و همه آثاری که ما در دست داریم از ایشان ظرف یک دهه نوشته شده است و حدوداً تا 33 سالگی!
آن موضوع نحوه قرار گرفتنش در تابوت خودش یک موقعیت کافکایی است!!
ممنون رفیق
سلام
خداقوت
سلام
سلامت باشید
راسپوتینی بوده برای خودش این آقای کنستانتینوفسکی. چه خدمتی کرده به تاریخ ادبیات!
چهار قرن پیش از گوگول بوتیچلی هم تحت تاثیر ساونارولای معروف تعدادی از آثار خود را از بین برد.
سلام
بله واقعاً... گوگول هم خیلی به خودش عذاب داد تا باصطلاح رستگار بشود اما...
بعضی از این افراد بعد از مرگشان هم خدماتشان به تاریخ ادبیات ادامه دار است!! و خلاصه هالهای از توهم توطئه آنها را برای مدتهای مدید مرکز توجه قرار برخی افراد (هرچند معدود) قرار میدهد.
چه فایده که بشر درس نمیگیرد و مدام در دام این چنین افکاری سقوط میکند (گاه فرادا و گاه به جماعت! و امان از این سقوطهای جمعی)
دقت کردی زندگی شخصی ساونارولا شباهتهایی با شخصیت اصلی جنگ آخرزمان یوسا دارد!؟ و این شباهتها موجب میشود مردم عادی دور آنها جمع شوند.
میله جان ممنون
خاطره سالهای خیلی دور را برای من زنده کردی که گوگول را دوست داشتم و فکر می کردم ربطی ایتمولوژیکال بین دو کلمه نیکلای و گوگولی وجود داره.
سال 63 تلویزیون تله تئائر شنل را نشان داد با بازیگری مرحوم جعفر والی که در نوع خودش بی نظیر بود. صدا و سیما در دهه شصت به صورت کاملا آشکاری معطوف به ادبیات و فرهنگ روسیه بود و از صدقه سر همون ها بود که ما دستمون آمد ادبیات روسیه هیولایی است که متاسفانه سر و ته محدودی داره. حیف که انقلاب اکتبر و عواقب هنر مردمی روح ادبی روسیه را خورد به جای آن چیز دیگری بیرون داد که من ازش سر در نمیارم! احتمالا خود پوتین هم سر در نمی اره.
بی نوا نیکولا.
سلام کامشین گرامی
این کتاب انتخاب شد و من هم بعد از سالها به سراغ این نویسنده آمدم و ... و حالا که این مجموعه داستان را خواندهام باید بگویم واقعاً معرکه بود... معرکه بود با اینکه دو داستان اصلیش را سالها قبل خوانده بودم.
این از تبعات مثبت رایگیری جهت کتاب آتی است
به هر حال چپزدگی آقایان در آن دوران یکی دو تا اثر مثبت هم داشت! هرچند که در مقابل اثرات دیگر کاملاً میشد آن را نادیده گرفت اما چون ما خیلی به نیمه پر لیوان علاقه داریم نادیده نمیگیریم!
انقلاب روسیه در کوتاهمدت کاری کرد که گمان کنم تا یکی دو قرن دیگر ادبیات آن به نیمی از آنچه که در قرن نوزدهم بود نرسد... به عنوان مثال بولگاکوف میتوانست در همان اوان به قد و قواره غولهای قرن نوزدهم روسیه برسد اما خب نفلهاش کردند... مثل خیلیهای دیگر.
.....
پ ن: فرضیه ریشهشناسانه را باید با چند نیکلای دیگر سنجید
اشاره آقای مداد سیاه را به توتیچلی و ساونارولا دیدم، یاد نوشته طنز /تاریخی آقای دریابندری در مورد ساونارولا و بیرون امدن از آتش با کتاب و خاج مقدس افتادم. "هیزم دولا سه لا برای ساونارولا"...
نمی دونم کسی اون مقاله را که سال هفتاد و یک در گل آقا چاپ شده بود را خوانده؟
سال 71... گمانم از اواخر این سال با گلآقا آشنا شدم... من یکی که نخواندهام ...
داستان آن مقاله چه بود؟
میله جان ناآگاهی من از دنیای رمان و کتاب که انتها نداره....نمی دونستم که آقای دریابندری مجموعه مقالات بانمک شون درباره مشاهیر را کتاب کرده اند.
در کتاب چنین کنند بزرگان داستان ساونارولا آخرین قسمته. من قبلا جسته گریخته این بخش ها را در مجلات گوناگون خوانده بودم. یادش به خیر که داستان هانیبال در سروش نوجوان چاپ شده بود.
عجب پس رفتی کرده ایم! فکر کن برای ما نوجوانان از نجف دریابندری مطلب چاپ می کردند.
مرسی بابت معرفی مرجع...
متاسفانه دیگر از آن شوری که بچهها برای مجله داشتند خبری نیست... یا خیلی کمتر...
زمانی که دبستانی بودم چه شور و انتظاری برای سهشنبهها و کیهان بچهها داشتم...
جایگزینها حداقل در زمینه ادبیات به نظرم حکایت از پسرفت دارد...
به قول ساباتو در کتاب تونل: من هیچ وقت نتوانسته ام یک رمان روسی را تا آخر بخوانم . خیلی کسالت اورند . آدم فکر می کند هزاران شخصیت در رمان هستند و در پایان مشخص می شود که فقط ۴ یا ۵ نفرند . آیا کلافه کننده نیست که تازه با مردی به نام آلکساندر آشنا شده باشید که یکهو او را ساشا و بعد ساشکا و بالاخره ساشنکا بنامند و یک دفعه نام پرتصنعی مثل آلکساندر آلکساندروویچ بونین و بعد از آن هم فقط آلکساندرو ویچ بخوانند . و هنوز نفهمیده اید کجا هستید که دوباره پرتتان می کنند یک جای دیگر . این کار پایانی ندارد . هر شخصیتی برای خودش یک خانواده تمام و کمال است .
گوگول اولین نویسنده از ادبیات روسیه بود که خواندم و استان شنل و دماغ. خیلی خوشحال بودم که از یک نویسنده معروف کتاب خواندم
سلام
اسم مقتول را خوب یادمه... ماریا ایریبارنه...
خلاصه اینکه راوی آن داستان خصوصیات ویژهای داشت... و بر اساس شخصیتش کاملاً این نقل به او میآید... 
ساباتو از نویسندگان آمریکای لاتینی مورد علاقه من است و ارادت ویژهای نسبت به ایشان دارم... این نقل را به خوبی به یاد دارم... از آنهایی است که فراموش نمیشود... اما ترجیح میدهم این نقل را مختص شخصیت اصلی داستان تونل بدانم! اسمش تو مایه های کاستل بود!؟
من خودم به شخصه با اسامی روسی و مصغرهای مختلف آن میانه خوبی دارم.
گوگول واقعاً عالی بود.
سلام آقای میله
لطفا اگر امکانش هست این روزا با توجه به حجم کارای زیادی که در ماه اسفند به آن مبتلا می شویم از سرعت خود بکاهید همه غصه هام یه طرف شبا استرس اینم دارم که از این غافله لذت بخش موندم جا
سلام دوست من
اصلاً راضی نیستم دوستان دچار استرس بشوند اما سرعت من از فرط کاهش به ایستادن شبیه شده است
من هم در اسفند مثل شما حسابی مشغولم نگران نباشید
سلام
از آنجا که نوجوانی من با شما و دوستانی که اینجا نظر دادند حداقل ده سالی تفاوت دارد طبیعتا من از این آثار خوب ادبی نوجوان که یاد شد محروم بوده ام. البته خودمانیم اگر محروم نبودم هم فرقی نمیکرد چرا که تا آنجا که یادم مانده تمام روزهای نوجوانیم را یا در حال فوتبال بازی کردن و یا دوچرخه سواری در کوچه ها بودم و یا در صف نان . کمتر کتاب می خواندم. شاید سالی چند تا .
آثار واسیلیویچ گرامی هم در برنامه است امیدوارم عمرمان قد بدهد سراغش برویم.
سرنوشتش که حال ما رو گرفت .
این ادبیات روسیه هم که شما و خانم کامشین بحثشو کردید برام جالبه و سوال که چرا روسیه مثل ما ادبیات امروزش آنچنان حرفی برای گفتن در جهان نداره. بر خلاف دیوزش .
هرچند دیروز درخشان ادبیات اونا با ما یک صفر فرق داره .حدودی بخوایم بگیم مال اونا 100 سال گذشته درخشان بوده مال ما 1000 سال و شعرای کهن.
ممنون که اطلاعاتی فراتر از آن چیزی که به سادگی میشه دونست رو به ما ارائه دادی.
سلام جوان
زمان نوجوانی ما هم بازی کردن در کوچه جایگاه ویژهای داشت... در واقع بزرگترین تکه زمانی روزانه را به خودش اختصاص میداد، چندین ساعت... چند ساعت هم توی صف نان میایستادیم!... صبح اول وقت هم ساعتی را در صف شیر میگذراندیم!... مدرسه هم مثل الان نبود واقعاً میرفتیم به مدرسه!!... در هفته دو سه شب هم خانه این و آن بودیم!... آخر هفته هم که استادیوم میرفتیم!... خلاصه اینکه ظاهراً در نوجوانی ما زمان به مقدار زیادی کش میآمد! چون به کتاب و مجله هم میرسیدیم.
...
برای اینکه بدانید دقیقاً انقلاب روسیه چه بلایی بر سر روشنفکران و نویسندگان آورد کتابهای زیادی وجود دارد. یکی از آنها میتواند روشنفکران و عالیجنابان خاکستری باشد... اثر ویتالی شینتالسکی...
ممنون
درست گفته ای. کشیش جنگ آخر زمان بی شباهت به ساونارولا نیست. یاد دریابندری و چنین کنند بزرگان بخیر.
این شباهتها میتواند چراغ راه ما باشد... اما چون نمیخوانیم در دام میافتیم! البته علل دیگر هم دارد.
یاد همه چیزهای خوب به خیر
به نظرم آثار روسی بزرگترین خدمت را به ادبیات رئالیست جهان کرده اند. من هم همیشه با آنها خوب ارتباط برقرار می کردم، فعل گذشته به کار بردم، چون یک قرن است دیگر اثر روسی نخوانده ام، بس که اروپا و آمریکای شمالی همه ی کتابفروشی ها را قبضه کرده اند! اصلا طوری شده که برای ترجمه هم زیاد مایل نیستم سراغشان بروم!
حالا اینها خودشان را الکی عقل کل می دانند!
اما قبلاها که خوب غول های روسی را می خواندم، "یادداشت های یک دیوانه" را هم خوانده بودم و یادم می آید طنز تلخ زیرپوستی اش بدجوری توجه ام را جلب کرده بود. برای همین حالا که فهمیدم گوگول طرفدار نظام حاکم بوده است و سرف داری و اینجور چیزها خیلی تعجب کردم!
....................
یاد "کیهان بچه ها" بخیر، بعدش من "سروش نوجوان" می خریدم که آن هم خیلی خوب بود.
خودمانیم ها!!!! در برابر بچه های امروزی واقعا نخبه بودیم
سلام

همان که در زمان مشروطه ضمن تایید کلیت مشروطه آن را برای جامعه ما زود میدانست! توی کتابهای درسی به عنوان نمونهای ذکر شده بود که به ملت توهین کرده بود... خب حالا به نظرم میتونیم بگیم (حداقل من میگم!) از آن مشروطه تنها چیزی که عایدمان شد این است که پز بدهیم n سال قبل ما انقلاب مشروطه داشتیم! همین و بس
یک قرن گذشته است یا احساس میکنید یک قرن گذشته است؟
اما درخصوص طرفداری از نظام حاکم یا بردهداری چند نکته بگویم تا تعجبتان برطرف شود:
این نکته مهمی است. یعنی جای بحث دارد و جای کمی تامل. اول اینکه همین زمان، یعنی همین زمانی که ما در آن زندگی میکنیم و در همین مکان، اگر یک نویسنده موضعی داشته باشد که با یک موضع رسمی اندکی همسویی داشته باشد طبعاً چنان انگی خواهد خورد... بدون شک... جامعه ما با جامعه روسیه تزاری قرابتهایی دارد که یکی از آنها همین است.
دوم اینکه رادیکالها همیشه انتظاراتی دارند که برخی از آنها نه ممکن است و نه مطلوب! مثلاً دیدهاید که انتظار دارند وزیر خارجه یک کشور کل سیستم آن کشور را زیر سوال ببرد!!! (این مثال مربوط به عدم امکان است) و مثال عدم مطلوبیتش هم نتیجه کار همان رادیکالهایی است که امثال تورگنیف و دیگران را هم تخطئه میکردند... حالا باید چراغ موشی بردارند و در گورستان دانیلوف و نوودیچی و امثالهم دنبال مزار امثال گوگول بگردند!
سوم اینکه چه انتظاری از نویسنده داریم... بار کردن این همه وزنه بر دوش یک فرد از انصاف خارج است! دوست داریم بارهایی که خودمان از برداشتن آنها چشمپوشی میکنیم آنها بردارند و کوچکترین لغزشی هم اگر داشتند به قول شاعر یکتنه در سنگرش میکنیم و خلاص!
چهارم اینکه نویسنده هم یک انسان است. تا همین اوایل قرن بیستم هم خیلی از فلاسفه بودند که نگاهشان به نیمی از جامعه کاملاً «چیز» بود
.....
حالا که یاد قدیمها افتادیم و داریم لذت میبریم یادی بکنم از ناصرالملک
....
دستت درد نکنه که این مورد را گفتی تا من درددل کنم. ممنون رفیق
به نظرم کمی قر و قاطی شد؛ منظورم این بود که آدم اثر نویسنده ای را می خواند و برداشت هایی دارد؛ مثلا همین اعتراض به سیستم در آثار گوگول و الکی نتیجه می گیرد که طرف مثلا مخالف نظام بوده است که اینطوری خرده گرفته است. بعد وقتی در زندگینامه ی همان نویسنده به نکته ای متضاد برمی خورد، تعجب می کند. از این نظر، فکر میکنم اگر همراه یا بعد یا قبل از خواندن اثری از زندگی نویسنده اش هم باخبر شویم، خیلی راهگشاست. بنابراین، این شیوه ی تازه ات برای آشنایی با نویسنده ها خیلی خوب است. نکته های خوبی را مکشوف می کند!
...............
بعد هم نکته ی بعدی را نفهمیدم؛ یعنی الکی پز دادم که آن دوره ها مجله می خواندیم و بچه های امروز نمی خوانند؟!
آن نکته بعدی که یادی از قدیم ندیمها کردم دقیقاً اشاره داشت به همین موضوع اول (و البته نه کیهان بچهها و اینها که خودم از جمله پز دهندگان هستم
) اما اشارهاش چه بود؟ بدون اینکه بخواهم آن نظر ناصرالملک و امثالهم را به عقاید دیگران (اینجا گوگول) تشبیه کنم خواستم یک کِیس تقریباً مشابه را (به زعم خودم) نشان بدهم. میتوان مخالفت ایشان را با مشروطه خیلی ساده با برچسب ارتجاعی طرد کرد... خیلی هم سخت نیست... چون دارد با مخالفتش با مشروطه از سیستم پادشاهی مطلقه حمایت میکند. در واقع وقتی یک آدم تحصیلکرده با مشروطه در آن زمان مخالفت میکند خیلی راحت میشد گفت ایشان بخاطر منافع قومی قبیلهای دارد از نظامی که به آن وابسته است حمایت میکند. این از یک وجه است... از وجه دیگر میتوان لحظاتی به دلایل ایشان توجه کرد و اندیشید که حرف ایشان درخصوص بیسوادی و عقبماندگی اکثریت ملت ایران (در آن زمان) پر بیراه هم نیست. منظورم این بود که الان دیگه مثل سی سال قبل نمیتوانم حرف ایشان را صرفاً یک توهین به ملت و طرفداری از منافع قومی قبیلهای بدانم... چرا که از مشروطهای که رخ داد صرفاً تنها چیزی که عاید ما شد همین است که به تاریخ آن می توانیم افتخار کنیم (که مثلاً از خیلی قبلتر از ملتهای منطقه ما به دنبال چنین چیزهایی بودیم!) 
لذا با این مثال میخواستم بگویم تفاوت برخی عقاید این نویسنده با دیدگاه های رادیکال را از چنین زاویهای هم میتوان تحلیل کرد. گوگول فساد موجود در سیستم را نقد میکند و بیشتر جهتگیریاش به آدمها و افکار آنهاست و نه لزوماً خود سیستم... به همین سبب در همین داستانهای این مجموعه هم طبقات بالا و هم طبقات پایین سوژه آثارش هستند و زیر تیغ!
در مجموع من اتفاقاً با چنین دیدگاههایی موافقم و شاید به خاطر همین نظر خودم باشد که مطالبی که در مورد نویسندهها و آثارشان مینویسم به رنگ همین نظر خودم درمیآید
...........
در مورد این موضوع آخر از خود میله استفتاء کردم و ایشان فرمودند: خواندن کیهانبچهها در آن زمان "بای نحو کان" قابلیت پز دادن به نسل جدید گوشیباز و تبلتباز را دارد.
نامه بلینسکی به گوگول را حتما بخوانید
سلام کامران عزیز
بله متاسفانه آن مشکلات روحی و وسواسهای مذهبی که اشاره شد فاتحه نبوغ و هنر گوگول را خواند... حیف شد.
ممنون از توصیه شما
یک بار دیگر و بلکه چند بار دیگر باید خواند.