زمین گرد است و زندگی ادامه دارد. یعنی اگر مستطیل بود می توانست ادامه ندهد... اگر حافظ ریاضی دان بود، تهران پایتخت استرالیا بود... همان قضیه ریاضی جدید دبیرستان که با هر فرض غلطی می توان هر حکمی را استخراج نمود.
روز جمعه، جلوی تلویزیون اعمال عجیبی از من سر زد...عجیب از نظر خودم. البته الان که می نویسم چندان هم عجیب نبود. لحظاتی وجود داشت، به خصوص صبح های آفتابی بعضی از یکشنبه ها، که او دوست داشت بتواند با صراحت و اطمینان خاطر خود را مسیحی بداند. اما در باقی سال مطمئن بود که چه جور آدمی است: ملحدی درمان ناپذیر، که در لحظاتی غیر قابل پیش بینی به وادی ایمان گام می نهد (1). چنین اوضاعی بود اما نتیجه ای نداشت!
اما خب زندگی ادامه دارد...مثل چی!؟ مثل خیلی چیزها، مثل همین پسران عبدالعزیز که ماشالللا تمامی ندارند و هرگاه پرچم از دست یکی از آنها فرو می افتد، برادر هفتادساله دیگری هست که پرچم را بردارد. زندگی ادامه دارد و مسئولین عالی رتبه ای که چند روز قبل، از همه جا خودشان را به پاریس رسانده بودند تا در راهپیمایی آزادی بیان شرکت کنند، یکی یکی برای وداع می آیند و جملات زیبایی برای تازه گذشته بازگو می کنند...مرد صلح...آزادی...میانه رو...
اوضاع دنیا شده است شبیه همان جمله ای که معلم ریاضی جدیدمان زیر ورقه امتحانی من نوشته بود: همه فرض های دنیا از نظر تو غلط است!
***
در ادامه مطلب انتخاب دو کتاب بعدی از میانه های گزینه های آسیایی (خاور دور و نزدیک) در جریان است. لبخند بزنید. زندگی ادامه دارد.1- زنانه نیست پی. دی. جیمز ص206 (رجوع به مطلب بعدی!)
خاور غربی!
..............
1- بندرهای شرق امین مألوف
این قصه از آن من نیست، نقل سرگذشت دیگری است. با واژه هایی خاص خودش که من تنها در بعضی موارد، برای رفع ابهام و ایجاد انسجام، جابه جا کرده ام. با حقایقی که به اندازه هر حقیقت دیگری ارزش دارد.
2- بهار 63 مجتبا پورمحسن
من خیانت می کنم. به خودم خیانت می کنم. به چیزهایی که فکر می کنم. خیلی ها فکر می کنند آدم اول خیلی با خودش کلنجار می رود، خیلی آره نه می گوید تا بالاخره تصمیمش را می گیرد، اما همه ی آدمها خیانت می کنند بعد برایش دلیل پیدا می کنند. من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال این توجیهات بودم.
3- زمین سوخته احمد محمود
روزهای آخر تابستان است. خواب بعد از ظهر سنگینم کرده است. شرجی هنوز مثل بختک روی شهر افتاده است و نفس را سنگین می کند. کولر را خاموش می کنم و از اتاق می زنم بیرون. آفتاب از دیوار کشیده است بالا. صابر، کنار حوض، رو جدول حاشیه باغچه نشسته است و چای می خورد. مینا، شیلنگ را گرفته است و دارد اطلسی ها را آب می دهد....
4- زندگی نو اورهان پاموک
روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد. کتاب چنان نیرویی داشت که حتی وقتی اولین صفحه هایش را می خواندم، در اعماق وجودم گمان کردم تنم از میز و صندلی ای که رویش نشسته ام جدا شده و دور می شود. اما با آن که گمان می کردم تنم از من جدا و دور شده، گویی با تمام وجود و همه چیزم، بیش از هر زمان دیگر، روی صندلی و پشت میز بودم و کتاب نه فقط بر روحم، بلکه بر همه چیزهایی که مرا ساخته بودند، تاثیر می گذاشت.
خاور شرقی!
...................
1- خانه خوبرویان خفته یاسوناری کاواباتا
دختر گفت:«می تونم یکی از دست هامو واسه امشب در اختیارت بذارم»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
«متشکرم»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس می شد.
2- خدای چیزهای کوچک آرونداتی روی
ماه مه در آیمنم ماهِ گرما و فکرهای کسالت بار است. روزها گرم و مرطوبند. رودخانه تحلیل می رود و کلاغ های سیاه حریصانه به انبه های درخشان روی درخت های ساکن سبز غبارآلود، حمله می کنند. موزهای سرخ می رسند. درخت های نان گل می دهند. حشراتِ سرگردان بزرگ و آبی رنگ در هوای پر از بوی میوه وزوزکنان چرخ می زنند بعد گیج و سرگشته خود را به شیشه های شفاف پنجره ها می کوبند، می میرند و جنازه های له شده آنها زیر نور آفتاب باقی می ماند.
3- مادر پرل باک
در پشت اجاق گلی آشپزخانه یک کلبه محقر روستایی گالی پوش، مادر روی چهارپایه ای از چوب خیزران نشسته بود و از سوراخ اجاق که در آن آتشی در زیر دیگ فلزی می سوخت، علف خشک برای تند کردن آتش می ریخت. شعله های آتش بالا می گرفت و مادر گاه با یک شاخه چوب نازک و گاه با مشتی برگ آتش را به هم می زد و باز علفهای خشکی که پاییز گذشته خود از دامنه کوه چیده بود در آن می ریخت.
4- منظر پریده رنگ تپه ها کازوئو ایشی گورو
نیکی، اسمی که بالاخره روی کوچک ترین دخترم گذاشتیم، مخفف چیزی نیست؛ فقط توافقی بود بین من و پدرش. جالب این جاست پدرش بود که دنبال اسم ژاپنی می گشت، و من شاید به خاطر این خودخواهی که نمی خواستم گذشته را به یاد آورم روی اسمی انگلیسی پافشاری می کردم. بالاخره با نیکی موافقت کرد، معتقد بود این اسم حال و هوایی شرقی دارد.
وبلاگت جالبه
امیدوارم بتونم دنبالت کنم
ایام بکام
سلام
من هم امیدوارم که بتوانید
راستش واقعن جای یک بوکسور در میان دوستان کم است
خوش باشید
شماره 1 با متنی که نوشتید هم حال و هواست .
فقط به همین دلیل شماره 1 .
...
متنی که نوشتی هوای حوصله رو بدرنگ کرد.
سلام
یک تاکیدی بکنم و از دوستان خواهش کنم از هر گروه به یک گزینه رای بدهند.
ممنون
..............
اوه اوه
خانه خوبرویان خفته 1
سلام
شماره 1 از خاور شرقی منظور نظر ماست .
منتظر خاور غربی هم هستم.
سلام
زندگی نو
اورهان پاموک
توی یه مقطعی منونجات داده ...
سلام
از هر گروه یک گزینه را انتخاب کنید لطفن
....
زندگی نو 1
درود بی کران نثار میله جوان.انتخابات پر شورتان را ارج مینهم و به دو گزینه مطلوب از نظر خودم،رای میدهم.خانه خوبرویان خفته و مجتبی پور حسن.توانستید به وبلاگ این حقیر سری بزنید زیرا که فرض ز خوبرویان این کار کمتر آید هم میتواند غلط باشد.در پناه حق باشید
سلام
میله ها تا 60 سالگی جوان محسوب می شوند و اصن یکی از دلایلی که میله بودن را برایم جذاب کرد همین قضیه بود
ممنون
..............
بهار پورمحسن 1
خانه خوبرویان 2
خانه خوبرویان خفته و مادر
ببخشید نخود آش شدما!@):- ..
سلام
اختیار دارید...اساسن اینجا متعلق است به مخاطبان.
از هر گروه به یک گزینه لطفن
......
خانه خوبرویان خفته 3
یا
مادر 1
مسئله این است!
سلام
میله جان جالب بود.
از گروه اول اورهان پاموک و از گروه دوم خانه ی خوبرویان خفته تا معلوم شود مارکز دلبرکان غمگین من را تحت تأثیر کدام داستان نوشته.
سلام
قول داده بودم فاصله این دو کتاب زیاد نشه
.....
زندگی نو 2
خانه خوبرویان خفته 4
سلام حسین آقا.کتابفروشی آشنا سراغ نداری تخفیف بگیریم؟ اگه نداری خودت وام بده بتونیم این کتابایی که هر هفته انتخابات برگذار میکنی بخریم.فعلا همین رای را تقدیم میکنم تا بعد.خانه خوبرویان خفته.
سلام
یه اشنا سراغ دارم منتها تهران نیست
همینجا دعوت می کنم از دوستان کتابفروشی که حاضرند تخفیف بدهند اعلام آمادگی کنند
یکی دو تا از دوستان به کتابخانه ها مراجعه می کنند که خب خوبه دیگه...
ممنون
رای خانه خوبرویانت را منظور نمودم
سلام↳
از دیروز غروب بود که دیگه از شوک جمعه در اومدم.تا قبلش نه اما حالا آره, زندگی ادامه داره↳
زندگی نو آغاز جالبی داره. و جالب تر اینجاست که این آغاز زندگی نو شرح حال منه پس از پایان کتاب هرگز رهایم نکن . طبیعتن با این اوصاف منظر پریده رنگ تپه ها رأی دومه.
سلام
خیلی حال بدی بود.
........
ممنون از رای و توضیحات...هرگز رهایم مکن رو به واقع دوست داشتم. اوایل دوران وبلاگ نویسی خوندم و خیلی موثر بود در روشن شدن موتورم.
زندگی نو 3
منظر پریده رنگ تپه ها 1
سلام
چرا بابا زمین تصادفی گرد شده می توانست هرم باشد یا حتی بدون حجم باشد مثلاً ذوزنقه یا همان مستطیل که خودت گفته ای ... این را قرن هاست از ما مخفی کرده اند:)
با لبخندهایی که در سخنرانی هایشان می زنند یا دستهای گره خورده تو همان راهپیمایی یا... اون ملحد درمان ناپذیر را عشق است
در یک ماه گذشته بارها تلاش کردم برای آخرشب ها رمان را انتخاب کنم اما جز چند کتاب داستان کوتاه نکشیدم ...
الان دارم روی متون کلاسیک فلسفی رژه می روم !!
اما گریزی از انتخابات اینجا نیست
از گروه خاور غربی بدون شک : زندگی نو
از گروه خاور شرقی با توجه به تکان دهندگی تصویری که انتخاب کرده ای : خانه خوبرویان خفته
سلام
واللللا همینو بگو...اگه گرد بود اون طرفی ها باید می افتادند
این رفتارهای دوگانه شون فقط موجب درآمدن دخل ماست! توی خودشون حالا به هر حال اوضاعشون بد نیست اما تا حالا که توی سیاست خارجیشون بیشتر مرتکب گند شده اند در طول تاریخ (البته از نگاه ما...از زاویه منافع خودشون البته خوب کار کردند) اگه بگن به خاطر منافعمون فلان و بهمان کردیم و می کنیم اصن من حرفی ندارم اما وقتی برخی واژه ها رو به گند می کشند البته بحثش سواست.
....
سعی خودتو بکن واسه رمان
جدی می گم
....
بالاخره به راه اومدی در زمینه انتخابات
زندگی نو 4
خانه خوبرویان خفته 5
منتظر زنانه نیست! هستم
یک داستان جنایی است...همین الان بگم که چندان چنگی به دل نزد
اون جمله البته نقش پول حلال کنی رو داشت
مقدمه ات بسی خواندنی بود و جالب ولی غمانگیز!
من به عنوان یک سامورایی خاور شرقی رو اصلح تشخیص میدهم!
خاور غربی : اورهان پاموک
خاور شرقی
خانه زیبارویان یا همان خوبرویان خفته! چون عنوان کتابی که من خوندم زیبارو بود
خدای چیزهای کوچک درگیرم نکرد، چن صفحهشو خوندم و گذاشتمش کنار.
اما منظره پریده رنگ تپهها خوب بود. خاطرات ژاپنی انگلیسی جذابی بود
سلام
غم انگیز و ناامیدکننده...ولی خب من یه سیب زمینی درونی دارم که طی یک فرایند این چیزارو جذب می کنه و لبخند رو دوباره به لب بر می گردونه!
در مورد گزینه ها اتفاق نظر عجیبی است
ممنون از توضیحت.
....
زندگی نو 5
خانه خوبرویان خفته 6
جمله ای که از " زنانه نیست " اورده اید، عجیب جذاب است. بعضی از این کتاب های پلیسی پر از این جمله های گول زنک ( همچین واژه ای داریم؟!) هستند، فقط همین وبس! زیاد نباید بهشان دل بست!
و اما در مورد انتخابات:
از گروه اول: زندگی نو
از گروه دوم: خانه ی خوبرویان
سلام
بله به واقع همین طور است... منتها من به این جملات گول زنک نمی گویم...می گویم پول حلال کن...چون با خواندن این جملات آدم این احساس بهش دست می دهد که سرش به صورت کامل کلاه نرفته است و خیلی هم دست خالی نیست! درد پول و زمانی که بابت کتاب داده یه جورایی تخفیف پیدا می کند
...........
زندگی نو 6
خانه خوبرویان 7
میله جان شک نکن که خانه خوبرویان را باید بخوانی؛ یعنی مورد (1) از خاور دور... عجیب کارِ خوبیست....
از لیست اول هم باید انتخاب کنم؟...
خوب، آن هم نظرِ من "اورهان پاموک" است...
سلام
آره با این اتفاق نظر دوستان به هیچ وجه شک نباید کرد...آدم حس می کنه خاتمی کاندید شده
زندگی نو 7
خانه خوبرویان 8
الان عجله داشتم و مقدمهت را نخواندهام؛ برمیگردم و میخوانم با افتخار
سلام
رابرت مک کی میگه: شخصیت حقیقی یک انسان در تصمیماتی که در شرایط بحرانی میگیره آشکار می شه. هرچه بحران و فشار بیشتر باشد این آشکار شدن اعمالی که از او سر می زنه کاملتره و تصمیماتی که گرفته می شه به سرشت بنیادی شخصیت نزدیکتر. البته که اینو در مورد شخصیت پردازی در فیلم نامه میگه.
سلام
هووووم...می طلبد برای مخالفت کردن
شخصیت حقیقی یک اصطلاحی است که آدم را قلقلک می دهد در این زمینه! حقیقی بودن در مقابل دروغین بودن...از این جهت مخالفم. ببینید اون شخصیت به صورت عقلانی یک انتخاب داشته است(مثلن ملحد بودن) و به انتخابش ایمان دارد.آیا چنانچه در یک زمانهایی چنان عملی از او سر بزند یعنی همه اعمال عقلانی اش در حالات عادی و معمول دروغین بوده است و این واکنش اخیر نماینده شخصیت حقیقی؟! برای من قابل قبول نیست. این واکنش ها ناشی از رسوب اعتقاداتی است که در تاثیرگذارترین دوره حیاتی آدمها به درونشان نفوذ کرده است و چنانچه بعدها با دلیل و علت به خلاف آن هم ایمان بیاورند باز این رسوبات در ذهنشان می ماند و خودش را اینگونه مواقع نشان می دهد. این به هیچ وجه نمایش حقیقت نیست این نمایش قدرت عقاید درونی شده دوران کودکی است.
من ریچارد مک کی و برایان مگی رو ترجیح می دهم
عجب؟ اینطور که مشخصه در این انتخابات هم کاندید من شکست خواهد خورد؛ داستانیه ها
سلام
یکیشون رای میاره...اون یکی خب البته رقیب قدری داشت
خب همین پیشرفت خوبیه
دلمان تنگ شده بود استاد. خواستیم به عادت خوب شما سلامی عرض کنیم:)
سلام
لطف دارید
شاید همینگونه است...
سلام
البته...شاید...
سلام
برای احترام به شورای نگهبان و قوانین کشوری و.. ..
زندگی نو
خانه خوبرویان خفته
سلام
اصولن باید تمام باکس های ورقه رای رو سیاه کرد تا جلوی اتفاقات رو به خیال خودمون بگیریم!!
زندگی نو را که منظور کرده بودم...ممنون بابت تکمیل رای.
زندگی نو 7
خانه خوبرویان 9
آدم به وبلاگ تو که می آید ناامید می شود از خودش. من که شخصا اینجوری ام. هر چقدر هم که در هفته کتاب خوانده باشم باز اینجا که می آیم می گویم واااای خاک بر سرت که اینقدر از دنیای کتاب عقبی. از بین این کتابها هم که گذاشته ای تنها یکی را خوانده ام و چون توانایی مقایسه با بقیه را ندارم اصلا اعلامش هم نمی کنم. آخرش که تو همه را می خوانی!
و شب ادامه ی همان شب غمگین بود...
سلام بر مسافر
ناامید نشوید... ترغیب بشوید...ترغیب شدن از ناامید شدن بهتر نیست؟!
این گزینه ها را هم خود من هیچکدامشان را نخوانده ام و شما یکی از آنها را خوانده اید و اکثر دوستان هم اینگونه بودند که حداقل یکی از آنها را خوانده اند...خب...حالا این وسط من باید ناامید بشوم که از همه دوستان عقب ترم
پس نتیجه می گیریم که شما هم اقدام کنید برای خواندن کتاب های برگزیده
سلام
مثل همیشه عالی و بجا
سلام
مثل همیشه ارادتمند
سلام,جمعه گذشته مصداق آهنگ جمعه فرهاد بود
تو لیست رمان ها که نگاه میکردم دیدم اصلا کاری به کاره موراکامی نداشتی چرا؟
خاور شرقی
1-خانه خوب رویان خفته
سلام
آی آی گفتی...به جای ابر سیاه داشت از چشمای مربی خون می چکید
واقعیتش اینه که توی کتابخونه ام از موراکامی گزینه ای نبود...یادمه که یه کار ازش خریده بودم ولی هرچی گشتم پیداش نکردم. کتابخونه ام مثل وبلاگم نیاز به یک طبقه بندی درست و درمون داره که ایشالا سر فرصت...
ممنون
.............
خانه خوبرویان 10
سلام
شما هم سرتان درد می کند برای مخالفت کردن
شخصیت حقیقی را مک کی در مقابل شخصیت ظاهری قرار می دهد. شخصیت ظاهری اونی هست که من الان نشان می دهم. و شخصیت حقیقی اونی هست که در واقع هستم. هر شخصیتی در درون خودش ذاتن پروتا گونیست و آنتاگونیست داره. اما اون شخصیت آنتاگونیستی یا در شخصیت مقابل اون به عنوان دشمن-نه به معنای عام- یا نیات درونی ش نمود پیدا می کنه یا در تعارض باهاش به جنگ باهاش میره حالا چه جنگ درونی جه جنگ بیرونی. بذار مثال بزنم: چرا ما از رمان های جنایی از قتل و از خشونت یا نقاط منفی کرکترها تو داستان ها لذت می بریم؟ چرا با وجود اینکه می دونیم کرکتری منفی هست اما باهاش همذات پنداری می کنیم؟ این بخاطر شخصیت حقیقی وجود ماست. ما ذاتن از خشونت خوشمون میاد.اما همیشه اونو خفه می کنیم اما وقتی تو داستانی با کرکتری مواجه می شیم که عینن مثل خودماست باهاش همذات پنداری می کنیم. ما منظورم همه انسان ها هست.
بله. در مورد جملات آخر. فروید هم همینو میگه. میگه شخصیت هر انسانی تا 5 سالکی ش شکل می گیره و ما هر چی مشکل الان داریم به اون دوران برمی گرده و صد البته یه ناخودآگاهی هم این وسط هست.
سلام
با گوشی نمیشه جواب داد! سر فرصت
ولی مخالفم
................
مخالفم که من به عنوان خواننده با شخصیت های خشن به دلیلی که گفتید همذات پنداری می کنم...دیگرانو نمی دونم... گاهی ممکنه اون کاراکتر خشن به دلایل خاص منو به خودش بکشونه اما بیشتر به خاطر اون دلایله تا خشونتش مثلن مظلومیت یا عدالت خواهی یا تبعیض و محیط اجتماعی و امثالهم... قابل قبول نیست برام که همه آدمها چنین خود حقیق ای داشته باشند.
من خودم به شخصه از قتل و خشونت و جنایت لذت نمی برم بقیه لذت می برند؟؟؟
نکنه من مورد دارم؟!!!
سلام بر غریبه ؛ دوست عزیز میخواهید بگویید فطرت ما همه انسانها گرایشش به بدی و خشونت و جنایت و... است و آن را می جوید و همه خوبی ها و خصائل نیکو نمایش است؟؛ منظورتان این است؟
قابل توجه ایشان
البته ایشان زودتر از من توجه کردند.
"زنانه نیست" یکی از آثار خوب جناییه. بنده این کتاب رو زیر نور قرمز سقفی اتوبوس که چشم رو کور میکنه، تموم کردم. یعنی انقدر جذاب بود. کارآگاه و نویسندهش هم زنه.
نظر دوستان جالب بود.
سلام بر درخت ابدی
یکی از دوستانم یه بار به من گفت خوب با درخت گل میگید و گل میشنفید (قریب به مضمون!) ... همینجوری یادم افتاد...شاید به خاطر این باشه که به نظر من این کتاب از آثار خوب جنایی نبود. اتفاقن من هم با جذابیت خاصی هم خوندمش ولی خب تا یکی دو ساعت دیگه مطلب مربوط بهش رو می گذارم.
سلام. مثل گروههای سیاسی که دم انتخابات از این ور و آن ور سبز می شوند دم انتخابات کتاب من پیدایم می شود. با اینکه میدونم رای نمیاره اما بهار 63 رو انتخاب می کنم
سلام
اصن یکی از کارکردهای انتخابات اینجا همینه دیگه: سبز شدن دوستان
بهار 63 2
ممنون
سلامی به اندازه دود و الرژی تهران و بعد سلامی به اندازه زمین مستطیلی که ایران توشه. که البته داره میشه ذوزنقه. به قول ننجانمان استورقالیا یاهمان استرالیا. برویم سراغ رای
گروه اول. گزینه ۳
گروه دوم یه توضبح بدم. کتاب خدای چیزهای کوچکو خوندم قبلن. نمیدونم چرا تو لیست هزارو یک کتابه.. همچین خیلی دندونگیر نبود واسم.توصیفاش بدک نبود ولی خوبم نبود. خودم میگم خانه خوبرویان.
یه مورد دیگه دوستان جون من برید کتابخونه ثبت نام کنید. خوبه. البته اونم معایب مزایایی داره. مثلن کتابای بروزو دردسر داره پیداشون کنی.ولی تو هزینه و جا صرفهجویی خبیه.و دوستانی که واقعا کتاب دارن بیان داخل گود کتابایی اینچنینیو تاخت بزنیم باهم. به خدا خوبه. من قول میدم. به همین وبلاگ قسم کتاباتونو تمیز تحویلتون بدم.ولی کتابخونه رو واقعا جدی بگیرد.خوبه اقاااا خووووب.
سلام
سلام اولت که خیلی غلیظه
ممنون
..........
زمین سوخته 1
.........
در مورد خدای چیزهای کوچک هم دلیل وجودی این کتاب در کتابخانه من هم همون لیسته...حالا که رای نمیاره اما باید ببینیم واقعن چرا!؟ خودمم کنجکاوم.
خانه خوبرویان خفته 11
........
کتابخونه راهکار خیلی خوبیه بخصوص با اون مزیت هایی که گفتید.
دیگه با این قسم جلاله ای که خوردی مو لای درز تمیز ماندن کتاب نمیره
شاید اگر زمین گرد نبود ، آدمی هم اینقدر سرگیجه نمیگرفت و سرگشته نبود!
برای صندوق هم ، کلن زده ام به جاده ی خاکی و آرایی که میدانم به جایی نمیرسد!
1 - زمین سوخته ، احمد محمود عزیز.
2 - مادر "پرل س . باک " عزیز.
پیشاپیش ، رای نیاوردن گزینه هایم را به خودم تسلیت میگویم!
سلام
این آدمی که می بینیم فکر کنم در هر صورت سرگشته است!
رایتان هم اگر قبل از فاصله گرفتن رقبا صادر می شد بی تاثیر نبود...از پرل باک خاک خوب را خیلی قبل ها خوانده ام و دوسش داشتم. زمین سوخته را هم به همچنین (یادم نبود! این گزینه ای بود که خودم قبلن ها خوندمش) میخوام بگم این دوتا کتابهای خوبیند و به قول فوتبالی ها چیزی از ارزشهاشون کم نمیشه
زمین سوخته 2
مادر 1
سلام بر میله و سلام بر مهرداد
اون مواردی که شمردید میله جان به جز مظلومیت که دو جانبه ست بیشتر در حوزه ی تم قرار میگیره تا شخصیت پردازی. نظر من در مورد خود خود شخصیت هست و نه تم ساختار یا موقعیت داستانی. می خواهم بگویم یه چیزی توی ناخودآگاه هست که اون میل بشر به خشونته. فروید میگه از موقعی که انسان ها مجبور شدند در شهر زندگی کنند مجبور شدند یک سری چیزها رو در خودشون مدفون کنند. میگه میل به جنایت در همه ی انسان ها هست و ادبیات جنایی برای این نوشته میشه که نیازهای ما رو به اعمال جنایت کارانه اقناع کنه. البته ادبیات جنایی بیشتر پلات محوره تا شخصیت محور. اما این حرف فروید رو نقض نمی کنه. درسته شما از قتل و خشونت خوشتون نمیاد اما چرا جنایی رو وسط کارها برای تنفس می خونید؟ آیا این برای این نیست که میل به بازگشت به خود واقعی و درونی تون دارید و این تو ناخودآگاه شما و میلیون ها انسان هست؟ راستی چرا تو جهان ژانر پلیسی معمایی یا حتا نوآر بیشتر از ژانرهای دیگه طرفدار داره؟ حتا بیشتر از رمنس. چرا کتاب های مگره هنوز هم بفروش می رسه یا آگاتا کریستی یا حتا چندلر؟ جدای از بحث تم عدالت و شهر نشینی و فردیت که در اکثر اون ها هست آیا این نشون دهنده ی میل فطری ما به خشونت نیست؟
حرف من بیشتر در مورد این بود که شخصیت ها خود واقعی شونو در موقعیت های بحرانی نشون میدن. از شمایی که متعجب رفتارتون جلوی تلویزیون می شید تا افراد دیگر در موقعیت های بحرانی دیگر. نه لزومن قتل در همه جا. ما با اون شخصیت منفی ارتباط برقرار می کنیم برای اینکه رگه هایی از خود درونی مونو توش می بینیم.
مک کی مثالی از هملت زده:
ابتدا شخصیت ظاهری قهرمان معرفی میشه. هملت برای خاک سپاری پدرش به خونه اومده. افسرده و پریشانه و آرزو میکنه کاش مرده بود: نابود باد این جسم سنگین و سخت. اما در گام دوم با کنه شخصیت آشنا میشیم. روح پدر هملت میگه برادرش اونو کشته و حالا تو تخت پادشاهی نشسته. تصمیم میگیره ازش انتقام بگیره: از خنجر سخن خواهم گفت. اما بکار نخواهمش گرفت. در گام سوم این سرشت بنیادی با ظواهر شخصیت نمی خونه و اگر نقیض اون نیست دست کم با اون در تضاده. احساس می کنیم هملت اونی نیست که در ظاهر نشون میده. در گام چهارم فشار لحظه به لحظه بیشتر میشه تا باز هم تصمیمات دشوارتری بگیره. هملت قاتل مدرش رو در حالی که زانو زده عبادت می کرده پیدا می کنه اما می فهمه یا احساسش بهش میگه اگه کلودیوس در حال نماز بمیره روحش به بهشت میره بنابراین دست نگه می داره تا کلودیوس رو زمانی بکشه که روحش به سیاهی جهنم بره. در مرحله پنجم و با رسیدن به نقطه ی اوج این تصمیمات و گزینش ها سرشت انسانی شخصیت رو دگرگون می کته. کشمکش های هملت دانسته یا نادانسته یه پایان می رسند و وقتی عقل و هوش اون به فرزانگی و حکمت میرسه آرامش بلوغ و پختگی رو تجربه می کنه.
ببخشید سرتونو درد آوردم.
سلام
دقیقن همینطوره...خواستم خودتان اشاره کنید! اگر من و خوانندگان دیگر جذب داستانهای جنایی می شوند و در معدودی از آنها با شخصیت منفی همذات پنداری می کنند به خاطر شخصیت خشن سوژه نیست بلکه به خاطر تم و ساختار و طرح داستان است.
من تا الان فکر می کردم به خاطر ساختار معماگونه و هیجان و جذابیت های اینچنینی سالی دو سه بار می روم سراغ داستانهای جنایی-پلیسی اما گویا بنا به نقل قولی که داشتید سالی دو سه بار خوی جنایتکار من میزنه بالا و به جای اینکه بزنم یکی دو تا از مدیران سازمانمون رو نفله کنم, زبونانه میشینم کتاب جنایی بخونم
در مورد فروید و نقلی که از ایشون داشتید حرفی نمی زنم چون نمی خواهم با باجناق عزیزم دست به یقه بشوم فقط ارجاع کوچکی می دهم به وجدان زنو که یادمه شما هم آن را خوانده اید...در واقع قریب به مضمون می خواهم بگویم ترجیح می دهم خودم را به چشم یک بیمار نگاه نکنم و در ته و توه وجودم دنبال اینجور چیزها نباشم و فی الواقع وجدان من هم نازک نارنجی است
از نظر زنو روانکاوی فریبی پوچ و یک حقه بازی است که می خواهد همه پدیده های جهان را با یک تئوری تحلیل و همه مشکلات را به وسیله آن حل کند. او نمی تواند زیر بار این موضوع برود که در پشت هر حرف و فکرش, قصد مجرمانه ای نهفته است. به همین خاطر نظر دکتر در خصوص عقده ادیپ و علت ازدواجش و ...را به باد تمسخر می گیرد و حتا خود دکتر را نیز با آن زبان طنز و تیزش بی نصیب نمی گذارد:
"او در میان این مطالب عیناً قیافه کریستف کلمب را, وقتی که به سواحل دنیای جدید نزدیک شده بود, گرفته بود. چه مرد عجیبی! با پی بردن به این مطلب که میل داشتم با دو زنی که هر دو زیبا بودند بخوابم, با قیافه ای فکورانه از خودش می پرسید که به چه علت چنین تمایلی در من به وجود آمده بود: تنها اوست که می تواند به فکر چنین پرسش های احمقانه ای باشد."
یاد این کتاب شاهکار به خیر
...............
از این که منو به یاد زنو انداختید بسیار ممنون.
سلام؛↳
برای اثبات نظرتان هر دوتان از نظریات فروید و چند اثر مشهور مثال و دلیل آوردید که متأسفانه من هیچکدام را نخوانده ام؛
هنوز هم معتقدم فطرت انسانی که خدا جوی است نهایتن به خیر کشش دارد و شرایط و محیط او را از مسیرش منحرف میکند؛ قانع نشدم و از اونجایی که الان ذهنم هم جهت اثبات مخالفتم یاری ام نمیکند. به علت ضعف اطلاعاتم نمی توانم دیگر صحبت بکنم؛ باید برای اظهار نظر در جمع دوستان آگاهی مثل شما باید آگاه تر بود؛ ممنون ؛یاد گرفتیم
سلام
وجدان زنو اثر ایتالو اسووو را اگر گیر آوردی درنگ نکن!
رمان بسیار خوبی است
در وبلاگم سرچ کنید مطلب مربوطه اش را بخوانید که البته اندکی از اهمیت و قدرت این شاهکار در آن پیداست.
عجب!
و امان از غفلت ؛↳
یادم اومد و رفتم توی نظرات فکر کنم مرداد سال گذشته دیدم من در انتخاب کتاب از روی پاراگراف اول به وجدان زنو رأی دادم؛ و فقط یادمه وقتی مطلبشم گذاشتی توی دوره شدید مشغله ذهنیم بود و فقط بدلیل طولانی بودن مطلب راحت ازش گذشتم ؛ حالا میبینم چه غفلتی کردم ؛ پاراگراف اولش جذبم کرده بود ؛خوندن مطلب شدیدن مشتاق؛میروم پی اش ؛ امیدوارم پیداش کنم؛ بسیار ممنون که یادم انداختید
بله دقیقن
غفلت نکنید از این کتاب
به قیمت های عجیب و غریب قابل یافتن هست
اما شاید به قیمت های مناسب هم یافت شود.
سلام
بههله این جوریاست
نخند...سر خودتم میاد ها