میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اعتماد آریل دورفمن


زن جوانی وارد اتاقی در یک هتل در پاریس می شود و زنگ تلفن همان موقع به صدا در می آید.آن طرف خط تلفن مردی است که اطلاعات کاملی در مورد زن (باربارا) دارد. نامزد باربارا (مارتین) در سازمانی مخفی فعالیت می کند و تحت عنوان ادامه تحصیل به پاریس آمده است و در واقع این مرد (لئون) مسئول مستقیم مارتین است. لئون تحت عنوان این که جان مارتین در خطر است, باربارا را به پاریس کشانده است اما مسائل دیگری در میان است...

فرم داستان

فرم داستان نقش به سزایی در پیشبرد هدف داستان دارد! این جمله هم از آن جمله هاست!! اما منظورم این است که این فرم خاص, با محتوای داستان گره خورده است! اصلن بگذارید توصیف کنم چه خبر است: فصل اول, گفتگوی تلفنی باربارا و ماکس است که به نوعی از دید سوم شخص دانای مشاهده گر روایت می شود. فصل دوم هم از همین زاویه دید است اما بین این دو فصل یک میان فصل است و در آن به نوعی, نویسنده مخاطب قرار می گیرد و کشمکشی فکری در خواننده ایجاد می شود که چه کسی راست می گوید و به روایت چه کسی می توان اعتماد نمود. فصل سوم راوی اول شخص دارد و بعد دوباره یک میان فصل... مثلن به این نمونه از میان فصل اخیر توجه کنید:

آیا افکاری که تو همین حالا بر کاغذ آوردی به راستی افکار اویند, یا از اشتیاق خود تو سرچشمه می گیرند... اما از یک چیز مطمئنی: آن مرد دیگر, همانی که مراقب آنهاست, نمی تواند آنچه را لئون می اندیشد بشنود, نمی تواند مثل تو حال او را درک کند.

فصل ها به همین ترتیب ادامه می یابند و فضایی خاص را ایجاد می کند به گونه ای که اعتماد ما به برخی از این راویان باعث می شود داستان شکل دلخواه یا متفاوتی را به خود بگیرد؛ همانگونه که اعتماد یا عدم اعتماد شخصیت های اندک داستان به یکدیگر, سرنوشت آنها را کاملن تحت تاثیر قرار می دهد.

چند برش کوتاه در ادامه مطلب

***

آریل دورفمن متولد 1942 در آرژانتین است اما در زمان ریاست جمهوری سالوادور آلنده در شیلی به عنوان مشاور رییس جمهور فعالیت می کند و همینجا با توجه به سن کم این مشاور ناخودآگاه یاد مشاوران جوان یکی دیگه افتادم که دو سه تاشون به سازمان ما راه پیدا کردند و یکیشون...بگذریم... هرچند برای گذشتن باید پاچه های شلوار رو بالا زد و از میان این... بله, این نویسنده آمریکای جنوبیایی از کودتا جان سالم به در برد و نهایتن در آمریکا مشغول تدریس شد.

این دومین کتابی بود که از این نویسنده در یک ماه اخیر خواندم! اولی را برای بچه ها خواندم: "شورش خرگوش ها" ... در مورد این کتاب مربوط به رده کودکان هم در ادامه مطلب یک بند خواهم نوشت.

این کتاب کوچک و خواندنی (اعتماد) را عبدالله کوثری ترجمه و نشر آگاه آن را روانه بازار نموده است.

مشخصات کتاب من: چاپ سوم بهار 1389, تیراژ 2200 نسخه, 181 صفحه, 3600 تومان

پ ن 1: کتابهای بعدی به ترتیب "عشق های خنده دار" کوندرا, "مادربزرگت را از اینجا ببر" سداریس و رمان معرکه "اپرای شناور" جان بارت خواهد بود. خوندم که می گم معرکه! شاید هم دو تای اول را جابجا کردم ولی سومی را دریابند آنهایی که اعتماد دارند. البته این اعتماد را هم از دست ندهید! 


  

برش ها و برداشت ها

1-      مبنای کار مخفی و مبارزه مخفی, اعتماد است. وقتی دروغ و دوز و کلک اجتناب ناپذیر می شود, همه چیز به هوا می رود... یعنی بی پایه می شود. توی این جور سازمان ها افراد پایین دست به بالادستی ها "می بایست" اعتماد داشته باشند (واقعن بدون چنین اعتمادی امکان پذیر نیست). طبعن چنین رابطه ای تبعات خاص خودش را دارد. یکی از آنها این است که پایین دست, حکم ابزار را پیدا می کند.

2-      سازمان های مبارز, در جریان مبارزه ناگزیر به روش های طرف مقابل رو می آورند حتا اگر مخالف مرامشان هم باشد! البته اسمها عوض می شود: ترور می شود اعدام انقلابی یا حذف فیزیکی یا مقابله مشروع و... ,جاسوسی می شود هوشیاری یا حفاظت یا...شکنجه می شود... البته این قضیه عمومیت دارد و منحصر در سازمانهای مخفی نیست. به این دیالوگ توجه کنید:

«پس چون آنها جاسوسی می کنند, تو هم حق داری جاسوسی کنی؟»

«بله, برای زنده ماندن در دنیایی که آن ها ساخته اند, دنیایی که من به میراث برده ام, بله, آن کار را می کنم, هیچ, بیشتر از آن را هم می کنم»

3-      توی دنیای ما زندگی خصوصی توهم است. حالا این را یکی از شخصیت ها هفتاد و پنج سال قبل می گه, انصافن الان ما چی بگیم. لعنت! همون شِت!!

4-      هر زنی برای مرد خودش تا حدودی مادر هم هست... این بار چندم است که به این عبارت بر می خورم.

5-      حالا که بحث شیرین ازدواج شد: تو باید با کسی ازدواج کنی که نتوانی فریبش بدهی, کسی که تو را به خاطر همان چیزی که هستی دوست داشته باشد نه به خاطر چیزی که وانمود می کنی... جمله قشنگیه! ولی معناش اینه که ازدواج نکن! چرا؟ چون آدم باید یه عمر مجاهدت بکنه تا تشخیص بده واقعن چی هست و کی هست...خودش...یعنی تشخیص آن چیزی که آدم هست و شناخت نقاب های خودمان برای خودمان, یه پروژه است حالا این که همین پروژه در یک معادله دیگه قرار داده بشه اوووه...

6-      صحنه به یاد ماندنی برای من این دیالوگ بود:

«برادرت چی؟»

«دو سال بعد توی عملیات کشته شد»

«متاسفم که این را می شنوم, توی خانواده ما هم, ما هم...»

«می دانم»

«شکست خوردن توی جنگ بد مصیبتی است.»

«تقریباً مثل بردن جنگ»

7-      "شورش خرگوش ها" همون کتابی که گفتم برای رده کودکان است, داستانی است که در آن گرگ ها سرزمین خرگوشها را تسخیر می کنند و یکیشان هم می شود شاه و بعد این گرگشاه دستور می دهد هیچ کس حق ندارد اسمی از خرگوشها بیاورد و حتا اسم آنها را هم از تمام کتابهای تاریخ و ...حذف می کند. بعد دستور می دهد که عکس هایش را در سراسر جنگل نصب کنند و ... بعد؟! هشتصد تومان است رفیق!! این کتاب را خانم امیلی امرایی ترجمه و نشر افق با همان سیستم دوست داشتنیش, یعنی گرفتن موافقت نویسنده اثر, به چاپ رسانده است. 

 
نظرات 20 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:23 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
راستش اون معرکه توی پی نوشت خیلی جلبم کرد یعنی بیشتر از مطلبت درباره این کتاب بعد دیدم ایهام زده ای روی اعتماد و ... خلاصه اعتماد ما روی معرکه هاست
یک جورایی اگر آدم وقتای مرده اش را بتوند رمان بخوند معرکه است

سلام
بله هر دو کتاب خوب اند و قابل توجه...و هر دو یک جورایی یگانه اند.
وقت مرده در آن صورت زنده می شود
ممنون

مارسی شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام.تحریم ها برای انتخابات بود.مشکلی با اهداف کلی سایت ندارم.شک نکن به وبلاگ سر میزنم

رومن گاری به دست هستم ص 118
تا اینجا عالی بوده
....

از مرجان شیرمحمدی تا حالا کتاب خوندی؟
بعد از آن شب
یک جای امن

بخونیم لابه لای کتاب ها؟
آخه حس هیچ کتابی نمیاد اگه شما بعدش نقد نکنی ):
....
و در آخر

دریا واسه کشتی های بی سرنشین جا نداره.پس من چرا غرق بودم شاهی که دریا نداره؟؟؟؟؟؟

سلام
ممنون رفیق
پس الان در کمرکش کتاب هستی
نه از ایشون نخوندم کتابی
فی الواقع تهدید به مرگ شده ام که کتاب جدید نخرم!
...
یا باب النجات! واقعن چرا!؟

مدادسیاه شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام.
دورفمن حداقل در دو داستانی که تا کنون از او خوانده ام یعنی همین اعتماد و ناپدید شدگان نشان می دهد که در طرح و ساختار داستان نویسنده ی توانمند و خلاقی است است.
میله جان در جایی دیگر هم دیده ام که از اصطلاح راوی سوم شخص دانای کل مشاهده گر ( یا قریب به همین مضمون) استفاده کرده ای. فکر می کنم دانای کل طبیعتأ هم مشاهده گر است و ( البته بیش از آن است) و هم در مورد اشخاص داستان از ضمیر سوم شخص استفاده می کند. بنا بر این در مورد این قبیل راوی تنها دانای کل کفایت می کند.

سلام
موافقم... خلاق و توانمند
ناپدیدشدگان را هم دارم که می گذارم برای سال آینده
...
اگر جایی از اصطلاح دانای کل مشاهده گر استفاده کرده باشم اشتباه کرده ام... اما "دانای مشاهده گر" با توجه به تقسیم بندی ذهنی خودم درست است که اینجا هم از دانای مشاهده گر استفاده کرده ام. البته پشتوانه تئوریک و آکادمیک شاید نداشته باشد اما یک جور تقسیم بندی تجربیک! است:
روایت سوم شخص در نگاه من یک طیف است که یک سرش دانای کل است و یک سرش سوم شخص ساده. دانای کلش که مشخص است اما سوم شخص ساده در نگاه من جایی است که راوی سوم شخص صرفن در یک مکان حضور دارد و مشاهدات خودش را روی کاغذ می آورد به عنوان مثال برخی داستانهای ترس و لرز غلامحسین ساعدی. حالا از این سر طیف که به سمت دانای کل حرکت کنیم به یک سوم شخصی می رسیم که ساده نیست بلکه مرکب است، در ذهنش تحلیل هم می کند و مفسر است و در نمونه های مرکب ترش مثلن سیمای زنی در میان جمع هاینریش بل... تا اینجای طیف به نظرم راوی ها کاملن عادی و انسانی هستند اما کمی آن طرف تر توانایی ها غیر عادی می شود...مثلن نوع ساده اش همین فصل اول اعتماد است که راوی سوم شخص گفتگوی تلفنی دو طرف را نقل می کند گویی همزمان در دو مکان حضور دارد و مشاهده می کند (لذا داناست) اما وارد محدوه های ذهنی مشاهده شونده ها نمی شود (پس صرفن مشاهده گر است). یه مرحله آن طرف تر در این طیف راوی ها کم کم دانا تر می شوند یعنی تواناییشان در پیمودن و پشت سر گذاشتن محدودیت ها بیشتر می شود تا این که در مرحله آخر به همه امور احاطه دارند که می شوند دانای کل.
با این تقسیم بندی به نظرم فصل اول یک راوی سوم شخص دانای مشاهده گر دارد که البته بهتر است بگویم دانای صرفن مشاهده گر که مشکل مورد اشاره شما هم بروز نکند.
ببخشید سرتان را درد آوردم، گفتم پیش شما درس پس بدهم بلکه اغلاطم دربیاید.
ممنون

راضیه یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام
مترو امام خمینی جلو در ورودی مسافران، نمایشگاه کتاب 50% تخفیف، تا اخر هفته پنج شنبه تمدید شد
صبحها بهتره
تا عصر کتابهای بهتر را میخرند
بلاخره 50% تخفیف دیدم

سلام
50 درصد اغوا کننده است
کتاب خوب هم در بین شان هست!؟
یک مثال بیاورید که ما به دلیل عدم وجود فرصت بیشتر حسرت بخوریم
ممنون

راضیه دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ب.ظ

از 8 صبح تا 8 شب هست ها
کتاب خوب هست صبح تا عصر بیشتر خوبها را میبرند
اما عصر هم پیدا میشه

سلام
خب... خوش به حال اونایی که مسیرشون می خوره اونجا... دلم خواست

مدادسیاه دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام.
احتمالأ آن مورد دیگر هم "کل" نداشته و ذهن تحریف گر کذایی من این کلمه را به آن افزوده. چندی پیش هم اتفاق مشابهی برایم پیش آمد. باید یک فکری به حال خودم بکنم.
شاید راوی مورد نظرت همانی باشد که به آن دانای کل محدود می گویند. مطمئن نیستم.

سلام

احتمالن نزدیک به همین اصطلاح می شود اما اگر بخواهیم گیر سه پیچ بدهیم می شود گفت دانای کل اگر دانای کل باشد آن وقت محدود نمی شود! هرگونه محدودیتی می تواند خدشه ای به کلمه مطلقه "کل" وارد کند
به نظرم دانای خالی برای مواردی که محدود به چیزی می شود کفایت می کند و کل را صرفن برای مواردی که نامحدود است به کار ببریم بهتر است.
ممنون

فریبا سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:43 ب.ظ http://faribamehr.bogfa.com

اعتماد رو خیلی وقت پیش خوندم... ولی الان یادم نمیاد دقیق...
یه چن جایی از سطرهاشو که خیلی ادمو میگیرفت یادداشت کردم ... به سرم زد برم بگردم ببینم چی بوده! ولی عالی بود.. و دوسش داشتم

سلام
نوشتن چند سطر غیر از مزایای دیگر این حسن را دارد که این جور مواقع به کار می آید... بگردید
ممنون

مدادسیاه سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام مجدد.
دانای کل محدود ترجمه ی (Limited Omniscient) است که اصطلاح ادبی جا افتاده ای است.
دانای کل علاوه بر محدود و نامحدود انواع دیگری هم دارد.

سلام
بله... از باب گیر سه پیچ گفتم! وگرنه چندان محل ندارد که اصطلاح رایج و همه فهم را به چالش بکشم... ولی بعضی مواقع لذت بخش است!

ممنون

آزاده چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ب.ظ http://darighodard.blogfa.com

توی دنیای ما زندگی خصوصی توهم است...
کل یادداشتت یک طرف این جمله یک طرف!
این روزا دارم واقعا مضطرب میشم
من میخوام خودم باشم
خیلی سخته...
مرررررررررسی مثل همیشه عالی بود

سلام
خیلی بد اوضاعی شده است ...حتا نمی شود در خفا انگشت در دماغ کرد
چند روز پیش یه خبر بود در باب اینکه برخی تلویزیون ها همانطور که شما مشغول دیدنش هستید وسیله ای می شوند برای دیده شدن شما یاد مرحوم جورج اورول و 1984 به خیر...
نمی خوام اضطرابتان را بیشتر کنم اما سخت تر هم می شود
ممنون

امیر پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ب.ظ http://moaleme92.blogsky.com/

سلام
از فرمیشنش خوشم آمد
به خصوص تغییر زاویه دید. فکر نکنم این شکلی اش را خوانده باشم

سلام
این را هم کنارش داشته باش که همه اینها در کنار کشمکش درونی نویسنده در باب حقیقت و عدالت و ... که از پس کشمکش ذهنی اش درخصوص سرنوشت شخصیت های داستانش بیرون می زند.

بی نام جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

دوست عزیز...
خیلی وقته که تصمیم دارم بیام سراغت و یک دل سیر بخونم از خلاصه هایی که نوشتی. اما راستش این آب به آب شدن و تغییر موقعیت جغرافیایی کمی سیستم رو به هم ریخته. سرما بهم زده و دور و برم پر آدماییه که ارتباط باهاشون آسون نیست. بازم فرصت میخوام ولی قطعن میام سراغت و حسابی دلی از عزا در میارم ... پاینده باشی حاج حشین

سلام
الاعمال بالنیات
گفتم حالا حالا ها اصطلاحات عربی اینچنینی نمی شنوی ,واسه همین جواب رو اینگونه آغاز کنم...و البته اون حاج انتهایی کامنت هم این را می طلبد
فی الواقع دلم لحظه ای به حال خودم سوخت که بدون آب به آب شدن دچار همون شرایط شدم! (سیستم به هم ریخته و آدمهایی که ارتباط باهاشون آسون نیست و حتا سرما!)
فرصت بسیار است رفیق
سلامت باشی

به رستگار یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام. یعنی هنوز هستیم!

سلام
مخلصیم رفیق

منیر چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ق.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

سلام
" فرم داستان نقش به سزایی در پیشبرد هدف داستان دارد"
...
این جمله رو که خوندم داشتم فکر میکردم چه اصن به شما نمیاد این جمله .
که بقیه شو خوندم (:
مینو حق داره . میگه منیر بذار آدم حرفش تموم شه !!!
ناگفته نمونه خودش بدتر از منه ولی من بش نمیگم (:
...
حالا دیگه هیچی نمیگم تا حرفتون تموم شه .

سلام

گاهی بد نیست من هم از این جمله ها در بکنم! به صورت جدی نه شوخی... فعلن شوخی شوخی تمرین می کنم!

منیر چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

شورش خرگوشها رو برای نازنین بگیرم ؟
...
شرح تان برای مداد سیاه رو خوندم . مرسی .
...
اما این شکست ؛ عجب آلمانی ساخت !
یا شاید آلمانی شکست را ساخت ؟
...
ممنون بابت این نوشته ها . گاهی جایی اسمی از کتابی برده میشه و من خیلی با اعتماد به نفس میگم نخوندمش اما می شناسمش . میله خونده (:
از این بابت مرسی .

سلام
فکر نکنم برای نازنین دیگه جذابیتی داشته باشه...به درد یه رده پایین تر می خوره.
...
نوش
...
لو دادم که داستان مربوط به آلمانه!؟ آخه تا وسطاش معلوم نمی کنه که ملیت آدمهاش کجاییند و آدم همش به فکر آمریکای جنوبی است اما...
چه خوب... دوستی یکی دو سال قبل می گفت ممکنه برخی برن باهاش پز بدهند که خوانده اند کل داستان را... اما آشنا بودن با کتاب هم چیز خوبی است خودم هم گاهی همین استفاده را می کنم.
خواهش می کنم

پری ماه چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ

سلام
با این زن رویایی اصلن ارتباط برقرار نکردم.از یه طرف از آدمی که از بچه گی توانایی متقاعد کردن آدم ها رو داشته، بعیده که همچین داستان عجیب و دور از ذهنی رو سر هم کنه و خودش رو اونهمه تو زحمت بندازه تا خودش رو معرفی کنه و از طرف دیگه با کمال تعجب می بینیم که دختره هم باور می کنه داستان رو!
به جز این، در کل نحوه روایت و فضای تردید و ابهام و پایان باز داستان دوست داشتنی بود
ممنون بابت معرفی

سلام
هوووم... آره ... راه سختی رو انتخاب کرد مگر این که واقعن زن رویاهاش وجود داشته !! اونوقت دیگه راه سختی نبود...حقیقت محض بود, نه؟
تعجب نداره... من اگه دختر بودم دوست داشتم که کسی همچین چیزی رو بهم بگه و بعد خودش رو فدای من بکنه
آفرین بر شما که همراهی می کنید.
ممنون

فرواک دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

لعنت به من که راوی م خیلی به راوی اعتماد شبیهه...اصلاً انگار کپی شه. ناخودآگاه هم شخصیت پدرام مثل لئون از آب دراومده هم نوع روایتم. شت...
...
فضای بی اعتمادی داستان رو دوست داشتم. با اینکه بارها از کلمه ی اعتماد تو داستان استفاده می شه اما نه تنها شخصیت ها بلکه من خواننده هم به ش اعتماد نمی کنم.
...
فکر کنم فیلم انیمیشنی دره خرگوش ها هم برگرفته از کتاب شورش خرگوش ها باشه...

سلام
آره خیلی به نظر شبیه می آید که اینقدر برآشفته شدی ...
دقیقن همچین چیزی را قصد کرده بود و به نظرم موفق هم بود. در مورد راوی و نوع روایت نباید نگران باشی اما این که پدرام هم مثل لئون باشد دیگر به نظرم باید تغییراتی بدهی...
اون انیمیشن را ندیده ام...داستانش چیست؟ احتمال دارد...برام جالب بود که نویسنده ای مثل دورفمن در وادی کودکان هم اثری دارد.

حسن آذری چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogfa.com

باید می رفتم از تو
از تو وُ ارتفاعات چشمگیرت
هیچکس،در قله ای که فتح می کند
ساکن نمی شود

با دو شعر در باره دخترم نسیم ونقشه ی وطنم و نیز خبری در مورد دومین مجموعه شعر اینجانب با عنوان "سپیده دمی که بوی لیمو می دهد" به روز شده ام.با احترام و افتخار دعوت می شوید به خوانش و گفتگودر وبلاگم:

سلام
تو برنامه گذاشتم یک سری از بالا تا پایین لینکهامو سر بزنم

خدمت خواهم رسید

فرواک دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام
انیمیشن تپه ی خرگوش ها را که دیدم امروز، یاد کامنتم افتادم و اینکه احتمال داده بودم از شورش خرگوش ها اقتباس شده باشد... خواستم بگویم اشتباه بوده حدسم. هر چند آن هم به نوعی شورش است...

سلام
خوبه که انیمیشن می بینید ... خیلی لذت بخشه و این از فواید داشتن فرزند است

فرواک سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:20 ب.ظ

یکی از راه های اهمیت دادن به فرزند گاهی دیدن همین انیمیشن هاست. لذتش دو جانبه است. ..

سلام
مدتیست نه فرصت این اهمیت دادن پیش می آید نه لذتش!
یا ماشین خرابه یا خونه یه چیزیش خرابه یا خودم یه چیزیم خرابه...خراباتی شدم اصن!

فرواک چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ق.ظ

آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی...

دوستت دارم شمس لنگرودی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد