میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

هشتاد و دو نامه صادق هدایت به حسن شهید نورائی (به کوشش ناصر پاکدامن)

  

 

1-      حتمن همگی متفق القول هستید که خواندن مکاتبات خصوصی دیگران چه لذتی دارد! یعنی لذتی که در خواندن نامه هست در خواندن یک کتاب ... نیست. جای خالی را هم خودتان به سلیقه خودتان پر کنید.

2-      گاهی ممکن است خواندن نامه های یک فرد به ما در شناخت آن فرد کمک کند. همیشه این گونه نیست اما در بیشتر اوقات این گونه هست.

3-      گاهی ممکن است خواندن یک مجموعه نامه , دریچه ای باشد به سوی یک برهه زمانی خاص یا دریچه ای باشد به سوی یک مکان جغرافیایی خاص...

4-      گاهی لازم است که فارغ از نگاه تاریخ نویسان و تحلیل گران و کذا و کذا , از نگاه کسی که قصد تاریخ نگاری ندارد و از قضا در آن زمان دیده ها و شنیده ها و تحلیل هایش را نوشته است به گوشه ای از تاریخ , نگاه کنیم.

5-      گاهی بد نیست به این فکر کنیم که چرا چهار تا آدم که یه چیزایی در چنته دارند نمی توانند با هم کار کنند و این قضیه امر جدیدی است یا خیر و قدمتش مثلن تا کجاست...

6-      خیلی چیزهای دیگر...!

دلایل فوق در کنار هم , باضافه خواندن بوف کور , مرا سوق داد به خواندن این کتاب... کتابی که از دوستی عزیز امانت گرفتم و حتمن پس خواهم داد!!

حسن شهید نورائی

نویسنده این هشتاد و دو نامه نیازی به معرفی ندارد. در مورد صادق هدایت , کتابها و مقالات و بلاگ های زیادی نوشته شده است و نظرات مختلفی را شنیده ایم ؛ از بزرگ ترین و مشهور ترین نویسنده ایرانی بودن تا بچه این چیه گرفتی دستت! نخون این چیزا رو آخر و عاقبت نداره!...پس حالا که شنیدیم دیگه من چیزی اضافه نمی کنم...چیزی هم اگر داشتم برای اضافه کردن در کامنتدونی پست های اخیر نوشتم. پس برویم سراغ مخاطب نامه ها یعنی دکتر حسن شهید نورائی.

او در فروردین سال 1291 هجری شمسی (حدود 9 سال از هدایت کوچکتر است) در تهران و در خانواده ای که اصالتن به آشتیان و خاندان مستوفیان آن دیار ؛که قبلن در همین لینکی که روی کلمه آشتیان گذاشته ام مطالبی آورده ام؛ به دنیا آمد. پدرش از صاحب منصبان ارتشی بود که در همان زمانی که حسن دو ساله بود در یک ماموریت کشته شد ولذا وقتی قضیه شناسنامه و سجل برقرار شد آن کلمه شهید را در فامیلیشان به یاد پدر , گنجاندند... اخذ درجه دکتری حقوق از دانشگاه پاریس...بازگشت به تهران و تدریس در دانشگاه تهران... فعالیت روزنامه نگاری... همکاری در انتشار ماهنامه سخن...حضور در محافل روشنفکری و اینجاست که احتمالن این دو دوست با یکدیگر آشنا می شوند و رفاقت آغاز می شود... در سال 1324 نورائی به پاریس می رود و این نامه نگاریها آغاز می شود.

اولین نامه دی ماه 1324 و آخرین نامه آذر 1329 یعنی چند روز قبل از خروج هدایت از ایران و رفتن به پاریس و باقیش را هم که عجالتن می دانید... ایشان یکی از معدود آدمهایی است که رفاقتش با هدایت دچار فراز و نشیب چندانی نشد و استحکامش تا به آخر حفظ شد.او چند اثر هدایت را چاپ نمود و اعتماد صادق به او در حدی است که مثلن برایی چاپ توپ مرواری به او می نویسد که :کارت سفید خودم را دو دستی به سرکار تقدیم می کنم به این معنی که هرجور تغییرات و اصلاحاتی که صلاح دیدید در آن بکنید...قسمتهایی از آنرا که زیاد چس نفسی دارد حذف و یا مطالبی به آن اضافه کنید. فکر می کنم همین عبارت نشان از عمق رابطه این دو دارد. چیزی که من نمی دانستم و برایم جالب بود سهم بسزای نورائی در سرنوشت هدایت بود! وقتی هدایت بالاخره بعد از این در و آن در زدن های مختلف توانست به پاریس برود , مدتی بود که نورائی در بستر بیماری صعب العلاجی بود و دیدارها به عیادت تبدیل شد.هدایت برای ماندن یا رفتن به جایی دیگر در اروپا تلاش هایی می کند اما به در بسته می خورد. به نظرم تصمیم نهایی در ملاقات آخر از نورائی که آخرین نفس ها را می کشد و بینایی اش را نیز از دست داده است گرفته شد...تقریبن سه روز بعد جسد هدایت کشف می شود و همان روز نورائی نیز از دنیا می رود. نوزدهم فروردین 1330.  

در ادامه مطلب چند بخش کوچکی از این نامه ها را آورده ام. 

*** 

پ ن 1: علاقه خاصی به مخاطب این نامه ها یعنی حسن شهید نورائی پیدا کردم. 

پ ن 2: کتاب با مقدمه و توضیحات ناصر پاکدامن توسط انتشارات کتاب چشم انداز در پاریس به چاپ رسیده است.(مشخصات کتاب من: چاپ دوم, زمستان 1379, تیراژ 1000 نسخه, 321 صفحه, با پیشگفتاری از بهزاد نوئل شهید نورائی) 

فرایند نخبه کشی

منتقدین کرسی شعر گو را که کنار بگذاریم , و فارغ از این که نگاه هدایت به دنیا و ...و... را بپسندیم یا نپسندیم ,  او نویسنده چیره دستی بود. یعنی برای هشتاد سال قبل خداییش یه اوردوز ادبی برای این مکان بوده است!

طول و تفصیلش نمی دهم, نخبه کشی به درب و داغان کردن صدراعظم و نخست وزیر اصلاح طلب منحصر نمی شود... و این نامه ها فرایند نفله شدن یک نویسنده حساس را به خوبی نشان می دهد.

همه چیز این خرابشده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. باری، زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل اینست که مسئول همه گه کاریهای دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفة اجتماعی مرا دارند اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟ یک تخت‌خواب و یا اتاق راحت دارم یا نه؟ و بعد هم از خودم می پرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفه ای است که از رجاله های دیگر دفاع بکنم؟ این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گه بار احمقانه می شود. از قول من به خانمتان و هویداها سلام برسانید. (29 فروردین1326)

از هفته گذشته که مجله اطلاعات هفتگی از من قدردانی کرده تنفرم به موجودات اینجا هزاران بار بیشتر شده. به همه چیز و همه کس مظنونم. حتی از سایه خودم رم می کنم. راستی وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا می رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! ... این شرح حال عجیب که برایم به کلی تازگی داشتبه قلم ابوالحسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود. به قدری دروغ گفته بود و بهتان زده بود و ضمناً صورت حق به جانب به خود گرفته بود که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود...(18 مهر 1326)

...یکی دو هفته است نمی دانم با اشاره مقامات صلاحیتدار و یا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت جبلی و درندگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ضد حقیر شده است...از خیانت به آزادیخواهی و بیسوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درفشانی می کند...(1 خرداد 1327)

پنج ماه می گذرد که از دست کتابخانه خاور به عدلیه شکایت کرده ام. هیچ نتیجه نداده. همه اش امروز و فردا می کنند. ممکن است آخرش هم محکوم بشوم. بیخود و بیجهت پاپی من می شوند و توی مجلات و روزنامه ها فحش می نویسند و مادرقحبه بازی در می آورند. با وجود این که سالهاست کنار نشسته ام باز هم دست بردار نیستند مثل اینکه ارث پدرشان را می خواهند.تجریک , بدجنسی, مادرقحبه بازی, سربار هزاران کثافت دیگر شده. من هیچ حوصله اش را ندارم.حتی از نوشتن و تکرارش عقم می نشیند. (22 مرداد 1329) (لازم به ذکر است این زمان شوهرخواهر هدایت نخست وزیر است و برادرش معاون نخست وزیر)

یکی دو روز دیگر باز محاکمه کتاب در گویا دیوان جنحه! شروع می شود... این مرتیکه بیش از حد مرد رندی و وقاحت کرده. وانگهی شنیدم یکی دیگر از آثار جاودانی حقیر را هم اخیراً بدون اجازه چاپ کرده اند (البته با اغلاط و افتادگی و مسخرگی و سانسور اسلامی و اخلاقی). نمی دانم چرا با دیگران این شوخیها را نمی کنند؟... (18 مهر 1329)

جامعه از نگاه هدایت

از نگاه هدایت جامعه به چنان انحطاطی دچار شده است که اساسن اصلاح ناپذیر است و به قول خودش انتقاد از یک قسمتش موجب تبرئه قسمت دیگرش می شود. مسلمن غلظت این سیاه بینی در دوران مختلف متفاوت است ولی به نظرم با گذشت زمان غلظت آن چنان بالا می رود که نوشتن هم به نظرش امری بیهوده است و لذا دیگر نمی نویسد. صفتی که مدام برای جامعه در نامه های متعدد به کار می برد "قی آلود" است.

از اوضاع و سیاست خواسته بودید بی شوخی می گویم که هیچ اطلاعی ندارم. فقط شنیدم که کابینه تغییر کرده؛ کی آمد و کدام خر رفت هیچ نمی دانم و اصلاً نمی خواهم بدانم. نه تنها خودم را تبعه مملکت پر افتخار گل و بول نمی دانم بلکه احساس یک جور محکومیت می کنم. محکومیت عجیب و بی معنی و پوچ. فقط از خودم می پرسم که "چقدر بیشرم و مادرقحبه بوده ام که در این دستگاه مادرقحبه ها توانسته ام تا حالا carcasse [لاشه] خودم را بکشم!"قی آلود و کثیف و یک چیز قضا و قدری و شوم با خودش دارد. بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همه آنها هم در نظرم باز یک چیز احمقانه و پوچ شده. جایی که منجلاب گه است دم از اصلاح زدن خیانت است...(22 تیر 1326)

یاد بعضی از مقالات می افتم که دهه بعد از شهریور بیست را یکی از معدود دوره های نفس کشیدن آزادیخواهان ذکر می کنند... حساب کنید اگر کمی زمانش جابجا می شد چه می شد!

از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازه ای نشنیده ام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته ای. چهار ستون بدن را به کثیف ترین طرزی می چرانیم و شبها به وسیله دود و دم و الکل به خاکش می سپریم و با نهایت تعجب می بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید. (12 یا 13 فروردین1326)

البته که آن دوران صرفن به دلیل تغییر رضاشاه و زمامداری شاه جوان و گپ فراهم شده تا پا گرفتن ساختارهای جدید , مختصری حاوی مولفه هایی است که نسبت به قبل و بعدش اوضاع بهتری است و در تاریخ معاصر ایران برجسته می شود. وگرنه ما که همان مای سابق بودیم با باز شدن فضا بیشتر به لفت و لیس مشغول می شویم!

ده دوازده روز پیش استادانی که برای تکمیل معلومات به اروپا اعزام شدند و از جمله فردید با آنها بود حرکت کردند و دیروز هم با آقای مظفری عده ای از دانش آموزان به اروپا حرکت کردند. من درست سر در نمی آورم درصورتیکه در تمام شهرهای اروپا سرپرست محصلین ایرانی وجود دارد چرا هی با هر دسته یک سرپرست هم می فرستند؟ از تعجب خودم باید تعجب بکنم! درصورتیکه اخیراً نماینده فیلم از طرف ایران به هلیوود رفته دیگر باقیش معلوم است. (24 اردیبهشت 1326)

منوچهر مقدم هم که پیشتر در جزیره موریس در خدمت قائد عظیم الشان بود یکی دو  سال است که به عنوان بازرس حسابداری تمام سفارتخانه های ایران با حقوق فوق العاده مشغول گردش دور دنیاست. اگر روزی دست به قلم بکند سفرنامه بینظیری خواهد نوشت.اینجا مملکت ژنی ها [genies / نوابغ] است و دولت هم از آنها قدردانی می کند. (22 تیر 1326)

در این جور مواقع چند نفری دور هم اگر جمع بشویم از بازگشت ناپذیری دوران سابق حرف می زنیم و روی آگاه شدن چیز موهومی به نام "ملت" حساب می کنیم و صحبت از عبور از فلانی می کنیم ...غافل از این که تغییرات سطحی به راحتی بازگشت پذیرند...حتا به وضع بدتر.

(در مورد اعلامیه دولت هژیر مبنی بر حد زدن کسانی که در ملاء عام روزه بخورند)... اینهم جواب جوانهای تحصیلکرده تربیت شده سیاستمدار که می گفتند دیگر به قهقرا نمی شود برگشت و در حال ترانزیسیون [انتقال] هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سر خورده توی کونش رفته. آن کتابی که نوشته بودم La Ballade en Perse [گردش در ایران] نکته های خیلی انترسان [جالب] داشت. در یکجا نوشته بود ایرانیها خودشان را فرانسوی شرق می دانند و گمان می کنند خیلی باهوشند اما ملتی به حماقت اینها کمتر دیده شده است. حقیقت تلخی است...(20 تیر 1327)

ولیکن مطلب مضحکتر که شنیدم بدتر از دوره آن مادرقحبه بزرگ , دولت ارز برای کتاب نمی فروشد مگر برای کتابهای فنی و طبی... این دیگر خیلی بامزه است و در گمرک حق خروج کتابهای دیگر را نمی دهند به بهانه اینکه فاسد کننده اخلاق هم میهنان عزیز است. (20 خرداد 1327)

چند برش انتخابی

 این دو  تکه را از میان یک عالمه کشیدم بیرون که حساسیت هدایت را نشان می دهد. شاید روانشناسان اسمهایی روی این حالات بگذارند ولی من می گویم نویسنده در مدیزیت روابطش با دیگران دچار مشکل بوده است ولذا فراز و فرود در دوستی های او با اطرافیانش از میان نامه ها هویداست. گاهی هم به تصمیم های اینچنینی منجر می شود:

لابد با من کارد و پنیر شده مثل خیلی های دیگر. تصمیم گرفته ام همه را با خودم کارد و پنیر بکنم. (اوایل تیر 1327) 

به هرحال این اوضاعی است که می بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می سوزیم و می سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز.خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف باشد به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم. اهمیتی ندارد ولیکن این آخرین حربه منست تا اقلاً توی دلشان نگویند "فلانی خوب خر بود!"  (24 اردیبهشت1326) (جرقه توپ مرواری)

وقتی اوضاع کاملن اصلاح ناپذیر به نظر بیاید نوع نگاه ما به دنیا چگونه می شود؟ بیشتر به همان ضرب المثل انگلیسی میل می کنیم که اگر با هشت تا نره غول توی یک اتاق ...

مکتب فاتالیسم [تقدیرگرایی] که اخیراً به آن سرسپرده اید از همه سیستمهای دیگر عاقلانه تر به نظر می آید. اقلاً این تسلیت را به آدم می دهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.

در کف خرس خر کونپاره ای    غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟

اگر هر سیستم و فلسفه ای در یک جای دنیا success [موفقیت] داشته باشد فلسفه ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست راستی راه دیگری هم نمی شود انتخاب کرد. (12 یا 13 فروردین 1326)

این دو تکه زیر  را هم می آورم که خالی از لطف نیست:

گرانی زندگی و اشکال پیدا کردن منزل به قوت خود باقیست...(18 آبان 1326)

نمی دانم باید جایتان را پر یا خالی بکنم. دیروز که سیزده بدر بود با چند تن از رفقا به قصد سیر و گشت و دور ریختن نحوست(که هیچ فایده ندارد) به قلهک رفتیم. (14 فروردین 1328)

نظرات 16 + ارسال نظر
فرزانه جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من درباره این این آدم و نامه های هدایت به او تا حالا چیزی نشنیده بودم کاملا مطلبتون برایم تازگی داشت . از این حیث میله تون همیشه پا برجا هر چند کام آدم تلخ می شود با خوندن اینها ... تکه های نابی هم داشت از جمله های هدایت که بگذرم یکی اش هم مال خودتون بود
تغییرات سطحی به راحتی بازگشت پذیرند...حتا به وضع بدتر.

سلام
من هم قبل از خواندن این کتاب این گونه بودم!...تکه های ناب در کتاب فراوانند...
البته برگشت پذیر بودن دلیلی بر بدبینی مطلق که منتهی به ایستایی می شود نیست... باید تلاش کرد (این حرف کلی تلاش کردن هم ازون حرفاست!) تلاش های کوچک به زندگی آدم معنا می دهد ... خودمم دارم دست و پا می زنم!

بی نام شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

چند تا برداشت سریع:
1. داستان خطرناک بودن علوم انسانی نزدیک 70 ساله که سابقه داره. من فکر می کردم جدیده.
2. هدایت عجب غر زنی حرفه ایی بوده.
3. استفاده از این واژه های انگلیسی ریاکارانه نیست؟ اونم در کنار اون فحشای ناب فارسی
4. باز هم باد بکت افتادم و اون جمله: نویسندگی تجربه شکست است.

سلام
چند تا پاسخ سریع:
1- شاید قدمت بیشتری داشته باشد...در لوایح شیخ فضل الله هم ردپاهایی می بینیم و قبل تر، شاید در اولین رویارویی های با غرب و شاید هم خیلی قدیم تر مثلن شعر منسوب به ابن سینا که میگه کفر چو منی گزاف و آسان نبود و الی آخر...احتمالن به خاطر محصولات طبی و اینا نبوده که اینو گفته و به خاطر دچار شدنش به برخی علوم انسانی و عدم تحمل دیگران را حکایت می کند و یا مثلن خیام ...
2- حرفه ای بوده...اصلن علاقه ویژه ای که به حسن شهیدنورائی پیدا کرده ام از اینجاها آب می خوره!
3- نمی شود گفت ریاکارانه چون این نامه هایی بوده بین دو دوست ...قرار بر انتشارش نبوده است که بخواهد ریاکارانه بشود.
4- هووووووم.

زنبور شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ب.ظ

چند وقتی است سرمیزنم و نمیخونم. تنبل شدم به وبلاگ خوندن. این آخری رو خوندم. خیلی جالب و عبرت آموز بود. هر چند ما آلوده به زندگی هستیم و خودمون قسمتی از این بازی

سلام
امیدوارم تنبلی رفع بشود... و اگر فرصتش را دارید شرایط خواندن محیا بشود.
من اما به واسطه مسایل کاری و.... فرصت های خواندن کتاب و وبلاگم بسیار بسیار کوتاه شده است

محمد شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ

انتخابهات از متن نامه ها خیلی خوندنی بود.
هدایت نمادی از پارادوکس فلسفی است در ذهن خواننده. تعارض مطلق بین آنچه نمی خواهی و آنچه هست. تعارض این دو آدم رو دوپاره میکنه. این جمله انتخاب خودت نمونه اش. آدم از ریشه مخالف این فکره، ولی می بینه این فکر عین نیزه رفته ته قلبت نشسته: "جایی که منجلاب گه است دم از اصلاح زدن خیانت است"

سلام
متن نامه ها بسیار خواندنی هستند... از این بهتراش هم هست.
خیلی خوب گفتید
این توصیف شما هم عالی بود
اما من خودم به شخصه بیشتر امیدوارم تا ناامید! و دم از اصلاح می زنم هرچند گاهی عمق برخی چیزها! به شدت مستاصلم می کنه و ساکن و ثابت...

خـودویـرانگـر شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ب.ظ http://1050.blogsky.com/

لینکتون کردم :)

سلام
من هم قبلن لینک نموده بودم.

محمدرضا شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogsky.com/

چهار سال پیش این کتاب رو خوندم. خیلی خیلی خوشم اومد و متعجب بودم که چرا نه قبل و نه بعد از خوندنش چیزی مطلبی جایی ندیدم و نخوندم. برای شناختن حس و حال هدایت بهترین کتابیه که میشه خوند

سلام
آره کتاب بسیار خوبی بود...
از این تیپ کتاب اگر دوست داری دو کتاب توپ دیگر هم سراغ دارم: نامه های تهران و نامه های لندن تقی زاده ...آن هم جالب است...یعنی قبلن ها که خواندم خیلی دوست می داشتم!
ممنون

ملیکا یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام،
خیلی مفید بود .
ممنون!

سلام
ممنون که وقت گذاشتید.

ماهی یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ق.ظ http://binoo.persianblog.ir

انتخاب‌های جالبی بود، ممنون.
چه حال بدی داشته هدایت و چه دوست صبوری.
برای سیزده بدر به قلهک می‌رفتند...

سلام
کل کتاب جالب است!
واقعن حالش بد و بدتر میشده به مرور زمان و صبوری دوستش فقط به دریافت نامه ها و نامه نگاری محدود نبوده ...خیلی برای برون رفت هدایت تلاش کرد ولی حیف...
دایی مادربزرگم تعریف می کنه که برای سیزده به در می رفتند "آب کرج" یعنی بلوار کشاورز فعلی

اعظم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

تشکر و سپاس فراوان

سلام
به همچنین ...ممنون

nasim یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ

in matlab kheili khoob bood. lezzat bordam. merci.

سلام
خوشحالم دوست عزیز
ممنون

درخت ابدی یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
جزو معدود نوشته هاییه که از هدایت نخوندم. جالب بودن.
هدایت تقریبا 50-60 سال قبل از حسین پاینده به این نتیجه رسیده بود که رمان نوشتن فکر انتقادی می خواد و خوب می دونیم که از جمله افرادی بود که بالا و پایین خیلی چیزها رو یکی کرده بود. از نقد عامه گرفته تا راس امور.
شاید هم گاهی از سر لجبازی این کارها رو می کرد. هرچی بود بی نظیر بود و توی ادبیات ما بدیع و صدایی تازه.
کنایه هاش به سطح بالای هوش ایرانی نشون می ده که دوره ی ناسیونالیستی ش رو کنار گذاشته.

سلام
کاش گیر بیارید و بخونیدش
پی دی اف اگه پایه باشید هست...اما خب کتاب واقعن یه چیز دیگه است... حتمن پی اش باش...بینظیره.
دقیقن منظورم به گذشتن دوره ناسیونالیستیشه... منتها برخی ازینایی که دری وری می نویسند اصلن به دوره های مختلف فکری آدم نگاه نمی کنند ...
بازم تکرار می کنم گیر بیار این کتاب رو
مخلصیم

جوجه رنگی دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ب.ظ http://waveofocean.blogsky.com/

سلام.مرسی .من مشتری پی دی اف اش هستم.گوگل کنم؟
با دوستی یک زمان راجع به انتشار این قبیل مکاتبات صحبت می کردیم.از لحاظ اخلاقی احتمالا درست نیست.احتمالا اگر هدایت بداند که نامه های شخصی اش را هم می خوانیم فحش هایش غلیظ تر خواهند شد.
نظر شما چیست؟

سلام
همین آدرسی که در کنار جلد کتاب می بینید فکر کنم حاوی پی دی افش باشد... البته همین کار هم اگر و امای اخلاقی خودش را دارد!
و اما نامه ها
با توجه به عقاید هدایت به نظرم اشکالی ندارد...!
یک دعوای حقوقی هم که شبیه همین موضوع است بین سلینجر و رندوم هاوس و نویسنده ای که زندگینامه سلینجر را نوشته بود پیش آمده بود بیست سی سال قبل! اونجا مطرح شده بود که صاحب نامه آیا نویسنده نامه است یا مخاطب؟ به نظرم وقتی کسی به کسی نامه بنویسد قاعدتن ، مخاطب صاحب آن است... اینجا هم دکتر نورائی هم به هدایت و هم به یکی از دوستان نزدیکش (رضا جرجانی) سفارش کرده بود نامه هایی که می نویسد را نگه دارند و بعدها به او برسانند که از آنها استفاده کند (زندگینامه یا خاطرات یا...) اتفاقن مرحوم جرجانی که سال قبل از این دو (هدایت و نورائی) جوان از دنیا رفت ، خانواده اش نامه های نورائی به جرجانی که مفصل هم بوده اند را به خانواده نورائی تحویل می دهند و باصطلاح الان موجود است و کاش آنها هم روزی منتشر شوند...
در این مثال نویسنده نامه از مخاطب درخواست کرده که اینها را نگه دارد و پس بدهد و مخاطب هم این کار را می کند... وگرنه صاحب این نوشته ها مخاطب می شود و مجاز به انتشار است.
البته همه اینها حقوقی است و شما سوالتان از حیث اخلاقی است...پس برمی گردیم به همان ابتدای بحث... با توجه به عقاید هدایت ...اشکالی ندارد! هرچه هست از غلط غلوط چاپ کردن و سانسور کتابهایش خیلی بهتر است.
ممنون

غریبه چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام
نامه نگاری را دوست می دارم و صد البته چون دوز فضولی م زیاد است، خواندن نامه های دیگران لذت بخش تر است...
یک سوم نامه ها را خوانده ام که برام مثل سیگار قبل جیش بوس لالای سیگاری ها شده. خیلی دوست داشتم نامه های حسن هم بودند. یعنی جواب هاش و فکرهایی که مسلمن توش منعکس می شد. بند 4 هم خیلی پررنگ است توی نامه ها.
خیلی سپاس

سلام
حیف که دوران نامه نگاری تقریبن به سر رسید و چیز چندانی برای آیندگان باقی نخواهد ماند که در آن فضولی نمایند!
نامه های حسن احتمالن یا یه جایی در حال از بین رفتن است یا قبلن از بین رفته است...حیف.
البته نامه های حسن به جرجانی هست که می تواند خیلی جالب باشد... به خصوص در زمینه بند چهار
خواهش می کنم

مدادسیاه شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام.
برایم جالب است بدانم منظور هدایت از اثر جاودانی اش در نامه 18 مهر 1329 کدام کار اوست. نمی دانم توضیحی یا سرنخی برای دانستنش در کتاب هست یانه؟
حرف هدایت در نامه 22 تیر 1326 هم از آن حرف هاست. و توصیفش از مملکت. نفهمیدم "گل" با توجه به کلمه پس از آن به ضم " گ" است یا به کسر آن.

سلام
یک سرنخی در دو نامه قبلش است که احتمالن به داستان کوتاه "محلل" اشاره دارد که با یکی دو تا داستان دیگر تحت عنوان درد دل میرزا یدالله چاپ کرده است...
البته کلمه جاودانی یک جور بار طنز دارد در جمله و متن... آنگونه نیست که آن اثر را به واقع اثر جاودانی اش بداند.
در مورد دوم هم بله به ضم "گ" است.

م.کافکا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ب.ظ http://ketab.blogsky.com

سلام
متشکرم نکات خوبی از شهید نورائی ذکر کردید. کلا هر وقت از زندگی هدایت خوندم خصوصا کتاب یاد هدایت از علی دهباشی بدنبال نامه ها و رفاقت های ایشان با شهید نورائی رفتم. هر چند در این یادنامه و فضای مجازی نامه های این دو عزیز رو خوندم اما با کتابی که معرفی کردید مشتاق به تهیه‌اش شدم...
نیما یوشیج در یاددشت های روزانش از محافل روشنفکری و اطرافیان هدایت مدام حرف آورده و تنها کسی رو نمیکوبه همین شهید نورائی هستش...
باید سر فرصت نقدتون از بوف کور رو هم مرور کنم. موفق باشید

سلام
معلومه که حسابی پاکار هستید...پس حتمن این کتاب را بخوانید.
من هم نسبت خواندن نوشته های نیما کنجکاو شدم (منبعش رو معرفی کنید ممنون میشم)
اما این نکته جالبیه که چرا روشنفکران (حالا با هر معنی – منظورم اینجا همین معدود نویسنده های اون زمان است...شاعر ، نویسنده، متفکر، فعال مطبوعاتی و...) هیچگاه نمی توانند دور هم جمع بشوند! جمع هم که میشوند سریع پخش می شوند...پخش هم که می شوند سایه همدیگرو با تیر می زنند!!!
و نکته خوشبینانه و امیدبخش هم این است که برخی نظیر همین دکتر نورایی هستند که شامل آن الطاف نمی شوند... حالا می ماند تعداد لازم و کافی اینجور افراد برای یک جامعه... امیدوارم که افزایش یابند.
ممنون

م.کافکا یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ق.ظ http://ketab.blogsky.com

خب. جوابش راحت و روشنه؛ همه بجز عده ای معدود بدنبال یارگیری سیاسی بودن!
یادداشت های روزانه نیما یوشیج به کوشش شراگیم یوشیج. انتشارات مروارید...

سلام
صجیج است اما کفایت لازم را ندارد... در مواردی که بحث یارگیری سیاسی هم مطرح نیست این اتفاق رخ می دهد.
نمونه اش همین جمع کوچکی که در این نامه ها می خوانیم... مثلن همین نورائی که در نشر "سخن" با خانلری و... همکار بودند سرآخر با دلخوری شدید ازشون جدا شد و سخن هم کم کم به تعطیلی کشید.
یا یک چیز صنفی مثل کانون نویسندگان مثلن...
................
ممنون از معرفی منبع. تهیه می کنمش.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد