لنی زنی 48 ساله با قد 171 سانتی متر و 68 کیلو وزن ، با موهای بلوند و چشم های آبی و مشخصات فیزیکی دیگری که در پاراگراف اول داستان بیان می شود یک زن میانسال زیبای آلمانی است. او در حال حاضر بعد از 27 سال کار کردن که بیشتر زمان آن اشتغال به امر گل آرایی (درست کردن تاج گل جهت تشییع جنازه و...) بوده است، بیکار است و اندک درآمدی که از طریق اجاره دادن اتاق های اضافه خانه اش دارد، کفاف مخارج او را نمی دهد. پسر محبوبش در زندان است و مامورین اجرایی دادگاه تاکنون بابت بدهی هایش برخی از اسباب اثاثیه خانه اش را توقیف کرده اند و عنقریب است که باقی اموالش نیز توقیف شود. سال 1970 است.
لنی غیر از مشکلات مالی اش، با زخم زبان های همسایه ها و مردم کوچه و بازار مواجه است و مدام متلک های آبدار می شنود (پتیاره کلمه ای است که نان روزانه او شده است). او درک نمی کند که چرا آدم ها این قدر با او دشمن هستند. زیبایی لنی و مشخصات فیزیکی اش موجب شده است که مردان زیادی نسبت به او احساس! پیدا کنند و البته آنها عمومن به نتیجه ای نرسیده اند اما در باب موفقیت های خود داستان سرایی ها کرده اند و همین موضوع سبب شده است که آبرو و اعتباری برای لنی باقی نماند.
در فصل اول (حدود 30 صفحه) شمایی کلی از شخصیت محجوب و کم حرف و منزوی لنی ، توسط راوی ارائه می شود: این که به غذا خوردن علاقه وافر دارد یا روزانه 8 عدد سیگار می کشد، دو قطعه از شوبرت را با پیانو استادانه می نوازد و یا عکس هایی که روی دیوارهای خانه اش آویزان است و چه عشقی به رقصیدن دارد و... همه این ها در کنار هم تصویری مبهم از لنی برای خواننده فراهم می کند ؛ تصویری که قرار است در ادامه کم کم واضح و گویا شود...
راوی
راوی داستان ،مرد نویسنده ایست که دغدغه ذهنی اش شناخت دقیق و شناساندن دقیق لنی برای مخاطبان است. البته در این رهگذر فصل مهمی از تاریخ آلمان نیز نمایان می شود: سال های جنگ دوم جهانی. ابزار راوی برای این کار شناسایی تمام مرتبطین و آشنایان لنی و گفتگو با آنهاست که در این کار دقت و موشکافی مثال زدنی دارد...وقت می گذارد و هزینه می کند، از مسافرت گرفته تا دادن مالیات و رشوه و هدیه و امثالهم. او فقط نقل قول نمی کند بلکه همانند یک محقق، کنکاش می کند و حرف های مختلف را کنار هم می گذارد و با بیان حالات شخصیت های مصاحبه شونده و ترسیم دقیق آنها کار مخاطب را برای قضاوت آسان تر می کند و بدین ترتیب علاوه بر نمایاندن چهره لنی، چهره اطرافیان و زمانه و مکان هم وضوح می یابد و در انتها تابلویی چشمگیر پدید می آید از لنی و اطرافیانش که از قشرهای مختلف مردم آلمان هستند و به همین دلیل است که عنوان اصلی کتاب "عکس دسته جمعی با بانو" است.
نکته مهم این است که راوی تا قبل از صحنه های پایانی هیچگاه با لنی روبرو نمی شود (فقط دو بار او را از دور و در حالت نیم رخ دیده است) و این ترسیم تابلو صرفن از گفتگوهای راوی با دیگران شکل گرفته است.
هاینریش بل
از هاینریش بل چهار کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این کتاب را آقای مرتضی کلانتریان ترجمه و نشر آگه منتشر نموده است.
مشخصات کتاب من: چاپ نهم بهار 1390 , تیراژ 1100 نسخه , 557 صفحه , 11500 تومان.
درصورت صلاحدید به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
قضاوت
یکی از منابع اصلی قضاوت عموم، بد یا خوب، بپسندیم یا نپسندیم، ظاهر افراد است.در ابتدای داستان می بینیم که چگونه ظواهری چون نوع آرایش مو و نوع لباس و مشخصات فیزیکی دیگر، مبنای قضاوت قرار می گیرد:
اگر لنی موهایش را کوتاه کند و به رنگ خاکستری درآورد, به نظر زن چهل ساله ای می آید که خوب مانده باشد؛ حال آنکه با بلند و افشان کردن آن ها,... نه تنها این شانس را از دست می دهد که کم سن و سال تر جلوه کند, بلکه باعث می شودتا مردم به او به صورت یک زن بلوند رنگ و رورفته ای نگاه کنند که در جست وجوی شهوت رانی و خوشگذرانی است.
زنی که در نظر عموم مظهر هرزگی است، طبق جمعبندی نویسنده در طول زندگی اش بین ده الی بیست بار رابطه جنسی داشته است (که البته صحت این آمار کاملن قابل تایید است) که با توجه به خصوصیات جسمی و روحی لنی عجیب ولی واقعی است.در هرحال لنی بدنام است و در نقطه مقابل زن بقال که فلان و بهمان...خوشنام است!...اما فراتر از این:داشتن یا نداشتن رابطه آنچنانی نشانه چیست؟! آیا مارگارت که یکی از دوستان نزدیک لنی است و در زمان حال روایت به علت ابتلای به بیماری آمیزشی در بیمارستان بستری است و تعدد آدم هایی که با او دیدار داشته اند محرز است، زنی هرزه است؟ کسی که داستان را خوانده باشد احتمالن با من هم نظر است که این زن را شاید فقط بتوان در ارتباطی که به ازدواجش منجر شد هرزه دانست!
یک خرپولی سر راهم قرار گرفت که به هر قیمتی بود می خواست مرا به کلیسا ببرد.
لنی محجوب، در طول زندگیش 3 بار سرخ شده است و مارگارت (که به زعم برخی معلوم الحال است) به راحتی سرخ می شود... این سرخ شدن که در نظر عامه نشانه ای از باحیا بودن تلقی می شود، موضوعی است که نویسنده با تکرار چندباره اش ؛ تاکیدی بر عدم اعتبار ظواهر دارد.
خوشبختی
اساسی ترین چیز برای یک انسان چه چیز است؟ چه کسی می تواند بگوید برای فردی چه چیزی بیشتر از چیز دیگر ارزش دارد؟ نویسنده با طرح این دو سوال (ص180) به سراغ فرهنگ لغات می رود و البته نتیجه ای نمی گیرد...مثال های متعدد و جالبی طرح می کند و در نهایت به این سوال می رسد که این اساسی ترین چیز زندگی که به آن خوشبختی می گویند چیست؟ و پس از طرح مثال ها و سوال های متعدد: ناچار از پذیرش این حقیقت هستیم که برای بسیاری از سوال ها جوابی وجود ندارد.
فکر می کنم چیزی که در کارهای بل موجب جذب مخاطب می شود نگاه انسانی اوست. آدم ها در داستانهای بل آدمند! نه سیاه اند نه سفید... به عنوان نمونه شخصیتی مثل آلوئیز خلق کنی و بعد منصفانه و دلسوزانه در موردش قضاوت یکطرفه نکنی! از عهده هرکسی برنمی آید...
سبک زندگی لنی وار یا عدم قبول راندمان
لنی به صورت غریزی نسبت به کسب سود و مال بی اعتناست درحالیکه توان و امکان دستیابی را داراست و شاید به همین دلیل کمی احمق جلوه می کند.جاه طلب نیست و فراتر از آن ، اساسن به فکر آینده سازی و آینده نگری نیست. به عنوان مثال در عین حال که دخلش کفاف خرجش را نمی دهد, از مصرف قهوه خوب چشم پوشی نمی کند و همچنین به راحتی می تواند همین قهوه را با دیگری شریک شود. به همین صورت در نگاه اول از دست دادن بخش اعظم خانه موروثی اش را به طریقی که در داستان می خوانیم را شاید نتوان هضم نمود اما بهترین قضاوت را لوت هویزر در این زمینه دارد:
امروز فکر کنم بسیار کار خوبی کرد که همه چیزش را فدای عشقش کرد، و دلیل درستی کارش این است که خیلی هم بدتر از دیگران نگذرانده است و از گرسنگی هم تلف نشده است.
برداشت هایی از داستان
1 - پدر لنی حریص ثروت و حریص قدرت نبود اما در مقطعی هم ثروتمند و هم قدرتمند شد...آنچه او را به آن سمت کشاند داشتن یک روح قمارباز مسلک بود.
2- هینریش برادر لنی من را یاد صادق هدایت می انداخت!
3- لوت هویزر که در بالا یک نقل قول ازش داشتم , شخصیت جالبی بود...این جمله اش را دوست دارم: من هنوز بر این عقیده ام که مردن برای هدف یا چیزی, نه آن هدف یا چیز را بهتر یا بزرگ تر جلوه می دهد و نه بدتر و کوچک تر. ساده است می دانم اما خب مهم است.
۴- تو اگر او را به سرحد جنون دوست داری , حق داری که سرت را در خطر به باد رفتن قرار بدهی...اما آیا حق داری سر او را هم در معرض به باد رفتن بگذاری؟
5- در یک زمان و مکان ختنه نشدن باعث نابود شدن می شود و در زمانه دیگر شدنش موجب برباد رفتن! دنیای دیوانه ایست...
6- بمباران های طولانی هم تبعات غریبی دارد!
7- این هم بخشی از یک بیانیه: بلشویسم دشمن قهار و آشتی ناپذیر آلمان ناسیونالیست است...سرباز بلشویک حق این که خود را انسان فرض کند از دست داده است و به همین جهت مورد حمایت کنوانسیون ژنو نیست... به همین دلیل ساده مزد کار روزانه اسیران جنگی اینگونه تعیین می شود: 0.7 مارک برای اسیران جنگی غیر شوروی و 0.35 مارک برای اسیران جنگی شوروی!!
8- پایان داستان با توجه به "پایان های خوش" داشت به سمت و سوی خطرناکی می رفت و شاید هم رفت اما خب نویسنده به هر حال تلاش های زیادی برای نجات داستان می کند! و تاحدودی هم موفق است که البته سلیقه است دیگر... ظهور کلمانتین برایم ثقیل بود.می دانم که کارکردش جلوگیری از بروز بیماری در راوی مشابه پلزر و شلسدورف است اما خب سلیقه است دیگر...شاید هم این راه نجات بود.
9- دوستش دارم.
مدتی است دارم به این فکر میکنم که چرا شخصیت اول خیلی از داستانها زن هستند و از قضا بسیار قوی. جملات انتخابی رو دوست داشتم به خصوص از کشته شدن به خاطر هدف خاص
سلام
بعد از فکر کردن به چه نتیجه ای رسیدید؟
1- زن ها قوی هستند
2- اگر به زن ها فرصت بدهید شخصیت اول باشند قوت خود را نشان می دهند
3- اگر زن ها خوب شناخته شوند قوت آنها مشخص می شود
4- برخی زن ها قوی هستند
5- زن های قوی خود را تحمیل می کنند به داستان
6- و غیره
ممنون
اون کشته شدن به خاطر هدف ... جالبه ولی نظر من برعکسه، در واقع کشته شدن به خاطر هدف اونو بزرگ جلوه میده. در زمان حاضر اهداف ارزش ذاتی خودشون رو از دست دادن و میزان و نوع فعالیت و "تبلیغاتی" که در راه رسیدن بهش انجام میشه "جلوه" اونها رو مشخص می کنه. زمان ما با زمان بل خیلی فرق می کنه. قضاوت کردن در زمان ما نزدیک به غیر ممکن شده. حتی نمیشه رییس جمهور سابق رو قضاوت کرد. حتی نمیشه صدام و قذافی رو قضاوت کرد. یا شایدم من قاضی به شدت ضعیفی هستم
سلام
ممنون از اشاره خوبتان... در مورد بزرگ جلوه دادن حق با شماست حتمن این گونه است و تبلیغاتی که می تواند در پس این جان دادن شکل بگیرد واقعن موثر است در جهت دادن به افکار عمومی... اما اون جمله را من باید با یک توضیحاتی از متنش جدا می کردم: گوینده جمله اشاره می کند به اعدام دو جوان آلمانی در ارتش آلمان، که در اصل خود را به خاطر هیچ و پوچ (به زعم گوینده و حتا من!) به کشتن دادند و ایشان اشاره اش این است که این کشته شدن به دست نازی ها حتا حالا که دور دور قربانیان جنگ و مخالفین نازی هاست نمی تواند مستمسک این باشد که آنها هدفشان والا بود و الی آخر...
موافقم که قضاوت سخت شده...در "یکی مثل همه" اشاره ای کردم که قضاوت آدم های معمولی سخته و نظرم اینه که شاید "قهرمان"ها را راحت تر بشود قضاوت کرد... صدام و قذافی را راحت تر می شود قضاوت کرد...اما باز هم نه به راحتی گذشته.
وقت بخیر دوست فرهیخته من.
بسیار مشتاقم یه بار هماهنگ با شما کتابی رو بخونم و بعد با شما وارد بحث بشم. این کتاب توانایی این کار رو داره اما با این شرح مفصل و جامع شما من بحث نکرده تسلیمم.
این کتاب همانطور که درج کرده اید نوبل گرفته پس حتما باید اون رو خوند. از اینجا بودن لذت می برم.
سلام
من هم مشتاقم که دوستان همراهی کنند و همچنین در کامنتدونی... اصولن انتخابات برگزار می کنم که همین اتفاق خجسته بیفته که کمتر رخ می دهد!
جهت اطلاع که بعد از دختر پرتقال گوردر مطابق آرا تمام زمستان مرا گرم کن علی خدایی را می خوانم.
ممنون
من که چشم بسته هاینریش بل رو قبول دارم...!
این داستان هم به نظر می رسه عرصه ی مناسبی باشه برای بیان خیلی مطالب. و مهمتر اینکه فکر می کنم داستان متفاوتی هست از او (به نسبت کتاب های معروف دیگرش)
از بل کتابی نخونده م که کارکتر اولش زن باشه. محض اطلاع فرمودیم
سلام
حالا نه به اون شدت ولی خب نویسنده قابل اعتنا و قابل اتکایی است و موافقم!
من از هر سه کتابی که ازش خوانده ام لذت برده ام (از یک مجموعه داستانش هم پنجاه پنجاه) ...
آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هم شباهت جالبی با این کتاب دارد و در هر دو یک زن شخصیت اصلی هستند (منهای راوی).
ممنون!
چه قدر فضای داستان شبیه مملکت خودمان است.
سلام دوست عزیز
از یک زوایایی شاید... به هر حال جنگ جنگ است... تازه توی جاده های ما هر روز جنگ است!!
سلام
نمی دونم چرا همش فکر می کنم فضای داستان تا حدودی شبیه فیلم مالنا است؟ یا مالنا شبیه این رمان است...
کتاب های محدودی خوشم اومده که شخصیت اولشون زن باشه از جمله کوری، ولی به نظر هاینریش بل در خلق هر شخصیتی استاد به تمام معناست...
بعد از عقاید یک دلقک بهترین اثر بل هست.
معرفی مفیدی داشتید و البته بیشترش در رابطه با شخصیت لنی بود که شما کمتر از هاینریش بل در این زمینه پا پیش نگذاشتد!
سلام
خب شباهت ها کم نیست ولی در عین حال تفاوت ها هم زیاده! هردو در زمان یکسانی جریان دارند و شوهر مالنا و لنی در جنگ کشته شدند و هر دو با قضاوت های آنچنانی روبرو هستند و از این قبیل...من هم مبحث قضاوت و ارزش ها و اینا رو بولد کردم که طبیعیه شما یاد مالنا افتادید...
خب یه خورده به بیماری پلزری دچار شدم من هم!! به هر حال این شخصیت دوست داشتنی آلمانی با خارجی ها مهربونه!
ممنون
منم دوستش دارم. خیلی کتاب خوبیه. با این که تو نوجونی خوندمش هنوزم خیلی از صحنه هاش دقیق یادمه.
سلام
هوووم... آورین به دوران خوب نوجوانی ... البته همه مون هنوز نوجوونیم!
ممنون
سلام.
تازه عقاید یک دلقک رو خوندم. اونجوری که فکر می کردم بهم نچسبید که البته با پرس و جویی که انجام دادم فکر می کنم به خاطر ترجمه مشکل دارش بود(مترجم یک اثر به اندازه نویسنده ش مهمه به نظرم. من دبا ترجمه محمد اسماعیل زاده خوندم که متاسفانه خیلی مشکل داشت. هرچند که معروف شده و به چاپ های متعدد هم رسیده. ولی ترجمه قدیمی ترش یعنی ترجمه شریف لنکرانی خیلی بهتره.)
حالا می خوام سیمای زنی... روهم بگیرم بخونم امیدوارم بهتر باشه.
سلام
من هم بار اولی که عقاید رو خوندم بهم نچسبید... شاید به خاطر نوع پایان بندیش بود... اما نمی دونم چرا بعد از چند سال که دوباره خوندمش خیلی بهم چسبید...این بار دوم هم به خاطر نوع پایان بندیش بود که خوشم اومد! این وسط من کمی تا قسمتی زیاد عوض شده بودم... ممکنه سری سوم مثلن بعد ده سال دیگه اگه بخونم قضاوتی به کل متفاوت داشته باشم.
این قضیه ترجمه و قوت و ضعفش مسئله خطرناکیه! کتاب بعدی رو با دو تا ترجمه خوندم و یه کم اثر بد روم گذاشت! که خواهم گفت...
امیدوارم که رضایت داشته باشید...
ممنون
سلام
میله جان ممنون. با کمال لذت خواندم.
در جایی نوشته ام کورت ونه گات می گوید از هاینریش بل پرسیدم بدترین چیز آلمانها چیست؟ گفت فرمان برداری. اگر از من(مدادسیاه) بپرسید بهترین چیز آلمانها چیست؟ می گویم هاینریش بل.
من کتاب را خیلی سال پیش خوانده ام اما این را یادم هست که در پایان به رغم آن که هزار بار تحسینش می کردم با خود می گفتم کاش جور دیگری تمام می شد. همین احساس را در باره ی اثر دیگر او آبروی از دست رفته ی کاترینا بلوم هم داشتم.
در باره اسم کتاب با تو موافقم و همین اواخر چیزی در این باره نوشته ام.
باز هم ممنون.
سلام بر مداد کاشف موتور
نوش جان...
چه نقل قول جالبی...اینجا هم در یک قسمتی می گه که آلمانی ها مردم ساده لوح خوبی هستند...و تلویحن میگه که این ساده لوحی موجب روی کار آمدن هیتلر و نازیسم شد...
هاینریش بل چیز خوبیه ولی نقشش توی کنفرانس برلین و اتفاقات بعدیش رو نمی تونم فراموش کنم!!
این پایان بندی برای من هم همینطور که نوشتم مسئله ساز شد...جالبه یه جایی همون آخرها خودش میگه که حواستون به این پایان های خوش (اگه سریال های ما و فیلم هندی دیده بود شاید یک تشبیهی هم می کرد!) هست و اینا و بعد یک سلسله تلاش جهت احیای داستان می کنه...خب به نظرم تاحدودی جبران مافات می کنه ولی ... به هر حال اثر دوست داشتنی ای بود.
مطلب شما برای من راهنما بود... خوانده بودمش.
ممنون
تا 1 ماه و نیم دیگه به سمت ایران روانم! این بار نیت کردم یه پرینت از عناوین وبلاگ شما بگیرم ببرم شهر کتاب بگم یه سری میلۀ بدون پرچم لطفن!
الهی آمین!
سلام
خب با همین تیم والیالتون یه سر میومدید! به نظرم می بریمتون (آیکون نیشخند کری خوان)
خوش آمدید به وطن ولی کاش در ماه مبارک می آمدید که بهره مند می شدید...
الاعمال بالنیات !
موید و منصور باشید
سلام.
با توجه به تعریف دوستان باید کتاب قشنگی باشه.
موضوعش رو خیلی دوست دارم. فکر کنم با خوندنش اندکی با لنی همزاد پنداری کنم . مخصوصا اونجاش که در عین ثروت کم خوش گذرونی می کنه و راحتی رو رها نمی کنه.
و این نگاه جمع به یک نفر رو هم دوست دارم قضاوت کنم. هرچند هیچ وقت درباره ی آدم های واقعی نمی توان دقیق قضاوت کرد.
سلام
این هم ملاک بدی نیست...
البته اگر واقعن به اون سبک زندگی کنید که باید بهتون آفرین گفت... خیلی جالبه که به نوعی پدر و پسر انی هم همین گونه اند...یعنی یه جورایی نوع تربیت خانوادگی و یا حتا ژن هم در این قضیه موثر است...
این نوع نگاه رادوست داشتم...به خصوص که یک آدم منصف مثل راوی به عنوان محقق مسئول جمع و جور کردن و گرداوری باشه...آدم احساس رضایت می کنه.
ممنون
هم این کتاب رو خوندم و هم کاترینا بلوم رو، ولی خیلی خوب یادم نمیاد کدوم به کدوم بود. اما می دونم که لذت بردم از خوندنشون و هر چند داستان و حتی جملات عقاید یک دلقک رو به خوبی یادمه اما اون دو تا رو بیشتر دوست دارم. نوشته ی شما باز هم لذتبخش بود. ممنون
سلام
اشاره خوبی است... این کتاب و کاترینا بلوم شباهت های زیادی با هم دارند برای مثال اینجا را بخوانید!:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1390/02/11/post-127/
این دو تا کتاب یه جورایی دوقلو هستند
شخصیت لنی و کاترینا هم خیلی شبیه به هم هستند به گونه ای که ناخوداگاه آدم می تونه با هم قاطیشون بکنه...واقعن شبیهند.
واقعن نمی تونم بین این سه تا فرق بگذارم و یکی را انتخاب کنم! شاید کاترینا بلوم را به خاطر حواشی خاصش بیشتر دوست داشته باشم...
ممنون دوست خوبم لطف دارید.
اون پرینت دخترم کیمیا رو می برم شرکت سرم سازی میگم یک دو لیتری ازش عصاره بگیرید لطفن (:
...
سلام
هاینریش ماه پسره ! دوسش دارم ...
میگیرمش .
سلام
روز اول ماه رمضون است و یه جورایی اثرش رو روی من گذاشته! این قضیه پرینت رو نمی گیرم!!! فکر کنم علتش به حضور بسیار ناچیزم در نت باشه نه؟
از همین تریبون استفاده کنم و بگم شرمنده همه دوستان هستم
(آیکون یک وبلاگ خوان شرمنده)
.........
امیدوارم که بچسبد
کتاب رو میگیرم
...
خواستم یه دفعه هم کم گو بشم . همون بهتر که زیادی بگم.
اون که بعله ... خود هاینریش که دیگه در دسترس نیست!
شما که الان همشهری بل هستید چه احساسی دارید؟!
کم گو نباشید اینجا!!
سلام
من مجموعه داستان ایرانی کم خوندم اما تا بخوایی رمان بخصوص خارجی خوندم مثلا همین سیمای زنی در میان جمع که خوشم امد ازش بیشتر از کتابای دیگه هاینریش بل البته ماجرای کارتینا بلوم هم بد نبود اما بقیه کتاباش پیشترفتی نداشتم و همان صفحات اول ماندم فکرکنم بیلیاردباز یا همچین چیزی بود.
به هرحال اینکه میان این کتابات من داستان تمام زمستان من را گرم کن علی خدایی را خوندم. استاد داستان ما مجبورمان کرد برخی داستانهای خدایی را بخوانیم. خلاصه به نظر من داستانهای این نویسنده اصفهانی خیلیم جالب نبود. حوصله سر ببر بود متعلق به دهه شصت و هفتاد نه عصر فعلی ما باید خیلی تحملشون میکردی. اما یه داستانی داشت درباره بندرانزلی و باران و دو خواهر ارمنی که اون به نظرم خوب بود هنوز بعضی صحنه هاش تو ذهنمه.
این بود نتایج تجربه ما برای شما.
سلام دوست عزیز
من هم مثل شما ...
منتها اونقدر به من در این چند سال تیکه انداختند که به نویسنده های ایرانی کم توجهم که بالاخره به راه راست هدایت شدم و سعی می کنم یک در میان سراغ وطنی ها بروم.
بیلیارد در ساعت نه و نیم است که دارمش و نخوندم و اگر عمری بود سال آینده خواهمش خواند...شاید به اتفاق خواندیمش کسی از فردایش خبر ندارد!
ممنون از این که تجربه ات رو در اینجا نوشتی...اولین داستانش رو خوندم...پنجاه پنجاه بودم! حالا ادامه می دهم تا ببینم به انزلی هم می رسم یا نه... مرسی
وبلاگت مشکل داره؟
مدام خطای تصویر کد امنیتی داد تا ناقص مطالبم را فرستاد
من همون بالاییم درباره علی خدایی و کاترینا بلوم
سلام
شاید به این خاطر بود که همزمان داشتم به کامنت ها جواب می دادم که شما کامنت گذاشتید...البته شاید!
الان میرم بیرون ... امیدوارم که مشکل حل بشه
ممنون
نتیجه گیری:
بعضی از زنها که در این داستانها شخصیت اول هستند متعلق به دنیای دیگری هستند. دنیای عجیب و غریب زنهای قوی. در نتیجه این زنها خودشون رو به داستان و کل دنیا تحمیل میکنند
سلام
هووووم... آورین...آورین
وای!چقدر دلم تنگ شده بود برای اینجا!
حدود یک ماه است هیچ کتابی نخوانده ام ! غصه ام میگیرد وقتی میبینم امکان و وقت کتاب خوانی را با توجه به برنامه کاملا پرم فعلا ندارم.
زنبور به نکته جالبی در مورد شخصیت های زن در داستان ها اشاره کرده است. الان کلی مثال به ذهنم رسید.برچسب هرزگی در همه ی کشورها و فرهنگ ها آن قدر بار منفی مخاطره آمیز دارد که بعید میدانم هیچ انگ دیگری به پای آن برسد.بنابر این زنی که با چنین معضلی درگیر است یقینا باید خیلی قوی باشد.
اما مثل همیشه یک انتخاب فوق العاده را خیلی خوب شرح داده ای. ضمنا اگر : خب سلیقه است دیگر... بنظرم شمام خیلی خوش سلیقه ای رفیق.
ممنون بابت معرفی
سلام بر مهرگان
نمی دانید وقتی یکی از دوستان قدیم کامنت بگذارد چه حس خوبی به آدم دست می دهد...اگر می دانستند می گذاشتند!
هیچ برنامه ای کاملن پر نیست! یا این طور بگویم که هیچ برنامه ای چنان پر نیست که جایی برای خواندن کتاب باقی نگذارد! برای تست یک کتاب کم حجم را همراهت داشته باش و ببین چه قدر طول می کشد تا تمام شود...امتحان کن پلیز!
یقینن باید خیلی قوی باشد...یقینن...
سلیقه هر شخص را می توان از نوع دوستانش شناخت! (آیکون باز کردن نوشابه خانواده به صورت معکوس!)
ممنون
سلام
هیچ کتابی به قشنگی کتاب عقاید یک دلقک نیس
در ضمن خواهش دارم برای کتاب بعدی یکی از این 3 کتاب باشه
1.غزالی در بغداد(ادوارد توماس)
2.مادر(ماکسیم گورکی)
3.مردگان باغ سبز(بایرامی)
در ضمن یه پیشنهاد دارم اینه که اگر کتابی رو خوندید آخرش بگید که آیا این کتاب رو پیشنهاد می کنید یا نه
سلام
من به این شدت و غلظت چنین اعتقادی ندارم اما خب سلیقه است دیگر... این جور مواقع کتاب سفر به انتهای شب سلین خودش را می اندازد جلوی چشمم!
و اما کتاب بعدی همیشه اینجا از طریق انتخابات مشخص می شود. فکر می کنم روش فعلی را تا زمانی که اشکالی بر آن نتوان گرفت ادامه بدهم.
اما درخصوص پیشنهاد آخر که پیشنهاد خوبی است باید بگویم: چشم! تاکنون به روشهای مختلف همینگونه عمل کرده ام؛ اگر کتابی خیلی عالی باشد به نحوی از انحاء توصیه اش می کنم و اگر کتابی خیلی ضعیف باشد باز به همچنین نظرم را می گویم ولی بینابین اگر باشد سکوت می کنم تا خود مخاطب با توجه به مطلب انتخاب خودش را داشته باشد...
مثلن برای این کتاب وقتی می گویم "دوسش داشتم" یعنی کتاب قابل توصیه ایست...
ممنون
اولین بار که کتاب را چند سال پیش دیدم فکر کردم اسمش "سیما زنی در میان جمع" است گفتم هاینریش بل تحت تاثیر عباس معروفی کتاب نوشته!
بعد دیدم نه... سیمای زنی...! :)))
دو سال پیش در یک روز خوب! این کتاب را به عنوان کادوری تولد هدیه گرفتم و همان روزها خواندمش. مطابق معمول در مورد رمان حرفی ندارم فقط میخوانم! به نظرم عقاید یک دلقک بهتر بود
سلام رفیق
در حسن این کتاب همین بس که دوستان قدیم به سراغ آدم می آیند و ما خوشحال می شویم...
یاد حنا دختری در مزرعه افتادم!
به امید روزهای خوب و خوبتر !!
عقاید کتاب قابل توجهی بود و من در تعجبم که چرا جزء 1001 کتاب نیست! مثل کوری ساراماگو!! سلیقه است دیگر...
بودن توی خیابونایی که اسمشون توی رمان هایرنریش بل هست حس خوبی است . خیلی خوب .
...
دیدن ویژگیهای اخلاقی ثابت بین مردمی که شرحش رو بل نوشته هم همچنین .
توی عقاید یک دلقک راجع به خندیدن های بی دریغ این مردم نوشته بود . مثل افتادن توپ تنیس اونور پرچین که اونا رو حسابی میخوندند .
هنوز همینجوری اند با اینکه خیلی چیزا عوض شده .
سلام
حسودیمون نشد! چون با اجازتون ما هم توی خیابونهایی قدم می زنیم که اسمشون خیلی جاها هست (آیکون زهرخند!)
...
این که تغییر چندانی نکرده اند جالبه... به ساحل آرامش رسیده اند گویا...یعنی با آرامش میشه از افتادن توپ اونور پرچین حسابی خندید! البته مگه اینکه توپ مربوطه خورده باشه به جای حساس یک عابر پیاده!!!
این کتاب به نظرم در جهت تطهیر عموم مردم آلمان نوشته شده است که کار خوبی هم هست چون در اثر وقایع جنگ دوم جهانی چهره آلمانی ها خیلی مخدوش شده بود.آدم های این داستان در کنار نکات منفی نکات مثبت هم دارند مثل آن مسئول کارگاه گلسازی که هم عضو حزب نازی هست و هم آدم نرمالی هست و مثل آدمهای دیگر فرصت طلب هم هست اما به قول خودش هیولا نیست! برخی مردم دچار بیماری نژادپرستی شده اند اما همه مردم اینگونه نبوده اند
سلام
احساس می کنم که آلمانی ها همین الان هم دارند تقاص پس می دهند و رفتارشون در جهت برائت از اون مسائل است...اما این که رمان در جهت خاصی خلق شده باشد و حالتی سفارشی به خودش بگیرد را قبول ندارم اما چه بسا که حاصل چنین چیزی را هم در خود دارد... که دارد. این که دختر خوب داستان که همه بهش احساس دارند با یه روس و یه ترک دوست می شود ظرفیت هضم دگرباشی را نشان می دهد...
ممنون
برای من بار اصلی داستان روی همان سبک زندگی لنی بود.آلمان بعد از جنگ با آن اقتصاد ورشکسته و ساختارهای ویران و تورم وحشتناک و کمبودهای خفن واقعن می طلبیده چنین طرز تفکری، همانطور که ما داریم.
سلام رفیق
تورم وحشتناک گفتی یاد یک بخش از طبل حلبی افتادم که می گفت بعد از جنگ تورم چنان بود که با پول یک قوطی کبریت می شد یه خونه رو کاغذ دیواری کرد (یعنی با اسکناس ها)...
داریم
نیاز رو می گم
سلام.
یکی از اسباب شرمندگی اینه که به کتابی رای بدی و بری سراغش، ببینی هم حجم و قیمتش چیزی نیست که فعلا بهش بپردازی.
اما از یه چیز مطمئنم: تا حالا پیش نیومده از بل چیزی بخونم و قصهش جذبم نکنه. قصهگوی معرکهایه و خاطره هم نمیگه.
سلام
اختیار دارید قربان... البته می توان با قیمتش از طریق امانت گرفتن از یک دوست کنار آمد اما شاید نتوان در این اوضاع احوال با حجمش کنار آمد...
نویسنده قابل اطمینانی است...بله
اول باید بگم دوستى که این کتاب رو به من هدیه داد خودش نمى دونست چه کار مهمى داره مى کنه، براى اینکه بعد از گوته و مان و هسه و گونتر گراس من خودم عمرا امکان داشت برم و با عقل سلیم یه کار آلمانى بخرم!
خب از این مقدمه میشه نتیجه گرفت کتاب چقدر منو شگفتزده کرد، در قیاس با فضاى کارهاى آلمانى دیگه که خونده بودم.
همه چیز با راوى شروع میشه که شما هم بهش اشاره کردین، یعنى یادم نمیاد در کتاب دیگه اى راوى به این شکل با این سماجت وارد ماجرایى بشه که ابعادش براى خودش و ما ناشناخته است و در عین حال فقط هم راوى باشه نه ژورنالیست؛ از این نظر بل روى خط باریکى حرکت مى کنه که مثال زدنیه.
در عین حال من هم مثل شما چندان با شخصیت کلمنتاین و پر رنگ شدنش در اواخر داستان رابطه برقرار نکردم ... آیا نمى تونه سیماى به روز تر و جسورترى از خود لنى باشه که به جذابیت هاى خودش هم واقفه و این بریدن از صومعه و برگزیدن یک زندگى آزاد شاید سرنوشتى باشه که حالا بل بعد از جنگ براى یکى مثل خواهر راشل رقم مى زنه .... اون یکى بخاطر عقایدش و نه تنها یهودى بودن در انزواى یک صومعه پوسید و این یکى بدون تردید مى دونه چطور سرنوشت زندگى شو عوض کنه.
راستشو بخواى اینا همین الان یهویى به ذهنم رسید و شما چون مدت ها قبل کتاب رو خوندین دیگه زیاد نمیشه درباره اش بحث کرد، از این نظر مزیت هاى کتابخوانى همزمان مشخص میشه!!
پایان کتاب به نظر من هم چندان جالب نبود، بخصوص اون قسمتى که داره میگه لنى کمى بیش از اندازه به اون مردها نزدیک میشه در حالیکه الان آبستنه و ضمنا تمام عمر روی خوشى به هیچکدوم شون نشون نداده .... خیلى عجیبه دیگه، یعنى شخصیت بل حالا تحت تاثیر محبت اطرافیان قرار گرفته، متحول شده و روى خوشى بهشون نشون میده؟! نه، درک نمى کنم!
یکى از شخصیت ها رو هم خیلى دوست داشتم؛ نازى و فرصت طلب سابقى که هیولا نیست!
و .... البته آدم فقط در شرایط بوریس و لنى باید باشه که دلش بخواد بمباران ها طولانى تر شوند
سلام
سلیقه دوستتان خوب بوده است... بل هم که عالیست. منتها اکثراً چسبیده اند به عقاید یک دلقک که البته آن هم خوب است ولی بل آثار قابل توجه دیگری از جمله این کتاب و همچنین آبروی از دست رفته کاترینا بلوم را دارد (و البته دیگر کتابها).
.......
از مقدمه که بگذریم باید لعنت بفرستم به گذر زمان! من الان هرچه به ذهنم فشار وارد آوردم "کلمانتین" را یادم نیامد! و به تبع آن خیلی نمیتوانم در مورد چیزهایی که یهویی به ذهنتان رسیده است بحث چالشی کنم...
ولی البته آنقدر آلزایمر نگرفتهام که اثرات طولانی شدن بمبارانها را درک نکنم